این ایده‌ که انسانیت ارزش ذاتی دارد مبنای بسیاری از نگرش‌های اخلاقی و حقوقی در دوران معاصر است. تصور بر این است که چون انسانیت ارزش ذاتی دارد، همه‌ی انسان‌ها شایسته‌ی احترام اخلاقی‌اند. مهم‌تر از همه، آنچه به نام «حقوق بشر» مطرح است سخت به این ایده وابستگی دارد. از نخستین کسانی که این ایده را به‌طور جدی در یک نظام فلسفی وارد کرد فیلسوف آلمانی ایمانوئل کانت است. مفسران کانت در پاسخ به این پرسش که چه ویژگی‌یی به انسانیت ارزش ذاتی اعطا می‌کند اختلاف‌نظر دارند. نویسنده در این نوشتار ارزش ذاتیِ انسان را برخاسته از تعهد اخلاقی یا همان «خواست نیک» می‌داند.

ایمانوئل کانت
ایمانوئل کانت

درآمد

امروزه یکی از پذیرفته‌ترین دیدگاه‌ها در فلسفه‌ی اخلاق این است که هر انسانی شایستگی دارد که با او به‌طور اخلاقی رفتار شود چراکه «انسانیت» شأن و ارزشی ذاتی دارد. از آنجا که کانت یکی استوارترین بنیادها را برای این دیدگاه فراهم آورد، شگفت نیست که از میان قاعده‌‌های متفاوتی که کانت از «دستور نامشروط» ارائه می‌دهد، فیلسوفان معاصر «قاعده‌ی انسانیت»[1] را بیشتر پذیرفته‌اند. [در اندیشه‌ی اخلاقیِ کانت، «دستور نامشروط» بایدی است که در همه‌ی شرایط الزام‌آور است و بر تمایلات یا خواسته‌های شخص مبتنی نیست. کانت دستور نامشروط را به چند شکل صورت‌بندی کرده است و یکی از آنها بر پایه‌ی مفهوم انسانیت است که در ادامه می‌آید.]

قاعده‌ی انسانیت می‌گوید «چنان رفتار کن که همیشه و هم‌هنگام انسانیت را، خواه در خویش و خواه در دیگری، چونان هدف و نه صرفاً چونان وسیله به شمار آوری». امروزه بسیاری از مفسران کانت در این بیان او شهودِ اخلاقیِ مهمی می‌بینند، شهودی که می‌گوید چیز ویژه‌ای در هر کس وجود دارد که او را دست‌کم شایسته‌ی کمینه‌ای از برخورد اخلاقی می‌گرداند. توسلِ شهودی به قاعده‌ی انسانیت از دیرباز تشخیص داده شده است، از جمله در بحث‌های اخلاق پزشکی و دیگر پهنه‌های اخلاق کاربردی. همچنین امروزه مفسران کانت بیش‌تر تمایل دارند «قاعده‌ی انسانیت» را اصل هنجاریِ محوری در اخلاق کانت به‌ شمار آورند. توماس هیل[2]، آلن وود[3]، و دیوید کامیسکی[4] از جمله‌ی این مفسران‌اند. دو دلیل برای این تمرکز توجه بر «قاعده‌ی انسانیت» می‌توان بافت: یکی این تصور که کلیت‌پذیریِ دستورِ نامشروط مشکلی اساسی دارد، و دیگر اینکه قاعده‌ی انسانیت این نوید را در خود دارد که بتواند، چونان تکیه‌گاهی تبیینی و اصلی اخلاقی، پرسمان‌هایی در اخلاق کاربردی و نظریه‌ی اخلاق را روشن کند.

انسانیت چیست؟

با همه‌ی توجه و تمرکزی که بر «قاعده‌ی انسانیت» هست، روشن نیست که این قاعده‌ دقیقاً چه معنایی دارد. حتا دو بن‌سازه‌ی آن—یعنی انسانیت، و غایت‌دانستنِ انسانیت—نیاز به توضیح بیش‌تری دارد. همچنین، تعیین بایدکردهای اخلاقی که قاعده‌ی انسانیت به آنها اشاره دارد چالش‌انگیز است. کانت خود نمونه‌هایی ذکر می‌کند از وظیفه‌های خاصی که بنا به فرض از قاعده‌ی انسانیت برآمده‌اند (در «بنیاد مابعدالطبیعه‌ی اخلاق» چهار نمونه ذکر شده است). اما حتا در مثال‌های خودِ کانت هم همیشه پیوند دقیق میان اصلِ اخلاقیِ عام و وظیفه‌های خاص‌تر روشن نیست. و، زین‌رو، قضیه درباره‌ی مثال‌هایی که کانت مطرح نکرده مسئله‌دارتر است.

