این بخش دوم از یک مجموعهی تاریخی به نام «سه روز تاریخساز- ۲۰ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷» است. بخش قبلی مروری بر پیشزمینههای این بررسی تاریخی بود. در بخش اول دو موضوع مورد بررسی قرار گرفتند: تظاهرات در روز ۲۴ خرداد سال ۱۳۸۸ و مشابهتهای آن با تظاهرات در روز ۲۱بهمن سال ۱۳۵۷ و نیز مقایسهی کلی دو شخصیت اصلی انقلاب سال ۱۳۵۷ یعنی شاه و آیتالله خمینی. این بخش به بررسی سیر رخدادهای مهم در روزهای ۱۶ دی تا ۱۹ بهمن سال ۱۳۵۷ میپردازد.
احتمالاً سقوط دولت مصدق در روز ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲مناسبترین زمان شروع برای بررسی تاریخ اخیر ایران است. یک بررسی از تاریخ اخیر ایران حداقل شامل سر فصلهای زیرین خواهد بود: سرکوب نیروهای مخالف در فاصلهی سالهای ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۵. تشکیل ساواک در سال ۱۳۳۶، بحران در ساختار قدرت شاه و برنامهی اصلاحات ارضی در سال ۱۳۴۰، ادامهی بحران در داخل کشور و موضوع جبهه ملی دوم و سرکوب رهبران آن، فوت آیتالله بروجردی در فروردین سال ۱۳۴۰ و به عرضهی آمدن شخصیت مستقل آیتالله خمینی، سرکوب شورش ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲، قطع امید از مبارزههای سیاسی و رویکرد به مبارزهی مسلحانه، تشکیل سازمانهای چریکی در ایران در نیمهی دوم دههی ۱۳۴۰، شروع جنگ مسلحانه از نوع چریک شهری از سال ۱۳۴۹، اعمال فضای پلیسی همهجانبه توسط ساواک برای سرکوب کامل مبارزهی مسلحانه در نیمهی اول دههی ۱۳۵۰، غلبه ساواک بر سازمانهای پیرو مشی مسلحانه در سالهای میانهی دههی ۱۳۵۰، آغاز برنامهی فضای باز سیاسی شاه در بهار سال ۱۳۵۶ و شروع بحران بزرگ در نیمهی اول سال ۱۳۵۷ که زمینههای عملی سقوط شاه و رژیم سلطنتی را در زمستان ۵۷ فراهم آورد. در پایان تابستان سال ۵۷ شاه هنوز در کاخ نیاوران در نزدیکی تهران مستقر بود.
اولین رخداد مهم در پاییز ۱۳۵۷ خروج آیتالله خمینی از عراق و اقامت او نزدیکی پاریس بود. آیتالله خمینی پس از ترک (اخراج از) شهر نجف در عراق در نوفل لوشاتو، شهرکی در نزدیکی پاریس، ساکن شده بود. این همان دورانی است که انقلاب وارد فاز نهایی خود شد که تا بهمن ۱۳۵۷ ادامه یافت. وقایع عمده بعدی عبارتند از شروع به کار مخفی شورای انقلاب در ابتدای آبان ۵۷، سقوط دولت شریف امامی و شروع دولت نظامی ارتشبد ازهاری در نیمهی آبان سال ۱۳۵۷. به دنبال سقوط دولت نظامی ازهاری، شاپور بختیار در روز ۱۶ دی سال ۱۳۵۷ از طرف شاه به نخست وزیری منصوب شد. بخش حاضر از این سری نوشته به بررسی رخدادهای مهم در فاصلهی روزهای ۱۵ دی تا ۱۹ بهمن ۱۳۵۷ خواهد پرداخت. بررسی تفصیلی رخدادهای قبل از روز ۱۵ دی ۱۳۵۷ در نوشتههای دیگری خواهد آمد.
پایان سیاست فضای نظامی شاه
در نیمهی دی سال ۱۳۵۷ شرایط سیاسی و اجتماعی ایران به شدت بحرانی بود. حکومت نظامی در بیشتر از ۱۰ شهر بزرگ ایران که از روز ۱۷ شهریور سال ۱۳۵۷ شروع شده بود و نیز تشکیل دولت نظامی ارتشبد ازهاری که از روز ۱۵ آبان ۵۷ نخست وزیر شده بود هیچکدام نه تنها نتوانسته بودند بحران عمیق سیاسی ایران را کاهش دهند، بلکه خود عامل گسترش بیشتر آن شده بودند. به این ترتیب نیمهی دی را میتوان پایان رسمی عملکرد فضای نظامی شاه در نظر گرفت که در پی کودتای سال ۱۳۳۲ بر ایران حاکم کرده بود. ساختار فضای نظامی که مدت ۲۵ سال برای شاه کارکرده بود، اینک کارآیی خود را به کلی از دست داده بود. سیاست فضای نظامی که شاه ان را از سال ۱۳۳۲ با شدت و ضعف عمل کرده بود در نیمهی دی ۱۳۵۷ به پایان خود رسید.
آغاز نخستوزیری شاپور بختیار
در روز ۱۶ شاپور بختیار که سابقهی طولانی در جبهه ملی دکتر مصدق را در پشت سر خود داشت کار خود را به عنوان نخست وزیر شاه شروع کرد. به این ترتیب شروع نخست وزیری شاپور بختیار در روز ۱۶ دی را میتوان مقطعی کلیدی در تاریخ اخیر ایران به حساب آورد؛ اگرچه در آن دوران رخدادهای هر روز خود عملکردی تاریخی داشتند. دوران نخستوزیری شاپور بختیار در عمل در ظهر روز ۲۲ بهمن به پایان رسید. به این ترتیب دوران نخست وزیری او بسیار کوتاه بود. بختیار فقط ۳۷ روز نخست وزیری کرد.
