بهنام امینی- خبر محکومیت جعفر پناهی به زندان و محرومیتهای متعدد حرفهای و اجتماعی‌اش به عنوان یک سینماگر، جزو اخبار داغ ایران و حتی جهان در طی هفته‌های اخیر بوده است. پیش از آن دفاعیه‌ی وی در جلسه‌ی دادگاه انتشار یافت که در ضمن حاوی اظهار نظر پناهی درباره‌ی نوع سینمایی بود که خود را به آن متعلق می‌داند؛ سینمایی اجتماعی‌ای که به زعم وی برخلاف ادعای کسانی که او را متهم کرده‌اند سینمای سیاسی نیست؛ اگرچه نوع نگاه پناهی به فیلم‌هایی که ساخته بهانه‌ای شده برای تأمل بیشتر درباره‌ی محتوای آثار او و تأکید بر خصلت سیاسی آنها.

جعفر پناهی در بخشی از دفاعیه‌ی خود می‌گوید: «من فيلمساز اجتماعی‌ام، نه فيلمساز سياسی. دغدغه‌های اجتماعی دارم، به همين دليل فيلم‌هایم اجتماعی است تا سياسی. چراکه سينمای سياسی را فاقد ارزش هنری می‌دانم. سينمای سياسی يعنی سينمای حزبی و شعاری. سينمای حزبی به تماشاگر حکم می‌کند که چه بايد کرد يا چه نبايد کرد، اما در سينمای اجتماعی هرگز برای تماشاگر نسخه پيچيده نمی‌شود.»

پناهی به درستی و بر مبنای تعریفی ژانرمحور، سیاسی بودن فیلم‌هایش را به مثابه اتهامی علیه خود رد می‌کند.آثار او را به سختی می‌توان در چنین قالب‌هایی گنجانید. گرچه سویه‌ی انتقادی آنها که در بعضی موارد قدرت سیاسی را به چالش می‌طلبد و در ادامه بدان‌ها خواهم پرداخت قرابت‌هایی را با جریان دومی که ذکرش رفت موجب می‌شود. حال که اینگونه است و سینمای پناهی را به سختی می‌توان سیاسی خواند پس چه چیز باعث شده از پنج فیلمی که تا به حال ساخته چهارتایش توقیف شود و به نمایش عمومی درنیاید؟ آیا نمی‌توان معنای سیاسی را بر آثار وی مترتب دانست؟«برپایه چنین تعریفی که گونه های سینمایی را بر اساس موضوع آثار از یکدیگر تفکیک می کند فیلم سیاسی مشخصا و اشکارا تبلیغاتی – ایدئولوژیک است درراستای مشروعیت بخشیدن به قدرت حاکم که از این رو کاملا دولتی است نظیر فیلم های جربان رئالیسم سوسیالیستی در شوروی سابق ویا فیلم های شاخص نازیستی لنی ریفنشتال همچون پیروزی اراده و المپیا.ویا اینکه به قصد نقد و افشای دولت و نیز ایدئولوژی خاصی موضوعی سیاسی را روایت می کند که نمونه آشنای چنین سینمایی ساخته های کوستاگاوراس است.»
متن اصلی و کامل مقاله را نیز ضمیمه کرده ام.امیدوارم که نسبت به اصلاح متن اقدام کنید.پیشاپیش از توجه شما تشکر می کنم.

تأمل در چنین سئوالاتی ذهن را به سوی زمینه‌های سیاسی و اجتماعی تولید و مصرف فرهنگی در معنای مدرن کلمه رهنمون می‌کند که مستلزم نگاهی از منظر دانش «مطالعات فرهنگی» است. از این منظر توجه به سازوکارها و شرایط خلق ونشر فرهنگ و نسبت فرهنگ با قدرت اهمیت دوچندانی می‌یابد. حال چه چیزی در فیلم‌های پناهی هست که این نسبت را به صورت اعمال قدرت از سوی دولت در شکل توقیف و حذف فرهنگی- و در واقع سیاسی- درآورده است؟ پاسخ در بخشی دیگر از دفاعیه‌ی پناهی است. آن‌جا که در توضیح سینمای اجتماعی می‌گوید: «سينمايی که به طرفداری يا محکوم کردن کسی رأی نمی‌دهد، بلکه تلاش می‌کند صادقانه تصويرگر واقعيت‌ها از نگاه فيلمساز باشد. سينمايی که از مشکلات حاد اجتماعی الهام می‌گيرد و در نهايت به انسان می‌رسد.» مسئله دقیقاً همین‌جاست یعنی تصویرگری واقعیت‌ها و الهام گرفتن از مشکلات حاد اجتماعی.