معنای «انسانیت» در قاعده‌ی انسانیت فریب‌آمیزانه مبهم است. بررسیِ ریزبینانه‌تر روشن خواهد کرد که «انسانیت» درواقع، برخلاف آنچه شاید خواننده بطورطبیعی تصور کند، بر «انسان‌ها» دلالت ندارد، بلکه بر یک ویژگی‌ در انسان‌های خردورز دلالت دارد. امروزه مفسرانِ کانت تبیین‌های گوناگونی ارائه کرده‌اند درمورد اینکه «انسانیت» دقیقاً بر چه ویژگی‌یی در انسان‌های خردورز دلالت دارد.

خوانشی که در این نوشتار از «انسانیت» در قاعده‌ی انسانیت ارائه می‌شود از همه‌ی خوانش‌های دیگران متمایز است. به‌ نظر روشن می‌آید که کانت درواقع می‌گوید همه‌ي انسان‌ها را باید چونان غایت‌ لحاظ کرد و بدین‌سان «انسانیت» نامی عام است برای همه عضوهای نوع انسان. با این حال، مفسرانِ امروزین کانت تا اندازه‌ی زیادی هم‌‌نظر‌اند که این چیزی نیست که کانت از «انسانیت» مراد می‌کند. هیل، وود، کورسگارد[5]، و اُنایل[6] از این جمله‌اند. کانت بارها از انسانیت چونان یک ویژگی در شخص سخن می‌گوید، و در بسیاری جاها «انسانیت» را معادل «سرشت خردورز» می‌گیرد (برای نمونه در فصل دوم از بنیاد). نیز روشن است که کانت بر این باور نیست که تک‌تک انسان‌ها ویژگی‌یی را که او «انسانیت» می‌نامدش دارند. اگر انسانیت در نظر کانت به‌معنایی همان سرشت خردورز باشد، این‌گونه نیست که هر انسانی کمینه‌ای از سرشت خردورز را داشته باشد (برای مثال بیماران عقب‌مانده‌ی ذهنی و کسانی که آسیب‌ مغزی دیده‌اند این شرط را برآورده نمی‌کنند.). همچنین کانت انسانیت یا سرشت خردورز را محدود به انسان‌ها نمی‌کند، چون مقتضیات اخلاق را به‌یکسان بر همه‌ی باشندگان خردورز صدق‌پذیر می‌داند. کانت حتا می‌گوید «به‌خوبی ممکن است» در سیاره‌های دیگر باشندگان خردورز باشند (انسان‌شناسی). بر اساس این دلیل‌ها، عموماً پذیرفته شده است که مراد کانت این نبوده که همه‌ی انسان‌ها و تنها آنها را باید همچون غایاتی فی‌نفسه لحاظ کرد، بلکه باشنده‌های خردورز باید، بخاطر ویژگی‌های مرتبط با خردورزی، چونان غایت‌هایی فی‌نفسه لحاظ شوند. پس گرچه انسانیت کاملاً بی‌پیوند با نوع انسان نیست، چون به هر حال مشخصه‌ای است که انسان را از باشنده‌های دیگری که می‌شناسیم متمایز می‌کند، اما متخصصان کانت آن را ویژگی‌یی می‌دانند که با باشنده‌های خردورز پیوند دارد، و نه صرفا ویژگی‌ عضوهای نوع انسان.

کریستین کورسگارد «انسانیتِ» کانتی را توانایی نَهِش غایات می‌داند. آلن وود انسانیت را توانایی نهش غایات به‌علاوه‌ی دیگر توانایی‌هایی که با این غایت‌گذاری همراه است (مانند توانایی سازماندهی این غایات در یک کلِ سامان‌مند) می‌داند. توماس هیل انسانیت را سنخ گسترده‌تری از توانایی‌های عقلانی ازجمله تواناییِ قانون‌گذاری و عمل بر طبق قانون‌های اخلاقی می‌داند. برخی دیگر انسانیت را اشاره‌گر به استعداد اخلاقی‌بودن می‌شمارند و اغلب مشخص نمی‌کنند که این استعداد اخلاقی‌بودن مستلزم چه چیزی است.

