در بِلِن هستیم، در یک محله فقیرنشین ایکیتوس، مرکز ایالت آمازون پرو. و حال میبیینیم که بچههای این محله چه اعجوبههایی هستند.
این، پایان گزارش من در مورد فعالیت تیم هنری ما در میان کودکان کار و خیابان در پرو است. ما از لیما شروع کردیم، سپس راهی جنگل آمازون شدیم.
در بخش ۸ شما را با محله بلن آشنا کردم و در بخش ۹ شرح دادم که چگونه کارمان را در میان کودکان بلن آغاز کردیم. برای آموزش آنها دو گروه تشکیل دادیم، بر پایه سنشان.
کلاس تئاتر را برای هر دو گروه با آموزش زبان بدن (body expression) برای انتقال احساس و معانی آغاز کردیم و با اصول دراماتیک، پانتومیم، رقص، نقش و آفرینش فیگورهای نمایشی ادامه دادیم.
پیشرفت بچهها شگفتانگیز بود. همه وظایف روزمره و خردهفرمایشها را انجام میدادند، خواهر و برادر کوچکشان را بغل میزدند و با اشتیاق به سوی کلاس روان میشدند؛ نمیخواستند لحظهای را از دست بدهند. از لحظه ورود گویا محسور میشدند، در فضای پر مهر و اعتمادآمیزی که در کلاس موج میزد و زیر جاذبه جادویی هنر نمایش. کولهبار باید و نبایدهای زندگی پر رنج روزمرهای را که جسم و جانشان را در هم میفشرد، بر زمین مینهادند و سبکبال و آزاد حرکت میکردند. رفتارها و حرکات بدنشان به سرعت تغییر میکرد و بر اعتماد به نفسشان افزوده میشد؛ شاد و سرزنده میشدند.
تئاتر ستمدیدگان
به دلیل در هم تنیدگی موضوعات روزمره با وضعیت سیاسی اجتماعی در بلن، شاگردان ما تمایل زیادی نشان میدادند به اجرای نمایشهای انتقادی، آن هم در رابطه با مسائل اجتماعی ملموس. از این رو با الهام از تئاتر ستمدیدگان آگوستو بوآل (Augusto Boal) سناریویی با موضوع خشونت خانگی تهیه کردیم. برای بچههای کوچک، سناریویی با الهام از افسانههای کهن آرژانتینی نوشتیم. در این سناریو سه ببر مستبد، آتش را در انحصار خود در آورده بودند. انسانها و دیگر حیوانها برای به دست آوردن آتش، ناگزیر به مقابله با سلطه ببرها میشوند. پس با کمک یکدیگر یک مجمع عمومی تشکیل میدهند و با همبستگی و حربههای مختلف موفق به ربودن آتش از ببرها میشوند. در اجرای این نقشه آهو، مورچه و خوکچه هندی نقش فعال و مؤثری ایفا میکنند.
فستیوال آب
درخشش بچهها در اجرای نمایشنامههای تمرینی به اندازهای چشمگیر بود که سازمان خودگردان کودکان و نوجوانان “اینفانت” (INFANT)، از ما برای شرکت در فستیوال آب که هرساله در بلن برگزار میشود، دعوت کرد. هدف از برگزاری این فستیوال، ایجاد حساسیت نسبت به معضلات آلوده کردن محیط زیست در افکار عمومی است. در مرکز توجه آلودگی نگران کننده رودخانه ایتایا (Itaya) و تخریب طبیعت پیرامون این رودخانه قرار دارد که تهدید بزرگی برای زندگی و سلامتی ساکنان حاشیه رودخانه است.
دعوت “اینفانت” را برای شرکت در فستیوال آب پذیرفتیم و کار را آغاز کردیم. اکنون میبایست شاگردانمان را برای اجرای چند پرفورمانس و یک قطعه تئاتر که در کنفرانس مطبوعاتی با شرکت سیاستمداران و مسئولان روی صحنه میآمد، آماده کنیم.
از آنجایی که بچهها در کنار مدرسه، وظایف روزمره معیشتی و کار خانگی، در دیگر برنامههای فستیوال مثل رقص، سرود و اسلوب بازیافت مواد هم فعالیت میکردند، پیدا کردن زمان مشترکی که همه بتوانند در تمرینها شرکت کنند، دشوار تر از هفتههای اول شروع کلاس بود. تنها وقت آزادی که برای تمرین تئاتر باقی میماند، صبحها از ساعت ۷ تا ۹ صبح بود. در حالی که امکان دیگری برای ما وجود نداشت، نگران بودیم که بچهها از تعدد برنامهها و فشردگی وقت، فرسوده شوند و هدف اصلی ما که زیباییشناسی تئاتر و رشد خودآگاهی فردی آنها بود، تحتالشعاع بازدهی کار قرار بگیرد. اما شادی و هیجان بچهها برای شرکت در فستیوال آب، حد و مرزی نداشت، گویا نیرو و مقاومت آنها صد برابر شده بود. آنها با شوریدگی و با قلبی پر امید میخواستند به وسیله تئاتر، تنگناها و نیازمندیهای مردم بلن را به نمایش در آورند، میخواستند که افکار عمومی و دستاندکاران آنها ببینند و صدایشان را بشنوند.
