پویا عزیزی ـ این روزها که میآیند دقیقاً چهلسال از قیام مسلحانهی چریکهای فدایی خلق در سیاهکل میگذرد. آنچه در پیوند با این موضوع کاملا مشهود است، تاثیرگذاری این قیام بر پیروزی قیام مردمی در سال ۱۳۵۷ و تاثیرات فرهنگی آن بر جو سیاسی و مبارزاتی و حتی فرهنگ مبارزاتی آن دوران غیر قابل انکار است.
فيدلکاسترو میگويد: «هيچ انقلابی بدون يک پيشآهنگ وجود ندارد و اينکه اين پيشآهنگ لزوماً حزب مارکسيست- لنينيست نيست و اينکه آنهاییکه میخواهند انقلاب کنند، اين حق را دارند که خود مستقل از اين احزاب، پيشاهنگی تشکيل دهند… پس هيچ نوع معادلهی متافيزيکی که در آن حزب مارکسيست- لنينيست مساوی پيشآهنگ باشد، وجود ندارد. صرفاً ارتباط و بههمبستگیهای ديالکتيکیای بين يک وظيفهی معين، يعنی وظيفهی يک پيشآهنگ در تاريخ – و شکل خاص از سازمان- سازمان حزب مارکسيست- لنينيست وجود دارد، اين بههمپيوستگیها از تاريخ پيشين ناشی شده و بدان وابستهاند. احزاب در اينجا روی زمين وجود دارند و تابع سختگيريهای ديالکتيکی زمينیاند. اگر آنها زاده شدهاند، میتوانند نميرند و به اشکال ديگری دوباره زاده شوند.»
قیام مسلحانهی سیاهکل در برابر صفآرایی میلیتاریک رژیم شاه، کودتاهای گوناگون در آن دوران، ناتوانی اپوزیسیون رفرمیست در ایفای نقش پیشآهنگی و با تاثیرپذیری شدید از مبارزات مسلحانهی خلقها در آمریکای جنوبی و به خصوص تجربهی کوبا شکل گرفت و همانطور که مسعود احمدزاده از تئوریسینهای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در جزوهی «مبارزهی مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک» مینویسد به شکست انجامید.
اگرچه قیام مسلحانهی هسته چریکی در سیاهکل یک عملیات نظامی بود، اما در واقع اهداف سیاسی مشخصی را پیگیری کرد: «هدف از مبارزهی مسلحانه در آغاز، نه وارد کردن ضربات نظامی بر دشمن، بلکه وارد کردن ضربات سياسی بر دشمن است. هدف اين است که به انقلابيون و خلق راه مبارزه نشان داده شود، آنها را از قدرت خويش آگاه گرداند، نشان دهد که دشمن آسيبپذير است. نشان دهد که امکان مبارزه هست، دشمن را افشا کند و خلق را آگاه گرداند. ايجاد هستهی چريکی در کوه هم، همين هدف را دنبال میکرد. عمل اين هسته، نه تنها در سراسر منطقه، بلکه با توجه به نقش چريک شهری برای چريک کوه در سراسر کشور انعکاس میيافت و بدينترتيب نقش تبليغی و سياسی تعيينکنندهای در رشد جنبش انقلابی ايران بازی میکرد. اميد دوبارهای به تمام مبارزين و تمام خلق میداد و بطور مشخص راه مبارزه را نشان میداد، و به تدريج، هنگامي که در روستا پا میگرفت و روستایی را به خود جلب میکرد، آمادگی میيافت که در جنبش انقلابی، يک نقش نظامی نيز ايفا کند.»
برای بررسی زمینه و وضعیتی که در آن اقدامی این چنین مشخص ضرورت مییافت و برای تشخیص اینکه آیا اصلاً چنین اقدام نظامیای در شرایط توان نابرابر اصلاً ضرورت داشت یا نه، باید به گوشههایی از تاریخ مبارزات مردم ایران علیه رژیم شاه نگاهی بیاندازیم.
دوران اوج انقلابها و مبارزات مردم در خیلی از کشورهای متفاوت و اکثراً زیر لوای مارکسیسیم و با پرچم سرخ شکل گرفته بود و ادامه مییافت. حضور و تاثیر قطبها و اردوگاه سوسیالیستی در دنیا از شوروی و چین گرفته تا شرق اروپا و آمریکای جنوبی و مبارزات ویتنام علیه قطب امپریالیستی جهان و پررنگیشان در سپهر سیاسی و قدرت جهانی بر آتش انقلابها و مبارزات مردمی در جای جای جهان میافزود و تاثیر میگذاشت. ایران نیز که از دوران مشروطه درگیر مبارزات مردمی بر ضد دیکتاتوری موجود بود از این تاثیرگذاریها فارغ نبود. شوروی، همسایهی شمالی ایران بود و بقایای فئودالیسم حاکم بر ایران حتی با راهکار اصلاحات ارضی شاه و هم چنین طرحهای اقتصادی برای پیروی از سیاستهای جهانی، زمینه را برای بروز جنبشهای کمونیستی آماده و مهیا کرده و این جنبشها هر روز نیرومندتر میشدند.
حزب تودهی ایران نیز در تمام آن سالهای منتهی به سال ۱۳۴۹ جز راهکارهای رفرمیستی و دامنه دادن به شورشهای کوتاه مدت و اتکا به روشهای کائوتسکیستی که راه انقلاب و مرحلهی اول رسیدن به سوسیالیسم را ائتلاف نیروهای بورژوایی و پرولتری میدانست راهکار دیگری نداشت و ناتوانیاش را در کنترل اوضاع در کودتای سال ۳۲ و همینطور نتیجهی ائتلاف نیروی پرولتری با بورژوازی ملی مشاهده کرده بود و کاری که کرده بود فرستادن نیروی بسیاری زیر ضرب و تیغ جلادان شاه و فراری شدن سران وابسته به شوروی از کشور بود.
