رابطه‌ی بین جنسیت و طول عمر یک متغیر شناخته شده در علوم پزشکی و جمعیت‌شناسی است. به‌طور متوسط در هر جامعه‌ای زنان چندسالی بیشتر از مردان همان جامعه عمر می‌کنند و در مورد بیماری‌های خاصی چون سکته‌ی قلبی یا انسداد شرایین، زنان مقاومت بیشتری از خود نشان می‌دهند.


زنان کمتر از مردان- یک زن در برابر سه مرد- دچار سکته‌ی قلبی و ناراحتی‌های ناشی از انسداد شرایین می‌شوند و در صورت ابتلا نیز شانس بیشتری برای فائق آمدن بر بیماری دارند. ولی پرسش این است که علت این تفاوت چیست؟ آیا تفاوت‌های بین سبک زندگی زنانه و مردانه باعث تفاوت طول عمر آنها می‌شود یا این کروموزوم‌های زنان هستند که آنها را در این موقعیت خاص، برتر از مردان قرار می‌دهند؟


این نوشته در پی پاسخ به این پرسش موضوعاتی از قبیل اضطراب‌های دنیای کار، اشتغال یا خانه‌داری زنان، رقابت و سندروم موفقیت و البته کروموزوم‌های زنان و مردان را مورد بحث قرار می‌دهد.

چه کسی بیشتر کار می‌کند؟


در اوایل قرن بیستم وقتی که کفه‌ی سلامت عمومی آرام آرام به ضرر مردان و به نفع زنان کج شد و مردان برتری تاریخی خود در مقاومت در برابر بیماری‌ها را از دست دادند، نظریه‌ها و اظهار نظرهای گوناگونی درباره‌ی این مسئله پدید آمد. عده‌ای معتقد بودند که مردان بیشتر و طولانی‌تر از زنان کار می‌کنند و بدن‌شان با سرعت و شدت بیشتری فرسوده می‌شود. در نتیجه طول عمر کوتاه‌تری نسبت به زنان دارند. زنان در مقابل از زندگی آرام‌تر و راحت‌تری برخوردارند و در نتیجه طول عمر بیشتری دارند.

این رویکرد بنای استدلال خود را نقش‌های سنتی زنان و مردان قرار می‌دهد. یعنی زنان در خانه می‌مانند و به کارهای آسان و کم خطر مثل خانهداری و بچه‌داری می‌پردازند در حالی‌که مردان برای تامین معاش خانواده به دنیای پرهیجان بیرون از خانه پا می‌گذارند و خود را با دشواری‌های بی‌شمار روبه‌رو می‌کنند.


در ادامه‌ی این استدلال، گذشته از دشواری‌های کار جسمانی، مردان به عنوان طعمه‌ی اصلی استرسهای روانی معرفی می‌شوند.

بر اساس این رویکرد، مسئولیت تامین معاش دیگری یا دیگران، برای مردان به عنوان یک منبع دائمی تنش و فشار روانی عمل میکند. مردی که مسئولیت تامین معاش همسر و فرزندانش را به عهده دارد نمیتواند نسبت به مسایل کاری، مشکلات و بحران‌های بازار کار خود بیتفاوت یا آسان‌گیر باشد. هر مسئلهای که بتواند درآمد یا حیات حرفه‌ای مرد را تحت تاثیر قرار دهد، برای وی اهمیتی خاص مییابد. گذشته از فشارهایی از این دست، فشار رقابت در دنیای کار و فشارهای اجتماعی برای موفقیت روی مردان، چنان مجموعه‌ی مفصلی از استرس میسازد که جسم مردان- عاجز از تحمل آن- به بیمارهای مختلف ناشی از انسداد شرایین و حمله‌های قلبی دچار می‌شود.

این رویکرد گرچه خالی از حقیقت نیست و شیوه‌ی رفتار و روابط بسیاری از زنان و مردان را درگذشته و حال نشان می‌دهد ولی کمی کهنه است و زنان را در نقش‌های جدیدشان نادیده میگیرد.


