آزاده معاونی – همزمان با سالی که عروسکهای «کدو کوتوله» یکشبه به شهرت رسیدند و من در کالیفرنیا مشغول بازی با آنها بودم حکومت پهلوی نیز روزهای آخر شاهنشاهی خود را طی میکرد. آنقدر کوچک بودم که فکر میکردم والدینِ دوستم که برای «اَپل» کار میکنند باید کشاورزان باغ سیب باشند. به خاطر میآورم که چند سال بعد از سقوط رژیم پهلوی، ایرانیان مهاجر و تبعیدی در اطراف محل زندگی من سکونت گزیدند و همیشه با هیجان تمام مشغول بحث سیاسی بودند.
بیشتر از هر چیزی تکرار اسم شاه محور اصلی بحثها بود. عدهای به فعالیتهای او بهویژه در مدرن ساختن تهران با نگاه مثبت مینگریستند. در همین رابطه، یادم میآید یکی از عمههای سالخوردهتر من، عکس شاه و فرح را در کنار رختخوابش گذاشته بود. جمعی هم بودند که دل خوشی از شاه نداشتند و او را شکنجهگر خطاب میکردند. خوب به خاطرم میآید به مردی که همه میگفتند ساواکی است و تصویر شاه را بر روی شانهاش خالکوبی کرده بود اجازهی شنا در استخر محله داده نمیشد. گویی او مظهر وحشتی بود که سایهاش حتی بر آفتاب کالیفرنیا نیز سنگینی میکرد.
بزرگتر که شدم به تحصیلِ علوم سیاسی پرداختم و در ادامه در رشتهی روزنامهنگاری تحصیل کردم. بهعنوان گزارشگر در ایران کار کردم و کمکم توانستم به درک بزرگسالانهای از خانوادهی پهلوی دست یابم. برداشت تازهام از پهلویها با احساسات و خاطرات کودکانهای که از آنها داشتم گره خورد. احساسات عمیقی که گذشتهی خودم و خانوادهام را به خود مشغول کرده بود، با احساسات جدیام دربارهی تاریخ ایران و خانوادهی پهلوی به شکل پیچیدهای درهم تنیده شده بود. من هم مثل خیلی از ایرانیان قادر به تشخیص تمام و کمالِ موجودیت خانواده سلطنتی نبودم. تلفیق متناقضی از آرزوها و امیدهای شخصی با احساس تلخ و ناخوشایند ناشی از سقوط رژیم پهلوی گریبانم را گرفته بود.
خبر خودکشی علی رضا پهلوی جوانترین پسر شاه در «بوستون» احساسات وسیعی را در بین ایرانیان دامن زد. اولین واکنش خودم این بود که به شدت برای ملکه فرح متأسف شدم. به نظر میرسد فرح در طول سالهای گذشته حوادث ناگواری را تجربه کرده است که از قدرت تحمل بیشتر آدمها خارج است. بعد از عزل از سلطنت و شروع زندگی در تبعید، او شاهد مرگ همسرش بود. هنوز غم و شوک بزرگ خانوادگی از تب و تاب نیفتاده بود که در سال ۲۰۰۱ خودکشی دخترش لیلا او را به عزا نشاند و حالا مرگ پسر دومش علی رضا را باید تحمل کند.
در این بحبوحه احساس نامطبوعی نیز از پاریسنشینی فرح و علاقهی او به مد و زندگی تجملی داشتم. احساس میکردم کاش فرح ۷۲ ساله، کمتر به زندگی روزمره و سلیقههای شخصیاش بپردازد. میخواستم بیشتر او را در هیبت ملکهای ببینم که در مؤسسات خیریه مشغول فعالیت است. این مسئله برایم عجیب بود. چرا باید اعمال و رفتار یک «بانوی اول» که ۳۲ سال پیش از اریکهی قدرت کنار گذاشته شده است، برایم مهم باشد؟ با کمی تفکر پی بردم که دغدغه اصلی ضمیر ناخودآگاه من این بود که در حال حاضر مملکت من «بانوی اول» ندارد. ما ایرانیان نمیدانیم همسر خاتمی یا احمدینژاد حتی چه شکلی هستند چه برسد به آنکه بخواهیم بدانیم چه سلیقهها و رفتاری دارند؟
جمهوری اسلامی حق داشتن «خانوادهی اول» را از ما ایرانیها گرفته است. حق احترام به آنها، حق رشک بردن به زندگی رویایی آنها و حتی حق گله کردن از آنها نیز به خودی خود از ما سلب شده است. حکومت ملاها به شیوهی قبایل بدوی، مردم ایران را شایستهی ملاقات با خانواده و زندگی خصوصیشان نمیدانند.
