پویا عزیزی ـ این روزها که می‌آیند دقیقاً چهل‌سال از قیام مسلحانه‌ی چریک‌های فدایی خلق در سیاهکل می‌گذرد. آن‌چه در پیوند با این موضوع کاملا مشهود است، تاثیرگذاری این قیام بر پیروزی قیام مردمی در سال ۱۳۵۷ و تاثیرات فرهنگی آن بر جو سیاسی و مبارزاتی و حتی فرهنگ مبارزاتی آن دوران غیر قابل انکار است.

فيدل‌کاسترو می‌گويد: «هيچ انقلابی بدون يک پيش‌آهنگ وجود ندارد و اين‌که اين پيش‌آهنگ لزوماً حزب مارکسيست- لنينيست نيست و اين‌که آنهایی‌که می‌خواهند انقلاب کنند، اين حق را دارند که خود مستقل از اين احزاب، پيشاهنگی تشکيل دهند… پس هيچ نوع معادله‌ی متافيزيکی که در آن حزب مارکسيست- لنينيست مساوی پيش‌آهنگ باشد، وجود ندارد. صرفاً ارتباط و به‌همبستگی‌های ديالکتيکی‌ای بين يک وظيفه‌ی معين، يعنی وظيفه‌ی يک پيش‌آهنگ در تاريخ – و شکل خاص از سازمان- سازمان حزب مارکسيست- لنينيست وجود دارد، اين به‌همپيوستگی‌ها از تاريخ پيشين ناشی شده و بدان وابسته‌اند. احزاب در اين‌جا روی زمين وجود دارند و تابع سخت‌گيري‌های ديالکتيکی زمينی‌اند. اگر آنها زاده شده‌اند، می‌توانند نميرند و به اشکال ديگری دوباره زاده شوند.»

قیام مسلحانه‌ی سیاهکل در برابر صف‌آرایی میلیتاریک رژیم شاه، کودتاهای گوناگون در آن دوران، ناتوانی اپوزیسیون رفرمیست در ایفای نقش پیش‌آهنگی و با تاثیرپذیری شدید از مبارزات مسلحانه‌ی خلق‌ها در آمریکای جنوبی و به خصوص تجربه‌ی کوبا شکل گرفت و همان‌طور که مسعود احمدزاده از تئوریسین‌های سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران در جزوه‌ی «مبارزه‌ی مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک» می‌نویسد به شکست انجامید.

اگرچه قیام مسلحانه‌ی هسته چریکی در سیاهکل یک عملیات نظامی بود، اما در واقع اهداف سیاسی مشخصی را پیگیری کرد: «هدف از مبارزه‌ی مسلحانه در آغاز، نه وارد کردن ضربات نظامی بر دشمن، بلکه وارد کردن ضربات سياسی بر دشمن است. هدف اين است که به انقلابيون و خلق راه مبارزه نشان داده شود، آنها را از قدرت خويش آگاه گرداند، نشان دهد که دشمن آسيب‌پذير است. نشان دهد که امکان مبارزه هست، دشمن را افشا کند و خلق را آگاه گرداند. ايجاد هسته‌ی چريکی در کوه هم، همين هدف را دنبال می‌کرد. عمل اين هسته، نه تنها در سراسر منطقه، بلکه با توجه به نقش چريک شهری برای چريک کوه در سراسر کشور انعکاس می‌يافت و بدين‌ترتيب نقش تبليغی و سياسی تعيين‌کننده‌ای در رشد جنبش انقلابی ايران بازی می‌کرد. اميد دوباره‌ای به تمام مبارزين و تمام خلق می‌داد و بطور مشخص راه مبارزه را نشان می‌داد، و به تدريج، هنگامي که در روستا پا می‌گرفت و روستایی را به خود جلب می‌کرد، آمادگی می‌يافت که در جنبش انقلابی، يک نقش نظامی نيز ايفا کند.»

برای بررسی زمینه و وضعیتی که در آن اقدامی این چنین مشخص ضرورت می‌یافت و برای تشخیص این‌که آیا اصلاً چنین اقدام نظامی‌ای در شرایط توان نابرابر اصلاً ضرورت داشت یا نه، باید به گوشه‌هایی از تاریخ مبارزات مردم ایران علیه رژیم شاه نگاهی بیاندازیم.