با رشد جنبش‌های فمینیستی در دهه‌های میانه‌ی قرن بیستم، زنان بیشتری از خانه بیرون آمدند و به بازار کار وارد شدند. این زنان در کنار مردان به دانشگاهها، کارخانهها، بیمارستان‌ها، شرکت‌ها ورفتند و مانند آنها و به سختی آنها کار کردند و در تامین معاش خانواده نقش جدی به عهده گرفتند. این زنان دیگر زنانی نبودند که تمام روز گرفتار آشپزی و گردگیری خانه باشند. این زنان در تمام فشارهای روانی زندگی حرفه‌ای با مردان شریک بودند. آنها نیز مانند مردان می‌بایست برای پیشرفت، ارتقا و گاه حتی برای بقا رقابت و مبارزه کنند. آنها دشواریهای زندگی را با تمام وجود تجربه میکردند و اگر این دشواریها و استرس‌ها، موجب نارحتیهای قلبی برای مردان میشد، زنان نیز باید به همین نسبت به این مشکلات دچار می‌شدند. یعنی با بالارفتن میزان اشتغال در زنان، میزان ابتلا به ناراحتیهای قلبی نیز می‌بایست افزایش مییافت ولی این مسئله هیچ‌گاه اتفاق نیفتاد.


بر اساس آمار، نه تنها میزان ابتلا به مشکلات قلبی در بین زنان افزایش نیافت، حتی مقایسه‌ی بین زنان خانهدار و زنان شاغل تفاوتی از نظر ابتلا به مشکلات قلبی را نشان نداد. یعنی زنان خانهدار و شاغل به یک میزان به ناراحتیهای قلبی دچار میشوند. پس مسئله‌ی خانهداری یا اشتغال زنان نمیتواند عامل اصلی تفاوت طول عمر زنان و مردان باشد .شاهد دیگر بر این ادعا، این استدلال است که که مرگ و میر حتی در بین نوزدان و کودکان پسر- که مسئله‌ی کار کردن و اشتغال برای آنها مطرح نیستبیشتر از نوزادان و کودکان دختر است. در این‌جا نظریه‌ی برتری ژنتیکی زنان مطرح میشود.

بر اساس این تئوری، زنان دارای دو کروموزم ایکس هستند در حالی که مردان یک کروموزم ایکس و یک کروموزم وای دارند و همین کروموزم ایکس اضافه است که باعث برتری ژنتیکی زنان می‌شود.


در مقابل عده‌ی دیگری هر دو رویکرد را بیش از حد تک‌بعدی دانستند و بر این نکته تاکید کردند که نه نظریه‌ای که خانه‌داری زنان و اشتغال مردان را مسئول تفاوت طول عمر آنها می‌داند و نه تئوری برتری ژنتیکی تمام حقیقت را پوشش می‌دهند. نظریه‌پردازان این رویکرد این نکته را مطرح کردند که تئوری برتری ژنتیکی زنان برای علم پزشکی هنوز در فضای خاکستری باقی مانده است. یعنی هنوز نه شواهد کافی برای رد و نه دلایل اقناع‌کننده برای پذیرش کامل آن به دست آمده است. زنان نیز مدت‌هاست که محیط خانه را ترک کرده‌اند و به بازار کار با تمام فشارهای آن پیوسته‌اند. پس راز جان به دربردن آنها از این فشارها چیست؟

یکی از پاسخ‌ها این است که گرچه زنان نیز مانند مردان به بازار کار وارد شده‌اند و درگیر دشواری‌های بازار کار هستند ولی آنها به شیوه‌ی متفاوتی از مردان کار میکنند و با مسائل دنیای کار روبه‌رو می‌شوند. آنها رفتار انعطاف‌پذیرتری از مردان دربرابر تنش‌ها دارند. کمتر بین خود و اهداف حرفه‌ای‌شان یگانگی برقرار می‌کنند. راحت‌تر بالا و پایین شدن‌های دنیای کار را می‌پذیرند و بهتر با آن کنار می‌آیند. به صورت خلاصه، زنان رفتار تطابق‌جویانه‌تری از خود نشان می‌دهند و این شاید راز زنانی باشد که قلب‌هایی سالم‌تر از مردان اطراف‌شان دارند.

بخش نخست