شاید به همین خاطر است که همچنان توقع بیش از حد از فرح و خانوادهی سلطنتی دارم. به نظر میرسد آنها در خیالات من، همچنان نقش «خانوادهی اول» را ایفا میکنند. بیدلیل نیست که با شنیدن نام «پهلوی» احساس نامطبوعی به سراغم میآید. احساس غیرفرخنده حضور حکومتی بیتدبیر و بحرانزا و مخرب در ایران خشمی را در من ایجاد میکند که به ناچار به سمت خانواده پهلوی کشیده میشود. احساس مقصر بودن آنها و اینکه با سقوط آنها بود که همهی بلایا بر ایران بزرگ وارد گشت. احساس یأسی که همهی وجودم را آکنده از غمی بزرگ میسازد.
واکنشهای ایرانیان در شبکههای اجتماعی و آزاد اینترنت بعد از اعلام خودکشی پسر شاه بر این توقع و احساسم افزود. پیبردن به این نکته شادیبخش که نسل جوان ایرانی که بعد از سقوط حکومت شاهنشاهی متولد شدهاند به گونهای وسیع از مرگ شاهزادهی جوان غمگین گشتهاند مرا تحت تأثیر قرار داد. آنها نیز به دنبال «خانوادهی اول» گمشدهٔ خویش هستند.
با تمام این تفاصیل خشم خانواده بزرگ وطن و انگشت اتهام از روی خانواده پهلوی هنوز برداشته نشده است. خیلیها آنها را مسبب فروپاشی اقتصادی، بیکاری، بحران اقتصادی، جنگ و برادرکشی خانمانسوزی میدانند که به دست حکومت ملاها صورت گرفته است.
پسر ارشد شاه در وب سایت خود در اولین واکنش، مرگ برادر خود را به افسردگی ملی ناشی از فجایعی که آخوندها ایجاد کردهاند نسبت داد که بیشتر از هر چیزی یک تاکتیک سیاسی بود. (با وجود آنکه نمیتوان منکر اتفاقات ناگوار خانوادگی، تبعید و دربه دری و به هم خوردن سیر طبیعی زندگی در افزایش افسردگی شاهزادهی جوان گشت ولی افسردگی بیش از هر چیزی یک بیماری است.)
البته بلافاصله برادر بزرگتر خانواده پهلوی با شجاعت و صمیمیت تمام در مصاحبهای از افسردگی برادرش حرف زد و اینکه متأسفانه برادرش سالهاست که با این «بیماری» روحی دست به گریبان است. این قدم ساده و بیریا برای شکستن تابوی بیماریهای روحی – روانی، یک گام بسیار سنجیده و اساسی بود که مثل بسیاری دیگر از کجفهمیهای اجتماعی به گونهای خاموش از فرزندان ملت ما قربانی میگیرد بدون آنکه شهامتی برای روبرو شدن و اعلام حضور آن وجود داشته یاشد.
با اعلام رسمی دلیل خودکشی شاهزاده به خاطر افسردگی، برای اولین بار و بعد از ۳۰ سال، خانوادهی پهلوی موضوعی را افشا کرد که هیچکس با آن مخالفت ندارد. موضوعی که گریبان بسیاری از خانوادههای ایرانی را گرفته و میگیرد. شاید مرگ شاهزادهی جوان وسیلهای برای آشتی هر چه بیشتر ایرانیان با خانوادهی پهلوی گردد. شاید از این پس، خانوادهی پهلوی، هدف اصلی گلایهها و شکایتهای مردم برای به وجود آمدن رژیم ملاها در ایران نباشد.
Azadeh Moaveni , Why the Pahlavi Dynasty Still Haunts Iranians, Thursday, Jan. 06, 2011, Ti
خانم معاونی روزنامه نگاری است زبردست که می تواند احساسات خیلی از آدمها را که حتی با هم مخالف هستند به زبان بیاورد
کاربر مهمان مرضیه-ت / 07 January 2011
حق داشتن خانواده اول؟؟؟؟؟
اول بودن فردی است و نه خانوادگی و بر چه اساسی یک فرد غیر منتخب مردم شخص اول مملکت حساب شود؟ چون فرزند رضا شاه بوده؟ همان رضا شاهی که میخواست جمهوری را یرقرار کند و امثال مدرس و دیگر آخوندها این اجازه را به وی ندادند.
اگر سایه سیاه ساواک پهلوی نبود هیچگاه دچار بیماری اسلامی نمیشدیم ، اگر شاه به جای ایرانستان از اسلامستان میترسید چه میشد؟
علی / 08 January 2011
به نظرم عنوانی که در ترجمه انتخاب شده بود، مناسب متن نبود. با توجه به نتیجه ای که نویسنده گرفته است، تابوشکنی در خاندان پهلوی بسیار گویا بود.
