«در مورد جنبش تونس که شکل انقلابی به خود گرفت باید گفت که یکی از اصلیترین علل پیروزی آن در این مرحله این بود که برعکس ایران، در جنبش تونس، اصلاحطلبان نقش رهبری جنبش را نتوانستند در دست بگیرند و بنابراین نتوانستند که نقش ترمز جنبش را بازی کنند و به شکل کجدار و مریز با حاکمیت برخورد کنند. در واقع ادامهی پیروزی ربط مستقیم دارد به این که مردم چه نقشی به خود میدهند و اینکه آیا به خانهها بازمیگردند و میگذارند که فقط چرخش نخبهها صورت بگیرد و تغییراتی صوری رخ بدهد یا سرنوشت خود را از طریق ایجاد نهادهای دموکراتیک در دست میگیرند.»
محمود دلخواسته تحصیلات خود را در مقطع دکتری در سال ۲۰۰۷ در مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن در رشتهی جامعهشناسی سیاسی به پایان رساند. تخصص این پژوهشگر در زمینهی جنبشهای اجتماعی است و پایاننامهی او در مورد انقلاب ۱۳۵۷ تا خرداد ۶۰ و اسلام با عنوان «گفتمان قدرت و آزادی در این زمان» است.
او معتقد است جنبش سبز ایران یک جنبش انقلابی است و هدف این جنبش عبارت است از برکناری حاکمیت فعلی، استقرار آزادیها و استقرار نظامی بر اصول حقوق بشر و دمکراسی. آقای دلخواسته، همچنین تاکید دارد که رسیدن به این اهداف جز با ساختارشکنی و سرنگونی رژیم امکانپذیر نیست.
یک سال پس از فروکش کردن اعتراضهای خیابانی، بحث در مورد جنبش اعتراضی مردم ایران را اینبار به بهانهی تغییرات اخیر سیاسی در کشور تونس، دوباره با او مطرح کردهام.
در روزهای گذشته شاهد سقوط دولت تونس بودیم. اعتراضهای مردم تونس با وجود واکنش نیروهای نظامی کند نشد و آنها توانستند رهبر این کشور را اخراج کنند. باید در نظر بگیریم که در سالهای اخیر هیچ جنبش اعتراضی دامنهداری هم در این کشور فعال نبود و یک «حادثه» آتش خشم مردم را برانگیخت و اعتراضهای خودجوش شکل گرفت. با توجه به این مسئله به نظر شما چه مشابهتهایی در زمینهی جنبشهای سیاسی بین جامعهی ایران و تونس وجود دارد؟
اگر از منظر اینکه چه عللی منجر به جنبش در ایران و تونس شدند، به این سئوال نگاه کنیم، آنگاه میشود گفت عوامل اقتصادی، از جمله رکود اقتصادی، در صد بسیار بالای بیکاری، بیکاری فارغ التحصیلان دانشگاهها، تورم و گرانی روزافزون که بیشتر در اثر اعمال سیاستهای نئولیبرال صندوق بینالمللی پول ایجاد شده است، از جمله مشابهتهایی هستند که بین این دو کشور وجود دارند. از منظر سیاسی هم باید گفت که حاکمیت استبدادی بس بیکفایت و فاسد، وجه مشترک ایران و تونس را تشکیل میدهد و بالاخره از منظر تحصیلات و جمعیتشناسی باید گفت که هر دو کشور دارای جمعیتی بسیار جوان و نیز تحصیلکرده هستند که به علت ادارهی استبدادی کشور، آیندهی روشنی را برای خود و کشور خود متصور نمیبینند.
اگر شباهتها اینقدر وسیع هستند، پس سئوالی که مطرح میشود این است که چرا جنبش تونس در عرض چند هفته به موفقیت میرسد و جنبش سبز جریانی عکس در پیش میگیرد. به این معنی که در آغاز جنبش درصد کمی از مردم شرکت در آن کردند و در ادامه، روز بهروز وسعت بیشتری به خود گرفت. در حالیکه در ایران در آغاز جنبش ما شاهد اعتراض سه میلیونی مردم در تهران بودیم ولی به خصوص بعد از تظاهرات عاشورا که در واقع مرکز تهران در کنترل مردم درآمده بود، شاهد روند نزولی جنبش بودیم، تاحدی که الان کم نیستند کسانی که از شکست جنبش سخن میگویند؟
در مورد جنبش تونس که شکل انقلابی به خود گرفت باید گفت که یکی از اصلیترین علل پیروزی آن در این مرحله این بود که برعکس ایران، در جنبش تونس، اصلاحطلبان نقش رهبری جنبش را نتوانستند در دست بگیرند و بنابراین نتوانستند که نقش ترمز جنبش را بازی کنند و به شکل کجدار و مریز با حاکمیت برخورد کنند. در واقع ادامهی پیروزی ربط مستقیم دارد به این که مردم چه نقشی به خود میدهند و اینکه آیا به خانهها بازمیگردند و میگذارند که فقط چرخش نخبهها صورت بگیرد و تغییراتی صوری رخ بدهد یا سرنوشت خود را از طریق ایجاد نهادهای دموکراتیک در دست میگیرند.