از سوی دیگر افق مبارزات ارتجاعی و سنتی مذهبیان که همپای مبارزات ملیها و چپها که از دل شرایط تازه بیرون آمده بودند، چندان نویدبخش نمینمود. بعدها نامهی خمینی به شاه دربارهی (اصلاحات ارضی) انقلاب سفید حاکی از این موضوع بود. خمینی با حق رای زنان و تقسیمات اراضی مخالفتی سرسختانه کرد.
پس از کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲ نیز با از هم پاشیدگی عظیم احزاب و گروههای مبارز، سرکوب مبارزین راحتتر و کنترل اوضاع برای رژیم و در نتیجه تثبیت آن اوضاع محتمل مینمود. هستهی چریکی فدایی بر اساس این تحلیل از شرایط موجود و بر اساس تاثیرات کاسترویستی همانطور که در جملهی آغاز این یادداشت آمد، قصد ایجاد حزب پیشآهنگ کرد تا راه مبارزه را نشان دهد.
احمدزاده در ادامهی گزارش این تحلیل، شدت سرکوب و از هم پاشیدگی احزاب را به حدی بیان میکند که سلب اعتماد از حزب توده را امکانی برای سلب اعتماد مردم از کمونیسم بر میشمرد: «کار از نو بايد شروع میشد، پس جنبش نوين کمونيستی پا گرفت، تجمع سادهی نيروها آغاز شد. هدف از اين تجمع نه جمعآوری نيرو و تعرض دوباره، بلکه تعمق در شرايط و پيدا کردن راه نوين مبارزه بود. در سالهای قبل از آن، سازمانهای بورژوایی و خردهبورژوایی وابسته به جبههی ملی، در شرايطی که خيانتها و اشتباهات حزب توده بالکل از آن سلب اعتماد کرده بود و هيچ روشنفکر انقلابی حاضر به همکاری با آن نمیشد، به مثابه تنها سازمانهای سياسی موجود، قادر به جلب اين روشنفکران انقلابی بودند، و همين امر در اواخر کار به رسوخ ايدئولوژيها و تاکتيکهای خردهبورژوایی چپ در اين سازمانها منجر شده بود، اما پس از شکست اين سازمانها، ايدئولوژیهای وابسته به آنها نيز بیاعتبار شدند. اگر در همين ايام مرزبندی بين مارکسيسم- لنينيسم از يکطرف، و رويزيونيسم و اپورتونيسم از طرف ديگر، در يک مقياس بينالمللی شکل نگرفته بود، شايد سلب اعتماد از حزب توده در آغاز تا حدودی موجب سلب اعتماد از کمونيسم هم شده بود، اما اينک به نظر میرسد که مقام مارکسيسم- لنينيسم واقعی خالی است و بايد پر شود. پس مارکسيسم- لنينيسم انقلابی، به مثابه تئوری انقلاب، تنها ملجای پيگيرترين انقلابيون شد.»
ایدئولوژی چریکهای فدایی و تحلیل مسعود احمدزاده، انتخاب جمله و استدلال لوگزامبورگ بود که در برابر کائوتسکی قرارداده بود: «آنان که منتظر بروز شرایط عینی انقلاب میمانند، برای همیشه چشم انتظار خواهند ماند.»
اقدام سریع و عمل مستقیم در برابر نظم موجود و به وجود آوردن شرایط عینی را که همان کسب قدرت سیاسی است در برابر اتحاد میان احزاب پرولتر و بورژوا و کسب شرایط عینی از این راه و مبارزه گام به گام نهادند. یعنی همان کاری که لنین در سال ۱۹۱۷ کرد و قبل از رسیدن شرایط، اعتصاب پیشدستانه را ترتیب داد.
جنبش جوان و بیتجربهی کمونیستی ایران، بدون حاضر بودن عوامل سازماندهی استراتژیک و تئوریک، طرح عمل لنینیستی را با روش کوبایی در ایران و جنگلهای شمال پایهریزی میکند تا آنچه مانع بروز انقلاب میداند را از کار انداخته و انقلاب را سازمان دهد. شکست این تجربه از پیش مشهود است.
مشی سازشکارانهی حزب توده و اخلاف متاثرش با راهکار اتحاد احزاب پرولتری و بورژوایی در مسیر پس از قیام مردمی سال ۱۳۵۷ نه تنها مسیر انقلاب را به عقب راند بلکه در تثبیت نظم حکومت اسلامی موثر واقع شد و دوباره مقادیر بسیاری از نیروی انقلاب را زیر ضرب برده و حتی به جوخههای مرگ سپرد.
