حسین نوشآذر – در این ده سال گذشته در ایران چه اتفاقی افتاده که همبستگی طبقهی متوسط شهری با فرودستان جامعه کاملاً از بین رفته است؟ در ده سال گذشته در ایران چه اتفاقی افتاد که ناگهان ادبیات داستانی ما بهعنوان یک عامل همواره تأثیرگذار به حاشیهی جامعه رانده شد و پارهای از نویسندگان در چنبرهی ذهنیتهای خرد آپارتماننشین گرفتار آمدند؟ چه اتفاقی افتاد که رویکرد حماسیها و تراژیک و باشکوه در داستانهایی مانند «سنگ صبور» نوشتهی صادق چوبک، «سفر شب و ظهور حضرت» نوشتهی بهمن شعلهور، «شب هول»، نوشتهی هرمز شهدادی، «جای خالی سلوچ» نوشتهی محمود دولتآبادی، «رازهای سرزمین من» نوشتهی رضا براهنی، «گیسو»، نوشتهی قاضی ربیحاوی، «دل دلدادگی» نوشتهی شهریار مندنیپور جای خود را به داستانهای خوشساخت اما بیمار، بدون هیچگونه چالش هستیشناسانه و یکسر متوسط و از نظر ذهنی کاملاً عقیم داد؟
برنامهی رادیویی این هفتهی دفتر خاک به داستانهای عامپسند آپارتمانی اختصاص دارد.
تا پیش از انقلاب مهمترین درونمایهی آثار نویسندگان عامپسند و البته رمانتیکی مانند ر. اعتمادی عاشقیتهای جوانان دانشجو و سرگشتهای بود که در کلانشهر روبه گسترش تهران میخواستند به شهرت و ثروت برسند، اما در کمال سادگی و حتی سادهلوحی فریب میخوردند، بر سر دوراهیهای عاطفی قرار میگرفتند و سرانجام کار آنها به گمراهی کشیده میشد. اینگونه کتابها و پاورقیها که خوانندگان خاص خودش را داشت، با زبانی بیتشخص و هیجانی نوشته میشد، تعدد حوادث و رویدادها از خواننده فرصت اندیشیدن را میگرفت و داستانها اصولاً در یک مسیر خطی پیش میرفت و مبتنی بر یک طرح ساده بود و طبعاً به پایانی قابل پیشبینی میرسید. در آن زمان یکی از مهمترین چالشها و درگیریهای روشنفکران ایران با همین داستانهای عامپسند با سویههای مصرفی و تخدیری بود؛ داستانهایی که انسان را به اندیشیدن وانمیداشت، در زبان روی نمیداد، به یک موقعیت هستیشناسانه اشاره نداشت، فردیت نویسنده در آن مشخص نمیشد و در مجموع خوانندگان را سادهپسند بار میآورد و به جای آنکه ذهن او را با مشکلات فلسفی، اجتماعی، آئینی، تاریخی، مذهبی یا عاطفی درگیر کند، او را فقط و فقط سرگرم میکرد.
اگر سادهلوحی قهرمانان داستانهای عامپسند که پیش از انقلاب منتشر میشد، به یک شکل بود، بدبختی انسانهای مرفه و برجنشین در پارهای از داستانهای آپارتمانی دههی هشتاد هم به یک شکل است. این اشخاص از یک الگوی رفتاری و شخصیتی مشخص پیروی میکنند: همه انسانهایی هستند باشعور، فهمیده، درسخوانده و کاملاً مرفه که هر لحظه اراده کنند به هر آنچه که دوست داشته باشند میرسند، کلفت و نوکر دارند، و با وجود آنکه از مظاهر مادی زندگی برخوردار هستند، اما از نظر عاطفی مشکلات جدی دارند. این اشخاص از نظر روانی در یک حالت شکننده بهسر میبرند، گاهی حتی به نوعی انشقاق شخصیتی مبتلا هستند، زبانی که بهکار میبرند، پر از نیش و کنایه، و گاه تحقیرآمیز است، با هیچکس، یعنی واقعاً با هیچ تنابندهای احساس همدردی نمیکنند، حتی گاهی از خودشان هم نفرت دارند و با این حال به تنها چیزی که در زندگی میتوانند بیندیشند همان نیازهای حقیر زندگی روزانه و عاطفیشان است. آنها نوعی دوگانگی رفتاری دارند که بیش از آنکه از ترس از مجازات نشان داشته باشد، از راحتطلبی و عافیتاندیشی حکایت دارد. هیچیک از قهرمان و روایتگران متعدد رمانهای ۷۰ الی ۱۵۰ صفحهای آپارتمانی در خودش کوچکترین ایرادی نمیبیند. همیشه و در همه حال دیگران مقصر هستند و هیچکس هم نمیداند بهراستی مسبب بدبختیهای عاطفی آنها کیست. در اینگونه آثار رویکرد به نوعی روانشناسی بدفهمیده شده و ژورنالیستی که تلاش میکند با اشاراتی به خشونت در کودکی همهی رفتارهای ناشایست فرد را موجه جلوه دهد، بسیار برجسته است، تا آنجا که شاید این روانشناسی ژورنالیستی و سوپرمارکتی تنها دستگاه فکری باشد که در اینگونه داستانها طرح میشود. همین نبود دستگاه فکری مطمئن، همراه با درونگرایی و خودپسندی بیمارگونه و نیز تحقیر انسانهای ندار از مهمترین ویژگیهای این آثار است.