شاپور بختیار در سال ۱۲۹۳ در شهر کرد، مرکز استان چهارمحال و بختیاری، متولد شد. به این ترتیب بختیار فقط پنج سال از شاه بزرگتر بود. خانوادهی او از خوانین بختیاری و فعال در سیاست بودند. بختیار در دوران نخستوزیری مصدق (سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲) از فعالان سیاسی جبههی ملی بود. او در همین دوران هم مدتی معاون وزیر کار بود. بعد از کودتای سال ۱۳۲۲ شاپور بختیار چندین بار دستگیر و زندانی شد. در شروع برنامهی فضای باز سیاسی شاه در بهار سال ۱۳۵۶ بختیار به همراه دو نفر دیگر از فعالان جبههی ملی، یعنی کریم سنجابی و داریوش فروهر، اولین نامهی سرگشاده را به شاه نوشتند و به طور علنی از او انتقاد کردند. در آن زمان این موضوعی بسیار مهم بود. به دنبال گسترش بحران در تابستان و پاییز سال ۱۳۵۷ به شاه توصیه شد که نخست وزیری از شخصیتهای قدیمی جبهه ملی را به کار گیرد. از بین شخصیت های قدیمی جبهه ملی تنها بختیار حاضر شد که این مسئولیت را بپذیرد. شروع نخست وزیری بختیار در نیمهی دی سال ۱۳۵۷ به دنبال شکست کامل سیاستهای حکومت نظامی و دولت نطامی شاه صورت گرفت، ولی این انتصاب هم مثل بسیاری از سیاستهای دیگر شاه بسیار دیر صورت گرفت.
شاپور بختیار در دوران کوتاه مدت نخست وزیریاش مشغلههای ذهنی بسیاری داشت. تقریباً همهی عاملها، به خصوص عامل زمان علیه او عمل میکردند. قبل از شروع نخست وزیری، شاپور بختیار و شاه چندین جلسه ملاقات داشتند؛ ولی مشروح مذاکرات شاه با بختیار منتشر نشده و امیدی نیست که روزی هم منتشر شود. ۱۰ روز بعد از آغاز نخست وزیری بختیار شاه از ایران خارج شد. در مورد این که آیا شاه به درخواست بختیار از ایران خارج شد یا نه قولهای متفاوتی وجود دارد. در برخی نوشتهها آمده است که خروج شاه از ایران یکی از شرطهای بختیار برای قبولی پست نخست وزیری بود. بر طبق این روایت بختیار با تجربهی مصدق و امینی در مورد کار کردن با شاه آشنا بود. هرچند شاه قول داده بود بعد از آن در کاخش بنشیند و فثط شاهی کند، ولی این درخواست او مورد قبول بختیار قرار نگرفت. بختیار میخواست که منصب نخست وزیری دولت مشروطه ایران را بدون حضور محمدرضا شاه در ایران حفظ کند. البته بر اساس بعضی نوشتههای دیگر شاه تصمیمش را برای خروج از ایران مستقل از تمایل بختیار گرفته بود. بر طبق این روایت شاه اعتراضهای عمومی مردم ایران را نوعی حق ناشناسی از خدمات خود تلقی کرد و رفتن شاه از ایران نوعی قهر سیاسی از طرف او بود.
تاریخ اخیر ایران بدون خروج شاه از ایران مسیری بسیار متفاوت را میپیمود. اگرچه خروج فیزیکی شاه از ایران ۱۰ روز بعد از شروع نخست وزیری بختیار صورت گرفت، ولی در این فاصله، حوادث مهم دیگری هم صورت گرفت که هر یک نقشی ویژه در شکلگیری رخدادهای بعدی داشتند. رخداد مهم بین شروع نخست وزیری بختیار و خروج شاه اعلام رسمی تشکیل شورای انقلاب اولین قدم رسمی در جهت تشکیل ساختار بعد از رژیم شاهنشاهی در ایران بود.
اعلام رسمی تشکیل شورای انقلاب
در اواسط پاییز سال ۱۳۵۷ آقای مرتضی مطهری، برای دیدار با آیتالله خمینی که به تازگی در نوفل لوشاتو مستقر شده بود، سفری به فرانسه داشت. طی این دیدار آقای خمینی، آقای مطهری را به تشکیل مقدمات شورای انقلاب مامور کرد. آقای مطهری در بازگشت به ایران اقدامهای اجرایی برای تشکیل شورای انقلاب را به صورت کاملاً مخفی شروع کرد. با وجود این که مقدمات و کارهای اجرایی تشکیل شورای انقلاب به طور کاملا مخفی در اواسط پاییز شروع شده بود، اما اعلام رسمی شورای انقلاب در روز ۲۲ دی ۱۳۵۷ صورت گرفت. در این روز آقای خمینی اعلام کرد: «… به موجب حق شرعی و بر اساس رای اعتماد اکثریت قاطع مردم ایران که نسبت به این جانب ابراز شده است در جهت تحقق اهداف اسلامی ملت، شورایی به نام شورای انقلاب اسلامی مرکب از افراد با صلاحیت و مسلمان و متعهد و مورد وثوق، موقتاً تعیین شده و شروع به کار خواهد کرد. …»
آقای خمینی به این ترتیب و به موجب حق شرعی اعضای شورای انقلاب را منصوب کرد. تشکیل شورای انقلاب اولین قدم اجرایی در تشکیل حاکمیت جدید بود. شورای انقلاب از ابتدا ساختاری مخفی داشت و اعضای آن، حتی مدتها بعد از تشکیل دولت جدید از مردم مخفی بودند. مبانی تشکیل این شورا (یعنی حق شرعی) و رویههای عملکرد آن (مثل مخفی کاری) ساختارهای اجرایی حاکمیت بعدی را ساختند. ساختار و روشهای عملکرد شورای انقلاب در مجموعهی دیگری از این نوشتهها با عنوان «بررسی روند تشکیل شورای انقلاب» منتشر شده است. به این دلیل از شرح بیشتر عملکردهای شورای انقلاب در اینجا خودداری میشود.