کاربر مهمان / 08 January 2011
من اصلا این قضیه خانواده اول و بانوی اول رو درک نمیکنم…برای چی ما باید یک عده ای رو به دلیل انتساب به شاه یا رییس جمهور یه مملکت، اول بدونیم و از اونها صحبت کنیم یا ازشون تبعیت کنیم؟ و اونها هم خودشون رو برتر از ما بدوننند و به ما فخر بفروشند؟!به نظر من قرار نیست هر چیزی که در غرب اتفاق می افته رو ما آجر به آجر در ایران اجرا کنیم.چرا زن یه رییس جمهور رو باید بشناسیم ؟ اصلا این خودش یه جور مردسالاری نیست که زنی در سایه مردش که قدرت اول کشوری رو داره قرار داشته باشه و بعد با کارهای خیریه بخواد خودش رو نشون بده؟ اگه شایسته باشه که حتما بدون وابستگی خانوادگی هم می تونه شایستگیش رو نشون بده.وگرنه در آخر میشه یه کسی مثل میشل اوباما که در عمل تبدیل شده به یه مانکن مسخره! به نظرم دارای ارزش و فر و شکوه بودن بدلیل ارتباط نسبی یا سببی با شخص صاحب قدرت دیگه زیادی دمده شده و قرار نیست ما مدل زندگی امریکایی و غربی رو در زندگی خودمون کاملا اجرا کنیم.به عبارت دیگه چه چیزی معلوم میکنه که هر کاری که غربیها انجام می دهند خوبه و ما باید دنباله روشان باشیم؟و البته این نظر مطلقا تایید رفتار عقب مانده مرتجعین ایرانی نیست.
سعید / 08 January 2011
مطلب بیمعنی و نامنسجمی بود. جهت گیری مظلوم نمایانهاش هم حال به هم زن.
سعید ب / 08 January 2011
چه بی سر و ته
کاربر مهمان / 09 January 2011
خیلی بی سر و ته بود
کاربر مهمان / 09 January 2011
خانواده اول؟! خیلی آمریکایی-غربی بود. فرست لیدی و این حرفها؟!
ــــــــــــــــــــ
با کمی تفکر پی بردم که دغدغه اصلی ضمیر ناخودآگاه من این بود که در حال حاضر مملکت من «بانوی اول» ندارد. ما ایرانیان نمیدانیم همسر خاتمی یا احمدینژاد حتی چه شکلی هستند چه برسد به آنکه بخواهیم بدانیم چه سلیقهها و رفتاری دارند؟
ـــــــــــــــــــ
بله ما بانوی اول نداریم. ما بانوان اول داریم:
نسرین ستوده ها٫ شیرین عبادی ها٬ مهرانگیز کارها٫ شادی صدرها٫ شیوا نظر آهاری ها٫فریبا داودی مهاجرها و میلیون ها بانوان اول دیگری که شاید اسمشان هیچ جای دیگری ذکر نشده باشد.
ما/من دنبال جامعه ای است که در آن هیچ انسانی- اول- نباشد. زن و مردش برابر باشند و از حقوق یکسانی برخوردار باشند. شاه یا ولی فقیه اش هیچ برتری نداشته باشد.
من حق برابری زن با مرد می خواهم
حق برابری ارث
دیه برابر
حق شهادت برابر
رفاه برایر
و هزاران حق دیگر و اما نه حق داشتن بانوی اول
ـــــــــــــــ
نوشته سرکار خیلی سانتی مانتال بود. آیا واقعا این چنین از درد جامعه ایران بی خبر هستید؟ از فقر٫ بی عدالتی٫ بیکاری٫ مردسالاری. …. ای بابا….
