داروین در کتاب «منشا انواع» در سال ۱۸۵۹ از بازکردن مبحث فرگشت (تکامل) انسان‌ها خودداری کرد. در آن کتاب او در مورد فرگشت نوع بشر تنها به این جمله بسنده کرد: «بر منشا انسان و تاریخ او روشنایی بسیار انداخته خواهد شد.»

سرانجام داروین در رساله‌ی مشهور خود در سال ۱۸۷۱ به نام «نسب انسان»، به‌طور مستقیم و بی‌پرده به مبحث جنجال‌برانگیز فرگشت انسان پرداخت.
 

در این کتاب او این پیش‌بینی را مطرح کرد که روزی اجداد انسان‌ در آفریقا پیدا خواهند شد. در آن زمان هیچ فسیل شناخته‌شده‌ای از اجداد انسان در دست داروین نبود و او تنها می‌توانست پیش‌بینی کند که روزی زمین‌شناسان آینده فسیل‌هایی خواهند یافت که کَپی‌های امروزی [۱] و انسان‌های امروزی را به واسطه‌ی نیاکان مشترکی در گذشته به هم پیوند می‌دهند. امروزه می‌دانیم که این پیش‌بینی به طرز جالب توجهی دقیق بوده است.
 

با توجه به دانسته‌های موجود در آن زمان درباره‌ی کپی‌های زنده در آفریقا و انسان‌ها، داروین از طریق مثلث‌سازی داده‌های در دست، به این نتیجه رسید که نخستین اجداد انسان‌سا (Hominid) بایستی نتیجه‌ی بازخوردی میان خصیصه‌هایی چون روی دوپا راه رفتن، آزاد شدن دست‌ها در اثر روی دوپا ایستادن، کوچک شدن اندازه‌ی‌ دندان‌های نیش و صورت، بزرگ شدن مغز و استفاده‌ی بیشتر از ابزار بوده باشند. به بیان دیگر او مسیر ساده و یکنواختی برای فرگشت انسان متصور شد، ولی در طول ۱۳۸ سال پس از آن مدارک نشان دادند که این مدل بسیار ساده‌انگارانه است و شواهد فسیلی مسیر بس پیچاپیچ‌تری برای فرگشت انسان رقم زده است.

در این دوراه، ابزار سنگی‌ای از ماقبل تاریخ در سراسر اروپا پیدا شدند که متعلق به مدت‌ها پیش از آن بودند که داروین و طبیعی‌دان بریتانیایی معاصر او، «آلفرد راسل والاس»، فرآیند فرگشت توسط مکانیسم انتخاب طبیعی را توضیح دهند. در کنار این ابزار، فسیل‌هایی شبه‌انسان بودند که به خاطر محل کشف آنها در دره‌ی نئاندر در آلمان، «انسان نئاندرتال» نامیده شدند.

انسان‌های نئاندرتال یکی از نخستین چالش‌های پیش روی دیدگاه داروین در مورد فرگشت انسان بودند. این فسیل‌ها توسط برخی ناشی از بیماری دانسته شدند. برخی دیگر آنها را شاخه‌ی فرگشت جانبی انسان دانستند، و حتی برخی آنها را اجداد مستقیم انسان تشخیص دادند. منازعه بر سر نئاندرتال‌ها نزدیک به ۱۵۰ سال به درازا کشید و تنها در همین اواخر بود که با کمک ترکیبی از شواهد فسیلی آفریقا با تخمین عمر دقیق و مقایسه‌ی دی‌ان‌ای نئاندرتال‌های کهن با دی‌ان‌ای انسان‌های امروزی یک بار برای همیشه معما حل شد.

امروزه شواهد نشان می‌دهند که آنها شاخه‌ای جانبی در حواشی مدیترانه بودند که حدود ۳۰ هزار سال پیش منقرض شدند. آنها اجداد مستقیم انسان‌های امروزی نبودند، بلکه عموزادگان نزدیک فرگشتی انسان خردمند بودند.

نئاندرتال‌ها نشان دادند که مسیر منجر شده به انسان امروزی آن‌چنان که داروین پیش‌بینی می‌کرد ساده و یک‌راست نبوده است. نئاندرتال‌ها جدیدتر از آنی بودند که شامل پیش‌بینی‌های داروین در مورد شکل و ظاهر اجداد بسیار قدیمی‌تر انسان یا محل زیست آنها شوند. به‌هرحال، کشف فسیل‌‌های به خوبی مدرج شده و تخمین عمر زده شده در توالی دقیق زمین‌شناختی،‌ فرضیه‌ی اولیه‌ی داروین در مورد زادگاه آفریقایی انسان را به اثبات رسانده است.