آخرین سفر شاه به خارج از ایران
در روز سهشنبه ۲۶ دی ۱۳۵۷ شاه از ایران خارج شد و سفری را با چشمانی گریان شروع کرد؛ سفری بدون بازگشت! شاه از ایران رفت بدون آن که حتی سعی کند که از سلطنت خود دفاع کند. این که چرا شاه نماند تا از سلطنت خود دفاع کند هنوز مورد بحث و بررسی است. طبق بعضی شایعهها به او گفتند که از ایران خارج شود تا زمینهی یک کودتای دیگر مثل کودتا ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ فراهم شود و پس از آن او دوباره به قدرت و سلطنت برگردد. طبق بعضی روایتها در این موقع بیماری سرطان شاه پیشرفته شده بود و داروهایی که به او میدادند قدرت تصمیمگیری او را ضعیف کرده بود. بر طبق یک نظریهی سوم رفتن شاه در روز ۲۶ دی به دلیل شخصیت ناپایدار و نامصمم شاه بود، همچنان که او در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ نیز به همین دلیل از ایران فرار کرد. بر طبق یک روایت دیگر این ماموریت ژنرال هویزر بود که شاه را به خارج بفرستد. به هر صورت در آن مقطع زمانی زمستان سال ۱۳۵۷ رفتن شاه از ایران واقعهای بسیار بسیار مهم بود. روز سرد و آفتابی ۲۶ دی سال ۱۳۵۷ در عمل پایان سلطنت محمدرضا شاه پهلوی بود! اگر چه تا پایان رژیم شاهی در ایران در روز ۲۲ بهمن هنوز یک ماه فاصله بود.
جالب است اگر توجه کنیم که تغییر سلطنت از سلسلهی قاجار به سلسلهی پهلوی هم به همین روش صورت گرفت. رضاشاه ابتدا احمدشاه قاجار را به یک سفر فرنگ فرستاد و بعد خودش به سلطنت نشست. چون در آن زمان رضاشاه خودش عنوان نخست وزیری و نیز فرماندهی ارتش را در اختیار داشت انتقال ارتش و دولت از یک رژیم (قاجار) به رژیم دیگر (پهلوی) به آرامی صورت گرفت. مورد دیگر موضوع سفر بدون بازگشت و تبعید رضاشاه است که میدانیم یکی از شرایط متفین بود برای به سلطنت رسیدن محمدرضا شاه. باید سفر آخر و تبعید محمدعلی شاه را هم به زنجیرهی اخراج شاهان اضافه کنم که زمینهای بود برای شروع سلطنت احمدشاه قاجار. خیلی جالب است چهار شاه اخر ایران در آخر کار همگی به سفرهای بدون بازگشت به خارج از ایران رفتند. در هر چهار مورد داستان شبیه شطرنج است. مهرهی شاه زده نمیشود. مهرهی شاه مرتب کیش میشود تا وقتی که مات شود و از صحنه خارج شود.
به جرئت میتوان ادعا کرد که شاه بیشتر از هرکس دیگر نقش محوری در شروع و گسترش انقلاب داشت. عدم موفقیت شاه در شناخت و کنترل انقلاب سال ۱۳۵۷ ریشه در موفقیت شاه در سیاست او بعد از سال ۱۳۳۲ داشت. به دنبال موفقیت در بحران سال ۱۳۳۲ شاه سعی کرد که تمامی اهرمهای قدرت را به طور شخصی به دست بگیرد و در این راستا دیواری بلند بین ارتش و دولت کشید و این دو را کاملاً از هم جدا نگاه داشت. شاه بحران سال ۱۳۴۰ (جبهه ملی دوم) را به کمک فضای نظامی و به سهولت نسبی از سر گذرانید. شاه بحران سال ۱۳۴۲ را به کمک حکومت نظامی و با سرکوب شورش ۱۵ خرداد و تبعید آیتالله خمینی از سر گذرانید. در سال ۱۳۳۲ و ۱۳۴۲ رهبری مخالفان یعنی دکتر مصدق و آیتالله خمینی در داخل کشور بودند و با دستگیری آنها مخالفان بیرهبر شدند. در سال ۱۳۵۷ رهبری مخالفان در خارج از کشور بود، در نتیجه دستگیری او امکانپذیر نشد. وقتی هم که به درخواست یا در اثر فشارهای دولت شاه عراق آیتالله خمینی را اخراج کرد و او به فرانسه رفت، در فرانسه او امکانات رسانهای بسیار بهتری پیدا کرد. در خارج از ایران، آیتالله خمینی چیزی نداشت که از دست بدهد و شاه نمیتوانست برای امتیاز دادن به او فشار بیاورد. در دی ۱۳۵۷ در حالی که ارتش شاه بدون رهبر بود، رهبری مخالفان شاه یعنی آیتالله خمینی کاملاً سرجا و شناخته شده بود.
به نظر میرسد عملکردهای شاه رابطهی مستقیم و طولانی هم داشت با مدلی که او از فضای سیاسی در ذهن خود داشت. در سال ۱۳۵۶ شاه خود را در قدرت کامل میدید و فکر میکرد که میتواند شیر فضای سیاسی را هر وقت دلش میخواهد باز کند و هروقت خواست ببندد، ولی از بعد از پاییز سال ۱۳۵۶ و بهخصوص در تابستان ۱۳۵۷ جو کلی در کشور عوض شد و سیاست فضای باز سیاسی شاه و رشد بحران دست به دست هم دادند. فضای سیاسی به جای آن که مثل یک «شیر آب» عمل کند شبیه یک «دیگ زودپز» شد. در دیگ زودپز را میشود بست و فشار داخل آن را زیاد کرد، ولی اگر بخواهیم در دیگ را باز کنیم باید قبلاً فشار داخل آن کم شده باشد و برای این که فشار دیگ کم شود احتیاج به زمان است. نکتهی مهم این است که آدمها برخلاف دیگ زودپز حافظه دارند وحتی اگر فشار را از روی آنها برداریم، آنها دورهی پرفشار را در خاطر خود دارند. خاطرهی دوران پرفشار وقتی که دیگر فشاری در کار نیست را میتوان در بیتوجهی مخالفان شاه به تقاضاهای ملتمسانه در آخرین نطق او در روز ۱۵ آبان ۱۳۵۷ به خوبی دید.