با اندکی اغماض موضوعات کلی تمام فیلم‌های توقیف شده‌ی پناهی اساساً موضوعاتی اجتماعی هستند که کمترین نزدیکی را با مضامین خالص سیاسی دارند.« محدودیت‌ها و فشارهای گوناگون علیه زنان» در «دایره» و «آفساید»، «فقر و نابرابری‌های اجتماعی و طبقاتی» در «طلای سرخ» و «زندگی روزمره‌ی یک دختربچه‌ی خردسال» در «آینه» موضوعاتی نیستند که به خودی خود موجب توقیف فیلمی شوند؛ کما این‌که بسیاری فیلم‌ها با چنین موضوعاتی در سینمای ایران تولید شده و به نمایش درآمده‌اند. مسئله بر سر نحوه‌ی پرداخت، بازنمایی و تأکید بر واقعی بودن چنین موضوعاتی است که از رهگذر شیوه‌ی بیان سینمایی پناهی که متأثر از سنت نئورئالیستی سینمای ایتالیای پس از جنگ دوم جهانی است حاصل می‌شود. ازباب نمونه تأکید بر واقعگرایی را می‌توان در طرح داستانی «طلای سرخ» و «آفساید» که از رویدادهای واقعی برگرفته شده‌اند و نیز در «آینه» که «فیلم بودن» فیلم نفی می‌شود و در اواسط فیلم عوامل پشت دوربین به جلوی دوربین می‌آیند و جزئی از فضای داستان می‌شوند مشاهده کرد. حال چه چیز «تصویرگری واقعیت‌ها»ی اجتماعی را غیر قابل عرضه و نمایش می‌کند؟

برای پاسخ دادن به این سئوال ناگزیر از رجوع به بستر و پس‌زمینه‌ی ساخت و تولید آثار سینمایی پناهی هستیم.تمامی سینمای ایران که به مانند بسیاری از دیگر نهادهای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی پس از انقلاب ۱۳۵۷تحت سیطره‌ی دولت قرار دارد و ازاین‌رو تمامی سازندگان آثار سینمایی ملزم به رعایت استانداردهای دولتی و اخذ مجوز برای ساخت و نمایش هستند سیاسی است چون که ناگزیر از تعیین نسبت خود با قدرت سیاسی و تن دادن به بایسته‌های اقتدارگرایانه‌ی آن است.

این سینما به لحاظ سیاسی به شدت محافظه‌کار است چون مجبور به زیستن در چهارچوب تنگ بخشنامه‌ها و دستورالعمل‌هایی بوده و هست که از نحوه‌ی پوشش بازیگران در مقابل دوربین تا محتوای فیلمنامه و حتی عقاید و باورهای عوامل تولید را زیر ذره‌بین سیاسی- مذهبی قرار می‌دهد. البته صفت محافظه‌کار، سنجه‌ای برای قضاوت ارزشی یا فنی درباره‌ی اهالی سینمای ایران و ارزش زیبایی‌شناختی آثار آنان نیست بلکه صرفاً توصیف وضعیت واقعی و عینی آنان است.

اهمیت پذیرش استیلا و هژمونی دولت در حوزه‌ی سینما تا بدان‌جاست که حتی در دوران اصلاحات که نسبت به سال‌های پیش و پس از آن سینماگران محدودیت‌های کمتری را تجربه کردند و بعضی از آنان به تولید فیلم‌های انتقادی، سیاسی و اجتماعی خطر کردند، صرفاً آثاری به نمایش درآمدند که از چهارچوب انتقادات «اصلاح‌طلبانه‌ی دولتی» به «نظام» خارج نشدند. فیلم‌های معروفی همچون «اعتراض»، «متولدماه مهر»، «دو زن»، «مصائب شیرین»، «سگ‌کشی» و «زیر پوست شهر» با وجود تفاوت‌های کیفی همگی در این چارچوب باقی ماندند.

در چنین فضایی است که خصلت سیاسی آثار پناهی در تن ندادن به بایدها و نبایدهای لازم‌الاتباع دولت دینی در انتخاب، ساخت و پرداخت مضامین سینمایی آشکار می‌شود. محور اصلی فیلم‌های پناهی زندگی روزمره‌ی مردمان (زنان و مردان) عادی کوچه و بازار در دل شهر مدرن ایرانی با تمامی تناقض‌ها و تضادهای مدرن خود است. پای‌بندی پناهی به بازنمایی واقعیت‌ها از طریق استفاده‌ی حداقلی از ترفندهای سینمایی، کاستن از نقش دوربین، استفاده از نابازیگران، فیلمبرداری در مکان‌های واقعی و برش‌های استادانه‌ نقطه‌ی شروع تصادم با ایدئولوژی سلطه‌ی دولتی است زیرا حتی اگر آن‌چه او واقعی می‌داند واقعی نباشد، واقعی جلوه می‌کند.