البته این صحیح است که آقایان موسوی و کروبی با نپذیرفتن کودتای انتخاباتی و به استقامت پرداختن در برابر فشار رژیم، نقشی تاریخی و تحسین برانگیز بازی کردند ولی این هم درست است که در ادامهی این مقاومت و همزمان با این مقاومت، مردم را به تسلیم در برابر قانون اساسی و عدم مخالفت با ایدهی ولایت مطلقهی فقیه، از طریق اجرای بدون تنازل قانون اساسی، خواندند و با سخن گفتن از دوران طلایی امام که یکی از سیاهترین دوران تاریخ ایران بوده است، عدهی بسیاری را از تغییرات اساسی نا امید و دیگر جوانان را به امید واهی اصلاح از درون نشاندهاند.
البته افشاگریهای ویکیلیکس از زبان نمایندهی اصلاحطلب به طرف آمریکایی به ما میگوید که این آقای رفسنجانی بوده است که به امید مرگ زودرس آقای خامنهای به علت داشتن سرطان خون، مصلحت را در این دیده بوده است که فتیلهها پایین کشیده شود تا تحولات از کنترل خارج نشده و ایشان بتوانند بعد از فوت آقای خامنهای، رهبری خود را مهندسی کنند. در این سطح است که اعلامیه و عقبنشینی معروف آقای موسوی (که تظاهرات سالگرد تقلب بزرگ را روز قبل از آن لغو کرد) توضیح سیاسی خود را مییابد و متوجه میشویم که صدور آن اعلامیه نه به خاطر وحشت از کشتار عظیم رژیم (آنگونه که هواداران ایشان میگفتند و میگویند) که به این علت بوده است که اوضاع باید تحت کنترل در میآمد. خاطرمان باشد، متاسفانه بعضی از همین طرفداران در پاسخ به این سئوال که نقش آقای موسوی در قتل عام زندانیان در سال ۶۷ چه بوده است، اشاره به این میکردند که اصلاً علت استعفای آقای موسوی در رابطه به این کشتار بوده است، ولی بعد که استعفا نامه از طریق بنیصدر منتشر شد، دیدیم که هیچ اشارهای به این کشتار نشده است. متاسفانه عقل توجیهگر به علت غفلت از آزادی خویش، نمیتواند واقعیت را آنگونه که وجود دارد ببیند و بنابراین به هر توجیهی متوسل میشود تا توجیهگر مواضع خود باشد.
اگر ما فرض را بر این بگیریم که تحلیل شما درست است و علت طولانی شدن و یا عدم پیروزی جنبش سبز این است که رهبری آن در دست کسانی است که وفادار به رژیم هستند و منافع آنان با زیست رژیم گره خورده است، حال سئوال این است که چرا بسیاری با این اطلاع، هنوز جهتگیری سیاسی خود را از طریق قطبنمای این اشخاص تنظیم میکنند؟
این سئوال پیچیدهای است و پاسخ کامل دادن به آن در یک مصاحبه کار سادهای نیست، ولی سعی خود را خواهم کرد. اول اینکه حضور و غلبهی باورهای اجباری است که روانشناسی ترس در میان بسیاری از نسل جوان ایجاد کرده است. روشنفکران و فعالان سیاسی اصلاحطلب، مانند آقایان مرتضی مردیها، عباس عبدی، ابراهیم نبوی، اکبر گنجی و … نقشی اساسی در ایجاد و ادامهی این ترس در میان نسل جوان بازی کردهاند و میکنند. برای مثال، این آقایان از طریق تحریف و سانسور و مغالطه موفق شدند که:
الف: انقلاب را عین خشونت و رفرم را عین عدم خشونت، جلوه دهند.
ب: انقلاب بهمن ۵۷ را انقلابی خشن و استبدادی جلوه دهند.