———————–
غمگین… برای مرگ یک انسان …چه شاهزاده… چه گدا … چه دیکتاتور …چه دموکرات …چه دانشمند …چه بی سواد…غمگین … برای مادر که باز هم به سوگ فرزند نشسته است… شاید در تنهایی ملامت می کند مردش را که روزگاری شاهنشاه آریا مهر بود… شاید اگر نبود مردش شاه یا که بود شاهی عادل و مهربان٫ امروز٫ او نبود چنین سوگوار. چه کنیم که مردش بود شاه. شاهی ظالم و زورگو. چه کنیم که شاهنشاه آریامهر که مادران زیادی را سوگوار کرد٫ نتوانست بماند و ببیند رخت عزای مادری را بر تن مادر خانه اش. چه کنیم که روزگار ما تکرار مکررارت است. گویی سرزمین من ایران٫ سرای مادران سوگوار است. مادران خاوران٫ مادران جنگ و جبهه و مادران سبز- برای کوروش صحتی. نویسنده سحر
سحر / 09 January 2011
می خواهم فقط یک نکته را توضیح دهم؛ به دور از هاله خیلی منفی که بر خاندان پهلوی سنگینی می کند و به دور از واکنش طبیعی ملتی که همه بدبختیهای ایجاد شده توسط حکومت اسلامی را به گردن خاندان پهلوی می اندازد و موضوعات از این دست … نویسنده با متانت تمام توانسته از احساسات فوق برای نتیجه گیری اش بهره برداری کند. تلاش نویسنده بر این تابوی بسیار قوی متمرکز شده بود که خودکشی شاهزاده جوان بیش از هر دلیل دیگری به خاطر « بیماری» افسردگی بوده است. سیاسی کردن خودکشی وی فقط یک تاکتیک سیاسی است ( و صد البته افسردگی آدمها دلائل زیستی و معیشتی هم دارد). خانم معاونی از ابراز روشن و صریح خانواده پهلوی که به دور از پرده پوشی در باره بیماری خانمان سوز افسردگی سخن گفته اند استقبال کرده است و به بهانه آن نقبی زده است به خشم همیشگی ملت ما به خانواده سلطنتی سابق و …
کاربر مهمان ,ونداد زمانی / 08 January 2011
خانم دیبا، علیاحضرت فرح، شهبانوی سابق ایران، طبق اطلاعات ایرانیان اروپا کارهای خیریه انجام می دهند ولی نه با سروصدای زیاد. در مقام مادر غصه ی زیادی متحمل شده و خواهند شد و شخصاً پیش خدا دعا می کنم وجود عزیزانشان برای ایشان مایه ی تسلا و موجب تقویت روحیه باشد. ما ایرانی های همه جای دنیا و از جمله درون مرزهای وطن به این خبر بد فکر می کنیم و به گمانم هر جور عقیده ای درباره ی پیوند خانواده ی پهلوی با تاریخ کشورمان داشته باشیم به هر حال نمی توانیم مرگ خودخواسته ی شاهزاده ی فقید را — و این خواستن مرگ خود از خشونت مایه ای داشته است چنان که همه ی خودکشی ها دارند — بی ارتباط با ایران بدانیم. از این گذشته هیچ انسانی که وجه همدردی را از دست نداده باشد نمی تواند به بازماندگان و بخصوص به خانم دیبا فکر نکند و متأثر نشود. مثلی انگلیسی می گوید “شدائد و مصائب همخانگی های غریبی را موجب می شوند.” به تعبیری ما در یک چاردیواری هستیم، با پهلوی ها، با همه ی مادران و پدرانی که عزیزانشان رفته اند، با خاطره ی مردگانمان و امید استوارمان به برآوردن روزهای بهتر. اما درباره ی این که یک ملکه ی خوب می تواند الهام بخش زنان و دختران یک جامعه باشد، جای شک نیست، به این شرط، البته، که صرفاً یک درباری منزوی نباشد بلکه کار کند.
Farzan / 08 January 2011
در دورانی که کوچکترین خبری در باره ایران ، روی انتن خبرگزاری ها قرار می گیرد ، بالطبع فوت یک نفر هم بخصوص از خانواده رژیم سابق ، خبر ساز خواهد بود . باضافه اینکه فرد مذکور خودکشی کرده باشد از نوع اسلحه که سوژه خبری مناسبی از یک تراژدی است برای رسانه های محلی امریکا ( بوستون ) و همه شهرهای اصلی کانادا و امریکا هست .
اینکه بانوی اول نداریم نظر شخصی ایشان باید باشد زیرا در منطقه خاورمیانه ، چه کسی نام بانوی اول اسرائیل را می داند ایا زن رئیس جمهور بانوی اول است یا زن نخست وزیر ناتینیاهو ( که تنها چندی قبل بدلیل شکایت مستخدم خانه شان بدلیل بدرفناری خبر ساز شد .
بغیر از قطر و ترکیه ، حتی روسیه هم بانوی اولش هم خبر ساز نیست ، ارمنستان و اذربایجان ، امارات زن شیخ که غربی هست بعضی وقتها در خبر ها هست
بعد ملکه اردن که فلسطینی هست ، فعال اجتماعی است و خبر ساز هست و شهرت جهانی دارد .
د رکانادا هم بانوی اول ، لورا هارپر چندان فعالیت اجتماعی سیاسی ندارد بغیر از موضع گیری اش در مورد سکینه محمدی که کاملا سیاسی بود .
تنها در امریکا خانم میشل اوباما مطرح هست انهم بدلیل رفتار رسانه ها ی امریکا و ازادی بیان کامل ، که موضوع خبر ی می شود .