نخستین فسیل‌های شبیه انسان در دهه‌ی ۱۹۲۰ همانطور که داروین پیش‌بینی کرده بود در آفریقا پیدا شدند. در ابتدا جدال بسیاری بر سر این کشف‌ها بود، ولی امروزه ما گونه‌های بسیاری را می‌شناسیم که از نظر طبقه‌بندی زیستی همه در سرده (Genus) جنوبیکپی (Australopithecus) واقع شده‌اند که سرده‌ای جانورشناختی بسیار نزدیک به سرده انسان (Homo) است و به نظر می‌رسد اجداد او بوده باشند. شاید از میان هزاران فسیل یافته شده از جنوبیکپی‌ها، فسیل مونثی که در صحرای اتیوپی پیدا شد از همه مهم‌تر باشد. نام علمی او جنوبیکپی عفاری است و ۳.۲ میلیون سال پیش مرده است. استخوان‌های او سرانجام از داخل رسوبات مجرایی کهن بیرون کشیده شد. کاشفانش او را «لوسی» نامیدند. تکمیل بودن فوق‌العاده و کیفیت استخوان‌های یافت‌شده‌، اطلاعات فراوانی از انسان‌سایان اولیه در اختیار ما گذاشتند. گونه‌ای که لوسی در درخت فرگشتی به آن تعلق داشت یکی از گونه‌های فراوانی است که انسان‌های امروزی را به نیای مشترک آنها با کپی‌های آفریقایی امروزی متصل می‌کنند.

علوم جنبه‌های خلاقیتی و انتقادی را توأمان دارند. داروین به عنوان دانشمندی تاریخی آن‌چه در مورد جهان امروز می‌دانست به‌کار گرفت تا آن‌چه احتمالاً در جهان گذشته روی داده را پیش‌بینی کند.

او خلاقانه و به درستی فرضیه‌پردازی کرد که انسان‌ها در آفریقا فرگشته‌اند. او خلاقانه ولی به نادرستی فرضیه‌پردازی کرد که اجداد اولیه چیزی بین شامپانزه و انسان بوده‌اند. شواهد لوسی و بسیاری فسیل‌های دیگر از گونه‌های مختلف نشان داده‌اند که این موجودات نه انسان بوده‌اند نه شامپانزه و نه حد واسط شامپانزه و انسان امروزی، بلکه آنها ویژگی‌های منحصر به فرد مخصوص خود را داشته‌اند. این یکتایی هم توسط آثار باستان‌شناختی، و هم با شواهد علم تاریخ زمین تایید شده است. شواهد ملکولی نیز نشان از دو نقطه‌ی پایان از داخل دو گذرگاه فرگشتی مختلف دارند.

هرچند فرضیه‌ی داروین در مورد محل فرگشت انسان درست از آب درآمده است، فرضیه او در مورد ترتیب ظهور ویژگی‌های انسان در طول فرگشت رد شده است.

داروین به‌طور حتم از مشاهده‌ی این شواهد نویافته و توضیح آنها خشنود می‌شد. نحوه‌ی برخوردی که او نشان ما داد-این‌که چگونه دانشمندانی کنجکاو، منتقد و خلاق باشیم- به خوبی در ۱۵۰ سال گذشته در علم زیست‌شناسی فرگشتی جریان داشته است. بصیرت درونی داروین به ما کمک کرد تا نحوه‌ی کارکرد فرگشت را درک کنیم، و حالا این سنگ بنای زیست‌شناسی نوین شده است. همچنین فرگشت پایه و اساس فهم ما در مورد چگونگی به وجود آمدن ماست.

پانویس:

[۱] کپی (kapy) برابر فارسی Ape است؛ میمون‌های بی‌دم شامل انسان، شامپانزه، گوریل، اورانگوتان و گیبون را گویند.

توضیح تصویر: مجسمه‌ی میمون با جمجمه (Affe mit Schädel) اثر مشهور مجسمه‌ساز آلمانی Hugo Rheinhold
 

منبع: بنیاد ملی علوم آمریکا