دوران اوج انقلاب‌ها و مبارزات مردم در خیلی از کشورهای متفاوت و اکثراً زیر لوای مارکسیسیم و با پرچم سرخ شکل گرفته بود و ادامه می‌یافت. حضور و تاثیر قطب‌‌ها و اردوگاه سوسیالیستی در دنیا از شوروی و چین گرفته تا شرق اروپا و آمریکای جنوبی و مبارزات ویتنام علیه قطب امپریالیستی جهان و پررنگی‌شان در سپهر سیاسی و قدرت جهانی بر آتش انقلاب‌ها و مبارزات مردمی در جای جای جهان می‌افزود و تاثیر می‌گذاشت. ایران نیز که از دوران مشروطه درگیر مبارزات مردمی بر ضد دیکتاتوری موجود بود از این تاثیرگذاری‌ها فارغ نبود. شوروی، همسایه‌ی شمالی ایران بود و بقایای فئودالیسم حاکم بر ایران حتی با راهکار اصلاحات ارضی شاه و هم چنین طرح‌های اقتصادی برای پیروی از سیاست‌های جهانی، زمینه را برای بروز جنبش‌های کمونیستی آماده و مهیا کرده و این جنبش‌ها هر روز نیرومندتر می‌شدند.

حزب توده‌ی ایران نیز در تمام آن سال‌های منتهی به سال ۱۳۴۹ جز راهکارهای رفرمیستی و دامنه دادن به شورش‌های کوتاه مدت و اتکا به روش‌های کائوتسکیستی که راه انقلاب و مرحله‌ی اول رسیدن به سوسیالیسم را ائتلاف نیروهای بورژوایی و پرولتری می‌دانست راهکار دیگری نداشت و ناتوانی‌اش را در کنترل اوضاع در کودتای سال ۳۲ و همین‌طور نتیجه‌ی ائتلاف نیروی پرولتری با بورژوازی ملی مشاهده کرده بود و کاری که کرده بود فرستادن نیروی بسیاری زیر ضرب و تیغ جلادان شاه و فراری شدن سران وابسته به شوروی از کشور بود.

از سوی دیگر افق مبارزات ارتجاعی و سنتی مذهبیان که همپای مبارزات ملی‌ها و چپ‌ها که از دل شرایط تازه بیرون آمده بودند، چندان نوید‌بخش نمی‌نمود. بعدها نامه‌ی خمینی به شاه درباره‌ی (اصلاحات ارضی) انقلاب سفید حاکی از این موضوع بود. خمینی با حق رای زنان و تقسیمات اراضی مخالفتی سرسختانه کرد.
پس از کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲ نیز با از هم پاشیدگی عظیم احزاب و گروه‌های مبارز، سرکوب مبارزین راحت‌تر و کنترل اوضاع برای رژیم و در نتیجه تثبیت آن اوضاع محتمل می‌نمود. هسته‌ی چریکی فدایی بر اساس این تحلیل از شرایط موجود و بر اساس تاثیرات کاسترویستی همان‌طور که در جمله‌ی آغاز این یادداشت آمد، قصد ایجاد حزب پیش‌آهنگ کرد تا راه مبارزه را نشان دهد.

احمدزاده در ادامه‌ی گزارش این تحلیل، شدت سرکوب و از هم پاشیدگی احزاب را به حدی بیان می‌کند که سلب اعتماد از حزب توده را امکانی برای سلب اعتماد مردم از کمونیسم بر می‌شمرد: «کار از نو بايد شروع می‌شد، پس جنبش نوين کمونيستی پا گرفت، تجمع ساده‌ی نيروها آغاز شد. هدف از اين تجمع نه جمع‌آوری نيرو و تعرض دوباره، بلکه تعمق در شرايط و پيدا کردن راه نوين مبارزه بود. در سال‌های قبل از آن، سازمان‌های بورژوایی و خرده‌بورژوایی وابسته به جبهه‌ی ملی، در شرايطی که خيانت‌ها و اشتباهات حزب توده بالکل از آن سلب اعتماد کرده بود و هيچ روشنفکر انقلابی حاضر به همکاری با آن نمی‌شد، به مثابه تنها سازمان‌های سياسی موجود، قادر به جلب اين روشنفکران انقلابی بودند، و همين امر در اواخر کار به رسوخ ايدئولوژي‌ها و تاکتيک‌های خرده‌بورژوایی چپ در اين سازمان‌ها منجر شده بود، اما پس از شکست اين سازمان‌ها، ايدئولوژی‌های وابسته به آنها نيز بی‌اعتبار شدند. اگر در همين ايام مرزبندی بين مارکسيسم- لنينيسم از يک‌طرف، و رويزيونيسم و اپورتونيسم از طرف ديگر، در يک مقياس بين‌المللی شکل نگرفته بود، شايد سلب اعتماد از حزب توده در آغاز تا حدودی موجب سلب اعتماد از کمونيسم هم شده بود، اما اينک به نظر می‌رسد که مقام مارکسيسم- لنينيسم واقعی خالی است و بايد پر شود. پس مارکسيسم- لنينيسم انقلابی، به مثابه تئوری انقلاب، تنها ملجای پي‌گيرترين انقلابيون شد.»