اگر به عقب برگردیم مشابهتهای جالبی در رابطه با دولت حاکم در آمریکا بین حوادث سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۲ و همین طور رخدادهای سالهای ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷ دیده میشود. در سالهای ۱۳۴۰ جان کندی بر سرکار آمد و ظاهراً به خاطر او شاه مجبور شد که فضای سیاسی را کمی باز کند ولی در نهایت این فضای سیاسی اندکی باز به داستان جبهه ملی دوم و موضوع شورش ۱۵ خرداد منجر شد. همانطور که قبلاً نوشتم شاه توانست رهبری آن نا آرامیها یعنی جبهه ملی دوم و همینطور رهبر شورش ۱۵ خرداد یعنی آیتالله خمینی را زندانی و تبعید کند و آن بحران با سرکوب بعد از شورش ۱۵ خرداد خاتمه پیدا کرد. در سال ۱۳۵۵ جیمی کارتر بر سر کار آمد و در این دوران شاه سعی کرد که دوباره فضای سیاسی را باز کند که در این دوران شرایط داخلی بسیار تفاوت کرده بود. این تحلیل در این جا فقط داستان مشابهتهای دو دوره یعنی دوران حکومت جان کندی و جیمی کارتر را در بر میگیرد و البته من منکر این نیستم که داستان انقلاب ۱۳۵۷ دارای ابعاد بسیار متفاوت دیگری ورای مشابهت با دو دورهی رئیس جمهوری آمریکا در سال ۱۳۴۰ و ۱۳۵۵ است.
رای اعتماد مجلس به دولت بختیار
ساعتی قبل از خروج شاه از ایران، شاپور بختیار برای کابینهاش از مجلس شورای ملی رای اعتماد گرفت و به این ترتیب شاپور بختیار به طور قانونی نخست وزیر ایران با اختیارات کامل شد. شاه کمتر از یک ساعت بعد از این رای مجلس از ایران خارج شد. بعد از آن که شاه رفت، برای بختیار انجام کارها سادهتر از موقعی که شاه هنوز در ایران بود، نبود. بختیار شاید فکر میکرد که با بودن شاه در ایران نمیتواند کار نخست وزیری را به صورت مطلوبش انجام بدهد، ولی بعد از آن که شاه رفت او نمیتوانست تقریباً هیچکاری انجام بدهد. بختیار بین موج گستردهی بحران در سطح جامعه و ارتش قرار گرفته بود. با وجود شاه در ایران، فرماندهان ارشد ارتش از نخست وزیر دستور نمیگرفتند ولی با رفتن شاه، فرماندهان ارشد ارتش اصلاً از کسی دستور نمیگرفتند. ارتش شاه بختیار را هم به عنوان فرماندهی عالی قبول نداشت. با رفتن شاه ارتش اصولاً دیگر فرماندهی عالی نداشت تا از او دستور بگیرد. مثلاً بدون شاه اصلاً معلوم نبود که رابطهی فرماندهی بین رئیس ستاد ارتش و فرماندار نظامی تهران به چه صورت است. قبلاً هر دو آنها به طور مستقل و از دو کانال مختلف از شخص شاه دستور میگرفتند. حالا که شاه رفته بود سپهبد رحیمی، فرماندار نظامی تهران و ارتشبد قره باغی، رئیس ستاد ارتش با هم مثل دو رقیب عمل میکردند. قرهباغی در خاطراتش مرتب از نقل و انتقال نیروهای نظامی تحت امر فرماندار نطامی تهران مینویسد که او از آنها بی خبر بوده است. به این ترتیب سپهبد رحیمی در این رابطه حتی به ارتشبد قرهباغی هم اطلاعی نمیداده است.
بختیار از تمامی جهات در محاصره بود و برخی عملکردهای خود او به بیشتر تنگ شدن حلقهی محاصرهاش کمک میکرد. اغراق نیست اگر گفته شود دامنهی عمل بختیار از محوطهی نخست وزیری در خیابان پاستور خارج نمیشد. دامنهی عمل وزیران بختیار حتی از خود او هم محدودتر بود. برخی از آنها حتی نتوانستند وارد وزارت محل ماموریت خود بشوند. دامنهی عمل برخی وزیران بختیار بیشتر از سربرگی وزارتی آنها نبود.
روز ۲۶ دی ۱۳۵۷ شاه از ایران رفت و از این روز به بعد دیگر تصمیمهای شاه نقش مهمی در روند رخدادهای ایران نداشتند، ولی با رفتن شاه بحران سیاسی در ایران خاتمه نیافت؛ بحران ادامه یافت چون تغییرهای اساسی در ساختار حاکمیت در ایران اجتناب ناپذیر بودند. ولی تغییر در ساختار حاکمیت میتوانست به نحوههای متفاوتی اتفاق بیفتد. این تغییر در ساختار حاکمیت میتوانست از طریق راهکارهای قانونی همراه با دور زدن در قانونهای آن زمان صورت گیرد: مثلاً از طریق قانون مصوب مجلس شورای ملی موجود برای تغییر نخست وزیر از بختیار به بازرگان و یا از طریق تشکیل یک مجلس موسسان تازه برای تغییر رژیم مثلاً از سلطنتی به جمهوری، اگرچه طبق قانون اساسی مشروطهی زمان شاه، رژیم سلطنتی قابل تغییر از طریق مسیر قانون اساسی نبود، ولی حتی این موضوع هم راهکار سیاسی/ قانونی داشت. یا این که تغییرات با یک توافق سیاسی بین جناحهای اصلی درگیر صورت گیرد یا این که تغییر رژیم به صورت قهرآمیز باشد یا احتمالاً الترناتیوهای دیگر که ناشناخته ماند.
