چپ‌ها معمولا بحث می‌کنند که نگرش‌های همجنسگرستیزانه‌ رایج در جهان اسلام، نه محصول آموزه‌های مذهبی، که تقریبا سراسر بقایای استعمار انگلستان و آداب محافظه‌کارانه‌ی ویکتوریایی هستند. گرچه چنین نگاهی پرطرفدار است، اما کاملا متقاعدکننده نیست.

ما این استدلال را «برنهاد همجنس‌گراستیزی اروپایی» می‌نامیم. (گرچه بحث من به استعمار انگلستان محدود می‌شود اما همین نگاه را می‌شود به دیگر قدرت‌های استعماری اروپایی نیز داشت).

shah-abbas-homoerotic-art-in-iran-safavid

همجنس‌گراستیزی برنهادی استعماری؟*

این نگاه را می‌توان چنین خلاصه کرد:

شکل‌های مختلف کشش و عشق همجنسی در تمدن پیشامدرن اسلامی نسبتا پذیرفته‌شده بودند. کنش همجنسی [در آن دوره] شاید غیرقانونی می‌بود، اما از بس همه‌جا وجود داشت، کم‌تر جدی گرفته می‌شد و به‌ندرت مجازات می‌شد.

برای نمونه، در قاهره‌ سده‌ سیزدهمی، فقهای مسلمان می‌دانستند که توده‌های مردم به گناهانی بیش‌تر می‌پرداختند که از نظر اجتماعی ناپسندیده بودند (مثل روزه‌خواری در ماه رمضان) تا گناهانی که نزد خدا ناپسندیده هستند (مثل زنای غیرمحصنه و لواط).

در سراسر عصر طلایی اسلام [از سده‌ی هشتم تا سیزدهم] و به‌ویژه در دوره‌ خلافت عباسیان، عشق هم‌جنسی آشکارا به بحث گذاشته می‌شد و در ادبیات و شعر وارد می‌شد. از ابو نواس، شاعر بارگاه خلیفه‌ عباسی که مرتب در باب زیبایی مردان جوان قصیده می‌گفت، به‌عنوان سندی برای پذیرش اجتماعی و فرهنگی زیست [روابط] مأنوسانه‌ هم‌جنسی در اسلام یاد می‌شود.

در دوره‌ی گورکانیان (یا امپراتوری مغول)، ادبا و درباریان و نجیب‌زادگان، به‌رغم نهی امپراتورها، با یک‌دیگر روابط رومانتیک [و خلوتکده‌ای] داشتند. این سنت از دوره‌ پیشامدرن آغاز شد؛ یعنی در دوره‌ای که سلطان محمود غزنوی (کشورگشای مسلمان) در دام عشق برده‌ ترک‌تباری به نام ملک ایاز گرفتار آمده بود، و سلطان [قطب‌الدین] مبارک شاه خلجی عاشق امیرخسرو [دهلوی] (موسیقی‌دان صوفی)، و سلطان علاالدین خلجی نیز عاشق رسدبان خود، ملک کافور شده بود.

در سده‌ هجدهم و در دوره‌ مغول نیز وقتی درگاه قلی خان (نجیب‌زاده‌ دکنی) از دهلی بازدید کرد، از وفور مردان هم‌جنس‌باز و فاحشه‌خانه‌های مردانه در سراسر این شهر نوشت.

پس، عشق هم‌جنسی بخش مأنوسی از زیست مسلمانان بود؛ تا این‌که استعمارگران اروپایی نگرش‌ها و قوانین محافظه‌کارانه و همجنس‌گراستیزانه خود را بر مستعمره‌های خویش تحمیل کردند.

از آن‌جا که بریتانیا در میانه‌ی سده‌ی ۱۸۰۰ میلادی قانونی را تصویب کرد که کنش هم‌جنسی را ممنوع اعلام می‌کرد، پس همجنس‌گراستیزی، و نه همجنس‌گرایی، از طریق استعمار به آسیا و آفریقا وارد شد. مسلمانان مستعمره‌نشین با درونی‌کردن این همجنس‌گراستیزی قانونی، نهایتا عشق و روابط هم‌جنسی را غیراخلاقی به شمار آوردند.

نفوذ همجنس‌گراستیزی اروپایی به قانون مستعمره‌ها

اما شواهد «برنهاد همجنس‌گراستیزی اروپایی» چه‌قدر محکم است؟ نیازی به گفتن ندارد که واقعیت خشن ستم و سرکوب استعماری، زمینه‌ اجتماعی و مادی‌ای را شکل داد که همجنس‌گراستیزی در آن رشد کرد و توسعه یافت.