اگر نثر (و نه زبان بهعنوان درونیترین جلوهی یک اثر) داستانهای عامپسندِ پیش از انقلاب، عامیانه و در همان حال انشاگونه بود، نثر داستانهای عامپسند آپارتمانی در دههی هشتاد به نهایت شیوا و ویراسته است. نثر اینگونه داستانها نوعی نثر است که در سرحد زبان گفتار و نوشتار قرار دارد، و تسلط بر آن مطلقاً کار سادهای نیست. اگر داستانهای عامپسند پیش از انقلاب در قالبهای کلیشهای و قابلپیشبینی نوشته میشد، داستانهای عامپسند آپارتمانی که این روزها نوشته میشود به فصل آخر اولیسس نوشتهی جیمز جویس و به بهترین داستانهای سالینجر نظر دارد. با اینحال لئوپولد بلوم و هولدن کالفیدی که در این داستانها سراغ داریم، انسانهایی هستند که در زد و بندهای بعد از جنگ و در بورس املاک به یک رفاه شکننده رسیدهاند و بهجای آنکه بر روابط حقیر زندگی روزانهشان عصیان کنند، در پوشش عاشقیتها و ماجراهای رختخوابی که آن هم در پرده بیان میشود، ذهنیت پریشان خود را روی کاغذ میریزند و به شکل رمانهای خالی از لحظههای تراژیک و متعالی به خواننده تحویل میدهند.
نکته اینجاست که همانگونه که طبقهی متوسط ایران در یک رابطهی دوگانه با حکومت قرار دارد، این نوع ادبیات هم از حکومت تغذیه میکند و در همان حال آسیب هم میبیند و زیر ضرب است. مردمان نوکیسه بهخوبی میدانند که اتوموبیلهای بی ام و و برجنشینیهاشان را مدیون رقابت هدایتشده و ناسالم اقتصادی هستند که حکومت اسلامی به ایران تحمیل کرده. نمایندگان فرهنگی این قشر اجتماعی هم بهخوبی میدانند که خوانندگان کتاب تغییر کردهاند. اگر قبل از انقلاب، دانشآموزان سالهای آخر دبیرستان و دانشجویان کتابخوان بودند، الان در دههی هشتاد قشر کتابخوان تغییر کرده. امروزه کسی که رفاه دارد، کتاب میخواند. باقی مردم نه وقت دارند و نه حوصلهی کتاب خواندن. وقتی نویسنده به تیراژ نظر داشته باشد، خواه ناخواه تلاش میکند پسند خوانندهاش را ارضاء کند و تصویر خوبی از او ارائه کند، چنانکه خواننده کتاب را بپسندد و پس از مطالعه احساس آرامش کند. از طرف دیگر سیاستهای پوپولیستی دولت همبستگی مردم متوسط با فرودستان جامعه را از بین برده است. من چرا باید از کسانی دفاع کنم که کتابفروشیها را آتش میزنند و چماق به دست میگیرند، به خیابانها و دانشگاهها میریزند و کافهها را میبندند؟
در چنین شرایطی که همدردی و تفاهم بیمعنی شده، تحول فرهنگی و انتقاد سازنده میسر نیست و طبعاً در نبود فضای گفتوگو و عدم همدردی با دیگری، از ادبیات داستانی مهمترین ویژگی آن که همانا ایجاد تحول در جامعه است دریغ شده و همه چیز در حد داستانهای متوسط فروکاسته است. در نقدها و پلمیکها هم همهی این ویژگیها را سراغ داریم: منتقدان به جای آنکه به دستگاههای فکری تکیه داشته باشند با واژههایی مانند مزور و وامانده به پیشباز مخالفانشان میروند. در داستانهایی که به آن تفاخر میکنند، نوکرها و کلفتها و انسانهای ندار مزور و وامانده هستند، اما در واقع این راوی داستان است که تزویر میکند، کمبود دارد و به رغم رفاه مادی از هر نظر بدبخت و خیانتکار است. نشانهاش؟ کافیست اینگونه رمانها را بخوانید. حتماً بخوانید.