این افراد بهواسطهی اینکه رسانههای عمومی را سالها در داخل ایران در کنترل خود داشتند و حال رسانههای عمومی بزرگ در خارج از کشور، مانند بیبیسی و صدای آمریکا را در کنترل خود دارند، توانستند که این باور را به نسل جوان بقبولانند که روش تغییر از طریق انقلاب به خشونت و استبداد منجر میشود، در حالیکه اصلاح روش تغییر غیر خشن و آرام است که تنها روش رسیده به آزادیاست. البته این سفسطهای بیش نیست. علت هم این است که اولاً رفرم و انقلاب هیچ ربطی به هم ندارند و بنابراین نمیشود که یکی را جایگزین دیگری کرد. به این معنی که زمانی امکان رفرم وجود دارد، امکان انقلاب وجود ندارد و بالعکس.
رفرم زمانی قابل اجرا میشود که ساختارهای رژیم دارای انعطافپذیری لازم برای پذیرایی رفرم تغییرات دموکراتیک باشند و البته زمانی که ساختار سیاسی دارای این توانایی باشد، خود به خود انقلاب بیمعنی میشود. این را از یاد نبریم که تمامی انقلابهای تاریخی در آغاز، جنبشهایی رفرمیست بودهاند و این عدم توانایی استبدادها در پذیرفتن خواستهای اولیهی مردم بوده است که جنبش را به این نتیجه رسانده که رژیم قابلیت اصلاح را ندارد و بنابراین تنها روش رسیدن به خواستههای خود، از طریق براندازی است که ممکن میشود. بنابراین در ایجاد انقلاب، این رژیم استبدادی است که نقشی کلیدی را بازی میکند.
دیگر اینکه لشکر عظیم روشنفکران و فعالان سیاسی اصلاحطلب در داخل و خارج از کشور، موفق شدند که نسل جوان را به این باور برسانند که انقلاب بهمن، عین خشونت و استبداد بوده است. به همین علت است که این نسل بهگونهای سیستماتیک به انتقاد از پدران و مادران خود پرداختند که شما انقلاب کردید و ما را به این روز سیاه نشاندید. البته این سفسطه و باور آن، تنها از طریق سانسور سیماه اول انقلاب بود که توانست انجام بگیرد. این سانسور آنقدر وسیع و همهجانبه بوده است که هنوز که هنوز است اکثریت نسل جوان همانگونه که از کودتای ۲۸ مرداد مطلع هستند؛ از کودتای خرداد ۶۰ علیه اولین رئیسجمهور، بیاطلاع هستند. تحقیق وسیعی که در این رابطه انجام دادم و بخشی از آن به فارسی منتشر شد، به همین علت بود که به این نتیجه رسیدم که تا نسل جوان تاریخ انقلاب را آنگونه که واقع شده است، نداند، در هدفها و روشهایش برای مبارزه شفافیت لازم ایجاد نخواهد شد و در گفتمان مبارزهشان تغییر کیفی انجام نخواهد گرفت.
اینکه میگویم سانسور کودتای خرداد ۶۰، البته باید توجه داشته باشیم که سانسور، نه تنها اعمال این روش است که در مورد رخدادی سخن گفته نشود، بلکه بدترین نوع سانسور این است که روایتی از آن رخداد نقل شود تا نه تنها دیگران از روایت واقعی آگاهی پیدا نکنند، بلکه حتی انگیزهای برای آگاهی یافتن از امور واقع، آنگونه که واقع شدهاند، پیدا نکنند. در این رابطه است که روایتی از کودتا به مردم عرضه شده است که کودتا را نه کودتا که عزلی قانونی میداند. دیگر اینکه علت برخورد بنی صدر با آقای خمینی و حزب جمهوری و اقمار آن را نه بر سر دفاع از آزادیها و اهداف انقلاب که بر سر قدرت، تبلیغ میکنند. نمونهی آخر آن انتشار چهارده مقاله بهوسیلهی آقای اکبر گنجی بود که بعد از انتشار تحقیق اینجانب بود که در آن آقای خمینی و بنیصدر را سر و ته یک کرباس دانست. البته عوامل دیگری نیز میتوانند به بحث گذاشته شوند، ولی باید حوصلهی خواننده را نیز در نظر گرفت.
به نظر شما حرکتهای اعتراضی در برابر دولتها چگونه به ثمر میرسند؟
پاسخ کوتاه به این سئوال مهم از عهدهی من خارج است، ولی اگر کمی خوانندگان حوصله کنند، شاید پاسخ به این سوال را از طریق قضیهی عکس آن جست و آن اینکه چه جنبشهای اجتماعی به ثمر نمیرسند؟ تا جنبشی در اهداف خود شفافیت کامل پیدا نکند و تا آن اهداف بیانگر برآیند خواستهای اکثریت مردم نباشد و تا جنبش روزبهروز وسیعتر نشود، جنبش به اهداف خود نخواهد رسید. وقتی این عوامل را در نظر بگیریم، آنگاه به علل دیگری آگاهی خواهیم یافت که نشان میدهد چرا جنبش ایران هنوز به اهداف خود نرسیده که هیچ، بلکه رژیم را جریتر نیز کرده است. به این معنی که هنوز اکثریت نسل جوان اهداف خود را شفاف نکرده است؟ وقتی هدف مشخص شد، آنگاه روش نیز مشخص خواهد شد.