قبلا گزارش مصوری از فستیوال آب در زمانه منتشر شده است:
ویدوره
متاثر از چنین فضای سرشار از شور و انگیزه، تمرینها را منظم و پرانرژی پیش میبردیم. ثمره کار، نمایشی بود پر از طنز، اندوه، شعر و تخیل. قهرمان سناریوی تئاتر ما “ویدوره چاقالو” نام داشت. ما این سناریو را از کاراکتر سیاستمدار معروفی به نام “ویدوره” الهام گرفته بودیم که شعار ” ویدوره، شهردار چاقالو” را برای تبلیغات انتخاباتی خود برگزیده و سراسر دیوارهای شهر را پر از این شعار کرده بود. چه چیزی میتوانست برای تئاتر بچههای بلن مناسبتر و پرمعناتر از داستانی در مایه همین شعار باشد؟
این ایده از آنجایی شکل گرفت که دیدن هرروزه این شعار تبلیغاتی در سراسر شهر و روی دیوار خانههای مردم فقیر، حالمان را میگرفت و اوقاتمان را تلخ میکرد. هر بار از فکر این که او گستاخانه با دادن چند تا سکه بیارزش به این مردم تنگدست، آنها را وادار کرده بود که شعار تبلیغاتی مسخره او را روی دیوار خانههایشان بچسبانند، حرصمان میگرفت و تصاویر سیاستمداران ثروتمند آمریکای لاتین جلوی چشممان رژه میرفتند، که به بهای فقر و فلاکت مردم، زندگی مرفه و لوکسی را برای خودشان تدارک میدیدند.
در سناریوی ما این شهردار همراه با منشیاش روجر (Roger) ، یکبار پس از اینکه بازهم وعده و وعیدهایش را تکرار کرده بود، در خواب به کابوس جنونآمیزی دچار میشود. او در این کابوس، توسط لشکری از آشغالهای متعفن تعقیب و ترسانده میشود. ویدوره با چشمهای خودش میبیند که این لشکر آشغال، یک دلفین صورتی زیبا را به تور میاندازند و با قساوت و بیرحمی میکشند. سپس دلفین مرده را با مارشی عجیب وغریب و مضحک تشییع و جسدش را گم و گور میکنند. این کابوس هولناک و تکاندهنده، وجدان “ویدوره چاقالو” را بیدار میکند.
نمایشنامه را “بلای فراموشی” نام نهادیم. در این نمایشنامه به طنز از بلای عجیب و غریبی گفتوگو میشود که در یک محله خیالی به نام ” بالام” (Balám) شیوع پیدا کرده است. این بلا باعث شده است که همه سیاستمداران وعده و وعیدهای خود را درباره حل مشکلات و بهبود زندگی مردم محله فراموش کنند. در پایان نمایش، بازیگران کوچک در لباس شهردار و منشی او که وجدانشان بیدار شده است، خطاب به دیگرسیاستمداران میگویند: “دوستان، ما دیگر هرگز نیازهای بالام را فراموش نمیکنیم، هیچ بلایی وجود ندارد؛ مسئولیت با ماست. بیایید، اینجا کارهای زیادی برای انجام دادن، داریم!”
دو نمایشگونه نمادین
خودمان هم از پیشرفت شگفت انگیز بچهها در ارائه هنرمندانه نقشهایشان در این نمایشنامه، دچار هیجان عجیبی شده بودیم و نمیتوانستیم تصور کنیم که چگونه شاگردان کوچکمان روی صحنه واقعی تئاتر، در برابر سیاستمداران واقعی، ظاهر خواهند شد.
در کنار نمایشنامه “بلای فراموشی” برای دو گروه دیگر از بچهها، دو نمایشگون (پرفورمانس) نمادین آماده کردیم. در پرفورمانس اول، بچهها در یک دایره ( اشاره به دایره هستی) گلکاری میکنند. هر گل، نمادی برای ساختن جهانی بهتر است، مثل، عشق، عدالت، نیکی، مسئولیت، شادی، سعادت، صلح. سپس با ریتم و رقص جوانهها برگ میدهند و گلها میشکفند و به آب و خورشید تبدیل میشوند.
