سراجالدین میردامادی – خبر دیدار هفتهی قبل سیدمحمد خاتمی، رئیس جمهور پیشین ایران با نمایندگان فراکسیون اقلیت مجلس و هوادار جبههی اصلاحات و اظهارات او در خصوص شرطهای اصلاحطلبان برای ورود به انتخابات، رسانههای داخل و خارج از ایران را تحتالشعاع قرار داد.
از امین بزرگیان، روزنامهنگار و پژوهشگر اجتماعی مقیم فرانسه ابتدا پرسیدهام: ارزیابی کلی شما از این دیدار چیست؟
بهنظر من ما باید بین صحبتهای خاتمی و عکسالعملهایی که در مورد صحبتهای او شد، تفاوت بگذاریم و به گونهای این دو حوزه را از هم جدا کنیم تا بعد بتوانیم از طریق گفتوگو در مورد صحبتهای ایشان تا حدودی فضای سیاسیـ اجتماعیمان را آسیبشناسی کنیم و حرفهای ایشان را بهتر ببینیم و بهتر بشنویم.
تحلیل شما در مورد عکسالعملهای صورت گرفته نسبت به صحبتهای آقای خاتمی چیست؟ هم در مورد عکسالعملهای بخشی از نیروهای اپوزیسیون و مخالف حاکمیت در خارج از ایران و هم عکسالعملهای روزنامهی «کیهان»، دادستان تهران و در کل حاکمیت در ایران.
اصولاً آقای خاتمی برانگیزانندهی حسهای متفاوت در وجود ما است. خاتمی مدرنترین چهرهی سیاسی حال حاضر است. او مثل هر پدیدهی مدرنی برای ما واجد خصلت «میل و امتناع» است. یعنی از یکطرف به او میل داریم و از طرف دیگر از او امتناع میکنیم و میخواهیم جدا شویم و دوری کنیم. هیچ شخصیت سیاسیای به اندازهی خاتمی تا این میزان در درون ما وضعیتی پارادوکسیکال ندارد. تقریباً تکلیف ما با چهرههای سیاسی مشخص و روشن است، اما نقد خاتمی و ستایش از او همواره در خود نگفتن و پوشاندن چیزی را بههمراه دارد. دربارهی خاتمی هرچه بگوییم چیزی نگفتهایم. از یکسو او سمبل موفقیت در حوزهی سیاسی است و درخاطرهمان همیشه حامل شادی وشیرینیای است که زیر زبان جمعی حس میکنیم؛ همان چیزی که به نام «دوم خرداد» میشناسیم، اما از سویی دیگر سمبل شکست و ناکامیابی است. پروژهی سیاسی اصلاحات در واقع شکست خورد و از دل آن مهمترین مخالفان دموکراسی بیرون آمدند و رئیس دولت شدند.
این وضعیت متناقض همراه خاتمی است. حتی اگر شما هم در صحبتهای من در مورد او تناقضهایی را میبینید و میشنوید، این امر به خود شخصیت خاتمی برمیگردد. دربارهی خاتمی گفتن، درهرحال، تناقضگویی است. این را برای این گفتم تا به شما بگویم که خصلت متناقضی که خاتمی میسازد به داوری درباره او سرایت کرده است. هروقت او صحبتی میکند یا حرفی میزند، مجموعهای از خاطرات و تصاویر تلخ و شیرین تداعی میشود. این تداعی کردنهای تاحدی احساسی وقتی به زبان عاقلانهی سیاسی در میآیند، به صورت رادیکال مثبت و رادیکال منفی خودشان را بروز میدهند. چون خاتمی به قول جامعهشناسها دو داغ را روی پیشانیاش دارد: یکی داغ موفقیت و پیروزی است (که حالا شاید اسمش داغ نباشد، اما واجد این میشود که ستایش رادیکال شود) و دیگری داغ شکست و ناکامیابیست که باعث میشود بعضی عکسالعملها در مورد خاتمی (و میتوانم بگویم در مورد همین مسئلهی اخیر) تأسفآور باشد.
