امپریالیستهای فرانسوی و بریتانیایی در قرارداد ۱۹۱۶سایکس- پیکو مرزهای بسیاری از کشورهای خاورمیانه را ترسیم کردند. مرزهایی که گروههای همگن قومی یا مذهبی را چند تکه کرد و هر تکه را در کشوری قرار داد: مانند سوریه با ترکیبی از سنّی و علوی و کردها، یا عراق با ترکیبی از سنّی و شیعه و کردها، و یا لبنان با ترکیبی از مسیحی و شیعه و سنّیها.
در این میان، سوریه کمابیش در همانجایی ایستاده است که صد سال پیش از این بود: کشوری فاقد وحدت ملی که یکپارچگی آن تنها از طریق یک نظام متمرکز سرکوبگر ممکن میگردد. صد سالی که از از شکلگیری کشور سوریه سپری شده با فراز و نشیبها و تحولات بزرگی همراه بوده است. طی این سالیان، حکومتها در سوریه آمدند و رفتند و به نوبت ایدئولوژیها وساختارهای سیاسی خاص خود را اعمال نمودند، اما هیچیک از این تحولات منجر به آن نگردید تا کشوری -که از در کنارهم نهادن سه گروه (اصلی) قومی/ ملی/ مذهبی متفاوت تشکیل شده بود – به یک نظام سیاسی پایدار و توسعه یابنده دست یابد. هماکنون دنیا شاهد کشوری است که گروههای تشکیل دهنده آن نه تنها به یکدیگر اعتماد ندارند بلکه حتی باور به همزیستی در آینده را نیز از دست دادهاند.
بیشتر بخوانید: قطعنامه صلح سوریه در شورای امنیت تصویب شد
اما درگیریهای داخلی سوریه باید روزی به پایان برسد، و دلیل آن که تا کنون به درازا کشیده آن است که بازیگران متعددی در سوریه حضور دارند که هر یک میخواهد، در پایان، سوریه جدید به شکل مطلوب او پدیدار شود.
این بازیگران را میتوان در چهار گروه دسته بندی کرد. اول – گروههای درون سوریه با تعلقات گوناگون ملی- قومی، مذهبی و ایدئولوژیک. دوم – کشورهای منطقه. سوم – کشورهای قدرتمند خارجی و چهارم- سازمانهای تروریستی.
اگرچنین طیف گستردهای از بازیگران درگیر تحولات سوریه شدهاند، دلیل این امر پیش از هرچیز نگرانی از نحوه تغییر جغرافیای سیاسی آنها و/یا منطقه است. از یک سو برخی گروههای قومی-ملی قرار دارند که خواهان حفظ جغرافیا و جایگاه خود در آن هستند، و از سوی دیگر گروههای قومی-ملی دیگری که برای فروریزی ساختار موجود و بازسازی آن با لحاظ کردن حقوق و منافع خود میکوشند. به هر تقدیر، یک واقعیت محرز به نظر میرسد، و آن اینکه ساختار سیاسی و جغرافیای کنونی طی یکصد سال اخیر ناکارآمدی خود را کاملاً ثابت نموده – و به ویژه گروههای ملی-قومی که در این صدساله از آن لطمه دیدهاند، دیگر از تحمل مناسبات موجود ناتوانند.
اقدامات هر یک از این بازیگران باعث میشود تا روند تحولات بعدی سوریه در مسیر متفاوتی جریان یابد. چهار وضعیت ممکن برای آینده سوریه قابل پیشبینی است. تحقق نهایی هر یک از این وضعیتها به روند تحولات و توانایی بازیگران در عرصههای سیاسی و نظامی، و نیز به میزان همسویی آنها با سایر بازیگران و ایجاد ائتلافی قدرتمندتر درجهت پیگیری اهداف مشترک بستگی دارد.