هریک از این آلترناتیوهای تغییر حاکمیت در روند حوداث بعدی بسیار موثر میبود. با بازبینی سیر رخدادهای بعد از رفتن شاه دیده میشود که نحوهی تغییر حاکمیت به صورتی که در عمل اتفاق افتاد- یعنی تغییر رژیم به شکل قیام ۲۲ بهمن- یکی از این الترناتیوها بوده است، ولی باید در نظر داشت که این تنها آلترناتیو نبود. این تغییر رژیم با یک درگیری ساده و خودبهخودی در ۲۰ بهمن ۱۳۵۷ در مرکز آموزش های نیروی هوایی در پادگان دوشان تپه شروع شد که به قیام مسلحانه در روز ۲۲ بهمن منجر شد. موضوع مهم آن است که این نحوهی تغییر حاکمیت تاثیر عمیقی در روند حوادث بعدی داشت. با وجود این که در عمل قیام عمومی مسلحانه نقشی کلیدی در روند حوادث بازی کرد، ولی نباید دچار این دترمینیسم و دگماتیسم تاریخی بشویم که چون آلترناتیو تغییر از طریق قیام مسلحانه در عمل اتفاق افتاد، این تنها راه و تنها آلترناتیو بود. ولی از طرف دیگر نمیتوان انکار کرد که وقوع این آلترناتیو تاثیری بسیار مهم در روندهای بعدی داشت.
ملاقاتی که صورت نگرفت
یکی از مهمترین رخدادهای دوران نخست وزیری شاپور بختیار ملاقاتی بود که قرار شده بود بین او و آیتالله خمینی در پاریس صورت گیرد. گفته میشود که مهندس بازرگان و آیتالله بهشتی زمینهی این ملاقات را در تهران فراهم کرده بودند. قرار شده بود که شاپور بختیار به پاریس رفته و آیتالله خمینی را ملاقات کند. از قراین قرار بوده که در این ملاقات این دو نفر موضوع تغییر ساختار قدرت در ایران را از طریق مذاکره و مصالحه بررسی کنند. در آن زمان دستور کار این مذاکره، اگر چیزی هم توافق شده بود، منتشر نشد. شاپور بختیار به عنوان مقدمهی این ملاقات نامهای برای آیتالله خمینی فرستاد و در بخشی از ان نامه اظهار کرد: «اجازه بفرمایید که هر تغییری در نظام مملکت از راه صحیح و سالم و آرامش بر طبق سنن دموکراتیک مقبول در تمام جهان انجام گیرد. مبادا خدای ناخواسته پس از یک ربع قرن سیطرهی خودکامگی و درندهخویی مطلق و فساد عام، شامل دوباره گرفتار مصیبتی عمیقتر و بلایی بزرگتر گردیم.»
ولی این ملاقات، با وجود سعی بسیار در زمینهسازی و برنامهریزی آن، در آخرین لحظه از طرف آیتالله خمینی لغو شد. به این ترتیب یک مذاکرهی مهم برای بررسی نحوهی تغییر در ساختار سیاسی ایران از طریق مصالحه یا انتخابات از بین رفت. به دنبال لغو این ملاقات در روز نهم بهمن سال ۱۳۵۷ ناظران سیاسی و خبرنگاران خارجی شرایط ایران را در مرحلهی قبل از یک جنگ داخلی ارزیابی کردند. این پیشبینی در کمتر از دو هفته و در مقیاسی بسیار کوچک (در روزهای ۲۰ تا ۲۲ بهمن) در عمل صورت گرفت. در نوشتههای بعد از انقلاب روشن شد که لغو آن ملاقات برنامهریزی شده بین شاپور بختیار و آیتالله خمینی ناشی از عملکرد یکی از کارگزاران آن زمان آیتالله خمینی در پاریس بوده است و ان کارگزار آیتالله خمینی به عمد زمینهی این ملاقات را مخدوش کرد. موضوع این ملاقات مهم که هیچ گاه عملی نشد در نوشتهی دیگری مورد بررسی بیشتر قرار خواهد گرفت.
بختیار و بازرگان بعد از این تاریخ و در ایران از کانالهای مختلف و به صورتهای غیر مستقیم به مذاکره و چانهزنی با هم ادامه دادند. گاهی این مذاکرات از طریق مصاحبه با روزنامهها صورت میگرفت. در این مذاکرات غیر مستقیم بختیار روی این موضوع تاکید داشت که ارتش بدون او کودتا خواهد کرد، ولی البته خود بختیار میدانست که ارتش در او یک متحد نمیدید. بختیار به دنبال شکست در مذاکرهی مستقیم با آیتالله خمینی دیگر نمیتوانست روی حمایت گروههای دیگر اجتماعی یا سیاسی فعال در ایران هم حساب کند. قبلاً در جهت نزدیک شدن به آیتالله خمینی و نزدیکانش در ایران مثل مهندس بازرگان، بختیار نیروهای دموکرات و ملی ایران را از خود رانده بود. با لغو ملاقات بین شاپور بختیار و آیتالله خمینی در عمل کارت چندانی در بازی برای بختیار باقی نماند.
بازگشت آیتالله خمینی
در روز ۱۲ بهمن سال ۱۳۵۷ آیتالله خمینی بعد از تبعیدی ۱۵ ساله به ایران بازگشت. آمدن آیتالله خمینی کمتر از سه هفته بعد از رفتن شاه از ایران در روز ۲۶ دی ۱۳۵۷ صورت گرفت. از بسیاری جهتها آمدن آیتالله خمینی برعکس رفتن شاه بود. رفتن شاه را تا آخرین لحظهها از همه پنهان نگداشتند و در فرودگاه کسی از مردم عادی حاضر نبود. در حالی که روز آمدن آیتالله خمینی یکی از بزرگترین تجمعهای تاریخی- حداقل تاریخ ایران- بوده است. آیتالله خمینی به طور مستقیم از فرودگاه به بهشت زهرا رفت و در آنجا سرفصل سیاستها و برنامههای اجرایی خود را تشریح کرد، البته به روش خاص خودش. از جمله آیتالله خمینی اعلام کرد که به زودی یک دولت تعیین میکند (من دولت تعیین میکنم، من تو دهن این دولت میزنم).