و اما ، به عنوان انسان ، با فرح دیبا ، احساس همدردی می کنیم والا ایشان هنور خودش را ملکه می داندو در توهم هست . خودکشی در خانواده نشان میدهد که این خانواده ، همدیگر را حمایت نمی کنند و از هم بی خبر هستند والا بسیاری از خانواده های سلطنتی که منقرض شده اند و یا رئیس جمهورهایی که مجبور به ترک خاک کشورشان شده اند ، هم خودکشی در میا ن انها بوده است ؟
هنوز یک سخنرانی از این مرحوم و یا نوشته ای از مرحوم علیرضا منتشر نشده است ، در دنیای اینترنت که همه وب لاگ دارند . بجای احساسی برخورد کردن باید ریشه ها را در جای دیگری جستجو کرد
سعید سلطانپور / 09 January 2011
چیز هایی نوشتم و بلافاصله پاک کردم. یادم افتاد که دارم روی رادیو زمانه کامنت می گذارم. اما قرار است زمانه متفاوت باشد. این نوشته ها را در سایت های فلان و بهمان هم می توان یافت.
شما از زاویه دیگری به مسئله نگاه کنید. واکنش ایرانی ها را با زمانی مقایسه کنید که اتفاق مشابهی برای دختر این خانواده افتاد. چقدر میزان همدردی مردم با خانواده این دو مرحوم تفاوت کرده است؟ ایا مردم مهربان تر شده اند؟ آیا بر تعداد هواداران خانواده پهلوی در این چند ساله افزوده شده ؟ آیا این همدردی ها یکی از نشانه های نزدیک شدن بیشتر گروههای سیاسی بعد از حوادث اخیر ایران نیست؟ برخورد رسانه های دولتی ایران چه تفاوتی با سالیان پیش کرده است و… خیلی سوال های دیگر.
با سپاس از مترجم که نظرشان مسموع است !
کاربر مهمان / 09 January 2011
آرزوی خهانواده اول داشتن؟!!!! با تمام احترامی که برای نویسنده سطور بالا قائلم ولی این دیگه از اون چرت و پرت ها بود که میشه نوشت
محمد / 09 January 2011
“جمهوری اسلامی حق داشتن «خانوادهی اول» را از ما ایرانیها گرفته است. حق احترام به آنها، حق رشک بردن به زندگی رویایی آنها و حتی حق گله کردن از آنها نیز به خودی خود از ما سلب شده است. حکومت ملاها به شیوهی قبایل بدوی، مردم ایران را شایستهی ملاقات با خانواده و زندگی خصوصیشان نمیدانند.”
یعنی چی؟ مخصوصاً روی کلمه «حق» تاکید می کنم. اصلاً مگر چنین چیزی یک حق است؟ مگر همه حکومتها در دنیا باید از معیارهای اخلاقی و سکسی خانواده هسته ای و تک همسری بورژوایی تبعیت کنند؟؟
میم / 09 January 2011
این داستان هم تبدیل شده به یه جک تلخ دیگه… آآآآآی ایرانی ایرانی کی میخای عاقل شی من که عمرم قد نداد
کاربر مهمان / 09 January 2011
کی گفته خانواده اول ما پهلویه؟پهلوی در بهترین حالت میراث دار کوروش هم نیستند حتی.چون با کودتا سر کار اومدن.چطور ادعای پادشاهی دارن روی ایران؟
محمد / 09 January 2011
مطلب خوب و مهربانی است . آفرین به شما خانم آزاده معاونی و قلم شیوایتان .
از فحاشی ها و دریده گی هایی که در کامنتها گذاشته می شود و متاسفانه مسئول سایت آن ها را یله می کند زیر متن متاسف بشوید اما پرتوان تر بنویسید .
برای شما و قلمتان آرزوی روزبهی دارم .
مهیار
مهیار ایرانی / 10 January 2011
خانواده پهلوی با دایر کردن بنیادی به نام ” بنیاد کودکان ایران” ، سالهاست که به مداوای کودکان بیمار مشغول است و هزینه ی سفر آنها از ایران و همچنین هزینه ی مخارج بیمارستان و درمان در ایالات متحده را برعهده دارد.