انسانیت = خواست نیک

تفاوت‌های میان تفسیرهای که گفته شد نسبی است، چراکه همه‌ی آنها دست‌کم توافق دارند که ویژگی‌یی که کانت انسانیت می‌نامدش هرچه باشد ویژگی‌یی مربوط به خردورزی است که همه‌ی انسان‌های بالغ با کمینه‌ای از خرد از آن برخوردار‌اند. به نظرِ من این نادرست است. من انسانیت در «قاعده‌ی انسانیت» را ویژگی‌یی می‌دانم که باشنده‌های خردورز از آن برخوردار اند، اما نه همه‌ی باشنده‌های خردورز که از کمینه‌ای از خرد بهره‌مند‌اند. بلکه انسانیت نامی است که کانت بر خردورزی کامل‌تری می‌نهد که تنها باشنده‌ای واجد آن است که قانون اخلاقی را بپذیرد، قانونی که مبنایی کافی برای کردار فراهم می‌کند. انسانیت، که باید همچون غایتی فی‌نفسه لحاظ شود، اراده‌ای است که به‌درستی فرمان‌یافته است و لحاظ‌های اخلاقی را بر خودخواهی مقدم می‌دارد. چنان‌که اصطلاحِ خودِ کانت به ما می‌گوید، غایت فی‌نفسه «اراده‌ی نیک» است. [بنابرین، آنچه باید همواره غایت—و نه وسیله—به شمار آید نیت یا خواست نیک است و بدین سان فقط باید با کسانی بطور اخلاقی رفتار کرد که خود تعهد اخلاقی دارند.]

بی‌گمان بسیاری از مدافعان اخلاق کانتی تفسیر قاعده‌ی انسانیت بر اساس خواست نیک را مطلوب خواهند یافت. و شاید خوانندگانی که با کانت کمتر همدلی دارند تصور کنند که اگر تفسیر مبتنی بر اراده‌ی نیک درست باشد، این تنها بدگمانی‌های آنها را تأیید می‌کند. این باور که فقط باشنده‌هایی که تعهد اخلاقی دارند غایت‌های فی‌نفسه‌اند می‌تواند به نگرانی‌های بجایی دامن بزند. مثلاً، تفسیر قاعده‌ی انسانیت بر اساس اراده‌ی نیک آن را بطور نفرت‌انگیزی اخلاقی می‌کند. این تفسیر به ‌جای آنکه برای شأن و ارزش ذاتی برای همه‌ی انسان‌ها (چیزی که آرمانی انسان‌دوستانه است) مبنایی فراهم کند، ظاهراً احترام و حقوق اخلاقی را متناسب با داوری‌های ما درباره‌ی دیگران توزیع می‌کند. اصلی سخت اخلاقی از این‌ دست به‌سختی می‌تواند چون بنیادی برای یک نظام اخلاقی به کار رود. زین‌بیش، شاید به نظر آید که تفسیر دستور نامشروط برپایه‌ی خواست نیک همه‌ی پژوهش‌های ارزش‌مندی را که در دهه‌های اخیر درباره‌ی اخلاق کانتی انجام شده ضایع می‌کند. در دوره‌های اخیرِ مفسران تفسیرِی که اخلاق کانتی را اخلاقی عبوس و دارای رویکردی ناواقع‌گرایانه نسبت به روان‌شناسیِ انسانی و محدودیت‌های فضیلت انسانی معرفی می‌کند کنار گذاشته و کوشیده‌اند از اصول اخلاقیِ کانت، و به‌ویژه این دستاوردش که باید انسانیت را همچون غایتی فی‌نفسه لحاظ کرد، استفاده‌ی عمل‌گرایانه بکنند. این نگرانی هست که تفسیر دستور نامشروط بر اساس خواست نیک این کوشش‌ها را ضایع ‌کند.

به دید من، اما، تفسیر مبتنی بر خواست نیک اخلاق کانتی را ناپذیرفتنی و نفرت‌انگیز نمی‌کند. چون اولاً خواست نیک امر چندان نادری میان انسان‌ها نیست و ثانیاً دلایلی وجود دارد که با بیش‌تر انسان‌ها به‌احترام رفتار کنیم حتا اگر آنها کاملاً واجد خواست نیک نباشند. خواست نیک امری نادر نیست چون چنین نیست که فقط اندکی مقدسان اخلاقی که هیچ خطایی از آنها سر نمی‌زند دارای خواست نیک باشند، بلکه، با توجه به اینکه سرشت انسان از نظر اخلاقی نااستوار است (نکته‌ای که کانت مورد تأیید قرار می‌دهد)، پای‌بندیِ اخلاقی در انسان همیشه همراه است با درجه‌ای از خودفریبی، ضعف اراده، و فقدان توجه به ابعاد اخلاقیِ تصمیم. اگر بپذیریم که خواست نیکِ انسانی یک خواست کامل نیست، آنگاه کاملاً پذیرفتنی خواهد بود که بگوییم خواست‌های نیک نادر نیستند.

