حسین نوشآذرـ یکی از مشکلات فرهنگی بزرگ ما گسستگی نسلها و تکرار مکرر تجربههاست. شاید هم این یکی از ویژگیهای هنر باشد که حرف تازهای اصولاً در میان نیست و هر کار تازهای که ارائه میکنیم، هر چقدر هم که تجربهگرا باشد، چیزی از گذشته را در درون خود دارد.
لیلا صادقی بهعنوان یک نویسنده و شاعر تجربهگرا که از اواخر سالهای دههی هفتاد تاکنون در عرصههای گوناگون قلم زده، اعتقاد دارد که در ایران نویسندگان یا هنرمندان مستقل باید مثل یک لاکپشت زندگی کنند و هر کجا لازم باشد، در برابر ضربههای مهلک باندهای مافیایی، سرشان را ببرند توی لاک خودشان و به کارشان ادامه بدهند و هر کجا که لازم باشد، آرام آرام قدم بردارند و همهی موانع را طی کنند.
یکی از موضوعاتی که هنرمئدان تجربهگرا با آن درگیر هستند این است که آثار آنها معمولاً حتی در کشورهای غربی هم خوانندگان اندکی دارد. عدهای هنرمندان تجربهگرا را به برج عاجنشینی و بیگانگی با مفاهیم اجتماعی و دوری از زندگی روزانه متهم میکنند، و در همان حال عدهای تلاش آنها در آفریدن شکلهای نو را ارج میگذارند و اثر هنری را از طریق زیبایی شکل و ظاهر آن تعریف میکنند. این بحث، یعنی بحث فرم و محتوا پیشینهای دراز دارد و چه جدالها که بر سر آن نشده و چه استعدادهایی که در این راه تلف نشدهاند!
لیلا صادقی در گفت و گویش با دفتر خاک به این موضوع هم اشاره میکند. او اعتقاد دارد که: «هنرمند تجربهگرا آن نوع هنری را که مایل به آفریدنش است، ایجاد میکند و مخاطبانی خواننده آثارش خواهند بود که به درک نگاه او به جهان داستان علاقمند هستند یا دستکم نسبت به آثار او کنجکاوند. صادقی اعتقا دارد که این اصلاً قابل پیشبینی نیست که چه کسانی در کجای دنیا مخاطب یک اثر باشند و اگر طیفی اثری را نپسندند و یا آن را نخرند، به این مفهوم نیست که این اثر مخاطب ندارد. هر اثری مخاطب خودش را دارد. به نظر او فکر کردن به مفهوم مخاطب اگر اهمیت ندارد، به معنی نادیده گرفتن او نیست، بلکه به این مفهوم است که هنرمند خود را سانسور نمیکند و جهان داستانی آرمانی خود را ایجاد میکند تا مخاطبانی که مایل به ورود به این جهان داستانی هستند، بتوانند درهای آن را پیدا کنند. این درها با چاپ اثر برای مخاطبان فرضی قابل دستیابی میشود.
در هر حال این گفت و گو در روزهای آینده در دو نوبت منتشر میشود و شنوندگان و خوانندگان ما هم با نظرات این شاعر و نویسندهی تجربهگرا بیشتر آشنا خواهند شد. برنامهی رادیویی این هفتهی خاک را به شعرخوانی لیلا صادقی اختصاص دادهایم .
سنگ مینویسم
که بشکنم سکوتم را
بگویم اسم من از گلوله عبور میکند
برای رسیدن به از گلوی تو
از فریادی که میشکافد
پیرهنم را،
تنم را،
من هستم با خونی که فرش میشود
کف خیابان برای آمدن از تو
مرگ بر دستی که میشویی از من
بر خیابانی که آسفالت میشود
[«سنگ مینویسم» با صدای شاعر]
این شعرکه با صدای شاعر شنیدیم از نوع اشعار عاشقانهی خطابی است. منتهی با این تفاوت که در خیابان روی میدهد. مثل این است که تجربهی اعتراضهای خشونتآمیز خیابانی به رابطهی عاشقانهی شاعر هم تسری پیدا کرده. اینجاست که حوزهی عمومی و زندگی اشخاص مخدوش میشود و رابطهای که میبایست در فضای خصوصی زندگی انسانها اتفاق بیفتد به گونهای خونین در خیابان ناکام میماند و به فرجام خود میرسد.
چشمهایت از عکس میآیند بیرون
رد میشوم از حدقه
که یکی شوم با تو
نگاهم نکن!
دیوار دستم میاندازد از دور گردنم
میچرخد دور سرم
دیوار میشوی و میچرخی با من
میخندی
طوریکه خیال میکنی مترسکم
[«چشمهایت از عکس میآیند بیرون» با صدای شاعر]
در این شعر باز همان تجربهی خشونت به شکل یک عاشقانهی خطابی تکرار میشود. مثل این است که زنی در اثر خشونتهای مکرر خیابانی از فردیت تهی شده و اکنون به مترسکی مبدل گشته که کلاغی بر سر شانهی او نشسته است. میل شاعر به یکی شدن با معشوق از بیپناهی او میتواند نشان داشته باشد. میبینیم که شعر تجربی اگر البته با خوانندهاش به اشتراک در تجربه برسد، از طریق درونی کردن شخصیترین تجربهها و واهمهها مانند یک شعر اجتماعی تسریپذیر است. در شعر دیگری که میشنویم، تجربهی خیابانی و شخصی شاعر به مهمترین بنمایههای اساطیری و مذهبی نیز راه مییابد تا فقط بیانگر تنهایی او در متن خشونت جاری و ساری در تاریخ ما باشد.
هر لحظه یک معجزه عاجز میشود از من
دور میدان را میدوم که دایره شود
که دایر شوم در پدیدههای جهان
در یزیدی که زیاد میشود و میرود از یاد
در بیابانی که بسته میشود از آب
عاجز میشوم به جرم معجزهای که آبستنم
[«هر لحظه یک معجزه آغاز میشود از من» با صدای شاعر]
در روزهای آینده مشروح گفت و گو کیان راد با لیلا صادقی در دو نوبت در دفتر خاک منتشر میشود.
شعر اخر ایشان زیبا بود
کاربر مهمان / 08 January 2011