مهناز / 10 January 2011
کاش یه خورده عمیق تر حرف می زدید به جای این همه سطحی گویی
کاربر مهمان / 10 January 2011
علی رضا رفت و کارش در دنیا تمام شد . شاهزادگی و ثروت و شهرت تمام شد و حالا اوست و خدا و پاسخ به کارهای خوب و بدش. من به عنوان یک ایرانی خودکشی او را نمی پسندم .کاری که کرد گناه بود و باید در برابر خدا پاسخگو باشد. درست است که گفته شده افسردگی داشت است . افسردگی در خیلی ها می تواند وجود داشته باسد . اما نوجیهی برای خود را کشتن نمیشود او اراده و عقل هم داشته است. شاید درد بی دردی داشته است
این خودکشی هشداری برای همه کسانی می تواند باشد که به این درد مبتلا هستند
کاربر مهمان محمد / 15 January 2011
بایک نگاه میتوان فهمید که خوانندگان این سایت اصلا اهل مطالعه نیستند و حتی نویسنده مقاله خود نیز تمام اطلاعاتش از خانواده پهلوی از خانواده و گفتنی های این و آن و نظرات شخصی اوست. چه خوب بود اگر کمی ما دست از سطحی نگری برمیداشتیم و شاه و خانواده او را در غالب انتظارات واقعی و نه افسانه ای خود برآنداز و قضاوت میکردیم. نویسنده برای خالی نبودن عریضه هم که شده یک فاکت یا مدرک تاریخی نتوانسته اشاره کند. خوب کسانی که انقلاب کردند که تا جایی که من میشناسم همه پشیمانند و افسوس دوران گذشته را میخورند.
تا مدتها از سوی اکثريت روشنفکران ايران دوران پهلوی به کلی نفی میشد. هنوز هم آثار اين نفی را می بينيم. آنان ذره ای حاضر نبودند امتيازی به آن گذشته بدهند. بعد از اين همه مدت و سپری شدن دوران زندگی يک نسل کامل پس از انقلاب، جوان هايی که يا در آن زمان به دنيا نيامده بودند و يا بسيار کوچک بودند و حالا بزرگ شده اند و وارد فعاليت های اجتماعی شده اند، به کلی نگاه ديگری دارند. نسل گذشته ، يعنی نسل انقلاب هم، اکثريتشان، اگر چه نه به طور آشکار اما در نهان و در درون خودشان متقاعد شده اند که انقلاب کار بسيار اشتباهی بود. ايران داشت با همه معايب و اشکالاتش، خودش را از زمين بلند می کرد و مثل همه جوامع در حال رشد، طبعا اين فرآيند، فرايندی سالم و بی نقص نبود. پر از اشکالات بود. اما ما واقعا داشتيم از زمين کنده می شديم. و اين ارزيابی دوباره بازتاب هايی دارد که ما يکی از آنها را در اين روزها (واکنش ها نسبت به مرگ عليرضا پهلوی) شاهد بوده ايم.
. تاریخ نویسانی که با فاکت و مدرک و نه با عینک ایدولوژی راجع به تاریخ معاصر ایران نوشته اند در مورد پهلوی ها تصویری ارایه میدهند که با آنچه روح الله خمینی و روشنفکران سیاه نمای ما در آستانه انقلاب ارایه میدادند بکلی متفاوت است. برای مثال علیرضا نامور حقیقی یا عباس میلانی که خود از مبارزین چپگرای زمان شاه و حنی مدتی در زندان بوده است.
بقول کاظم علمداری: احساس گناه به دليل ارزيابی مجددی که مردم از مقايسه دو سيستم می کنند رخ می دهد. مقايسه سيستم زمان شاه که ايران کشوری خوش نام در سطح جهان بود و اين مشکلات دوره جمهوری اسلامی که بسيار مصيب بار و عميق اند وجود نداشت. به خصوص سياسيون و نه تنها کليت مردم ايران که در سرنگونی رژيم شاه نقش ايفاء کردند، بعدها متوجه شدند با دست خودشان رژيمی را بر سر کار آوردند که مشکلات اجتماعی، سياسی و اقتصادی کشور را چندين برابر کرده است. اين باعث شد که مردم مجددا به فکر اين بيافتند کاری را که کرده اند درست و عاقلانه و خرمندانه نبوده است. به همين دليل است که اين احساس گناه در حال حاضر در ذهنيت و خرد جمعی مردم وجود دارد.»
پیشگامی سابق سرافکنده / 15 January 2011
خانم معاونی با وجود تحصیلِ علوم سیاسی مینویسد "در این بحبوحه احساس نامطبوعی نیز از پاریسنشینی فرح و علاقهی او به مد و زندگی تجملی داشتم".
معلوم نیست این احساس ایشان از کجا ناشی میشود. بعید میدانم از آنچه که خود دیده یا حتی کوچکترین فاکت واقعی. حتما اینهم یک افسانه یا خبر خاله زنک بازی دیگر است. من در گوگل هرچی دنبال عکس های شهبانو بعد از انقلاب میگردم در مجموع شاید ده بیست تا عکس از این سی سال پیدا نکردم. در این عکس ها هم شهبانو چندان لباس خارق العاده ای نپوشیده بود. کاملا ساده و رسمی. اگر هم منظور خانم معاونی عکس های قبل از انقلاب باشد که خوب ایشان ملکه ایران بوده و ملکه ها همه دنیا شیکپوش بوده اند. یا شاید از دید ایشان از دیدن ملکه الیزابت هم "احساس نامطبوع" میکند، چون ایشان هرگز دوبار یک لباس را نمیپوشدو فکر نکنم که انگلیسی ها یا بقیه مردم دنیااحساس نامطبوعی از این امر بکنند.