در نمایشگون دوم، بازیگران کوچک ما، درلباس و گریم هنرپیشگان پانتومیم با حرکت آهسته (Slow-Motion) برای نجات رودخانه ایتایا که غرق آلودگی شده است، میشتابند. رودخانه ایتایا به شکل ملکه آب (Yakumama) که به زنجیر کشیده شده، به نمایش در میآید. برای رسیدن به مادر آب و آزاد کردن او از اسارت آلودگیها و پسماندها، بایستی ناجیان کوچک ایتایا، انبوه آشغالها را کنار بزنند و مسیر را پاکیزه کنند. در این تلاش جمعی برای نجات دادن ملکه آب، به پیگیری و همبستگی با یکدیگر تکیه میکنند و سرانجام موفق به آزاد کردن رود ایتایا از چنگال آلودگیهای مسموم و خفقان آور میشوند.
تیشرتهای سفید
از آنجایی که پول کم و زمان محدودی در اختیار داشتیم، تصمیم گرفتیم که بچهها برای این نمایش پانتومیم، تیشرتهای سفید بپوشند. روزی که تیشرتها را به همراه آوردیم تا آنها را بر تنشان امتحان کنند، با صحنه تأثرانگیزی روبرو شدیم. بچهها ابتدا با شوق و ناباوری به تیشرتهای سفید نگاه کردند و سپس بدون تردید و گفتوگو به سوی شیر آب دویدند و با شور و هیجان عجیبی، بدنشان را با آب شستند و سپس تیشرت هایشان را بر تن کردند. پس از امتحان، در حالی که مواظب بودند تیشرتها کثیف نشوند، آنها را از تن درآوردند، و با دقت تا کردند تا چروک و کثیف نشوند. برای شاگردان خردسال و تهیدست ما که غالبا لباسهای مندرس و کهنه برتن داشتند، پوشیدن این تیشرتهای سفید و نو، تجربهای بسیار با ارزش و سعادتبخش بود.
تجربه هتل
کنفرانس مطبوعاتی با سیاستمداران و دستاندکاران در لوکسترین هتل ایکیتوس برگزار میشد. چند روز قبل از برگزارب کنفرانس مطبوعاتی با شاگردانمان به این هتل رفتیم تا پیشاپیش تدارکات تئاتر و نمایشگونها را آماده و بچهها را با محل نمایش، آشنا کنیم. آمیزه متضاد و سرگیجهآوری از یک کشمکش توصیفناپذیر فرهنگی –اجتماعی، در فضای پرزرق و برق هتل موج میزد. تهیدستترین بچههای ایکیتوس به هتل طلایی دورادو (Hotel Dorado) با استخری بزرگ در کنار بار، آمده بودند، آن هم نه به عنوان کارگر، بلکه به عنوان مهمان، به عنوان هنرمندانی که روی صحنه تئاتر میروند و نمایشنامهای را اجرا میکنند.
پس از جابجا شدن در هتل، بچه ها را تشویق کردم که پدر و مادر و خویشانشان را به مراسم جشن، دعوت کنند. وقتی شرمگینانه در پاسخم گفتند که آنها میترسند که مبادا پدر و مادرشان را به هتل راه ندهند، قلبم به درد آمد. در بازبینی اندوهی که به سادگی رهایم نمیکرد، این فکر در من قوت گرفت که چقدر این لحظات برای تغییر نگرش و ارزیابی این کودکان از خودشان و تواناییهایشان اهمیت دارد؛ چقدر مهم است تا آنها به عنوان هنرمند وارد این هتل بشوند، به عنوان هنرمند ارجگذاری شوند و مورد تشویق و ستایش تماشاگران قرارگیرند. به این نظر رسیدم که مهم آن است که تصویری که آنها از خودشان دارند تغییر کند و بدانند که در هیچ شکلی خود و خانوادهشان نبایستی تحقیر شوند. آنها میتوانند تصویر از خود را تغییر دهند و بدانند که سرنوشت محتومی نیست که همانجایی که هستند بمانند.
موفقیت و شادی
سرانجام روز بزرگ فرا رسید، گویا همه چیز مثل یک سرزمین جادویی، متبرک شده بود. بچهها پرفورمانسهایشان را فوقالعاده خوب اجرا کردند و تئاتر”بلای فراموشی” با استقبال و موفقیت غیر قابل تصوری روبرو شد. ما از استعداد فیالبداههگویی شاگردانمان در هنگام اجرای تئاتر، غرق غرور و شگفتی شدیم. در برخی لحظات که اشتباه کوچکی پیش میآمد، آنچنان با اعتماد به نفس و با طنزی جذاب صحنه را زیر کنترل مگرفتند و نمایش را ادامه میدادند، که میتوانستند قلب تماشاگران را بربایند، آنها را به خنده بکشانند و در جاهایی، اشک آنها را در آورند.