اگر ما از خودمان بپرسیم خاتمی کیست؟ میتوانیم پاسخ دهیم که او نمایندهی اصلاحات پارلمانتاریستی است. یعنی اصلاحات سیستم از طریق سیاست رأس، یعنی اصلاح نظام از طریق حداقلها و با مکانیزم انتخابات. این نقش مربوط به الان خاتمی نیست. حدود ۱۲ سال است که خاتمی این فکر را نمایندگی میکند. همان زمانی که ۲۰ میلیون رأی آورد، در دو مقطع، همین طوری بود و بعد نیز در طی هشت سالی که رئیس جمهور بود و حتی بعد از آن هم همین بود. همهی ما به این رویکرد معترفیم که برای ما گشایشی به ارمغان آورد. واجد گشایش سیاسی، فکری و روحی ما شد و ما را شاد کرد.
اگر جایگاه ذهنی و عینی خاتمی اینجاست، پس سخنان اخیرش نه تنها قدمی به پس نبوده، که نسبت به گذشته بسیارهم رادیکال بوده است. من این را خطاب به دوستان طرفدار جنبش سبز و طرفدار دموکراسی میگویم که خاتمی را نقد رادیکال شخصی میکنند. حملههای سادیسمی ـ کیهانی به خاتمی محصول انتزاع کردن جایگاه و هستی و چیستی خاتمی است. یعنی خاتمی را از جایگاهی که هست، در جایگاهی که بوده و در جایگاهی که فکر میکرده، خارج کنیم و از او انتظار داشته باشیم که جور دیگری حرف بزند و جور دیگری فکر کند. بگذاریم او در جایگاهی که هست و فکر میکند، باشد و با او بحث کنیم. دقیقاً مثل این میماند که ما از پاپ انتظار داشته باشیم که مثلا منکر باکرهگی مریم مقدس شود یا از موسوی بخواهیم نقش رضا پهلوی را برای ما بازی کند. خب این غیر ممکن است. برای همین باید هرکسی را در موقعیت خودش ببینیم و با او صحبت کنیم.
به نظر من بسیاری از واکنشهایی که به صحبتهای خاتمی میشود، در واقع خارج کردن خاتمی از جایگاهش و از گفتمانی است که درون آن قرار دارد. انتظار نابهجا از خاتمی یا از هر پدیدهی دیگری درعالم، مقدمات عکسالعملهای هیستریک را فراهم میکند.
اینکه ما از خاتمی چه انتظاری باید داشته باشیم و اینکه اصولاً در فضای سیاسی کنونی جامعهی ما اصلاحطلبی- به گفتهی شما- پارلمانتاریستی یا اصلاحطلبی در چارچوب نظام چقدر امکان ادامهی حیات داشته باشد، مسئلهی دیگری است. آیا اندیشهی آقای خاتمی و اصلاحطلبی در چهارچوب نظام، با توجه به خشونتهای گستردهای که برای سرکوب اصلاحطلبان در طول این یکسال و نیم اخیر صورت گرفته، در عمل امکان ادامهی حیات دارد یا خیر؟
به نظرم اصلاحطلبی رسمی یعنی اصلاحاتی که خواستار تغییر از درون است و تعبیرهای مختلفی از آن میشود، مثلاً اصلاحات حکومتی یا اصلاحات داخل سیستم، امکانات فوق العاده مهمی میتواند به جنبش دموکراسیخواهی بدهد. نکتهای که وجود دارد این است که اصولاً جریان و سران جنبش سبز در داخل کشور و آنهایی که بلندگوی جنبش سبز هستند، میباید از اپوزیسیونی شدن جلوگیری کنند. درواقع نباید در دام گرایش اپوزیسیونی بیفتند. یکی از مشکلات جدی جریان تندروی حاکم و احمدینژادیون با اصلاحطلبها همواره این بوده که به سبب پیوندهایی که جریان اصلاحطلب با عناصری از خود هژمونی و ایدئولوژی نظام داشتهاند، امکان سرکوب حداکثری آنها بسیار بغرنج و بسیار سخت بوده است.
وضعیت بغرنجی که الان موسوی و کروبی یا حتی خاتمی برای حاکمیت ایجاد کردهاند نیز همین است. آنها از این که تبدیل به یک جریان اپوزیسیونی شوند، جلوگیری کردهاند و نگذاشتهاند که به راحتی بشود آنها و طرفدارانشان را سرکوب کرد. آنها آلترناتیو باقی ماندهاند. پتانسیلهای یارگیریشان را تا اعماق حاکمیت گستردهاند و به همین دلیل حریف را در برابر خود مستاصل کردهاند؛ کاری که با اپوزیسیون شدن نمیتوانستند انجام دهند.