مبارزهی مسلحانهی چریکی در سیاهکل و ادامهدار شدن آن در قالب یک سازمان نظامی و قهرمانیهای مبارزاتی ترس از رژیم را فروریخت و امکان سرنگونی آن را مشخص ساخت، اما سرنگونی رژیم شاه و فروریزش حکومت تنها فروریختن فرم فضای موجود بود و هنوز شرایط عینی، یعنی به دست گرفتن قدرت سیاسی مهیا نشده بود و همان طور که در سال ۵۷ و پس از آن نیز نشد. چرا که غلبهی فضای نظامی بر سیاستهای احزاب پیشاهنگ و اتخاذ مشی مسلحانه به تنهایی به عنوان استراتژی و تاکتیک به درستی میتوانست در بلندمدت و با پیگیری مبارزات، رژیم موجود را سرنگون کند، اما همزمان نمیتواند تودههای مردم را از لحاظ سیاسی رشد دهد. خفقان و سرکوب نیز از سوی دیگر فضای جامعه را به هر شکل تحت کنترل در میآورد. فقدان این پیشبینی در لنینیسم تحت تاثیر کوبا و در «مبارزهی مسلحانه هم استراتزی هم تاکتیک» و هم چنین در مشی این سازمانها و احزاب پیشآهنگ کمونیستی، آنها را در مواجهه با شوک فروریزی رژیم پیشین، گیج و سرگردان کرد و یکباره این حفرهی بزرگ سرباز کرد و آنها را در خود بلعید.
از این رو بود که سوژهی متعهد و درگیر، در سردرگمی حاصل از فروریزی نظم پیشین نتوانست نقش موثر ایفا کند و تا توانست بر فضا غلبه پیدا کند و از عادت و جهانبینی معطوف به نظم پیشیناش خارج شود و قدرت سیاسی را کسب کند ، فرم استبداد دوباره پایههایش را مستحکم کرد و از جای دیگر جوانه زد.
لنینیستهای ایرانی اگرچه راه انقلاب را به درستی یافته و در مسیر آن کوشیدهاند اما درست در لحظهی عمل لنینیستی یعنی به دست گرفتن قدرت سیاسی سرگیجه گرفتند و شرایط حاصل آمده را به دشمن طبقاتی تسلیم کردند. بخت انقلاب در فضای فروریزش رژیم و همان حوالی تاریخی میگشت و در مسیر مبارزهی روشن سر برآورده بود و باید به چنگ آورده میشد. کاری که لنین در سال ۱۹۱۷ کرد را لنینستهای تحت تاثیر کوبا نکردند و برنده انقلاب دورتر شد.
جنبش فداییان، حرکتی اعتراضی و مسلحانه بر علیه استبداد شاه و استعمار خارجی بود، بر خلاف های و هویی که طرفداران فدایی در کمونیست بودن خود داشته و دارند، باید گفت که بیشتر اعضا با خواندن جزوهای پلی کپی و دست نوشتهایی که ترجمان غلط غلوط از کتابهای مارکس و لنین بود ، یک شبه مارکسیست- لنینیست شدند و در واقعه توهم چپ بودن،رمانتیسم انقلابی و کوبایی کردن همهٔ دنیا، بیشتر از واقع بینی روند جامعه و مبانی سوسیالیستی بود. در عمل هم دیده شد که چگونه با همه محبوبیتهایی که بعد از انقلاب با جانفشانیهای خود در زمان شاه و در میان مردم ایران پیدا کرده بودند، بدلیل ضعف ایدئولوژیک،نداشتن گفتمان مردمی، جوان گرائی، رهبریت ضعیف ،بی تجربه گی و اختلافات درونی ، بزرگترین سازمان چپ ؟!ایران دچار انشعابات متعدد و اکثریت سازمان در حزب توده هضم و به شکل ناهنجاری در عرصه سیاسی ایران دفع شدند!
ایراندوست / 28 January 2011
مبارزات مسلحانه مهم ترین علت قدرت گرفتن ساواک و متوقف شدن روند اصلاحی گذار به دموکراسی در زمان شاه بود. اگر بخواهیم فقط یک عامل را برای اتفاقات سی سال گذشته محاکمه کنیم، من به محاکمه کسانی رای خواهم داد که در فضایی که هیچ دلیلی برای مبارزات مسلحانه وجود نداشت و فقط باعث جری شدن رژیم می شد، شروع کردن به مبارزه مسلحانه. الآن در کدام کشور بسیار آزاد دنیا یه عده راه بیفتن با اسلحه و پاسگاه اشغال کنن، حکومت می ایسته و نگاهشون می کنه. کمونیست ها ناخواسته بازیچه کمونیسم فاسدی شدن که هدفی جر قدرت طلبی و اثبات خودش نداشت و شاید مهمترین عوامل بوجود اومدن شرایط فعلی باشن.
نازنین / 28 January 2011
جناب پویا عزیزی و
خوانندگان گرامی
شاید در طرح این نظرات بیراه نرفته باشم که:
0- با احترام به همه ی نفوس پاکی که به دلیل حس مسئولیت وجدانی در قبال جامعه و معضلات آن، تصمیم به عمل اجتماعی می گرفتند و در فضای سرکوب، آینده ی خود را در راه آرمان فدا می کردند و در عین توجه به نقد پذیر بودن همین نفوس، باید ادبیات سخن گفتن از این گونه حوادث را تغییر دهیم. دیگر نمی توان هر چه را آنان کردند و گفتند، تقدیس کرد. دوره اش گذشت.
ا- حادثه ی سیاهکل آخر کجایش یک حمله ی نظامی بود؟ بچه ها در حین رفت و آمد به پایگاه، بصورت اتفاقی به ماموران ژاندارم گیر می کنند. زندانی می شوند و یاران پایگاه تصمیم می گیرند آنان را با حمله به پاسگاه، آزاد کنند. یعنی : یک عملیات تحمیلی! خودشان بار ها گفته اند که اصلا آماده نبودیم.
