ترجمه‌ی احسان سنایی – تمایل فرگشت، بیشتر به‌سمت دگرگونی و تحول سازه‌های موجود سوق دارد تا ایجاد سازه‌های بدیع و آرمانی. باله‌های بریده‌بریده‌ی ماهیان کهن، در طول زمان به سازه‌هایی چون بال‌ پرندگان، باله‌های ماهیان امروزی، سم چارپایان و نهایتاً دست پستانداران و خزندگان بدل گردیده است. ما از آنجایی پنج انگشت داریم که اجداد دوزیست ما پنج انگشت داشته‌اند؛ نه بدین‌دلیل که پنج انگشت، ترکیبی مطلوب و آرمانی برای دست انسان است.

۴- آیا فرگشت، صرفاً گونه‌هایی که بیشترین تطابق با محیط را دارند ایجاد می‌کند؟

برای زنده ماندن‌، نیازی به سازگاری کامل با محیط پیرامون‌تان ندارید و فقط بایستی‌ دست‌کم به‌اندازه‌ی رقیبانتان در پهنه‌ی طبیعت، سازگاری‌هایی با آن محیط یافته باشید. کمالِ ظاهریِ ساختار گیاهان و جانوران در نظر ما، خیالی‌تر از آنی‌ست که حقیقت مسلّمی پنداشته شود.

با این حال، در مستندهای تلویزیونی ِ حیات وحش، دائماً بر این نکته تأکید می‌شود و پیاپی از انطباق باورنکردنی ِ جانداران با محیط زیست‌شان سخن گفته می‌شود. اما باید گفت این ادعا، فقط اندکی صحت دارد.

مثلاً موش خرمای قرمز انگلیسی را مدنظر بگیرید. ظاهراً این حیوان به‌شکل شگفت‌انگیزی با محیط حیات‌اش سازگاری یافته. اما وقتی‌که موش خرمای خاکستری را هم مدنظر بگیریم؛ درخواهیم یافت که این حیوان تا حدی به‌لطف توانایی‌اش در هضم میوه‌های بلوط؛ انطباق بیشتری با محیط زندگی‌اش که جنگل‌های پهن‌برگ است؛ نسبت به نمونه‌ی قرمزرنگ‌اش دارد. بنابه علل فراوان؛ فرگشت، همیشه جاندارانی آرمانی را به طبیعت ارائه نمی‌دهد. ملاک انتخاب طبیعی، فقط این است که فلان کاری انجام شود؛ نه اینکه چگونه انجام شود. در حقیقت گاه طبیعت حتی سرهم‌بندی‌های کورکورانه‌ای هم می‌کند. نمونه‌ی معروف‌اش انگشت شست «خرس پاندا»ست که حیوان، از آن به‌منظور چیدن ساقه‌های گیاه بامبو بهره می‌برد. «استفان جی گولد» (Stephen Jay Gould)؛ دیرین‌شناس و زیست‌شناس فرگشتی ِ آمریکایی؛ در ۱۹۷۹ نوشته است: «انگشت شستِ حقیقی ِ پاندا، در حقیقت [این نیست، و انگشتی دیگر است که] وظیفه‌ی دیگری را عهده‌دار است. پس نتیجه می‌شود که علی‌رغم استخوان‌بندیِ زمخت مچ دست پاندا؛ جانور نیز از راه‌حلی زمخت، اما سودمند [برای گرفتن ساقه‌های بامبو] بهره می‌گیرد».

این مثال نشان از آن می‌دهد که تمایل فرگشت، بیشتر به‌سمت دگرگونی و تحول سازه‌های موجود سوق دارد تا ایجاد سازه‌های بدیع و آرمانی. باله‌های بریده‌بریده‌ی ماهیان کهن، در طول زمان به سازه‌هایی چون بال‌ پرندگان، باله‌های ماهیان امروزی، سم چارپایان و نهایتاً دست پستانداران و خزندگان بدل گردیده است. ما از آنجایی پنج انگشت داریم که اجداد دوزیست ما پنج انگشت داشته‌اند؛ نه بدین‌دلیل که پنج انگشت، ترکیبی مطلوب و آرمانی برای دست انسان است.

این سازه‌ها در برخی جانداران حتی متحمل هیچ‌گونه تغییر و فرگشتی نشده است و با این حال، کارآیی بهتری هم از نمونه‌های فرگشت‌یافته‌شان دارند. کوسه‌ها، فاقد کیسه‌های هوایی‌ای هستند که مثلاً به ماهیان استخوان‌دار، امکان کنترل دقیق میزان شناوری‌شان را در آب می‌دهد؛ حال‌آنکه این آبزیان (کوسه‌ها) در عوض برای کنترل ارتفاع خود در آب، مجهز به سبک پیشرفته‌ی شنا، جگری سبک و پرچرب و گاه قورت دادن هوا هستند. ریه‌های یک‌طرفه و ساده‌‌ی پرندگان هم به‌همین‌نحو از کارایی بیشتری در قیاس با ریه‌های دوطرفه‌ و پیچیده‌‌تر پستانداران برخوردار است (رجوع کنید به «خزندگان؛ پادشاه زمین باستان»). فرگشت، گاه حتی سازگاری حانداران با محیط‌شان را کاهش هم می‌دهد؛ همانند دم طاووس.