کانت خود به‌خوبی از گرایشِ انسان به اولویت دادن به خویش در نسبت با دیگران آگاه است؛ او همچنین به‌خوبی آگاه است که داوری‌های ما درباره‌ی منش و کردار دیگران با موانعی برطرف‌نشدنی روبه‌رو است. او به‌ویژه اهمیت آموزش اخلاقی و تشویق رشد اخلاقی دیگران را تصدیق می‌کند. زین‌رو، دلیل‌های خوبی داریم که از داوری‌های اخلاقی بپرهیزیم و بکوشیم همه را به‌احترام بنگریم. کانت بر این باور است که ما نمی‌توانیم درباره‌ی وضعیت اخلاقیِ دیگران و یا حتا وضعیت اخلاقیِ خودمان داوری‌‌های درستی انجام دهیم. ما تنها می‌توانیم وضعیت اخلاقیِ یک شخص را از رفتارهای او استنباط کنیم و این استنباط اصلاً اعتمادپذیر نیست، چون ما گرایش داریم انگیزه‌ها و شخصیت خودمان را نیک بشماریم و آنِ دیگران را بد. پس تفسیر مبتنی بر خواست نیک این ارزیابی را به‌ همراه نخواهد داشت که چه کسی را باید یا نباید چونان غایت فی‌نفسه لحاظ کرد. افزون بر این، دلیلی داریم که انسان شریر را هم به‌احترام بنگریم چون جز این رفتارکردن تاثیری مخرب بر شخصیت خود ما خواهد داشت و نیز او را از دیدن امکان اصلاح خود دلسرد می‌کند.

کانت «بنیاد مابعدالطبیعه‌ی اخلاق» را با این دیدگاه می‌آغازد که تنها خواست نیک نامشروطانه نیک است، و تنها خواست نیک ارزش سنجش‌ناپذیر دارد. او پساتر می‌گوید که تنها انسانیت غایتی فی‌نفسه است و تنها انسانیت ارزشی سنجش‌ناپذیر دارد، و وقتی این گفته‌ها را خوب واکاوی کنیم معلوم می‌شود که چیزی که ارزش سنجش‌ناپذیر دارد و نامشروطانه نیک است باید غایتی فی‌نفسه نیز باشد. پس خواست نیک باید غایت فی‌نفسه نیز باشد. بدین‌سان تفسیر مبتنی بر خواست نیک با نظریه‌ی ارزش کانت هم‌خوانی دارد.

همچنین، تفسیر قاعده‌ی انسانیت بر اساس خواست نیک بهتر از تفسیرهای دیگر تبیین می‌کند که چرا با اینکه وظیفه داریم دیگران را یاری کنیم که هدف‌هایشان را دنبال کنند، این وظیفه شامل هدف‌های نااخلاقیِ آنها نمی‌شود. کانت در «مابعد‌الطبیعه‌ی اخلاق» می‌گوید هر فردی وظیفه دارد خود را هرچه بیش‌تر به‌سوی انسانیت برکشد، و او زین‌سان می‌تواند غایت‌هایی وضع کند. در همان کتاب می‌گوید مشخصه‌ی انسانیت توانایی وضع غایت است. با این حال، او در هر دو مورد، وظیفه‌ی پرورش دادن انسانیت را شامل وظیفه‌ی پذیرش اصول اخلاقی نیز دانسته و از این راه توضیح می‌دهد که غایات مشخصه‌ی کامل انسانیت نیست.

قاعده‌ی انسانیت با تصویر کامل‌تری از نظریه‌ی اخلاقی کانت هم‌خوانی دارد و تفسیر قاعده‌ی انسانیت بر اساس خواست نیک اصل اخلاقیِ کاربردی و به‌دردبخوری است. تفسیر مبتنی بر خواست نیک اخلاق کانت را کاربست‌پذیرتر می‌کند زیرا به بحث کانت از «قلمرو غایات» می‌انجامد که ابزاری برساخت‌گرایانه است برای گذار از اصول اخلاقی به راهنماهایی مشخص‌تر برای عمل. پیوندی هست میان تفسیر قاعده‌ی انسانیت بر اساس خواست نیک و استفاده از «قاعده‌ی قلمرو غایات» چونان یک ابزار برساخت‌گرایانه‌‌ی اخلاقی. می‌توان این چارچوبه‌ی برساخت‌گرایانه را برای بررسی وضعیت اخلاقیِ جانداران ناانسانی هم به‌ کار گرفت.