2- حمله به میلیتاریسم حکومت کجا و حمله ی اعلام نشده و غافلگیرانه (و بدون اعلام موجودیت قبلی سازمان در انظار عمومی) به پاسگاه فزرتی کجا؟
3- همان موقع این خلق قهرمان منطقه بود که در داخل هر سوراخ موش و مار و هر کوه و کمری، دنبال این جوانان می گشت تا تحویلشان دهد. خلق کجا و پیشاهنگ شان کجا. خدا بیامرزدشان ! جنگ چریک کوه و چریک جنگل و چریک شهر کجا و خلق قهرمان کجا ! مگر تمامی این فعالیت ها توانست ذره ای از ترس مردم را از نایبان محلی حکومت در همان سیاهکل یا نقاط مجاور کمتر کند؟
4- خلق کوبا با خلق ایران خیلی فرق داشت نازنین دوستان! بنده در همان روزگار دنبال این حرفا بودم. و نمی فهمیدم کاسترویی -که دکترای حقوق دارد و حمله ی نظامی به پادگان مونکائا می کند و چند سال بعد ازادانه می رود مکزیک و رسما به حکومت اعلام می کند که آماده باش که من آمدم- در کشوری زندگی می کرد که تاریخ و فرهنگ و اقلیم و پیشینه ای کاملا متفاوت با من ایرانی دارد. کپیه برداری این جوانان از مائو ، کاسترو و لنین، از کم سوادی و هول بودن آنان نشات می گرفته. تازه، کپیه برداری از پدیده ای بنام لنینیسم که دقیقا می توان آن را به استراتژی کسب قدرت و دیگر هیچ معنی کرد که کاری هوشمندانه نیست. خدابیامرز لنین، نابغه ی کسب قدرت بوده و دیگر هیچ. اما رشد انسان ایرانی و آباد و آزاد شدن ایران ، مقوله ایست دیگر، که با کسب قدرت، تومنی سی صننار توفیر دارد !
5- نظریه ی پیشاهنگ توده هم از آن حرف هاست ها! این نظریه یعنی همان چوپان-رمگی. عده ای نابغه، چوپانند و خلق قهرمان هم رمه و گوسپند. این ها آن ها را باید با دگنک چوپانی و بمب و کلاشینکف چینی- کوبایی- روسی- آلبانیایی و 90 درصد تبلیغات (10 درصد عمل، 90 درصد کار تبلیغی، شعار دوستانی همچون احمدزاده و پویان بود) "هی" کنند تا برسانند به دروازه های جامعه ی بی طبقه ای که در این 80-90 سال دیدیمش (من خود سوسیالیستم، یادمان باشد).
در ضمن رفتار مزورانه ای که پیشاهنگان خلق در برابر همه ی خلق ها داشته اند، بسیار شاخص است: در بیانیه ها مردم "خلق قهرمان و آگاه و مبارز و پیشگام" اند. اما در نشست های تیمی و جلسات تصمیم گیری، همان عوام کالانعام و نامحرمان و گوسپند و رمه گان اند با خصلت های غیر انقلابی یا ضد انقلابی یا خرده بورژواتیک یا… . (این تعابیر را در جا های دیگر هم شنیده ایم و می شنویم. بله ، خیلی آشنا هستند)
یادمان باشد که هیچ طبقه ای نباید وکیل وصی داشته باشد. هر طبقه و هر گروه همسودی، خود باید به منافع خود آگاه شود و اقدام کند. در غیر این صورت همان بهشت جهنمی ای می شود که همه ی منزه طلبان و عدالت خواهان و مثلا آزادی خواهان عالم، تاکنون مردم را به زور دگنک هاشان، به آن سمت "هی" کرده اند.
مردم را نمی شود هی کرد، اگر هی کردی، "هو" خواهی شد!
اگر بخواهی با زور تبلیغات و دروغ و هیجان و زد و بند کمیته مرکزی و خشونت و جنایت و ستم و … مردم را به زور به بهشت رهنمون شوی، قطعا بدترین اتش های جهنمی را برای خود و آنان آماده خواهی کرد!
آنان که زندگی را برای مردم جهنم ساخته اند، بیشترشان مدعی اند که می خواهیم ببریمشان به بهشت، چه بهشت مادی یا بهشت معنوی و اخروی
6- یه نگاهی به تجربه ی ایران، تونس، و مصر سال 2011 بیندازیم . شاید نظرمان کمی تعدیل شود.
باقی بقایتان.
آخر سخن: جای آن داشت که به دوستمان جناب عزیزی، مشورت می دادید که صفحات زمانه، بهتر است از شعار یا مباحث تعریف نشده یا بی پایه خالی باشد. شاید با این یادآوری بررسی ایشان، کمی انتقادی و آموزنده تر از آب در می آمد. نیک نفسانه امیدوارم نوشته ی بعدی ایشان این چنین شود.
رضا / 28 January 2011
من هم اگر یک سرباز وظیفه باشم و چند تا کمونیست مجنون با هدف آزادی به محل خدمتم حمله کنند مغز تک تک شون رو هدف می گیرم ولی اسلحه ام رو از دست نمی دهم
با کمال احترام این وحشی بازی ها که پشت لفاظی ها و لغت اندازی و ایسم باری های عناصر خود فروخته مارکیسیت اون دوره پنهان شده خریداری نداره
این گروه ها مروج خشونت انقلابی شدند که بعد از انقلاب دامنگیر خودشان هم شد
اگر ایران دوستی و آزادی سرلوحه کارشان بود می رفتند کوبا شوروی چین آلبانی یا باقی کشور های استبداد زده ی مارکسیست را آزاد می کردند که در فلاکت غوطه ور بودند.