حالا شاید شما بپرسید که مگر سرکوب بیشتر از این هم ممکن است؟ به نظر من بیشتر از این هم ممکن بود، اگر سران جنبش سبز و چهرههای اثرگذار در جنبش از ابتدا خودشان را اپوزیسیون نظام معرفی میکردند. همین واقعیت است که اقدام به حذف کامل جنبش سبز برای احمدینژادیون را مخاطرهآمیز کرده و هزینهها را بالا برده است. هرچقدر سران جنبش سبز، در گفتار و رفتارشان، از تبدیلشدن به اپوزیسیون نظام جلوگیری و دوری کنند (اپوزیسیون نظام به این معنا که احمدینژادیون موفق شوند که این داغ را بر پیشانی سران جنبش سبز بچسبانند که اینها میخواهند نظام سرنگون شود و دنبال سرنگونی نظام هستند) به همان میزان میتوانند در سیستم منظم ماشین سرکوب اختلال و دودستهگی ایجاد کنند.
برای همین به نظر من پروژهی مشترک خاتمی، موسوی و کروبی یعنی اصلاحات پوزیسیونی، مواجهه با جنبش سبز را در درازمدت به بن بست میکشاند. این مسئلهی مهمی است که باید در خلال تمام نقدهایی که به این پروژه میشود، مد نظر قرار داد و توجه کرد که در چنین وضعیتی که اصلاحطلبها خودشان را اپوزیسیون نکردهاند، توانستهاند این امکان را پیدا کنند تا همچنان سیاست بورزند و همچنان حرف بزنند و همچنان در صحنه حضور داشته باشند. این «همچنان حضور داشتن» به خاطر این است که پتانسیلها و امکانات و حفرههایی را برای حرف زدن و تأثیرگذاشتن و مؤثربودن در حوزهی سیاسی دارند و در خودشان نگه داشتهاند.
نکتهی قبلی که من گفتم، نباید باعث این شود که ما فکر کنیم تنها راه پروژهی سیاسی و اصلاحطلبی، راهیست که آقای خاتمی میرود. این نکته نباید ما را نسبت به پروژهی «پوچ» خاتمیون بیتفاوت کند. مسئله این است که تنها راه حقوقی اپوزیسیون نشدن، تداوم منطق فریزشدهی اصلاحات نیست. مهمترین مشکل به نظر من در پروژهی خاتمی اینجاست که او بین دوران پیش از جنبش سبز و دوران پس از جنبش سبز تمایزی قائل نمیشود و نمیتواند تفاوتهایی را ببیند که مردم و فعالین سیاسی و حتی دور و بریهای خود خاتمی نسبت به دورهی اصلاحات و نسبت به دورهی جدید پیدا کردهاند. هرچند جنبش سبز از درون جنبش اصلاحات زاده شده، اما منطق و ماهیت مستقلی دارد و خاتمی نسبت به این ماهیت کوررنگی دارد.
سیاست در عصر جنبش سبز یک قدم به پیش آمده است. مهمترین تغییر سیاست در این عصر این بوده است که مطرودان یا محکومان صدا پیدا کردهاند. هرچند فرم دموکراسی برای تحقق آن بسیار مهم است، اما خواستهها از تغییر در فرمها فراتر رفته است. انتخابات یا پارلمان یا تفکیک قوا برای دموکراسیها بسیار مهم و حیاتی است، اما سیاست در دوران جنبش سبز که نوعی سیاست فعال است، ورای این اشکال ضروری از محتواهای ضروری حرف میزند. چیزی که در بیانیههای موسوی به وضوح بر آن تاکید می شود.
در عصر جنبش سبز دموکراسی به معنای واقعی خودش یعنی خواست برابری همگان بازگشته است. این برابری عمیقتر از آن است که در پارادایم انتخابات بگنجد. دیگر کسی کمتر به نفوذ صرف به جایگاه واقعی قدرت چشم دارد که ناممکن و بالطبع تجملاتی است. بحث برسر ساخته شدن جامعهای جدید است. این مسئلهای است که آقای خاتمی باید به آن توجه کند. حرفها و کنشهایی که در این یکسال اخیر در میدان سیاسی و اجتماعی انجام و گفته شده است، واجد معناها و برداشتهایی شده که امکان مواجهه سابق را با مسائل سیاسی منتفی کرده است. اگر همچنان خاتمی به تغییرات سیاسی و بازی سیاسی به همان گونهی قبلی نگاه کند، به نظر من مشکلاتی عمده در نقش سیاسی او ایجاد میشود که برای همهی ما فقدانی بزرگ است.