جهش‌های ژنتیکی ِ پیاپی نیز بدین‌معناست که اگر از قابلیتی استفاده نبرید؛ ناگزیر از دستش خواهید داد. مثلاً بسیاری از آغازیان، به‌واسطه‌ی جهش‌های ژنتیکی، قادر به تولید ویتامین C نبوده‌اند. این جهش، برای جانورانی که ویتامین C فراوانی را در رژیم غذایی خود جاداده‌اند هم صادق است و تغییر چندانی را در آنها موجب نمی‌شود. اما وقتی‌که محیط دچار دگرگونی شود؛ چنین فقدانی، نتیجه‌ی بارز و تغییر فاحشی را دربرخواهد داشت؛ همانگونه‌که موجودی کهن، به‌هنگام سفرهای دوردست‌اش در دریاها و عدم استفاده‌ی پیاپی از یک خصیصه (همچون استفاده از ویتامین C)، پس از چندی بدان پی برد.

عدم دوراندیشی ِ فرگشت، می‌تواند نتایج ذاتاً معیوبی را به دنبال آورَد. چشم مهره‌داران – که مویرگ‌ها از پشت بدان متصل‌اند و از این‌رو نقطه‌ای که مویرگ‌ها به شبکیه‌ی وصل شده‌اند؛ یک نقطه‌ی کور بینایی محسوب می‌شود – نمونه‌ای از این مسأله است. انطباقات هرچه‌بیشتر ِ این چشم با محیط، چنین مشکلاتی را بعدترها تا حدی حل کرد؛ اما مادامی‌که انتخاب طبیعی، پیرو طراحی ِ معیوب؛ اما کارآمدی باشد، نوادگانِ یک گونه‌ی زیستی، معمولاً این صفات را هم به ارث می‌برند. سازگاریِ یک جاندار، به محیطش هم ارتباط دارد؛ محیطی که معمولاً در حال تغییر است. مسابقه‌ای دائمی میان شکار و شکارچی؛ و انگل و میزبان در طبیعت شایع است. بسیاری از گونه‌ها مستمراً آنچنان تکوین و تحول می‌یابند که نه‌تنها با محیط جدیدشان سازگارتر می‌شوند؛ بلکه نسبت سازگاری‌شان را با رقیب‌شان نیز ابقا می‌کنند. درست همانگونه که شخصیت «ملکه‌ی سرخ» در رمان «آلیس در سرزمین عجایب» گفته: «باید تا جایی که می‌شود دوید؛ تا بتوان در همانجا ماند».

با این حال انسان‌ها آنقدرها سریع نمی‌دوند. فرگشت از مسیر انتخاب طبیعی، با زمان و اعداد سر و کار دارد. شمار جهش‌های جدیدی که پدیدار می‌شود؛ و شمار دگرگونی‌های محیطی‌ای که انتخاب طبیعی باید از خلال‌شان، بهترین را برگزیند؛ بستگی به ابعاد جمعیتی، تعداد فرزندانِ هر جاندار و نیز تعداد نسل‌های متوالی ِ یک گونه دارد. ما انسان‌ها، بیشتر خودمان را «فرگشت‌یافته‌ترین» موجودات می‌نامیم؛ اما از حیث شمار جهش‌های ژنتیکی و انتخاب‌هایی که پشت سر گذاشته‌ایم؛ یکی از فرگشت‌نیافته‌ترین موجوداتیم!
روزانه در حدود ۱۰میلیارد ذره‌ی ویروسی ِ جدید در بدن یک فردِ مبتلا به ایدز، ایجاد می‌شود. از سویی جمعیتِ تمامی انسان‌های زمین، تا چندهزار سال پیش از چندمیلیون نفر تجاوز نمی‌کرد. حال‌آنکه یک باکتری، طی ده سال قادر است ۲۰۰هزار نسل از خو به‌جا گذارد – در حدود تعداد نسل‌هایی از انسان که پس از انشقاق از تیره‌ی شامپانزه‌ها پدید آورده است. از این‌رو عجیب نیست که در زمانی کمتر از عمر یک انسان معمولی، ما فرگشت یافتن عوامل بیماری‌های جدیدی همچون ویروس HIV و باکتری‌های فراوانِ مقاوم در برابر آنتی‌بیوتیک‌ها را به چشم خود دیده‌ایم.

هرچند که فرگشت انسان از حدود ۱۰هزار سال پیش رو به سرعت گذارده؛ ولی ما محیط‌مان را با سرعت بیشتری تغییر داده‌ایم. در نتیجه ما به‌جای سازگاری بهتر با محیط‌مان؛ کمتر به آن جهانی که در حال ساختن‌اش هستیم، خو خواهیم گرفت. رنج‌های فراوان بشری را در چندین قرن اخیر در نظر آورید؛ از چاقی و آلرژی گرفته تا تنبلی چشم و اعتیاد. ویروس‌ها و باکتر‌ی‌ها، شاید رو به سازگاری با محیط خود دارند؛ اما ما انسان‌ها در بهترین حالت از اولین چرک‌نویسی که به‌دست‌مان افتاده پیروی می‌کنیم.

منبع: NewScientist

توضیح تصویر:

عکس از HBSS
 

در همین زمینه:

۱ـ آیا همه‌چیز، همان سازگاری‌ست؟
۲- آیا انتخاب طبیعی، تنها مسیر پیش روی فرگشت است؟
۳- آیا انتخاب طبیعی، موجب رشد پیچیدگی می‌شود؟