رباب محب ـ آزیتا قهرمان آخرین دفتر شعرش را در دو سرزمینِ جنوبی و شمالی و با دو عنوان پیش رویِ مشتاقانِ شعرِ معاصر قرارداده است؛ «اینجا حومه هایِ کلاغ است» انتشارات اسموکادول در سوئد (۲۰۱۰میلادی) و «زنی که آمد مرا بپوشد» انتشارات آهنگ دیگر در ایران (۱٣٨۹ خورشیدی).
کتاب بهطور اعم آینهای است صیقل خورده. خواننده فقط میتواند روبهرویش بنشنید و آن را بخواند و احیاناً تعبیر و تفسیر کند. پُل ریکورِ فرانسوی دراینباره میگوید: خواننده در لحظهیِ نوشتن غایب است و نویسنده در لحظهیِ خواندنِ کتاب. متن ولی بهنوعی هم خواننده و هم نویسنده را در خود پنهان میسازد. در لحظهیِ خواندن نویسنده در قید حیات نیست. آرتور کاستلر نیز دراینباره میگوید: آنها که از خواندنِ کتاب میخواهند به دیدارِ نویسندهیِ کتاب نائل آیند همانند مردمی هستند که ابتدا جگرِ غاز را میخورند و پس از آن در صدد میآیند به دیدار غاز بروند. پس آنچه در این متن میگنجد فقط برداشت هایِ یک خواننده است. خوانندهای که با پیشنیههای خود به دیدار کتاب میرود.
دربارهی دفتر شعر «اینجا حومه هایِ کلاغ است» بسیار میتوان گفت زیرا که هر شعر داستانِ کوتاهی است با فضاها و حکایتهایِ خاصِ خود. پرداختن به تک تکِ داستانها، ایماژها و تصاویرِ بیشمار کتاب در حوصلهی این متن نیست و اینجا تنها نگاهِ مختصری میاندازیم به شعرهایی که شاعرش ضربان قلبش را گرفته تا تند نزند، شاعری که به شعر و به جهانِ هارمونیها دست یافته است.
تصور میکنم بهترین تمجید این باشد که به شاعری بگویند شعرش را خواندهاند. پس این متن فقط یک خطابه است: خلاصهای از تأملاتی که در هر بار خواندن تازه شد. اینجا من از سه دریچه به دفتر شعر «اینجا حومههای کلاغ است» نگاه کردهام: اوّل: سبک و سیاقِ شعرها (در مقایسه با سبکِ خراسانی)، دوم: محتوا (این دفتر تاریخِ زندگی/بیوگرافی شاعر است)، سوم: زیباشناختی (شعر یک اتفاق است در زبان، شخص اول شعرهای این دفتر اغلب نقش مفعول را بازی میکند و بدین ترتیب ابژه به سوبژه مبدل میگردد.)
شاید ارائهی تعریفی از سبک خراسانی پیش از پرداختن به شعر قهرمان خالی از لطف نباشد. سبک خراسانی سبک و شیوهی شاعران خراسان و ماوراءالنهر است. در این سبک، سه دوره را میتوان مدّ نظر قرار داد: دورهی تکوین، دورهی سامانی و دورهی غزنوی و اوایل دورهی سلجوقی. از ویژگیهای سبک خراسانی – که به سبک ترکستانی هم معروف است- میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱. آثار این سبک بر قیدها و سنّتهای لفظی و صوری تکیه دارد.
۲. این آثار از تسلسلهای منطقی معانی و شکوه الفاظ برخوردار است و بهصورتی متین، واقعیّت را به شکل دستگاهی منظّم و قابل قبول نمایش میدهد.
۳. این سبک کمی قبل از سدهی چهارم تا سدهی ششم هجری قمری رواج داشت و پس از آن هم ادامه یافت. (به اعتقاد من این سبک در زمان معاصر ادامه دارد و ما رد پای آن را در شعر معاصر نیز میبینیم.)