این را هم نمی‌شود انکار کرد که اخلاقیات همجنس‌گراستیز دوره‌ ویکتوریا، توسط استعمار بریتانیا و نخبگان بریتانیایی‌زده‌ محلی، در حوزه‌های قانونی و سیاسی اجتماعات آسیایی و آفریقایی نفوذ کرد.

روشن است که اکثر قوانین همجنس‌گراستیزی که امروزه در اجتماعات پسااستعماری شاهد هستیم، نمود اخلاق ویکتوریایی است. برای همین است که پاکستان (با اکثریت مسلمان) و هند (با اکثریت هندو) و سنگاپور (با اکثریت بودیست) و زامبیا (با اکثریت مسیحی) هنوز هم شکلی از همان قوانین جزایی همجنس‌گراستیز بریتانیا را دارند.

همجنس‌گراستیزی درونی در کشورهای مسلمان‌نشین

«برنهاد همجنس‌گراستیزی اروپایی» گرچه می‌تواند نفوذ قانون و سیاست رسمی [استعماری] را در جوامع مسلمان و مستعمره را توضیح دهد، اما این را دقیقا توضیح نمی‌دهد که همجنس‌گراستیزی استعماری چه‌طور فرهنگ روزمره‌ مسلمانان کوچه و خیابان را تغییر داد.

برای نمونه، احمد رضا خان بریلوی (دانش‌پژوه مسلمان اصلاح‌طلب هندی اواخر سده‌ی نوزدهم) را در نظر بگیرید. این شخصیت مذهبی را به‌سختی می‌توان با نخبگان بریتانیایی‌زده در یک گروه قرار داد؛ او صوفی بود و شیفته‌ آموزه‌های معنوی مسلمانان روستایی و پایین‌طبقه‌ هندی، که در معرض نظام آموزشی غربی‌شده قرار نگرفته، اما در تفسیر اردو-زبان معروف خود از قرآن، روابط هم‌جنسی را صریحا محکوم و مذموم می‌داند.

بر چه اساسی می‌توان گفت که رضا خان نگاه همجنس‌گراستیزانه‌ ویکتوریایی را در خود درونی ساخته بود؟ این نگاه دقیقا چه‌طور توانست جهان‌بینی اخلاقی تقریبا همه‌ی مسلمانان آسیای جنوبی را آلوده‌ خود کند؟

این امر، «برنهاد همجنس‌گراستیزی اروپایی» را بیش از پیش متزلزل می‌سازد. این برنهاد، در تلاش خود برای مشخص‌کردن علت‌های ریشه‌ای نگرش‌های شایع همجنس‌گراستیز در بین مسلمانان، بیش از حد به روان‌شناسی تاملی اتکا می‌کند و می‌گوید که مسلمانان محافظه‌کار امروزین، نیمه‌آگاهانه از اخلاق جنسی ویکتوریایی تقلید می‌کنند.

جهادی‌های امروزی نیز همین کاریکاتوری که شرق‌شناسان از مردان مسلمان به دست داده و ایشان را منحرف و مفسد جنسی تصویر کرده، در خود درونی ساخته و بنابراین می‌پندارند که جهان اسلام در سراشیب اخلاقی افتاده و وظیفه‌ی آنهاست که جوامع اسلامی را از آلودگی‌های جنسی (از جمله عشق هم‌جنسی) پاک کنند.

این پرسش مطرح می‌شود که: ما چه‌طور می‌دانیم که مسلمانان محافظه‌کار و جهادی‌ها این چیزها را در خود درونی کرده‌اند؟

یافتن پیچیدگی‌های درونی‌سازی همجنس‌گراستیزی

درونی‌سازی ایدئولوژی استعمارگر توسط کسانی که از استبداد استعمار زخم خورده‌اند، واکنشی اگر نه ضروری اما قابل درک است. و به‌جاست که استدلال «سطحی» مذهبی سوژه‌ استعمارشده را کاوید تا علت‌های ریشه‌ای درونی‌سازی همجنس‌گراستیزی استعماری را نشان داد.

با این حال اما هنوز هم نیاز به شواهد خاصی داریم تا نشان دهد که سوژه‌‌ استعمارشده، تسلیم این درونی‌سازی شده؛ [شواهدی] در قالب یک گفته یا یک جنبه‌ خاص رفتاری او.

برای نمونه، ستیزه‌جویان جهادی مدرن را در نظر بگیرید؛ آن‌ها به نام و کام خدا، افراد بی‌گناه را می‌کشند. نمایه‌ روان‌شناختی ستیزه‌جو، علت ریشه‌ای ستیزه‌جویی وی است، اما بایستی این نمایه‌ روان‌شناختی را با ذکر، مثلا، تاریخ اقدامات خشن یا سوابق جنایی آن‌ها تعریف و تحدید کرد.