از همین‌رو است که پناهی قادر به تصویرگری سردی و زمختی روابط اجتماعی و چهره‌ی کریه و زشت فقر و استثمار طبقاتی در «طلای سرخ» از یک‌سو و شور و هیجان شادی جمعی و کارناوال‌وار در صحنه‌ی پایانی «آفساید» است. این هردو حدیث جامعه‌ی ایران معاصر است. خلاقیت رشک‌برانگیز پناهی در نمایش اسارت زن ایرانی در زیر فشارها و محدودیت‌های سنت، دین، فرهنگ و دولت که مدام بازتولید می‌شود (آن‌چنان که در «دایره» می‌بینیم) به همراه لحن تلخ و فضای سیاه و پایان‌های ناخوش کارهایش، منجر به این شده که او را متهم به «سیاه‌نمایی» کنند؛ صفتی که از سوی قدرت دولتی برای توصیف آثار وی و امثال وی به کار می‌رود.

علاوه بر اینها بازنمایی انتقادی روابط شهروندان و نهادهای قدرت و توصیف نحوه‌ی نگرش مردم به کارکردها و عملکردهای این نهادها بر عمق این «سیاه‌نمایی» یا «واقع‌نمایی» می‌افزاید. به عنوان نمونه: حس وحشت و اضطرابی که با دیدن پلیس (نهاد برپادارنده‌ی «امنیت» و «آرامش») به شهروندان دست می‌دهد؛ آن چنان که در دو فیلم «دایره» و «آینه» می‌بینیم؛ یا کارکردهای تجاوزگرانه به حریم خصوصی افراد و سلب آزادی‌های فردی و اجتماعی آنان که صرفاً در راستای تحکیم و بسط اقتدار دولتی تمامیت‌خواه هستند؛ آن‌گونه که در دو فیلم «طلای سرخ» و «آفساید» می‌بینیم.

«سیاه‌نمایی» از کلید واژه‌های زبان قدرت سیاسی- مذهبی حاکم بر ایران است برای سرکوب و حذف هر شخص و هر وسیله و اثری که به افشای روابط سلطه و سیاهکاری قدرت می‌پردازد.
دامنه‌ی وسیع استفاده از این واژه از سوی نهادهای قدرت در عرصه‌های سیاست، اجتماع، فرهنگ و اقتصاد نشانگر ماهیت سیاسی و سلطه‌گرایانه‌ی آن است. به زعم صاحبان قدرت آنکس و آن‌چه «سیاه‌نمایی» می‌کند یا دروغی را واقعی جلوه می‌دهد و یا در واقعیتی ناپسند غلو می‌کند. پیش‌فرض کاربرد این واژه وجود تعریفی رسمی و حقیقی از واقعیت است که تنها نزد همان صاحبان قدرت است. از این رو فیلم‌های پناهی که داعیه‌ی «تصویرگری واقعیت» را دارند حتی اگر سراسر دروغ باشند- که این احتمال محال نیست و از منظر نقد هنری نیز در خوش‌بینانه‌ترین حالت آثار وی روایت واقعیت از نگاه جعفر پناهی هستند والبته این به معنای غیر واقعی بودن آنان نیست- باز هم مجالی برای عرضه و نمایش عمومی نمی‌یابند زیرا با استانداردهای واقعیت رسمی نمی‌خوانند. واقعیت‌های اجتماعی ایران را یا باید کاملاً دولتی انعکاس داد همچون صدا و سیما یا شبه‌دولتی، ترجیحاً خنثی و البته با رعایت مختصات کلی تعریف رسمی هم‌چون فیلم‌هایی که به پرده راه می‌یابند.

با این اوصاف ساخته‌های پناهی همچون دیگر آثار سینمایی که در نظام سینمایی دولتی ایران تولید می‌شوند سیاسی نیز هستند و به دلیل عدول از تن دادن به سیاست‌های رسمی و دولتی در زمینه‌ی خلق آثار فرهنگی و هنری و خصلت انتقادی مشمول قاعده‌ی «سیاه‌نمایی» و «حذف» می‌شوند.
پای‌بندی جعفر پناهی به واقعیتی که تصویر می‌کند علاوه بر آن که در روش، بینش و منش فیلمسازی او جلوه می‌کند، در کلام و رفتار او نیز مشهود است. او در مقاله‌ای- در واقع جوابیه‌ای- در ماهنامه‌ی فیلم می‌نویسد: «چندسال پیش به معاون سینمایی وقت که روی سانسور یکی از فیلم‌هایم پافشاری می‌کرد داستان مرگ در خانواده‌ام را گفتم. گفتم که چندسالی بیشتر برایم فرصت باقی نمانده، این سال‌های باقی‌مانده هم آنقدر ارزش ندارند که بخواهم پا روی باورهایم بگذارم، چون از برگمان درس گرفته‌ام هر فیلم که می‌سازم و هر نمایی که می‌گیرم شاید آخرین کار سینمایی‌ام باشد.»