آیا نسل جوان خواستار استقرار آزادیها و حقوق انسانی خود و جامعه است و یا اینکه فکر میکند که در سایهی ولایت مطلقهی فقیه و رژیمی با این چنین تاریخی و افرادی، میتواند به حداقلی از اهداف خود دست یابد؟ اگر فکر میکند که خود را قانع به رسیدن به حداقلی از حداقلها کند و حرکتی حلزونی را برگزیند، خوب این به ما میگوید که با این تصمیم خود را به شکستی حتمی محکوم کرده است. تاریخ رژیم ولایت مطلقهی فقیه که در آن بنا بر تفسیر شورای نگهبان، اختیارات ذکر شدهی ولی فقیه در قانون اساسی، تنها کف اختیارات او را تشکیل میدهد، به ما میگوید که این رژیمی که در واقع هیچ نیست جز مافیاهای نظامی- مالی، که توانایی اصلاح را ندارد.
ولی اگر هدف از مبارزه را استقرار حاکمیت و ولایت جمهور مردم و آزادیها و عدالت اجتماعی میداند، بنا براین باید بپذیرد که اصلاح این رژیم به نبودش است و چاره جز براندازی این رژیم نیست که با سیاستهایش، ایرانی را که در بهترین موقعیت در دویست سال اخیر قرار دارد، در حلقه آتش قرار داده و مردم را در فقری بس گسترده و فسادی گستردهتر، گرفتار کرده است. خوب! زمانی که این را هدف قرار دهد و اجازه ندهد که عقل توجیهگر، او را از توانایی خود در شکل فردی و جمعی غافل کند و خود را از ترسی رها کند که اصلاحطلبها او را گرفتار آن کردهاند، به نتیجه خواهد رسید که تنها از طریق جنبشی عمومی و شناسایی آلترناتیوی خارج از رژیم و مستقل از هر قدرت خارجی، به این اهداف خواهد رسید.
… البته توضیحات شما به سئوالهای بیشتری راه میبرد، از جمله اینکه چه اهدافی باید برگزیده شوند تا اکثریت ملت ایران با تنوع قومیتی، جنسی و طبقاتی، با آنها اینهمانی جسته و وارد عمل شود. امیدوارم که این گفتوگو را در فرصت بعدی با شما ادامه دهیم.
هر کس که “اقای خمینی و بنیصدر را سر و ته یک کرباس دانسته” کم لطفی کرده است. اقای خمینی غولی بود که می توانست از کوتوله ها اسفتاده کند و البته اگر لازم شد کوتوله را هم بخورد. نمونه اش هم ان سه کوتوله سیاسی که در پاریس پیشکار او بودند یعنی اقایان بنی صدر – قطب زاده و یزدی. در پاریس این سه تن با وجود اختلاف هایشان در خدمت او بودند. خبرنگاران خارجی به این مجموعه می گفتند “سفید برفی و سه کوتوله.” بعد از ان که این این مجموعه به ایران امدند این سه تن در ایران به مثلث «بیق» معروف شدند – بی صدر، یزدی و قطب زاده. یکی از این کوتوله ها یعنی اقای بنی صدر مدتی روی دوش ان غول رفت و بعد هم از همان بالا پایین افتاد و ان غول موفق نشد او را به طور فیزیکی بخورد، به همت برادر رجوی که برای مدتی نخست وزیر همین اقای بنی صدر بود. حالا اگر هر کس این دو نفر را به دلیلی سر و ته یک کرباس حساب کند این نشان می دهد که ان را نشناخته است.