ایدئولوژی چریک‌های فدایی و تحلیل مسعود احمدزاده، انتخاب جمله و استدلال لوگزامبورگ بود که در برابر کائوتسکی قرارداده بود: «آنان که منتظر بروز شرایط عینی انقلاب می‌مانند، برای همیشه چشم انتظار خواهند ماند.»

اقدام سریع و عمل مستقیم در برابر نظم موجود و به وجود آوردن شرایط عینی را که همان کسب قدرت سیاسی است در برابر اتحاد میان احزاب پرولتر و بورژوا و کسب شرایط عینی از این راه و مبارزه گام به گام نهادند. یعنی همان کاری که لنین در سال ۱۹۱۷ کرد و قبل از رسیدن شرایط، اعتصاب پیش‌دستانه را ترتیب داد.

جنبش جوان و بی‌تجربه‌ی کمونیستی ایران، بدون حاضر بودن عوامل سازمانده‌ی استراتژیک و تئوریک، طرح عمل لنینیستی را با روش کوبایی در ایران و جنگل‌های شمال پایه‌ریزی می‌کند تا آن‌چه مانع بروز انقلاب می‌داند را از کار انداخته و انقلاب را سازمان دهد. شکست این تجربه از پیش مشهود است.

مشی سازشکارانه‌ی حزب توده و اخلاف متاثرش با راهکار اتحاد احزاب پرولتری و بورژوایی در مسیر پس از قیام مردمی سال ۱۳۵۷ نه تنها مسیر انقلاب را به عقب راند بلکه در تثبیت نظم حکومت اسلامی موثر واقع شد و دوباره مقادیر بسیاری از نیروی انقلاب را زیر ضرب برده و حتی به جوخه‌های مرگ سپرد.

مبارزه‌ی مسلحانه‌ی چریکی در سیاهکل و ادامه‌دار شدن آن در قالب یک سازمان نظامی و قهرمانی‌های مبارزاتی ترس از رژیم را فروریخت و امکان سرنگونی آن را مشخص ساخت، اما سرنگونی رژیم شاه و فروریزش حکومت تنها فروریختن فرم فضای موجود بود و هنوز شرایط عینی، یعنی به دست گرفتن قدرت سیاسی مهیا نشده بود و همان طور که در سال ۵۷ و پس از آن نیز نشد. چرا که غلبه‌ی فضای نظامی بر سیاست‌های احزاب پیشاهنگ و اتخاذ مشی مسلحانه به تنهایی به عنوان استراتژی و تاکتیک به درستی می‌توانست در بلندمدت و با پی‌گیری مبارزات، رژیم موجود را سرنگون کند، اما هم‌زمان نمی‌تواند توده‌های مردم را از لحاظ سیاسی رشد دهد. خفقان و سرکوب نیز از سوی دیگر فضای جامعه را به هر شکل تحت کنترل در می‌آورد. فقدان این پیش‌بینی در لنینیسم تحت تاثیر کوبا و در «مبارزه‌ی مسلحانه هم استراتزی هم تاکتیک» و هم چنین در مشی این سازمان‌ها و احزاب پیش‌آهنگ کمونیستی، آنها را در مواجهه با شوک فروریزی رژیم پیشین، گیج و سرگردان کرد و یک‌باره این حفره‌ی بزرگ سرباز کرد و آنها را در خود بلعید.

از این رو بود که سوژه‌ی متعهد و درگیر، در سردرگمی حاصل از فروریزی نظم پیشین نتوانست نقش موثر ایفا کند و تا توانست بر فضا غلبه پیدا کند و از عادت و جهان‌بینی معطوف به نظم پیشین‌اش خارج شود و قدرت سیاسی را کسب کند ، فرم استبداد دوباره پایه‌هایش را مستحکم کرد و از جای دیگر جوانه زد.

لنینیست‌های ایرانی اگرچه راه انقلاب را به درستی یافته و در مسیر آن کوشیده‌اند اما درست در لحظه‌ی عمل لنینیستی یعنی به دست گرفتن قدرت سیاسی سرگیجه گرفتند و شرایط حاصل آمده را به دشمن طبقاتی تسلیم کردند. بخت انقلاب در فضای فروریزش رژیم و همان حوالی تاریخی می‌گشت و در مسیر مبارزه‌ی روشن سر برآورده بود و باید به چنگ آورده می‌شد. کاری که لنین در سال ۱۹۱۷ کرد را لنینست‌های تحت تاثیر کوبا نکردند و برنده انقلاب دورتر شد.