اشعار سبک خراسانی از حیث نوع، بیشتر قصیده و از لحاظ لفظ، ساده، روان و عاری از ترکیبات دشوار بوده است. از لحاظ معنی نیز صداقت و صراحت لهجه، تعبیرات و تشبیهات ملموس، از اختصاصات مهم این سبک است. یک نمونه شعر از سبک خراسانی:
مرا بسود و فروریخت هرچه دندان بود
نبود دندان، لا، بل چراغ تابان بود
سپید سیم رده بود و درّ و مرجان بود
ستارهی سحری بود و قطرهی باران بود
دلم خزانهی پر گنج بود، گنج سخن
نشان نامهی ما مهر و شعر عنوان بود
رودکی، فرخی، عنصری، فردوسی، منوچهری، ناصرخسرو، سنایی و مسعود سعد سلمان از خیل شاعرانی هستند که به شیوهی خراسانی شعر مینوشتند. سبک خراسانی به لحاظ مضمون در طی تاریخ دچار تغییر و تحول شده است. شاعران به واژههای فارسی، سادگیِ بیانِ تعبیراتِ کهنه روی آوردند. به اعتقاد من شاعران معاصری که این سبک را دنبال میکنند با همین اندیشه در حیطهی گستردهی شعر گام برمیدارند.
شکی نیست که شیوهی بیان را میتوان با روح زمان تطبیق داد. این کاری است که آزیتا قهرمان آگاهانه یا از سرِ اتفاق انجام داده است. پیشینهی او و محل تولدش شهر مشهد هم شاید در انتخاب شیوهی نوشتن بیتأثیر نبوده باشد؟
چنانچه ما به شعرِ آغازین دفتر نگاهی بنیدازیم با مراعاتِ نظیر روبهرو میشویم: چهار عنصرِ اوّلیه خاک، باد، آب و آتش ایماژهای پنهان و آشکاری هستند که به نوعی با صنعت سادهگویی آمیخته شدهاند. ما این روند را کمابیش در سراسرِ کتاب ملاحظه میکنیم:
از دریاها تو ماندهای
توکایی سیاه که ابرهای ما را نوک میزند
از نامها تو ماندهای
و فراموشی آنقدر که نو میشوی با هر چیزی
و نیستی مگر همان
از قدیسان تو ماندهای
برهنهای شعلهور زیر درخت
که رو به کرمهای خاکی اشاره میکند (۷).
بخوانیم: دریاها (آب) فراموشی که دائم در حال استحاله است (باد)، برهنه شعلهور (در آتش) و کرم خاکی (در خاک).
رگهایم از مرگ چیزی پنهان نکرد
برای کشیدن قدمهایی به خطِّ ثلث
تابستان مرا اقرار کرده بود
این کرکهای سبزِ مچاله
برانگشتهای یخ. (۱۰)
نقشِ خطِّ ثلث (که نبضِ شاعر است) چیست؟ آیا این یک مفهوم کهنه نیست که در این شعر تازه میشود؟ خطِّ ثلث یا خطِّ ثلثی نام خطّی است که در روزگارِ قدیم بیشتر کتاب هایِ مذهبی اسلام و کتبیهها با آن نوشته میشده است. خطِّ ثلث را میتوان نماد کهنگی (که شاید منظور شاعر ریشه هم باشد) دانست. کهنگیای که در زمستان انگشتان شاعر میخوابد تا تابستان او را صدا بزند.
دریای شعر جزر و مدهای خاص خود را دارد:
موج بهطرز زیبایی شبیه عشق میآمد
و پس مینشست. (۱۰)
این تشبیهات ساده همانقدر ساده و زندهاند که مانند شدنِ سفیدی دندان و چراغ تابان در مصرع: نبود دندان، لا، بل چراغ تابان بود.
تمثیل و داستان و حماسه (مثنوی)، شعر عاشقانه (تغزل) و استفاده از بعضی معلومات علمی و برخی آیات و احادیث و روایات تاریخی (قصیده) از مشخصههای سبک خراسانی است.
همانطور که پیشتر آمد دفتر شعر «اینجا حومه هایِ کلاغ است» دربردارندهی تجربههای زندگی شاعر است. هر شعر، داستانی است آمیخته با شعرهایِ عاشقانه (غزل) و حکایتِ شکستها و سرخوردگیهای شاعر و تلخیِ حوادثی که بر او گذشته است (مثنوی). ابزار شاعر زبانی است که او چشمههایش را گاه در سرزمین اسطورهها مییابد، گاه نزد احادیث و روایت تاریخی (قصیده)، اما شاعر به حدیثگویی و روایت یک تاریخ خاص تن در نمیدهد بلکه زندگی شخصی خود را طوری با روایتها و اسطورهها درمیآمیزد که تخیل خواننده را برمیانگیزاند تا او از لابلای جملهها در پی یافتن روایت یا اسطورهای برآید.