در ثانی شاید ایشان بدلیل کودکی از فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی شهبانو بکلی بیخبرند. این را دیگر کمتر ایرانی که در آن زمان در ایران زندگی میکرده است میتواند انکار کند. زندگی فرح دیبا آنزمان بهیچوجه مد خشک و خالی نبود. پاریس نشینی هم معلوم نیست یعنی چه؟ خانم معاونی کالیفرنیا نشین تشریف دارند یا نیویورک نشین؟ این همه مخالفین شاه در پاریس زندگی میکنند و پاریس نشین هستند. اینگونه نظرات از یک تحصیل کرده علوم سیاسی خیلی بعید است و بیشتر به نظرات حسودانه یک زن خانه دار بیخبر از سیاست که شاید در آرزوی زندگی در پاریس است، بیشتر شبیه است.
بعد از دیدن فیلم خانم ناهید پرسون که از زندگی روزمره شهبانو تهیه شده دیگر باید بدانیم که خیلی از ایرانی ها خانه زندگی بسیار مجلل تر و لوکس تری دارند. آپارتمان و خانه شهبانو چنانکه بیشتر ما از یک ملکه تصور میکردیم نبود. من فکر میکنم اگر بجای تمرکز به افسانه ها و خاله زنک بازی ها مانند ناهید پرسون بدنبال کشف حقیقت باشیم ارزش بیشتری دارد. یکروز شهبانو هم از دنیا خواهد رفت. حتما از آن روز دهانها برای مداحی و افسوس و کشف سادگی و زمینی بودن زندگی او گشوده خواهد شد. فعلا با غیبت و خاله زنکی بگذرانیم، راحت تر است، نه؟ و کمبودهای ما هم شاید اینجوری جبران خواهد شد….
پیشگامی سابق سرافکنده / 15 January 2011
از خودتان سوال کردین کمک به کودکان کردن هزینه اش ازکجا میاد ازجیب مردم ایران خانم شهبانو این همه پول از کجا آورده ایشان در فرانسه در خانه اجاره ای زندگی میکرد بابردن اموال مردم ایران دست دلباز شدن
علی / 21 January 2011
خانواده شاه فقید و خانواده خمینی (رحمت الله) در درون یک سیستم عمل کردند . سیستمی که مادر جرائم است . و با جابجائی افراد و نام ها توجه و تمرکز مردم در مقابله با خود را منحرف و مستمرا در تقویت مجموعهء خودی ، و تضعیف جامعه قدم بر می دارد .
هر دو خانواده تا زمانیکه در قالب سیستم دارای عملکرد بودند ، عزیز و بزرگ جلوه داده میشدند و به محض عدم همکاری به بدترین شکل ، با انان برخورد شد .
امروزه این سیستم ، چاقوی سلاخی را از رو بسته و هویت و تمامیت عرضی ایران را نشانه رفته است . و با قلدری تمام
مدعی تادیب دیگر ملل ، در صورت عدم تمکین از اجرای خواسته هایش ، است .
طرح اختلافات جزئی و بزرگمائی و تحریک احساسات ( منفی یا مثبت ) عامل جلوگیری از وحدت فکری و تعامل و همکاری در مقاطعی که دارای وحدت نظر ( مانند برقراری عدالت نسبی – تمامیت کشور – امنیت عمومی – رشد و تکامل فرهنگی و تامین نیازهای فردی و جمعی……………..) شده است (32 سال ) در این مدت ، سیستم ، هروز با قربانی کردن سرمایه های ملی و کشتن بهترین فرزندان این کشور ( بنام حزب الله تو سط منافقین – بنام منافق توسط حزب الله – بنام فساد – بنام جنگ و بنام تروریست – بنام هوادار و هواخواه و ازادیخواه و این روزها سبز و اصول گرا و……..) راه را برای استیلای بی چون چرای خود باز می نماید .
راه کار ما ایرانیان شناسائی این سیستم ، عوامل اجرائی ، روشها و برخورد هوشمندانه با ان است . جنگ با خود ، راه باز کردن برای از بین بردن کشور است .
از مطلب خانم سحر ممنون . چقدر خوب تشخیص داده اند .و هدف را طرح کرده ند .