کاربر مهمان / 16 January 2011
فراماسونری مارکسیست های روسی که رسانه های زیادی را تحت کنترل دارد و در رسانه های آمریکایی و آلمانی هم نفوز کرده با ماسک هواداری از حقوق بشر و نئو سکولاریسم در قبال حوادث تونس دچار اضطراب شده و اطلا ع رسانی قطره ای میکند . اولش ان را انقلاب مردمی خواندند تا به سران جنبش سبز انتقاد کنند و مردم ایران را تحریک کنند دوباره به خیابان بیایند . مخصوصا که با طرح سازش احمدی -مشایی با غرب و حذف یارانه ها و حرکت ناسیونالیستی محور احمدی مشایی اینها سخت تر سیده اند . از آنطرف میبینند که متحدین اینها یعنی قذافی و الفتح و تشکیلات خودگردان فلسطینی هم از این شورش ناراحت هستند . فراماسونری انکار میکند که بن علی یک سکولار ضد مذهب است و رشد اقتصادی داشته ! انهم با حذف یارانه ها و پیوستن به تجارت جهانی . از ان طرف میدانند که مشکل اقتصادی انقدر حاد نبوده که دیکتاتوری حزبی -فردی ( شبیه نظام های کمونیستی ) . همینطور میدانند که شکست سکولاریسم ناخود آگاه پی مذهب را باز میکند به تونس . از همه مزدور تر توده ایهای هوادار باند رفسنجانی -علی لاریجانی در رادیو زمانه هستند . اینها که از دادن هر گونه خبر واقعی در مورد پیشرفت اقتصادی تونس با بن علی ، ماهیت سکولار او ، ناراحتی قذافی ، الفتح و اتحادیه عرب طفره میروند هم چنان به حمله به بنی صدر مشغولند !
اینها از حاجیه خانم قرقیزی که در سه رژیم با ۳ ماسک ضد هم صاحب منصب بوده حمایت میکنند . سوال اصلی باقیست ؛ اگر حذف یارانه ، رواج اقتصاد نئو لیبرالی ، نزدیکی به ا مریکا موجب انقلاب و شورش توده ها میشود پس چرا شما چپ های روسی مثل رییس دانا با این چیز ها مخالفید ؟ آیا دلیل ان این نیست که شما از سرنگونی این رژیم ولایت فقیه استالینیستی بیش از خامنه ای میترسید ؟ فرخ نگه دار آب در لانه آیدیولوزیکی شما بنیاد گراهای مارکسیست روسی انداخته !
کاربر مهمان az sayeh banisadr shoma ha mitarsid / 16 January 2011
جناب گوی سیاست کاش بجای سیاست گوی داستان سرایی را انتخاب میکردید مشخص است که خط استقلال و آزادی تنها دغدغه اربابان رژیم حاکم است و روی همین اصل بنی صدر نماینده واقعی این خط بایستی سانسور شده و هر جا مجالی برای آگاهی نسل جوان از وقایع بهار انقلاب است حضور چونان شماهایی جای تعجب ندارد نمیدانم بر کدام اصل افرادی چون گنجی و سازگارا و دیگر مزد بگیران غارتگران ایران زمین را خارج از مجموعه بوقهای زنگ زده چون بی بی سی و دیگران حقنه میکنید ،ترس تاریک اندیشان از فرو ریزی هر چه بیشتر دیوار سانسور و تخریب خادمان ایران زمین است چرا که دکان پروژه تبدیل نوکر خودی به قهرمان بدجوری دچار کساد شده است
کاربر مهمان ایران بان / 16 January 2011
در مورد اینکه آرا و نظریات نخبگان اصلاح طلبی، مبارزه مردم را کژدار و مریز کرده است، تردیدی ندارم. اما نویسنده گرامی باید دقت کنند که اصلاح طلبان، تنها بخشی از مبارزه آزادی خواهی را به پیش می برند( بخش وسیعی البته !). تکلیف باقی گروهها و جریانات سیاسی چه می شود؟ سهم آنها چه بوده است ؟ مگر آنها قرار نیست در مبارزه مردم نقش ایفا کنند؟ همت کنند، آستین بالا بزنند و مانند اصلاح طلبان افکار عمومی را در ایران به سمت تفکرات خودشان هدایت کنند. بریزند توی این بی بی سی و صدای آمریکا، تریبون ها را تسخیر کنند.مگر کسی مانعشان شده است. فراموش نکنیم همین افکار اصلاح طلبانه، چقدر نگاه و نگرش تمام جریان ها را تغییر داده است. اگر فریبی صورت گرفته باشد، گناهش تنها بر دوش امثال آقای گنجی نیست، دیگران هم مرحمت کرده بخشی از مسئولیت را تقبل فرمایند. مخصوصا آنهایی که تا چشمشان به منبر و بلندگو می افتد، خود را نماینده بر حق قاطبه ملت ایران می پندارند.
سامان / 16 January 2011
با سلام
هموطن عزیز آقای احمدی
شما اگر به افشاگریهای ویکی لیکس توجه کرده باشید خواهید دید که در آن گزارشی می باشد از مذاکرات پنهانی یکی از نماینگاه اصلاح طلب مجلس با طرف آمریکایی. در آن از جمله سخنانی که نماینده به طرف آمریکایی می گوید، یکی خط دادن در مورد تحریم ها دیگری در باره سیاستی که تلویزیون صدای آمریکا باید تعقیب کند. بنا بر این هیچوقت فکر نکنید که این رساناها از استقلال برخوردارند ومختارند که هر سیاستی را که می خواهند تعقیب کنند ( سخن در مورد دسته بندیهای درون این دستگاه ها نیز مجالی دیگر می طلبد.)