در روز ورود آیتالله خمینی به تهران، جز معروفترین افراد در رابطه با او باید به آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان اشاره کرد. این دو نفر از قبل معروفیتی مستقل از عملکردهای آیتالله خمینی داشتند و شناخت عمومی جامعهی ایرانی از آنها در رابطه نقش آنها به عنوان رهبران سازمان نهضت آزادی بود که نوعی انشعاب مذهبی از جبهه ملی را تشکیل میدادند. در بین همراهان آقای خمینی در پرواز از پاریس به تهران تعدادی افراد بودند که برخی از آنها دههها بود که در خارج از ایران زندگی کرده بودند و هاج و واج از آن هواپیما پیاده شدند. این گروه برای مردم ایران چهرهها و نامهایی کاملاً ناشناخته بودند. این افراد در عمل در بطن مبارزات داخل کشور نبوده و به این ترتیب از رویکردهای عمیق این مبارزه در داخل بی اطلاع بودند. آنها فشار خوفانگیر ساواک بر مبارزان داخل کشور را فقط در کتابها خوانده بودند. همین افراد ولی ظرف مدت کوتاهی نقشهای کلیدی را در ساختار دولت اسلامی به دست گرفتند. از معروفترین آنها باید به سه نفر آقایان ابوالحسن بنیصدر، ابراهیم یزدی و صادق قطبزاده اشاره کرد. در پاریس خبرنگاران خارجی به این مجموعه سفید برفی و سه کوتوله میگفتند. این سه نفر مدت کمی بعد از قیام بهمن ۱۳۵۷ پست و نقشهای کلیدی را به دست آورند و به زودی در جامعهی ایرانی به مثلث «بیق» معروف شدند. به این ترتیب بسیاری از افرادی که بعدها در ساختار جمهوری اسلامی بسیار مشهور شدند، در بهمن سال ۱۳۵۷ در جامعهی ایران ناشناخته بودند.
تشکیل دولت موقت به نخست وزیری مهندس بازرگان
چهار روز بعد از ورود، در روز ۱۶ بهمن آیتالله خمینی به طور رسمی مهندس بازرگان را به عنوان نخستوزیر دولت موقت تعیین کرد. آیتالله خمینی در ابتدای متن حکم نخست وزیری مهندس بازرگان نوشت: «برحسب حق شرعی و حق قانونی ناشی از آرای اکثریت قریب به اتفاق ملت ایران … جنابعالی را … مامور تشکیل دولت موقت میکنم.» در آن دوران البته کسی به نکتهی «حق شرعی» در آن حکم توجهی نکرد. این حق شرعی ناشی از نظریهی ولایت فقیه بود که یک سال بعد محور قانون اساسی جمهوری اسلامی را ساخت. موضوع اهمیت نقش «حق شرع» در حکم نخست وزیری مهندس بازرگان در نوشتههای دیگری با عنوان «عملکرد نقش شورای انقلاب» بررسی شده است.
تظاهرات چندین گروه سیاسی مختلف در روز پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۵۷
روز پنجشنبه ۱۹ بهمن سال ۱۳۵۷ تهران شاهد چندسری تظاهرات مهم توسط گروههای مختلف سیاسی بود. تظاهرات اول در صبح روز ۱۹ بهمن توسط نیروهای طرفدار آیتالله خمینی و مهندس بازرگان در محوطهی دانشگاه تهران صورت گرفت. در این تظاهرات مهندس بازرگان برنامه و روشهای اجرایی خود را تشریح کرد. در این سخنرانی طبق معمول مهندس بازرگان از استعارههای خاص خود برای بیان نقطه نظرش استفاده کرد و اعلام داشت که «من یک اتومبیل فولکس واگن هستم، من یک بولدوزر نیستم. … من باید روی راه هموار حرکت کنم.» بعدها مشخص شد که منظور او از بولدوزر آیتالله خمینی بوده است. در آن روزهای پر تلاطم این نکتهها از گوش هم طرفداران و هم مخالفان آیتالله خمینی به دور افتاد.
تظاهرات دوم در عصر همان روز توسط نیروهای هوادار قانون اساسی مشروطه در محوطهی ورزشگاه امجدیه صورت گرفت. این گروه شامل طیفی ناهمگونی از نیروها میشد که از جمله طرفداران شاه سابق و نیز طرفداران بختیار را در بر میگرفت. نقطهی مشترک این دو گروه مخالفت با آیتالله خمینی بود. مخالفان برق محوطهی امجدیه، محل تجمع طرفداران قانون اساسی را قطع کردند. همزمان لاستیکهای بسیاری از خودروهای شرکتکنندگان در این تظاهرات را که خیابانهای مجاور امجدیه پارک بود را پنچر کردند. بعضی از این افراد که سالها به تظاهرات دولتی حمایت شده عادت داشتند، از بعضی عملکرد مخالفان خود شوکه شدند.
در همین روز فداییان خلق هم تصمیم داشتند یک تظاهرات به مناسبت سالروز حمله به پاسگاه سیاهکل در ۱۹ بهمن سال ۱۳۴۹ تشکیل بدهند که آن را به روز شنبه ۲۱ بهمن موکول کردند. در عصر همین روز تعدادی از همافران نیروی هوایی با لباس فرم رسمی رژهای به طرف اقامتگاه آیتالله خمینی (در منطقهی بهارستان و ژاله) صورت دادند که بارزترین نشانهی شکاف در ارتش شاه بود. نشانهای که در آن روز به آن دقت کافی نشد. ارتش شاه میرفت که دوپاره شود. گزارشهای نوشته شده توسط خبرنگاران خارجی در آن روزها خطر شروع یک جنگ داخلی در ایران را گوشزد میکنند. خاطرهی جنگهای داخلی اسپانیا برای آن خبرنگاران هنوز زنده بود، ولی در ایران این موضوع مهم باز هم از نظر ایرانیها دور افتاد.