شاهرخ / 22 January 2011
"احساس نامطبوعی نیز از پاریسنشینی فرح و علاقهی او به مد و زندگی تجملی داشتم. احساس میکردم کاش فرح ۷۲ ساله، کمتر به زندگی روزمره و سلیقههای شخصیاش بپردازد. میخواستم بیشتر او را در هیبت ملکهای ببینم که در مؤسسات خیریه مشغول فعالیت است."
حالا چرا "فرح"، و نه "فرح دیبا" یا "فرح پهلوی" یا "شهبانو"؟ یعنی شما اینقدر با ایشان صمیمی هستید؟ یا بر پایه ی سنتی که من نمی دانم، همسر پادشاهان ایران را به نام کوچک باید خواند؟ یا با چنین نام بردنی قصد بی احترامی دارید؟
دیگر این که پاریس و اهالی پاریس چه مشکل خاصی دارند که پاریس نشینی احساس نامطبوعی به شما می دهد؟ با فرانسه و تاریخ و فرهنگ و زبان فرانسوی مشکل دارید؟ خاطره ی بدی از فرانسه یا یک فرانسوی دارید؟
از زندگی تجملی دیگر چرا احساس نامطبوع دارید؟ برای نمونه زندگی کسی که صاحب یک کمپانی غول آسا در آمریکاست و در قصر زندگی می کند و درآمدی میلیون دلاری دارد و چند کارخانه ی میلیارد دلاری این ور و آن ور دنیا دارد، یا کمی بیشتر و کمی کمتر از این را می توان یک زندگی تجملی نامید. شما از این گونه زندگی کردن بدتان می آید؟ چرا؟ و اصلا که چی؟
می خواستید ایشان کمتر به زندگی روزمره بپردازد دیگر یعنی چه؟ کاش بیشتر توضیح می دادید چون شما را نمی دانم ولی ما انسان های روی زمین به جز زندگی روزمره چیز دیگری نداریم و به نظرم می رسد اگر آدمی نه بر اساس سلیقه ی شخصی خودش که بر اساس سلیقه ی شخصی مثلا دختر همسایه یا رییس جمهور آمریکا یا بقال سر کوچه زندگی کند، باید خودش را به یک روانپزشک نشان بدهد.
این که می خواستید ایشان را در هیبت ملکه ی خیریه ببینید، مال امروز است یا سی و دو-سه سال پیش و آن حدودها؟
"بیدلیل نیست که با شنیدن نام «پهلوی» احساس نامطبوعی به سراغم میآید. احساس غیرفرخنده حضور حکومتی بیتدبیر و بحرانزا و مخرب در ایران خشمی را در من ایجاد میکند که به ناچار به سمت خانواده پهلوی کشیده میشود. احساس مقصر بودن آنها و اینکه با سقوط آنها بود که همهی بلایا بر ایران بزرگ وارد گشت…خیلیها آنها را مسبب فروپاشی اقتصادی، بیکاری، بحران اقتصادی، جنگ و برادرکشی خانمانسوزی میدانند که به دست حکومت ملاها صورت گرفته است."
عجب! این ها به خاطر سقوطشان هم باید به ما و خانوم معاونی جواب پس بدهند که اصلا بیجا کردید که سقوط کردید، این هیچ، که حتا این خانواده مسئول تمام جنایت ها و کثافتکاری های آخوندها هم هست و لابد طالبان و تروریسم و یازده سپتامبر و القاعده هم تقصیر آن هاست، و با این حساب اگر سرکار خانوم هم کار بدی در زندگی شان کرده اند بهتر است یقه ی آن چند نفر را بگیرند.
در پایان یادآوری کنم که ایران بزرگی که این خانواده این همه بلا سرش آورد، پیش از پهلوی ها سرزمینی بی در و پیکر در دست راهزنان و آخوندها و زمین داران و حاکمان محلی و تیول داران بود به اضافه ی دارالخلافه شاه قاجار و چند باب حرمسرا، و….، غرق در نادانی و وبا و ساس و شپش. بعد از پهلوی ها را هم که لابد می دانید.
حامد / 22 January 2011
اگرچه شاید نویسنده به دلیل نشر نوشته ی کاملا احساساتی خود مورد اتهام قرار بگیرد؛ نکته مهمتر نسنجیده بودن متن در ایجاد ارتباط بین نداشتن خانواده اول در کشور با بیماری افسردگی در قشر تحصیل کرده ایرانی ست. حال آن که ارضاهای بشری مد نظر نویسنده – مدگرائی – اگرچه با تفاوت در نحوه ی نمایش آن در کشور نسبت به گذشته، ولی همچنان در بین قشر عامی و احساساتی زنده و مستدام است.
شایان / 26 January 2011
رادیو زمانه و مقاله ساده و طنز آمیز سلطنت طلبانه .واقعا از شما بعید بود
اوکتای / 09 February 2011