بی بی سی هم همینطور. هموطنانی که بی بی سی را نگاه می کنند، نیک می دانند که این تلویزیون در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال قبل، بگونه ای سیستماتیک از کاندیداهای اصلاح طلب حمایت می کرد در حالیکه نقش یک رسانای دموکراتیک و آزاد، بی طرف بودن کامل می باشد. وقتی رسانه ای اصل بی طرفی را نقض می کند این به این معنا می باشد که اولا: دموکراتیک نیست. ثانیا مردم را همانند آقای خمینی ضغیر و یتیم می داند که باید به آنها گفت که به چه کسانی رای بدهند و به چه کسانی رای ندهند.
از زمان کودتای انتخاباتی به بعد نیز گفتمان حاکم بر بی بی سی گفتمان رفرمیستی می باشد و حمایت مستقیم و غیر مستقیم از این سیاست و به همین علت است که اندیشه ها و متفکرانی که روش اصلاح طلبان را به نقد می کشند، حضور بسیار بسیار کمرنگی در این تلویزیون دارند. نمونه ای که بینندگان بسیاری به خاطر دارند، بحث آزادی بود که بعد از اعلامیه معروف آقای موسوی در لغو تظاهرات سالگرد کودتای انتخاباتی، انجام شد. در این بحث چهار نفر شرکت کرده بودند و همه یک نظر داشتند و از کار آقای موسوی دفاع می کردند! حتی یک نفر هم در نقش وکیل شیطان هم که شده عمل نکرد و عمل آقای موسوی را به نقد نکشید. خوب در آنجا دیدیم که قصد از این بحث آزاد! این بوده است که مردم داخل ایران فکر کنند که همه اندیشمندان خارج کشور، همینگونه فکر می کنند.
در پاسخ به هموطنی که می گویند که جنبشها و انقلابات اجتماعی را نمی شود با یکدیگر مقایسه کرد و این از آنجاست که هر یک پیچیدگیهای خود را دارند، باید بگویم که اگر اینگونه باشد باید گفت که باید با علم جامعه شناسی اجتماعی، خصوص انقلابات و جنبشهای اجتماعی خداحافظی کرد و این از آنجاست که بیشتر اطلاعاتی که به علم تبدیل می شود از طریق مقایسه کردن جنبشهاست که حاصل می شود. برای نمونه کار معروف تدا اسکاچ پل، تئوریسین برجسته انقلابهای اجتماعی می باشد که در آن سه انقلاب روسیه، چین و فرانسه را مقایسه کرده است. حتی از نظر زمانی نیز حدود صد سال فاصله بین این انقلابها می باشد و از نظر فرهنگی که داستانی دگر دارد.
هدف از مقایسه جنبشها هم فقط این نیست که نکات مشترک یافته شود، بلکه نکات افتراق نیز به همان اندازه اهمیت دارند. در این مصاحبه نیز از هر دو دید به این دو جنبش نگاه کرده شده است.
محمود دلخواسته / 17 January 2011
استدلال های اقای دلخواسته در این نوشته یاداور ارتباط اقای شقایقی و گودرزی است. اقای دلخواسته از قبل یک سری تحلیل از قبل اماده در رابطه با داستان تظاهرات سال 1388 در ایران توی جیب دارد و حالا هم که داستان تونس از راه رسیده است. این دو تا داستان را با یک چسب من دراوردی از مدل بنی صدری به هم وصل می کند. موضوع ایران و موضوع تونس تفاوت های اساسی دارند که ابتدا باید مورد توجه خاص قرار گیرند. اصولا پدیده پیچیده ای مثل تحولات و انقلاب های اجتماعی را می توان در هر قالب ذهنی از قبل ساخته ای ریخت. حالا این قالب به شکل تحلیل های فاشیستی باشد، قالب تحلیل های اخوندی باشد یا قالب تحلیل های بی صدری، یا هر قالب دیگری که هر کس دوست دارد. پدیده های اجتماعی چندین بعدی هستند و هر بعدشان در یکی از ان قالب ها خودش را نشان خواهد داد. در نهایت مفسران ان تحلیل ها همه اشان خواهند گفت که تحلیل ما از اول درست بوده است. سی سال از انقلاب ایران می گذرد. شما تا حالا تحلیل گری دیده اید که بیاید بگوید که تحلیل اولیه من از این پدیده کلا غلط بود؟ مثلا اقای بنی صدر الان 30 سال است که همان حرف های قدیمی اش را تکرار می کند. حالا این که ان تحلیل ها تا چه تبیین شده اند، را فقط خود ایشان می دانند. ولی ایشان هنوز هم وانمود می کند که دانای دهر است. تحلیل های اقای دلخواسته تکرار همان رویه است. حتی در داستان خیزش مردم تونس هم ایشان طبق معمول داستان تعزیه کودتای خرداد 60 را از نو می خوانند. اقای بنی صدر در سال 60 در جنگ قدرتی با اقای بهشتی شرکت کرد و البته در انتها هر دو از بازی قدرت اوت شدند به دو شکل متفاوت. این که این قصه که این همه تعزیه ندارد.