به همین نحو، در مورد «برنهاد همجنس‌گراستیزی اروپایی» نیز ما باید منطق خاص ویکتوریایی و/یا شرق‌شناختی در مساله‌ انحراف جنسی را در نوشته‌ها یا تاریخ رفتاری سوژه‌های استعمارشده بیابیم. اگر این‌نوع نوشته‌ها یا تاریخ‌های رفتاری در دسترس نباشند (که در مورد اکثر عموم مسلمانان استعمارشده چنین است)، پس مدافعان «برنهاد همجنس‌گراستیزی اروپایی» باید نشان دهند که همجنس‌گراستیزی ویکتوریایی و درونی‌شده چه‌طور در جامعه مسلمانان وارد شده و توده‌ها را آلوده‌ خود ساخته است.

بالاخره ایده «برنهاد همجنس‌گراستیزی اروپایی» می‌خواهد به ما توضیح دهد که چه‌شد به این‌جا رسیدیم، چه شد که غالب مسلمانان عادی امروزه نگرش‌های همجنس‌گراستیز از خود نشان می‌دهند.

برخی دانشگاهیان که ضرورت تقویت «برنهاد همجنس‌گراستیزی اروپایی» را متوجه شده‌اند، تحلیل دقیق‌تری از روان‌شناسیِ درونی‌سازی همجنس‌گراستیزی استعماری به دست داده‌اند.

ایشان، برای مثال، می‌گویند که شاعران مسلمان هندی سده‌ نوزدهمی نظیر الطاف حسین حالی و محمد حسین آزاد، موضوعات هم‌جنس‌کامی (homoerotic) را به این خاطر از آثارشان خارج کرده‌اند که ارزش‌های ویکتوریایی را [در ذهن‌شان] وارد کرده بودند. حقیقتا نیز ایشان وحشت استعمار را چنان در خود درونی ساخته بودند که فکر می‌کردند بریتانیایی‌ها حق دارند فرهنگ ایشان را به خاطر این‌همه انحطاط و انحراف از موضع رسمی فقهی اسلامی در زمینه‌ روابط هم‌جنسی، استهزا کنند.

حالی و آزاد شاید فکر می‌کردند ارزش‌های اسلامی را حفظ می‌کنند، اما در واقع اخلاق ویکتوریایی را دربست پذیرفته بودند.

مشکل این برداشت آن است که قبول می‌کند عقلانیت مسلمانان استعمارشده در برابر قدرت امپراتوری، ضعیف و حتی خودآزارگر است. و چون [این برداشت] بر حدس و گمان بنا شده، پس همان‌قدر پذیرفتنی و محتمل است که ادعایی که می‌گوید این شاعران (نه‌تنها از فرهنگ ادبی خود شرمنده نبودند که حتی) علیه مذمت فرهنگ‌شان از سوی بریتانیایی‌ها فعالانه مقاومت می‌کردند و این کار را با احیای گذشته‌ اسلامی (که روابط هم‌جنسی را مذموم می‌شمارد) در نوشته‌های خود، بی‌پروا انجام می‌دادند. این برداشت، دست‌کم، مسلمانان را ابژه‌های گمراه و مطیع استعمار اروپایی نمی‌داند.

«برنهاد همجنس‌گراستیزی اروپایی» در مقام یک فرضیه، شایستگی‌هایی دارد اما با به‌چالش‌کشیدن استدلال‌هایی که بر ماهیت ذاتی همجنس‌گراستیز اسلامی تاکید می‌کنند، از آن‌ور پشت‌بام می‌افتد و تقصیر گرایش همجنس‌گراستیزی در بین مسلمانان معاصر را به گردن خشونت امپراتوری می‌اندازد.

هر دوی این شِماها، عاملیت واقعی را از مسلمانان می‌گیرد.

ما نباید عقلانی‌شدن مذهبی همجنس‌گراستیزی را با علت‌های ریشه‌ای آن (که هنوز هم کاملا برای ما مشخص نیستند) اشتباه بگیریم. بهتر است هر دو طرف این دعوا قبول کنند که حدس و گمان می‌کنند [و شواهد متقنی برای ادعای‌شان ندارند]، و مراقب باشند که در راه انسانی‌سازی «دیگری» [و برابری استعمارشده با استعمارگر]، این‌قدر ساده‌سازی نکنند.


پانویس:

* میان‌تیترها از منبع این مقاله نیستند.

منبع: «ریلیجن دیسپچز»

بیشتر بخوانید: صفحه اسلام و همجنس‌گرایی در «زمانه»