این اعمال نه خودش تقدس و ارزشی داره نه یاد کردنش محلی از اعراب چون مردم ایران تره ای برای این جماعت خورد نمی کنند
کاربر مهمان / 28 January 2011
کاربر مهمان ترجیح می دهد در پاسگاه یک حکومت خونریز خدمت کند و مغز انقلابیون را هدف بگیرد، بدون اینکه بیاندیشد در حال خدمت به چه کسانی است و چرا به او اسلحه داده اند. نازنین نیز به خوبی ماهیت آنتی کمونیست ها را نشان می دهد. شعبده بازانی که هیچ تعهدی به حقیقت ندارند. تو گویی رژیم شاه یک رژیم آزاد بوده که مطبوعاتش آزاد و فعالیت سیاسی آزاد بوده و بعد مشتی ماجراجو به اسلحه دست برده اند. آنتی کمونیسم البته در میان مردم ایران خریداری ندارد ،بلکه ویژه مهاجران پولداری است که بد حادثه در جریان انقلاب 57 کمی از منافع مادی خود را از دست داده اند
ناظر / 28 January 2011
من معمولا وارد بحث های زیر یادداشت نمی شوم اما چون اقای رضا من را خطاب قرار دادند و البته خوانندگان محترم را خودم را موظف دیدم که پاسخی برای ایشان داشته باشم . اگر قرار است ادبیات جدیدی که شما حرفش را می زنید باب شود من هم باید بیایم و بنویسم
پاسگاه فزرتی
خلق قهرمان منطقه بود که در داخل هر سوراخ موش و مار و هر کوه و کمری، دنبال این جوانان می گشت تا تحویلشان دهد.
خدابیامرز لنین
مقوله ایست دیگر، که با کسب قدرت، تومنی سی صننار توفیر دارد
مردم را نمی شود هی کرد، اگر هی کردی، “هو” خواهی شد!
اگر قرار است این نوع ادبیات را جایگزین نوع دیگری کنیم که من یکی کلا از زیرش در می روم و این ادبیات لمپن مآبانه را می سپارم به اهلش .
دوم اینکه اگر حمله با اسلحه به یک پاسگاه هرچقدر کوچک آن هم توسط یک گروه مسلح ، حمله نظامی نیست . چیست ؟
این که حالا یک عده ای هول بوده اند و یا کپی برداری کرده اند یا هر چیزی، هم قابل بررسی تاریخی است و هم هرنوع بررسی و استدلالی که شما اهلش باشید . من نوشته ام : جنبش جوان و بیتجربهی کمونیستی ایران، بدون حاضر بودن عوامل سازماندهی استراتژیک و تئوریک، طرح عمل لنینیستی را با روش کوبایی در ایران و جنگلهای شمال پایهریزی میکند تا آنچه مانع بروز انقلاب میداند را از کار انداخته و انقلاب را سازمان دهد. شکست این تجربه از پیش مشهود است.”
دوست عزیز ! حالا این جمله و این ادبیات را با جمله و ادبیات خودت بسنج و واقعا ببین که ما چه چیزی را باید عوض کنیم .
جامعه شبان – رمه را هم زنده یاد محمد مختاری به خوبی تصویر کشید. اتفاقا جامعه شبان رمه از نظر من همان جامعه ای بود که زیر حرف های خیلی عادی اقای خمینی گریه می کرد و توی سر می زد . شما گویا این قدر همان نابینایی مهلک را دچار شده اید که این عوامل حاضر در این حوزه را جابه جا می بینید .
شما کلمه پیش آهنگ را برداشته اید و روی ماهیت معنایی این کلمه می خواهید تئوری جامعه شبان رمه را پیاده کنید و بعد هم به سبک و سیاق های خاص جمله آقای بنی صدر را خطاب به کمیته مرکزی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در مناظره آزاد تلویزیونی بعد از نبرد ترکمن صحرا به کار می برید که هیچ طبقه ای نباید وکیل وصی باشد و این جا هم باز دوباره عمدا نابینا می شوید که این ها اگر خود طبقه نیستند پس کیستند ؟
و بعد هم برای خالی نبودن عریضه به خدا و پیامبر و آخرت و بهشت و جهنم دست می زنید . حتما اگر آن جمله را هم که “من خود سوسیالیستم، یادمان باشد” نمی نوشتید و یادآوری نمی کردید من فکر می کردم که شما قصد شکوفایی نظام جمهوری اسلامی را دارید .
او که مردم را هی کرد و مردمی که هی شدند حاضرند . یکی در راس قدرت هنوز هم هی می کند و یکی هم هنوز هی می شود و کسی هم کسی را هو نکرده و اگر کسانی هم هو کرده اند به خاطر بیاوریم که چه کسانی بودند .
اشتباهات سازمان چریکهای فدایی خلق و سازمان هایی از این دست در مسیر تند تحولات انقلابی بسیار است و همه هم قابل بررسی ست . من هم در این جا حامی این سازمان نیستم و خوب است بدانید که سنم هم به این حمایت قد نمی دهد . شما به این جمله دقت نکردید و متاسفانه خوب نخوانده اید یادداشت را
“لنینیستهای ایرانی اگرچه راه انقلاب را به درستی یافته و در مسیر آن کوشیدهاند اما درست در لحظهی عمل لنینیستی یعنی به دست گرفتن قدرت سیاسی سرگیجه گرفتند و شرایط حاصل آمده را به دشمن طبقاتی تسلیم کردند. بخت انقلاب در فضای فروریزش رژیم و همان حوالی تاریخی میگشت و در مسیر مبارزهی روشن سر برآورده بود و باید به چنگ آورده میشد. کاری که لنین در سال ۱۹۱۷ کرد را لنینستهای تحت تاثیر کوبا نکردند و برنده انقلاب دورتر شد.”