کاربر مهمان / 16 January 2011
جناب اقای دلخواسته شما فرمودید که "این افراد … حال رسانههای عمومی بزرگ در خارج از کشور، مانند بیبیسی و صدای آمریکا را در کنترل خود دارند." شما از این حرف خودتان خنده اتان نمی گیرد. یعنی دولت های امریکا و انگلیس در سال میلیون ها پوند و دلار خرج می کنند و رسانه راه می اندازند تا رسانه هایشان را یک سری ادم خارج از مجموعه اشان "کنترل کنند." یا این که اصلا فکر می کنید که این "افراد" ان دولت های امریکا و انگلیس را کنترل می کنند و از این طریق رادیوهایشان را هم کنترل می کنند. صد رحمت به شاه و اخوند ها که هر دو متعقد هستند که رادیوهای بیگانه صدای دولت های بیگانه هستند. حالا نگو صداهای بیگانه تحت کنترل ایرانی ها هستند، حالا گیرم تحت کنترل گروه خاصی از ایرانی که تازه انقدر کنترل ندارند که مجبور شده اند از مملکت خودشان هم در بروند. مگر همین رادیو ها کم با اقای بنی صدر مصاحبه کرده اند.
احمدی / 16 January 2011
قای دلخواسته فرمود اند: “دیگر اینکه لشکر عظیم روشنفکران و فعالان سیاسی اصلاحطلب در داخل و خارج از کشور، موفق شدند که نسل جوان را به این باور برسانند که انقلاب بهمن، عین خشونت و استبداد بوده است.” سوال این است که اگر این لشکر اینقدر عظیم است چرا نتوانسته حکومت را بدست بگیرد. یا این که ممکن است یک اماری از اندازه این لشکر عظیم روشنفکران و فعالان سیاسی اصلاح طلب بدهید تا مشخص شود منظورتان چند تا است. البته اگر منظورتان این است که اصلاحطلبان در مقایسه با بنی صدری ها عظیم هستند، خوب این قابل قبول است، چون حدس این که «کالت» بنی صدریه چند تا و نصفی عضو دارد خیلی مشکل نیست. در این مقایسه ان ها که شما گفتید حتما لشکر عظیم هستند.
فرمودید که “به همین علت است که این نسل بهگونهای سیستماتیک به انتقاد از پدران و مادران خود پرداختند که شما انقلاب کردید و ما را به این روز سیاه نشاندید. البته این سفسطه و باور آن، تنها از طریق سانسور سیماه اول انقلاب بود که توانست انجام بگیرد.” خوب سانسور سی ماه اول انقلاب به چه شکل صورت گرفت؟ سی ماه می شود دو سال و نیم. دو سال و نیم بعد از بهمن 1357 می شود حدودا تابستان سال 1360. در این مدت دو سال و نیم چه اتفاق هایی صورت گرفته که مرتب دارد سانسور می شود؟ گمان نکنم که مظورتان تقلب در اولین انتخابات جمهوری باشد که نتیج اش خلوص 98.2 در صد موافقان جمهوری در کل کشور بود؟ این موضوع که سانسور ندارد. اسفتاده از گواهی رانندگی با پوشش پلاستیکی به جای شناسنامه که تقلب حساب نمی شود. یا تقلب در تشکیل مجلس خبرگان به جای مجلس موسسان در سال 1358؟ خیر در ان انتخابات مجلس خبرگان دانای دهر نماینده دوم تهران از توی صندوق درامد. این موضوع که سانسور لازم ندارد. یا این که منظورتان تقلب در رفراندم در مورد قانون اساسی دست پخت همان مجلس خبرگان است؟ اصلا! ان انتخابات خودش عین ازادی بود. اها منظورتان از سانسور یادم امد. موضوع ان انتخاباتی بود که در ان اقای بهشتی و رجوی قبل از انجام ان از شرکت در ان انتخابات ناک اوت شدند. حق با شما است در این مورد که اقای خمینی این دو نفر را به دو دلیل متفاوت از انتخابات بیرون کرد سانسورهایی صورت گرفته است. باید این سانسور را از بین برد!! باید سوال کرد که به چه مجوز قانونی این دو نفر ادم متعارض از شرکت در ان انتخابات محروم شدند؟ تا کی می خواهیم این موضوع را سانسور کنیم؟ شاید که به همت شما این سانسور ها روشن شود. انشا الله.