بعضی از شعرهای این دفتر اسطورهی مارا (Mara) را تداعی میکند. مارا روح اهریمن وسوسهگر در مذهب بودایی است. او قادر است به اهریمنهای کوچکتر فرمان براند و آنها را زیر نفوذ خود درآورد. در شعر، اهریمن در هر لباسی میتواند ظاهر شود. میتواند یک روح باشد به قدمتِ کشتزارها و کلاغ و خستگی یا به عمرِ هزار و یک شب و کهنگیِ منبتهای اصفهانی و عودهای کلکته، منارههای آبی و گنبدهای طلایی که در باد میروند و گم میشوند. نقشهایی که همانندِ مارا جاذبه دارند.
در نگاهِ شاعر افتادن یا بلندشدن انگار به تنهایی امکانپذیر نیست. دیگری باید دخالت کند. مارای دیگری باید بیاید تا:
از لختههای خودش
مردههای خودش خالی شود
پس کوتاه در خودت مرا خلاصه کن
زیبا بخوان
نیمرخ دیو را نترس
از نپوشیدن (۱۲)
یا:
بیا نترس
از انگشتان بریدهای که آورده ام
تا بچسبانی مرا به دستانم
تا خواهم رفت را دوباره
از تو شروع شوم. (۱٣)
اینجا چند نمونه از داستانهای شعرگونهی این دفتر ذکر میشود:
شعر صفحه ۲٨- ۹ ۲ سرگذشت مردی است که در آتش خودش را میسوزاند تا شاعر/معشوق خیره بر این آتشِ اهریمنی خود را برهنه در آتش ببیند. او با مرگ هم خوابیده است. زیرِ همین باران. تا حد مرگ خیس میشود ولی عاشق کلیدی نمیآورد، بلکه خود را با آتش و در آتش میآورد.
شعر صفحه ٣۰ حکایت چشمهایی است (به احتمال قوی چشمهای خود شاعر است) که آب سیاه آورده و همه چیز پیرامونش را درهم ریخته است؛ شقایقها و ملخها، مادربزرگی که رفت، اتاق نمور، عکسها، اشیاء خانه جلوی چشمش با رنگهای دیگری میآیند و میروند.
شعر صفحه ۵۴ یاسمن (فرزند دختر شاعر) شعر صفحه ۵۵ یاور (فرزند پسر شاعر) شعر صفحه ۵۶ تصویری از مادر و دردهایش:
دریاچه را که برداری از تنت
تورها میریزند از ماهیان مردهام.
فقط دایره میماند
که خالی خالی است.
شعر ۶۲ صفحه با گیلاسهای شرور؛ شرح شهر مشهد محلِّ تولدِ شاعر و حسِّ نوشتالژی و سرانجام شعرهای آخر کتاب که حکایت تنهایی و فراموشی است و شاید در مقابل خیلِ ماراها رام شدن یا به پیری رسیدن است. تنهایی و تیرگی در این شعرها حضوری شفاف دارد. جدا شدن از فرزند، جدایی از همسر، مرگ همسر، عشقِ تازه، اما هنوز هم تنها، پاشیدن خانواده از هم و تا آخر…
کتاب با شعر «تمام» پایانی کامل پیدا میکند:
همه چیز تمام شد
تابستان چیده میوههای بیشاخه
شبهای تا شده کنار بشقابهای خالی
و مرا ببخش عزیزم!
چیزی نداشتم
جز این حفره تهی در سینهام
و انگشتانی دراز و لاغر
و مداد شکستهای که نوک ندارد
بس که هاشور زده
صدای چکههای آب را در هانهای خیالی… /
این همه را آزیتا قهرمان خالی از تکلّف و تصنع، محکم و پخته بیان کرده است.