استقلال آ زادی جمهوری اسلامی . جنگ جنگ جنگ تا پیروزی. راه قدس از کربلا می گذرد. جانم فدای غزه . اسرائیل باید محو و نابود شود. آمریکا دشمن اصلی ما است. انگلیس مکار است. وای اگر خمینی حکم جهادم دهد. ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند . شما ها کافر هستید. مرگ بر ضد ولایت فقیه . مرگ بر اسرائیل. بروید شهید می شوید. خواهرم حجاب تو وقار ما است. راه کربلا از لبنان می گذرد. جانم فدای حسن نصر الله. شما فیلتر شده ائید. آن خانم سنگسار شد. چند نفر اعدام شدند. این ها را شکنجه کرده اند. ماانرژی هسته ای صلح آمیز داریم ؟ ایران باز هم صلاح بیشتری خریداری می کند. نصرالله در لبنان پنج هزار موشک دارد. هنرمند جوان اعدام شد. پزشک اعدام شد. نویسنده ربوده و کشته شد. فروهر ها چاقو باران شدند . به نیت دوازده امام و هزار و اندی پیامبر چاقو می زنیم. در زندان به دختر و پسر مردم تجاوز شد. خانواده شهدا اعتراض دارند. جانباز خود سوزی کرد. ندا آقا سلطان در یو توپ. مرگ بر انکلیس و آمریکا و شوروی و سازمان ملل و ملت ایران. گوش دادن موسیقی حرام است. خندیدن حرام است. پرسیدن از رهبر حرام و پیگرد قانونی دارد. بهائی کافر است. سنی ها نجس هستند. ارمنی ها کثیف هستند. سگ هم نجس است . خوک هم نجس است. دختر حق حرف زدن با پسر را ندارد. نوروز یک حرکت کفر آمیز است. چهار شنبه سوری حرام است. داشتن بلاگ جرم دارد. تابلو های موزه هارا باید آتش بزنیم. اتوبوس ها جدا شود.
دریاچه ها دارد خشک میشود. حیوانات باغ وحش می میرند. نان و پنیر هم کران شده ما چه بخریم ؟ هفت میلیون ایرانی از ایران خارج شدند و اسرائیل مقصر است ؟ جوانان بی ایمان و سست شدند انگلیس مقصر است. مردم نماز نمی خوانند. به خدا وپیغمبر فحش می دهند. عصبی هستند. دختران تن فروشی می کنند. گرانی بیداد می کند . در کانادا و انگلیس و دبی و اروپاه ویلا و حساب بانکی دارند . عده ای پناهنده غرق شدند . هوای تهران آلوده است. در زندان اعدام شدند .
این بود همه اسلام یا بخشی از اسلام ناب محمدی ؟
اسلام یعنی مذهب عذاب و قتل و دزدی و زجر کشیدن مردم .
جمهوری اسلامی ؟ استقلال آزادی ؟
شاه مملکت را ویران کرد ؟در یووتوپ و فیس بوک و در اتو بوس ها و روی نیمکت ها مردم فحش های رکیکی به خدا و پیغمبر می دهند .
اگر شما جای رسول اکرم بودید با چنین حکومتی چه می کردید ؟
hosseinh / 04 January 2011
بسیار عالی و تحلیل دقیقی بود.ممنون
مجیدی / 09 January 2011
نه دوست عزیز این اسلام نیست.قبای اسلام برای قامت فطرت بشری دوخته شده است.ایننان دین فروشان و رجاله هایي هستند که دین را ابزاری قرار داده اند همانند مسیحیت که آنها هم چنین دورانی را داشته اند.نمونه ی عملی اقدام رهبران حقیقی شریعت محمدی رادررفتار امیر مؤمنان علی می توان شاهد بود که برای جلوگیری از ضررهای هنگفت به ملت ( از قتل انسانها تا خسارتهای مادی و معنوی دیگر ) پس از رسول خدا از حقوق خویش صرفنظر کرد و این رویکرد خود را مستند به دستور رسول الله عنوان کرد.
کاربر مهمان / 18 May 2011