واکنش هیستریکتان به موضوع و شاید شدت بریدگی تان از اندیشه هایی که داشته اید و تجربه شکست های پیاپی برای شما و نسل شما ادبیاتی این چنین و مواضعی این چنین می آفریند . راهکار بریدن از چیزی و یا ایده ای و منسوخ کردن ان در جامعه ، راهکار حذف آن نیست و شیوه غیر دموکراتیکی که شما در نظر گرفته اید جر همان مدل کمیته های مرکزی و غیره نیست . بهتر است هر طبقه ای اگر مفهوم فراگیر طبقه به این معنی موجود باشد خودش بخواهد و بگوید و بفهمد وکیل وصی نمی خواهد شما چرا هی می کنید ؟
صمیمانه دوست دارم در فضای حرفه ای و تاریخی و با استناد مشخص و فارغ از پیش داوری با شما به گفت و گو بنشینم . امید به روزهایی بهتر
پویا عزیزی / 29 January 2011
واقعا آدم از خواندن چنین تحلیلهایی متاسف می شود. یعنی واقعا علت اینکه چریکهای فدایی قدرت را بعد از انقلاب نگرفتند «سرگیجه سیاسی» و «تسلیم قدرت به دشمن طبقاتی» بود؟ من به عنوان یک مارکسی (و نه مارکسیست-لنینیست) این نویسنده احتمالا جوان را دعوت می کنم که کمی مارکسی تر جامعه را نگاه کند. یعنی نیروهای عینی در سال ۵۷ هیچ نقشی نداشتند و همه چیز در سرگیجه یک مشت جوان چریک خلاصه می شد؟ یعنی دستگاه نظری شما توان تحلیلش واقعا در همین حد است؟ دستکم تحلیلهای بیژن جزنی خودتان را بخوانید تا ببینید چه دینامیسمی جامعه را به سمت نیروهای مذهبی کشاند. ضمن اینکه دفاعی چنین کودکانه از لنینیسم آنهم بعد از فروپاشی شوروی و فاش شدن سرشت توتالیتر و ضد بشر رژیمهای لنینیست فقط آدم را به خنده ی تلخ وا می دارد. حالا اصلا فرض کنید که چریکهای فدایی قدرت را به دست می گرفتند، فکر می کنید وضع ما خیلی بهتر می شد؟ وقتی دموکراسی از دیسکورس همه نیروهای انقلاب (از چپ تا ملی گرا تا مذهبی) به کلی غایب بود، دیگر زیاد فرقی نمی کرد کدام دسته قدرت را می گرفت. گروههای قربانی متفاوت می بودند ولی حجم جنایت و سرکوب چندان تفاوتی نمی کرد.
بهمن / 29 January 2011
1. خوب که چی ؟
2. دوستان به خصوص رضا خیلی خوب گفته ؟ کی گفته سیاهکل یک حمله ی نظامی و برنامه ریزی شده بوده ؟
3.تاریخ نشان داده که گروه های خشون طلب و مبارزه گر فراموش می شوند و هیچ نقشی در پیشبرد دموکراسی نداشته اند . اگر ملتی به این گروه ها و عقاید کورشان افتخار می کند وای به حال آن ملت .
4. گروه ها غیر مبارزه طلب مارکسیست و کمونیست ایران چی بودن که بخوان مبارزه طلب هاش باشن .
5. گفتمان چپ چه دیروز و چه امروز گفتمانی یک طرفه است . بسیاری همفکر کنار هم قرار می گیرن هنوز در آرمانند . حتی نمی دانند که آخرش چه می شود . سیگار دود کردن و انتقاد کردن و ایراد گرفتن و حالا یک حرکت کور و جنبش کور به راه انداختن که هنر نیست .
از خود شما چپ ها می شه انتقاد کرد ؟ نه بلافاصله از فحش هاتون استفاده می کنید . فحش های لیبرال ، سرمایه دار ، بورژوا ،مسخ شده سرمایه داری . شما مسخ شده ی آرمانی خیالی نیستید .
6 . شاید دنیای امروز کامل نباشد . اما بهترین است از ابتدا تا امروز . پس بگذاریم مسیرش رو برود با کمک و انتقاد و نه کف و سوت کشیدن برای هوچی گران و مبارزه طلبان گذشته وامروز
سینا / 29 January 2011
شما عزیز جان اگر زحمت همین کامنت را هم نمی دادی دنیا مسیرش را می رفت و می رود. اما به هر حال نسل جدید مارکسیست های ایرانی باید حواسشان باشد که نیروهای به ظاهر دموکرات هر لحظه آماده ی دریدن چپ هستند. با یک مقاله که چنین می کنند، فردای تحولات ایران با یک حزب یا یک سازمان چپ چه خواهند کرد اگر ما خوشخیالانه به ضیافت دموکراتیک اینان با دستان خالی برویم
ناظر / 29 January 2011
من داستان سیاهکل را از ابتدا دنبال می کردم و البته داستان های بعدی که جنگ در شهر بود تا رفتن شاه تا بیاید به امروز. در ان روزهای شروع دهه 1350 در مورد نقش سیاهکل خیلی تبلیغات مثبت و منفی می شد. بعد از انقلاب اطلاعات و تحلیل های دقیق تری ورای داستان های تبلیغاتی مثبت و منفی در مورد داستان سیاهکل ارائه شد. بدون شک این مقاله ای ضعیف است به این دلیل که یک بررسی تاریخی از ان واقعه مهم نیست. ادم را یاد اعلامیه های سازمانی ان زمان ها می اندازد. ولی شما اگر تاریخ کشورهای دیگر را هم که مطالعه کنید از این داستان های حمله های اولیه بی برنامه که شکست هم خورده زیاد می بینید، ظاهرا هر نسلی بعضی از کارها را باید خودش ازمایش کند تا درس بگیرد. فراموش نکنیم که اولین حمله مسلحانه کاسترو هم به سختی شکست خورد. و البته مشابه داستان سیاهکل در همان زمان در بسیاری کشور های دیگر هم اتفاق افتاد. ان دورانی بود که رژی دبره محبوب خیلی از جوانان بود.
