حسین نوش‌آذر – وقتی مردم متوجه می‌شوند که اصولاً نمی‌توانند دنیا را تغییر بدهند، از هنر و ادبیات خلاق سرخورده می‌شوند و اگر هنردوست یا کتابخوان باشند، بیشتر به جنبه‌ی محفلی و سرگرم‌کننده‌ی هنر و ادبیات خلاق توجه می‌کنند. اما در انقلاب‌ها و بحران‌های اجتماعی معمولاً توقع مردم از هنر و ادبیات خلاق بیشتر می‌شود. مثل این است که آنها انتظار دارند، نویسنده یا هنرمند به جای آنها دنیا را تغییر بدهد و حتی اگر نمی‌تواند این‌کار را انجام دهد در هنرش وانمود کند که می‌توان دنیا و واقعیت‌هایش را تغییر داد.

هنرمندان و نویسندگان و شاعران هم در مقابل در این‌گونه مواقع مثل مردوخ خدای بابلی با تغییر جزئیات، سعی می‌کنند وانمود کنند که ساز و کار هستی تغییر کرده است. برای همین هم هست که بعضی وقت‌ها هنرمندان و نویسندگان پای در کفش فیلسوف‌ها می‌کنند و درباره مفاهیم بزرگ و پیچیده‌ای مثل خدا فکر می‌کنند. یکی از اشعار نصرت رحمانی شعر کفر است. شاعر در این شعر خداوند را خطاب قرار می‌دهد و به ریش او می‌خندد. این شعر را با صدای نصرت رحمانی می‌شنویم:


[«کفر» با صدای نصرت رحمانی]
 

نصرت رحمانی که از او به‌عنوان شاعر رمانتیک سال‌های دهه ۴۰ و ۵۰ یاد می‌کنند، یکی از شاعرانی است که در آثارش یأس و ناامیدی مردم بعد از کودتا و شکست نهضت ملی بازتاب پیدا کرد. یعنی اگر بخواهیم بدانیم پدران و مادران و شاید پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های ما بعد از کودتای ۲۸ مرداد در چه حال و هوایی به‌سر می‌بردند، می‌توانیم اشعار رحمانی یا اخوان ثالث را بخوانیم.

رحمانی می‌گوید: «در شعر من نوعی «گستاخی» بود و دید یک شهری عاصی»
رحمانی اما فقط گستاخ نیست. تجربه‌ی شکست را هم پشت سر دارد. اصلاً به اعتبار درونی کردن همین تجربه در مجموعه «کوچ» بود که رحمانی ناگهان مشهور شد.
او می‌نویسد: « کوچ بیان برهنه، اما هنری و شعری شکست بود از دید شاعری طاغی که با روحیه‌ای عصیانگر و شورشی، مرثیه‌ی شکست آرمان‌هایش را می‌سرود، برایش پذیرفتن این یأس دشوار بود، یأس را یأس فلسفی و اجتماعی را در برابر «فاتحان» بر می‌افراشت و آن را چون فضیلتی دردآور در سطر سطر شعرش چون صلیب به دوش می‌کشید!»

در شعر امروز ایران دیگر کسی به این شکل و با این تعابیر صحبت نمی‌کند. همه می‌خواهند خونسرد و منطقی باشند. مثل این است که شاعران ما شهری هستند، اما عاصی نیستند. این هم شاید یکی از ویژگی‌های دوره‌ی ماست که کمتر کسی جرأت دارد عصیان کند. برای پی بردن به علت این موضوع کافی‌ست که شعر «کفر» را با «انهدام» شعر دیگری از رحمانی مقایسه کنیم. او این شعر به‌یادماندنی را در سال‌های آخر زندگی‌اش سرود.

اصولاً هنر در گرهگاه قدرت و ضعف شکل می‌گیرد. بی‌جهت نیست که هوشنگ گلشیری در داستان نقاش باغانی می‌نویسد: «روزی فکر می‌کردم که با نوشتن می‌شود چپزی را عوض کرد، ولی حالا می‌فهمم که یک کار هنری حتی بر خود صاحب اثر تأثیری نمی‌گذارد چه برسد به جامعه.»

در ایران اما، در برخی مقاطع تاریخی، در اثر بحران‌های سیاسی، اگر با شکست مردم توأم باشند، درماندگی‌های فردی در زندگی خصوصی اشخاص عمومیت پیدا می‌کند و در زندگی عمومی و اجتماعی ما بازتاب می‌یابد. این‌گونه مقاطع تاریخی نقاط خطرناکی هستند که شاعر و نویسنده را ناگزیر به عرصه‌ی زندگی سیاسی می‌کشانند، محتوای ادبیات را دگرگون می‌کنند و در یک مجموعه‌ی سرگیجه‌آور که بین ضعف و قدرت شکل می‌گیرد کار نویسنده و شاعر را به تباهی می‌کشانند. همین مفهوم را رحمانی به این شکل بیان می‌کند:

اینگونه بود آغاز انقراض سلسله‌ی مردان
یاران
وقتی صدای حادثه خوابید
برسنگ گور من بنویسید:
– یک جنگجو که نجنگید
اما…، شکست خورد