تظاهرات طرفداران بازرگان و بختیار در یک روز ولی در دو نقطهی متفاوت به واقع نوعی قدرتنمایی سیاسی در جهت زورآزمایی قبل از یک مذاکرهی رو در رو بود. این مذاکرهی مهم قرار بود روز شنبه ۲۱ بهمن صورت گیرد. از قراین بهنظر میرسد که قرار بوده در این مذاکرهی مهم رهبران سه جناح اصلی در درگیریهای سیاسی آن دوران، یعنی دولت موقت آیتالله خمینی (به نمایندگی مهندس بازرگان)، دولت شاه (به نمایندگی شاپور بختیار) و ارتش شاه (به نمایندگی ارتشبد قره باغی) خود را برای یک توافق سرنوشت ساز آماده کنند. تیتر بزرگ روزنامهی کیهان روز ۱۹ بهمن هم در رابطه با این مذاکرهی سه جانبه است. این مذاکره آخرین شانس برای تغییر رژیم در ایران از طریق مصالحه و بر پایهی یک توافق بود، ولی سیر رخدادها در روز ۲۰ و ۲۱ بهمن به چنین توافقی دیگر فرصت تولد نداد. لغو ملاقات بین شاپور بختیار و آیتالله خمینی در در روز ۸ بهمن، که قبلاً به ان اشاره شد، یکی از عواملی بود که در کل زمینهای را فراهم آوردند تا در نهایت سیر حوادث مسیری کاملاً متفاوت از یک توافق برای تغییر رژیم را پیمود. به این ترتیب همهی عوامل و شرابط مورد نیاز برای شروع شورش مسلحانه در روز ۲۱ بهمن و یک قیام خونین در روز ۲۲ بهمن فراهم آمدند.
بخش دوم این سری نوشته در این جا به پایان میرسد. بخش سوم با عنوان بازآرایی بازی بزرگ به دنبال خواهد آمد. در بخش سوم خواهیم دید که با خروج شاه از ایران و ورود آیتالله خمینی روند رخدادها در ایران از یک بازی دو نفره با قواعد تقریباً شناخته شده مثل شطرنج به یک بازی ناشناخته با حداقل چهار گروه رقیب تبدیل میشود. تعامل این چهار گروه ظرف مدت کمتر از ۱۰ روز تاریخ ایران را عوض کرد.
توضیح تصاویر:
شاه رفت – ۲۶ دی ۱۳۵۷
شاپور بختیار- آخرین نخستوزیر شاه- ۱۳۵۷
صفحهی اول روزنامه کیهان در روز ۲۳ دی ۱۳۵۷ در رابطه با تشکیل شورای انقلاب
من توی دهن این دولت میزنم – ۱۲ بهمن ۱۳۵۷
متن حکم نخستوزیری دولت موقت- ۱۶ بهمن ۱۳۵۷
با تشکر از زحمات آقای سحاب سپهری که حداقل برای من که به دنبال کردن مسائل دوران انقلاب علاقه مندم کاملا ناشناخته است ، تلاش مذکور ظاهرا در قالب روایت گونه ای از مسائل و حوادث دوران انقلاب است که برای آنها که در آن سال خود در جریان وقایع روزمره بوده اند ، اطلاعات جدیدی بدست نمیدهد و از پشت صحنه حوادث بی خبر میگذارد. من نمیدانم نویسنده محترم مطالب، از منابع و اسنادی مشخص در نوشتن مقاله خود استفاده کرده یا صرفا بیان خاطره نموده اند. اگر اسناد معتبر و قابل اطمینانی در اختیار داشته اند که متاسفانه بهره لازم را از آن نگرفته اند چرا که اطلاعات ارائه شده را کم و بیش همه در خاطر داریم و به خواننده مطلب بیش از آنچه که خود در خاطر دارد ، چیزی داده نمیشود در حالی که حق این بود که از این فرصت بیشتر استفاده شود تا زوایای تاریک مسائل مورد کنکاش و بررسی قرار گیرد. نسل جدید که خود در صحنه وقایع حضور نداشته است با این گونه تحقیقات و یافته ها نمیتواند به اشتباهاتی که نسل ما مرتکب شده آگاهی پیدا کند و ازآن درس بیاموزد.امیدوارم در مطالب بعدی این جنبه مهم فراموش شده ، مورد توجه نویسنده محترم قرار گیرد.
علی از کانادا
Anonymous / 01 February 2011
اطلاعات این نوشته برای من که خودم شاهد ان ها نبوده ام خیلی مغتنم است.
Anonymous / 01 February 2011
با تشکر از ذکر دیدگاه ها
قبل از همه چیز باید عرض کنم که من به همه توصیه می کنم و از همه تقاضا می کنم که خاطرات خود را از ان دوران بنویسید. از این راه هم نسل بعد از تجربه شما استفاده خواهد کرد و همین که وقتی ان خاطرات را نوشتند توجه خواهید کرد که با هم کنار قرار دادن ان قطعه های پازل یک تصویر بهتر بدست خواهد امد.
برای این بررسی من مقدار زیادی تحقیق کرده ام ولی سعی کردم که این نوشته راحت خوانده شود این است که به حالت روایتی (نرتیو به قول فرنگی ها) ان را نوشته ام تا این که مرتب بیایم مثل نوشته های اکادمیک مرجع بدهم. البته یک نوشته اکادمیک برای جای خودش که مستمعین اکادمیک است شکل مناسب است. گمان کنم که این روش نوشته برای نسل جوان راحت تر باشد. این سری نوشته برای 4 بخش دیگر ادامه خواهد یافت و امیدوارم که نظر های شما را در بخش های دیگر هم داشته باشم. ولی در عین حال برای تهیه این نوشته یک مقداری تکلیف شب هم انجام داده ام و یک مقداری تحقیق هم کرده ام. مثلا ان داستان ملاقاتی که صورت نگرفت را بر مبنای یک تحقیق مقایسه پیدا کردم. و بعد از مطالعه متوجه اهمیت واقعه ای را که در عمل اتفاق نیفتاد شدم. سوال کلیدی در این بررسی این است که چه شد که قیام 22 بهمن اتفاق افتاد و وقتی که اتفاق افتاد چه تاثیری بعد از خودش گذاشت؟
ولی حتی با همین اطلاعات هم می شود به نکات تازه ای توجه کرد. مثلا اگر توجه کنید می بینید که اقای خمینی حتی وقتی پاریس بود همان حکم تشکیل شورای انقلاب در پاریس را بر منبای حق شرعی صادر می کند و همین طور حکم دولت موقت و بعد هم انتصاب رئیس جمهور را همگی بر مبنای حق شرعی صادر می کند. خوب گمان می کنید ان موقع چند نفر به این موضوع مهم و به این واضحی توجه کردند؟ ولی همین اقایان همه دانا بعد امدند برای ما قصه نوشتند که اقای خمینی حرف هایش را پاریس و تهران عوض کرد. شما خودتان متن این حکم های او را بخوانید و قضاوت کنید.