بدون شک داستان سیاهکل از نظر نطامی اهمیتی نداشت ولی در فضای سرخورده ان زمان نقش اسطوری ای بازی کرد. و شما همیشه می توانید عملکرد هر اسطوره ای را هم مثبت و هم منفی ارزیابی کنید بستگی به این دارد که چه قدر به ان اسطوره دلبستگی داشته باشید. برای درک فضای سرخورده ان زمان فقط شعر زمستان اخوان ثالث را یک بار دیگر بخوانید. ولی در میان دیدگاه ها هم متاسفانه نظرهای سست کم نیست. به نظر می رسد که جوانان قدیم به همان روش های قدیمیشان دارند برای هم شاخ – شونه می کشند.
کاربر مهمان / 30 January 2011
اینکه وضعیت «سوسیالیسم سابقاً موجود» استالینیستی را به همهي تجربههای چپ تاریخ نسبت میدهید، چیزی نیست جز غرق شدن در ابدئولوژیهایی که سرمایهداری برایتان تدارک دیده است. دموکراسی شورایی لنین کجا و توتالیتاریسم برآمده از دل استالینیسم کجا؟ لطفاً شبیه به خاله-زنکهای (البته خاله-زنک الزاماً مؤنث نیست) واقعگرایی حرف نزنید که مدام کرهی شمالی و کوبا را نشانمان میدهند. آنهایی هم که کمونیستهایی که روش مسلحانه و حزب پیشآهنگ را برمیگزینند به تروریسم متهم میکنند یادشان نرود که امروز هر کودکی که در خیابان کار میکند و هر آدمی که از گرسنگی و سرما میمیرد قربانیان تروریسم همهگانی سرمایهداریاند. تبرئه کردن سرمایهداری از جنایات همهگیرش و دست گذاشتن بر وجه مسلحانهی مبارزهی چپها به عنوان ترور مصداق کامل بیشرفی سیاسی است. آن فیلمی که راجع به بلگرادهای سرخ ساختهاند (صبح به خیر شب!) را دیدهاید؟ همهي آدمهای راست این صفحه، حتا آنکه خودش را سوسیالیست میداند همینطوری، شبیه به موضعگیری آن فیلم فکر میکنند. دست از سر چریکهای فدایی خلق، آنانی که جانشان را گذاشتند و معنای دیگری به شرافت سیاسی بخشیدند را با گروههای اپورتونیست مقایسه نکنید.
رامتین / 30 January 2011
گوشه ای از روایت شفق-3
http://radiozamaneh.com/content/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%B4%D9%81%D9%82-%D9%A3
به کوشش اکبر سردوزامی
این روایت در 14 نوبت در زمانه آمده است. مطالب بحث انگیزی دارد که به نوشته ی حاضر کاملا مربوط هستند:
“یعنی من تو سال ۵۵ دیگر دقیقا میدانستم چه کار میکنم. به این خاطر دانشسرا را تمام کردم، رفتم تهران. رفتم که مثلاً پرولتریزه بشوم. توی پیمانکاری ساختمان، شدم ناظر شرکت. چند ماهی آنجا کار کردم. پرولتاریای افغانی هم که تازه داشت میآمد ایران. کودتای تَرَکی بود یا کی بود؟ افغانیها تازه داشتند میآمدند ایران کار کنند.
من اینها را هم دیدم. بعد تظاهراتهای قبل از انقلاب شروع شد و گروها شروع کردند به اعلامیه دادن. چون دیگر برام روشن بود که چی میخواهم، اعلامیههای بخش منشعب را پخش میکردم. چند روز قبل از انقلاب چند تایی از بچهها از زندان آزاد شده بودند. تظاهرات که میگذشتند، صد هزار نفری میآمدند. ما هم پنجاهتایی میشدیم. آنها شعار میدادند، ما هم لا به لای شعارها میگفتیم، ایران را سراسر سیاهکل میکنیم. میگفتند سیاهکل کدومه؟ این حرفها کدومه؟ آقا، ما را از صف میانداختند بیرون.”
Anonymous / 03 February 2011
لینک های بیشتر در همین زمینه:
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamelSotonNamehKarbaran_2007.php?id=346
http://kandouk.blogspot.com/2007/05/blog-post.html
http://pishgaam8.wordpress.com/2010/02/04/siyaahkal39min/
http://www.eteraaz.com/maghalat/2030.htm
http://www.rahman-hatefi.net/sepidari-gerdbadha-191-851127.htm
http://www.google.co.uk/search?q=%D9%86%D9%82%D8%AF+%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87%DA%A9%D9%84&sourceid=ie7&rls=com.microsoft:en-GB:{referrer:source}&ie=UTF-8&oe=&redir_esc=&ei=j_RJTfijEMqLswaXhvHADw#hl=en&xhr=t&q=%D9%86%D9%82%D8%AF+%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87%DA%A9%D9%84++-%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86++-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%B4&cp=24&pf=p&sclient=psy&rls=com.microsoft:en-GB%3A%7Breferrer%3Asource%7D&aq=f&aqi=&aql=&oq=%D9%86%D9%82%D8%AF+%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87%DA%A9%D9%84++-%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86++-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%B4+&pbx=1&fp=5081872550df914b
کاربر مهمان / 03 February 2011
جناب پویا عزیزی در نظرگاه نوشته اند:
"صمیمانه دوست دارم در فضای حرفه ای و تاریخی و با استناد مشخص و فارغ از پیش داوری با شما به گفت و گو بنشینم . امید به روزهایی بهتر."