لازم است کمی بیش‌تر درباره‌ی مفهوم ارزش در دیدگاه کانت سخن بگوییم. برهان کانت برای «قاعده‌ی انسانیت» بسیار مبهم است و زین‌رو به کار بازسازانه نیاز داریم. کانت می‌گوید هر فاعل خردورز باید خود را همچون فاعل خردورز لحاظ کند و همه‌ی باشنده‌های خردورز را هم به ‌همان ‌سان لحاظ کند. می‌کوشم برهان کانتی برای هر دو بخش از این پیوستار را توضیح دهیم. دیگران قاعده‌ی انسانیت را درست بازسازی نکرده‌اند چراکه آن را بر ارزش سنجش‌ناپذیر انسان مبتنی کرده‌اند. از آنجا که ارزش در مفهوم کانتی نظراً مقدم است بر تصمیم‌هایی که باشنده‌های خردورز می‌گیرند، پس بازسازی برهان کانت نباید مبتنی باشد بر ارزش انسان، تا بینجامد به این نتیجه که شخص باید انسانیت را به شیوه‌هایی خاص لحاظ کند. این راه را وارونه رفتن است. هدف برهان کانت این است که لوازم اندیشیدن درباره‌ی چگونگی لحاظ انسانیت را برآورده سازد، تا این دعوی را موجه سازد که انسانیت ارزش ذاتی و سنجش‌ناپذیر دارد. پس دوْر خواهد بود اگر بخواهیم لوازم را با ارزش ذاتی داشتنِ انسان توجیه کنیم. این نکته را مفسران کانت درنیافته‌اند، شاید به این خاطر که خود کانت در «بنیاد» این مطلب را غلط‌اندازانه به شکلی مطرح کرده که گویی می‌تواند بر ارزش ذاتیِ انسان مبتنی باشد. اگر راهی برای پرهیز از اتکا بر ارزش ذاتی نباشد، آنگاه این برهان نادرست خواهد بود. نظریه‌ی ارزش در «بنیاد» کمتر از آثار بعدیِ او روشن است، اما حتا در «بنیاد» هم کانت ارزش را نظراً مبتنی بر تصمیم‌هایی می‌داند که فاعل‌های خردورز می‌گیرند و این ایده محوری‌تر از آن است که بتوان نادیده گرفت.

اگر تصدیق نکنیم که انتخاب فاعل خردورز نظراً تقدم دارد، آنگاه وظیفه‌هایی را که از قاعده‌ی انسانیت برمی‌آیند به‌درستی نخواهیم شناخت. یک خطا این است که بگوییم بر اساس قاعده‌ی انسانیت هرکدام از ما باید همه‌ی هدف‌های فاعل خردورز را به‌یکسان دارای ارزش بدانیم، بی‌توجه به آنکه هدف‌ها از آن خود شخص‌اند یا از آنِ دیگران. اگر همه‌ی هدف‌های فاعل خردورز به‌یک‌سان ارزش داشته باشند و درمورد آنها به‌یک‌سان الزام اخلاقی وجود داشته باشد، آنگاه هدف‌های خود شخص هیچ اولویتی بر اهداف دیگران نخواهند داشت. اما این نمی‌تواند دیدگاه خود کانت باشد زیرا او عقیده داشت که ما فقط «وظیفه‌هایی ناکامل» نسبت به کمک به دیگران برای دنبال‌ کردن اهداف‌شان داریم [کانت وظیفه‌ها را بر دو دسته تقسیم می‌کند: وظیفه‌های کامل و وظیفه‌های ناکامل. برخلاف وظیفه‌های کامل، وظیفه‌های ناکامل همیشه و همه‌جا الزام‌آور نیستند بلکه به شرایط بستگی دارند].

 منبع:

Dean, Richard. The value of humanity in Kant’s moral theory. Oxford University Press on Demand, 2006. pp. 3-13.


 پانویس‌ها

[1] humanity formulation

[2]  Thomas E. Hill

[3]  Allen Wood

[4]  David  Cummisky

[5]  Christian Korsgaard

[6]  Onora O’ Neill