نکته سوم «اینجا حومه هایِ کلاغ است» یک نکتهی زیباشناختی است: یکی از ویژگیهای شعر آزیتا قهرمان که شعر او را مختص به خود او میکند جابجایی سوبژهها و ابژهها، نهادها و گزارهها و مفعول شدن فاعل هاست. به چند نمونه دقت کنیم:
باد پرندهیِ مسی
انگار بیابان از رویِ ژاکتم
مرا پوشیده باشد،
همیشه کنارت میآید پهلویِ من،
زنی که آمد مرا بپوشد،
دریاچه را که برداری از تنت
تورها میریزند از ماهیان مرده ام
و…
شاعر به ما میگوید شعر اتفاقی است که در زبان میافتد:
برهنه نیستم
گاهی کلمات در سرفههایم
و ماه کفآلود در لیوان گم میشود
این سفر همیشه دور زبانم چرخید.
حال شاید اینطور تعبیر شود که برهنه نبودن و حرفها هنگام سرفه کردن و عکس ماهی که در لیوان شاعر افتاده است تصویری است که او فراموش نمیکند و پیوسته بر زبان دارد، اما وقتی به کلیت شعر و رابطهی بینابینیِ واژههایِ بهکاررفته نگاه کنیم میبینیم که چگونه این اتفاق به بهترین نحو ممکن در زبان رخ داده است. انسان برهنه را لباس حرف و سرفه میپوشاند و ماه در لیوان مثل موج کف کرده و گم شده است (کفِ قهوه با شیر و یا شرابِ کفدار شاید). این شدن یا شعر شدن، این زیبایی امکان ندارد مگر با دستهای شاعری که به حادثه در زبان ایمان دارد.
با بعضی از شعرهای این دفتر از جمله با شعر «حالا بیا دوباره» میشود رقصید. آهنگ شعر رقص زِیم بِه کی کوُ (و یا شاید رقص محلی مشهد؟) را تداعی میکند:
اگر ببیند روح این کلمات را
درختی که میخورد برگ برگ خودش را
تا زمستان شود
درخت که غایب خواهد شد، منم
…
حالا در بازی
پرنده هاج و واج بچرخد هی
در سپید این بیابان از ما تا خدا
حاضر خطی قرمز فقط بر گلو
از خنجر نشان ندارم
… (٣٨)
قهرمان به کیفیتِ آوایی واژهها بها داده است، البته نه تا آن حد که با استعارهها و عباراتِ مبهم ما را غافلگیر کند. تصویرها (بعضی اوقات سوررئالیستی) اغلب بر محورِ «من»ی که در حال نظارهی پیرامون خود است تمرکز دارد. شاعر بر آن است تا با زبان به مثابهی ابزار گویش، ما را مجذوب کند و در عین حال در خدمت بیانِ افکارش نیز باشد. در این راستا او زبان را در حوزهی زبان کشف میکند و بدین ترتیب در دو دنیا به موازات هم حرکت شاعرانهاش را به پیش میبرد.
با شعر زیبایِ «زنی که آمد مرا بپوشد» این مختصر را به پایان میرسانم. اما پیش از آن به شاعر میگویم این دفتر؛ در هر جملهاش دریا را برایمان نو میکند.
حتی شبیه دریایی
با قایقهای پیر
زیباتر نشد زنی که آمد مرا بپوشد
ترسها در خطوط آبی لو میروند
از ما یکی میخواست
خود را به شعر بیاویزد
دومی منقار خونی تو را
در زخم چرخاند و رفت
ملال زاییدن را کند کرده بود
و خستگی
روی دویدن دهان اسب میکشید
شراب را چکیدم
و پاییز دیگری انگورها را نوشت
تمام روزهایی که پاره کردهای
در حروف غایب فشارم میدهد
درد را لیسیدهای
و چشمان سیاه
اعتنایی به زوزهها نداشت
شعر قدمهای آهستهای بود
از تقلید پرنده در گودی زمین…
چه نونایی به قرض هم میدن شاعران گرامی! نکنه همشریین؟ یعنی به این میگن نقد؟ برسی؟ مثلا ریویو؟ یادش به خیر شاملو بزور یادداشتی اونم در رثای اخوان نوشت.
فلونی / 25 January 2011
من هم با این فلونی کاملا موافقم. مثل این است که در یک مسابقه ورزشی یکی از بازیکنان داور شود! این جور کارها (بقول نادرپور) مال متشاعران است تا خود را در مرکز توجه نگه دارند. یک شاعر جدی به تمهیدات نیازی ندارد.
سپیده / 27 January 2011