از این آمادگی ایشان بسیار خوشحالم . درود های من نثار ایشان باد.
من (رضا) کسی هستم که هنور خود را سوسیالیست می دانم. از درافتادن این بحث در کامنت های این مقاله، شادانم. خوشبختانه نویسنده ی محترم نیز در بحث شرکت کردند و پاسخ مرا دادند. خود این عمل و دیگرانی که وارد گفتگو شدند، مبارک است.
در ضمن، گزاره ی دوستمان "ناظر" می گوید:
" نیروهای به ظاهر دموکرات هر لحظه آماده ی دریدن چپ هستند. با یک مقاله که چنین می کنند، فردای تحولات ایران با یک حزب یا یک سازمان چپ چه خواهند کرد اگر ما خوشخیالانه به ضیافت دموکراتیک اینان با دستان خالی برویم"
این گزاره چند پیش فرض دارد:
1- "نیروهای به ظاهر دموکرات هر لحظه آماده ی دریدن چپ هستند، با یک مقاله که چنین می کنند":
دوست من! ادبیات گذشته را بهتر است رها کنیم ، کدام نیروها، کدام بظاهر دمکرات و کدام چپ و کدام دریدن، چنین چیست/ چه شده است، چه کسانی چه کرده اند که این داد و فغان شما بلند شده است؟
دوست من، شما باید سپاسگزار باشید که دو تا و نصفی آدم پیدا شده اند و مقاله ی دوست محترمی را نقد کرده اند. حالا نقدشان مذخرف است یا وارد، مهم نیست. شما عصبی نشو ، خوشحال باش که حرف من و ایشان را نقد کرده اند. گفتگو را بهتر است یاد بگیریم. بهتر از دوران گذشته است که در پستو بخوانیم و حلوا حلوا کنیم!
من حتی به سردبیر محترم زمانه نوشتم که:
"بهتر بود به نویسنده ی محترم مشورت می دادید که صفحات زمانه، بهتر است از شعار یا مباحث تعریف نشده یا بی پایه خالی باشد. شاید با این یادآوری بررسی ایشان، کمی انتقادی و آموزنده تر از آب در می آمد. نیک نفسانه امیدوارم نوشته ی بعدی ایشان این چنین شود."
یعنی حق نداریم کسی را سانسور کنیم ، ولی حق مشورت دادن به منظور پر بار تر کردتن دانسته های مخاطبمان را داریم.
2- دستان خالی یعنی چه؟ دستان پر یعنی چه؟ نکند صحبت از فشنگ است؟ ! یا اشاره تان به دستان پر از منطق است؟ از فحوای این گزاره بر نمی اید که خود را نیازمند سخن و گفتگو و منطق بداند، بیشتر به سمت مسلح بودن و هژمونی ی غالب تمایل دارد. خوب گیریم که مدتی هژمونی غالب را داشتیم، در عصر انفجار اطلاعات از هژمونی ی غالب چه هنری برمی خیزد، از هژمونی فقط می توان در دوران لنین ونپ و روس های سفید و الخ سخن گفت. الآنه "تق" همه ی این ها در آمده. تا اطلاع ثانوی هیچ چیزی هژمونی ی دائمی نمی تواند داشته باشد.
دوست نازنین! با دستان پر از نقد به اکنون و گذشته، به ضیافتی بروید که ترتیب دهندگان آن خودتان باشید. عمل کنید ، اگر حرفی دارید، به صحنه ی رقابت رویارو و برابر اندیشه ها بیاورید و صحنه را از آن خود کنید. اگر مدعی هستید که تمام صحنه ها را سرمایه داری ساخته و پرداخته، حداقل همین صحنه یحاضر رادیو زمانه را با نقد و تیز بینی خود روشن کنید، این جا که شما را مدود نکررده اند و می توانید میدان =دار باشید و دیگران را به ضیافتی دعوت کنید که خود میزبان ان هستید. چرا دنباله روی و به میهماتنی لیبرال ها رفتن. خود میزبان باشید. من مثلا لیبرال هم میهمان شما خواهم بود.
لطفا حرفتان را بدون فحش سیاسی و روشنفکری بزنید.
عزت همگان زیاده باد .
با تشکر از رادیو زمانه از دادن فرصت به ما برای ادامه ی این گونه بحث ها
رضا / 02 February 2011
نگاه ما با دید امروزی به مساله های دیروز است…. فکر می کنم شرایط و تفکر جامعه ی آن زمان ما همین را می طلبید که امروز هست…..و تفاوت یک جامعه ی مدرن با ما در همین موارد می تواند باشد
با دید امروز شاید اگر خود آن کسانی که در حادثه ی سیاهکل بودند هم، دست به این کار نمی زدند….اما با دید آن روزگار حرکتی شجاعانه بود(کار به درست یا غلط بودن آن ندارم)….چنانچه مجاهدین برای این که از قافله عقب نمانند بعد از این حادثه دست به یک سری اقدامات زدند……
…..
به هر حال از بی حرکتی مذ هبی هایی که اکنون در قدرتند خیلی بهتر بود.
هاگن / 28 July 2011