پس از اجرای نمایش، کف زدنهای متمادی تماشاگران و تشویقها و ستایش از کودکان هنرمند بلن حد و مرزی نداشت. اغلب رسانههای پرو دربارهشان گزارش دادند و فیلمهای آنها را به نمایش گذاشتند. تماشاگران و رسانهها تصور میکردند که یک گروه تئاتر حرفهای و با تجربه روی صحنه آمده است. برای همگان باور نکردنی بود که این نمایش در مدت کوتاهی شکل گرفته و به اجرا در آمده است.
بلافاصله پس از اجرای تئاتر دعوتنامههای بسیاری دریافت کردیم تا با گروه تئاتر کودکان کار بلن، در مراسم و همایشهای مختلف شرکت کنیم.
اما مهمترین دعوتنامه را از سازمان خودگردان کودکان و نوجوانان کار “اینفانت” برای بازگشت به بلن و تأسیس یک مدرسه تئاتر در آنجا، دریافت کردیم. شاید سرنوشت، اپیزودهای دیگری برای زندگی و همکاری ما با بچههای بلن رقم زده باشد…
پیام به کودکان کار ایران
این ویدئو را هم ببینید و پیام ساده و صمیمیای را بشنوید که کودکان کار از پرو برای کودکان کار و خیابان در ایران فرستادهاند:
کودکان پرویی در این ویدئو میگویند:
سلام دوستان. ما (از) سازمان کودکان و نوجوانان کارگر در بلن پرو هستیم. برای شما مهر و بوسه فراوان میفرستیم. سپاس
پایان
این پایان گزارش من از پرو است. شاید در آینده باز برایتان بنویسم.
امیدوارم از مجموعه این گزارش به ویژه آن شعاری از یادتان نرود که آن را بر روی دیواری در محله فقیرنشین سانتارزا در شمال لیما دیدیم:
جهانی دیگر ممکن است!
بخشهای پیشین
۱. لیمای رنگارنگ و جنبش کودکان کار
۲. کودکان رنج، دون کیشوت و مانچیتای او
۳. آموزش تئاتر، بچههای وحشی و نذری مرغ سوخاری
۴. آمازون و دلفینهای صورتیاش
۷. رنج و هنر – روی صحنه در مرکز آمازون
آنچه از دل بر اید بر دل نشیند. گزارشهائی که در این مدت نوشته شده بود خیلی روان و صادقانه بود. مشخص بود که نویسنده کاملا با ندای قلبش مینویسد و همین مساله گزارشها را زیبا میکرد. مارلون براندو که برای بازی در فیلم شعله های آتش در یک کشور آفریقائی بود متوجه شد که افراد بومی که در پروژه فیلم بودند مورد تبعیض واقع میشدند. و نکته قابل توجه این بود که کارگردان ادعا میکرد کمونیست است و فیلم راجع به ستم استعمار بود. پس از پایان فیلمبرداری کارگردان از او میپرسد که برای جشن پایانی ارزوی خاصی داری و او سفارش یک میز غذا از بهترین غذاها بهترین خاویار بهترین مشروب و… برای چندین نفر سفارش میدهد و تمام افراد بومی را که در پروژه بودند به شام دعوت میکند. ای کاش میشد پدر مادر های بچه ها را به هتل دعوت کرد.
شهروند / 14 October 2016
نگار عزیز و الخاندرو ،ومنگو مهربان خسته نباشید تلاشتان را در اگاهی بخشیدن به کودکان محروم و ستم دیده جهان بخصوص کشور امریکای لاتین قابل ستایش است امیدواریم که این تجربیات ارزنده را در ایران ما هم بتوانی پیاده کنی و این شعار زیبای جهانی دیگر ممکن است را محقق کنی
به امید خبر و گزارشهای بسیار عالی دیگر
موفق و پیروز باشید
ashraf makvand / 16 October 2016
نگار و الخاندرو عزیز هر هفته گزارش جالب و جذاب شما را خواندم و مشتاقانه منتظر گزارش بعدی شما بودم. این همه خلاقیت ، پشتکار، صبر و تحمل و پیگیری در کار با کودکان قابل ستایش است. حتماً نتیجه کار خستگی را ازتنتان بدرکرده است. کار پر ارزش شما قدمی است در راه امکان جهانی دیگر.
uli.azad / 17 October 2016