کاربر مهمان / 17 January 2011
با درود به جناب دلخواسته
مصاحبه بسیار عالی بود
من به سهم خودم امیدوارم که هموطنانی که از دست آخوند و همکارانش خسته شده اند، قدری بخود بیایند و خرد را چراغ راه خود قرار بدهند
انقلاب سال 57 ایران یک انقلاب صحیحی بود، اما انحراف و فساد از آنجایی شروع شد که عده ای از روی جهل و بیسوادی، بخصوص بیسوادی سیاسی، و عده ای از روی قدرت طلبی و سودجویی، شروع به کشیدن چک سفید کردند و هر شناعتی را تفسیر و توجیه نمودند
اگر ملت ایران و الیت آن، در قضایای قتلها و اختلاس ها و شکنجه ها ووو، راه تعبد پیش نمیگرفتند و درب نقد کردن را نمیبستند و جلوی خمینی و عمله گانش قد علم میکردند و صدای اعتراض خود را بگوش همه میرساندند
امروز هم همان تفکر مجددا سعی بر کتمان کاری و ماستمالی کردن کارهای موسوی و کروبی را دارد
درود مجدد به شما
با مهر
شهرام فریدونی
شهرام فریدونی / 17 January 2011
آقاي دلخواسته عزيز درست است راه رسيدن به آزادي هزينه دارد ولي تا كي بايد انقلاب كرد و هزينه داد بعد افرادي مثل آقاي خميني اين انقلاب را بدزدند و ديكتاتوري ايجاد كنند ما بهمان روش حلزوني بيشتر موافقيم تا حداقل بدانيم كار درستي انجام مي دهيم.
در ضمن آقاي دلخواسته شما فكر مي كنيد مردم ايران توانايي انقلاب را ندارند؟ اين مردم اگر اراده كنند اين حكومت خواهد رفت متاسفانه بعد از رفتن آنها چه كسي زمام را در دست خواهد گرفت آيا ديكتاتوري از نوع سكولارش بوجود نخواهد آمد. من شك دارم.متاسفانه آلترناتيوي وجود ندارد.
بايد بهمين اصلاح طلبان دلخوش كرد.
کاربر مهمان / 17 January 2011
مردم ایران 31 سال است که قطعا میدانند که جمهوری اسلامی را نمیخواهند. تحلیل ومحلیل هم نمیخواهند. خواهان شخص یا گروهی منتخب خودشان از ایرانیان مقیم خارج هستند که راه سرنگونی عملی این رژیم را به انها نشان دهند و انها را در این راه هماهنگ ومدیریریت کنند.
اگر گردانندگان محترم زمانه برایشان مقدور است چند راهکار ساده در این مورد در وبلاگم توضیح داده شده که میتواند نقل شود.
کاربر کامبیز / 17 January 2011
فقط میخواستم چند تفاوت بین وضعیت ایران و تونس را متذکر بشوم که فکر میکنم در تحلیل و مقایسه جنبش سبز و انقلاب تونس مهم هستند:
1 – دولت تونس یک دولت نفتی با در آمد سالانه ی صد میلیاردی نبود. تشکیلات اطلاعاتی، امنیتی دولت تونس قابل مقایسه با تشکیلات اطلاعاتی امنیتی دولت ایران که با تکیه بر درآمد نفت سازمان داده شده است، نیست.
2 – مردم تونس (برخلاف مردم ایران) تجربه ی یک انقلاب ناموفق را در تاریخ معاصر خود نداشتند
3 – مقایسه ی انقلاب و رفرم، و ترجیح رفرم بر انقلاب چیزی نیست که آقایان عبدی و غیر ه ابداع کرده باشند. بسیاری از فلاسفه ی سیاسی این مسیله را مطرح کرده اند که انواع و اقسام دلایل و استدلالها برایش اورده اند. فکر میکنم در ایران این مسیله همراه با پوپر معرفی شد. نکته ی مهم در این مسیله این است که (تا آنجایی که بنده اطلاع دارم) این آقایان این مسیله را به صورت وحی منزل نمیبنند و معتقدند که در مورد استثنایی راهی جز انقلاب وجود ندارد.
حمید / 17 January 2011
کدام رهبری بابا؟ مردم به حرف کروبی و موسوی گوش کردند؟
کاربر مهمان / 19 January 2011