از طرف دیگر به عنوان یک نوشته تاریخی گمانم که من باید به خواننده اجازه بدهم که خودش نتیجه گیری کند که چه اتفاقی افتاده است تا این که بیایم برایش از قبل ببرم و بدوزم که بر طبق تئوری من این حادثه تاریخی حتما باید این طوری بوده باشد. مردم این ملک باید بتوانند واقعیت ها را خود مقایسه کند و بعد خودشان به نگرش خاص خودشان برسند تا این که من بیایم برایش یک سری تئوری توطئه جدید عرضه کنم که نخیر شما برای این که بفهمید که دنیا دست کیست، شما حتما باید بر مبنای اندیشه راهنمای من تهیه کرده ام فکر کنید!
باز هم از شما به خاظر توجهتان تشکر می کنم.
سحاب سپهری.
Anonymous / 01 February 2011
با درود
تمام انچه که گفته شد بگونه ای ذکر روزشمار وقایعی است که رخ داده اند.
اما به علت واقعی انقلاب و عناصر پشت پرده حقیقی ان ٬ نه انچه که در ظاهر پیداست اشارت مستقیمی نرفته است . شاه در دهه سوم حکومت خویش بطور کامل مستقل
عمل مینمود واین چیزی نبود که مورد خوشایند امریکا و بعضی از دول متقلب غربی قرار بگیرد. خرید سلاح از شوروی یکی از صدها تصمیم ایشان است که مسلما خوشایند کارتلهای اسلحه غربی قرار نمی گیرد .لذا وقت سرنگونی وی فرا رسیده بود چرا که وی خالصانه در پی منافع ملی کشوش بود و لاغیر.
وگرنه چند چریک و چند اخوند شرور نمی توانستند ظرف تقریبا یکسال به اینچنین اتحادی برسند که سبب سرنگونی شاه بشودوسرکوب ان بسیار ساده تر از انی بود که بتوان تصورش را کرد.خدا رحمتش کند و نور برقبرش بباردکه عزت و شوکت و قدرت و استقلال و اتحاد ما در گرو شعار وحدت بخش خدا- شاه – میهن بود و بس .
تهران – اریوبرزن ایرانی
Anonymous / 02 February 2011
هوا دارد روشن میشود چشمان تان را باز کنید و صبح صادق را بینید. شاه را چند ملا و چریک سرنگون نکردند بله فساد و ظلم بی حد حصر او و خاندانش سرنگون کرد.
مردی که می خندد
Anonymous / 13 February 2011
متاسفانه آن چشم ریز و تیز بین که پرحوصله به ویرایش بنشیند یادداشتها، گزارشها و مقالههای زمانه را صیقل داده، به زبان توجه داشته باشد چندگاهیست که بیحوصله و عجول از خیر سوهان کشیدن به متن گذشته، از سر کم دقتی به آن توجه ندارد و یا آن ظرافت که باید در نظر گرفته شود، به فراموشی سپرده شده.
از این خوانندهی پیگیر بپذیرید که این روزها زمانه از کیفیت چشم پوشیده و به کمیت راجع شده که شاید تا از قافله عقب نماند. به زعم من، سردرگرمی “زمانه” در رسیدن به تعریفی از خود در دامنهی “رسانههای جمعی” که تازه هم نیست و از همان وقتی که آن نظرخواهی صورت گرفت هویدا شد، در گسترش این بیتوجهی کم اثر نیست و همینطور تولید محتوا در زمان اندک، سدیست که خواسته و نخواسته آن دقت را از مجری سلب میکند. اما نمیشود به آن بیتفاوت ماند. روی سخن من با نگارندهی این مقاله یا یادداشتهای دیگر نیست، با اینکه اگر آنها هم مسلطتر به زبان باشند حتمن کار ویراشگر و مجریان زمانه سادهتر میشود، بلکه این یادداشت تنها یادآوریایست که به یاد گردانندگان زمانه آورد که همهی کار شما با زبان و در زبان است و این بیتوجهیها اگرچه در ظاهر آفتی نداشته باشد، اما مخاطب را به زبانی عادت میدهد که هم او سپستر اگر خواست بنویسد آن سختگیری را بر خود نداشته باشد که در میان تحلیلی تاریخی از ترکیبی محاورهای چون “خیلی جالب است که” استفاده نکرده، خود را برای پیدا کردن ترکیبی که مبادی زبان باشد به زحمت اندازد چراکه نیاموخته عزم و رزم رعایت زبان داشته باشد و آنچه برای او فضیلت شده تنها تحویل دادهایست، که او از همین “زمانه” و امثال آن است مگر بیاموزد.
از شما میخواهم خود قاضی شده و محتوی منتشر شده در چند ماه اخیر زمانه را خوانده با این دقت که منظور نظر نگارندهست با سالی پیشتر مقایسه کنید، منصف که باشید، درخواهید یافت.
سپاسگزارم.
– دیدگاه فوق برای آن ثبت شد که به منظر گردانندگان زمانه برسد و غایت دیگر ندارد.
Anonymous / 29 August 2011