این چهار وضعیت به این قرارند: ۱. حفظ جغرافیای سیاسی و تداوم حاکمیت علویها ۲. حفظ جغرافیای سیاسی واستقرار دموکراسی انتخاباتی ۳. حفظ جغرافیای سیاسی واستقرار حکومت فدرال منطقهای برای عربهای سنّی، عربهای علوی و کردها ۴. تجزیه سوریه به سه کشور مستقل برای عربهای سنّی، عربهای علوی و کردها.
برای مشاهده جدول در مقیاس بزرگتر روی آن کلیک کنید.
بازیگران داخلی سوریه
همانطور که در جدول بالا نشان داده شده، اهداف هر یک از سه گروه اصلی تشکیل دهنده سوریه متفاوت با دیگریست. تا اینجا میتوان با اطمینان چند نتیجهگیری کلی را اعلام نمود:
۱. عربهای سنّی: مهمترین گزینهای که بعنوان موضع رسمی از سوی آمریکا و ترکیه مورد حمایت قرار میگیرد عبارتست از تشکیل کشوری دموکراتیک مبتنی بر حاکمیت اکثریت از طریق برگزاری انتخابات. اما نتیجه این شیوه، حاکمیت همیشگی احزاب عرب سنّی (اعم از سکولار یا غیر آن) خواهد بود. تجربه عراق در برابر چشمان کردها و علویها است. در عراق، اکثریت شیعه به انتقامجویی از سنّیها پرداخته و آنها را از تمامی اهرمهای قدرت محروم نمودهاند. اگرچه حکومت منطقهای کردستان عراق از دستاندازی بیش از حد بغداد (حکومت شیعیان) جلوگیری کرده، اما بغداد هرگز از بکارگیری اهرمهای باقی مانده برضد کردها دریغ نکرده است. شرایط برای عربهای سنّی بسیار ناگوارتر است، زیرا آنها فاقد حتی یک حکومت منطقهای برای خود هستند. نتیجه این امر آن بوده که در پی سقوط صدام، عربهای سنّی در معرض بیرحمانهترین سرکوبها و محرومیتها از جانب بغداد قرار گیرند. در سوریه آینده، سرنوشت علویها در شرایط حاکمیت اکثریت سنّی قطعاً بهتر از این نخواهد بود.
۲. عربهای علوی: علویها حاضر به تمکین در برابرهیچ سناریویی نخواهند بود که آنها را تحت سلطه عربهای سنّی قرار دهد. تجزیه برای آنها به مراتب گزینه مطلوبتر و سهلتری است، بویژه با توجه به دسترسی مناطق علوینشین به دریای آزاد. همچنین نظر به اینکه روسیه مایل به حفظ پایگاههای نظامی خود در سواحل سوریه است، موضع روسیه در حمایت از شکلگیری کشوری مجزا برای علویها بسیار تعیین کننده خواهد بود. یک «علویستان» مستقل هرچه بیشتر به هویت اصلی خود (نُصیریه/ غلات) رجعت نموده و از شیعه دوازده امامی فاصله خواهد گرفت. علویستان کشوری خواهد بود که از اکثریت علوی و اقلیت بی دردسر مسیحی تشکیل میشود، کشوری که برای حراست از حاکمیت خود بر پایگاه روسیه در طرطوس متکی است. علویستان نه نیاز و نه توان آنرا خواهد داشت تا به خصومت با اسرائیل ادامه داده و یا به سیاستهای مداخله جویانه در لبنان ادامه دهد. ایجاد چنین کشوری برای ایران به معنای از دست دادن عمق استرتژیک است. و این شرایط برای ترکیه به معنای یک حکومت کاملاً علوی خواهد بود که توان تأثیرگذاری بر جمعیت کثیر علویهای ترکیه را دارد و در عین حال ضامن بقای پایگاه دریایی روسیه در جوار بسفر و داردانل است.
۳. کردها: اگر از اختیارات گسترده تحت یک سیستم فدرال برخوردار نشوند، کردها هرگز به حاکمیت عربهای سنّی تمکین نخواهند کرد. در صورت جدایی از سوریه، کردها تلاش خواهند کرد تا به محاصره خود از سوی عربهای سنّی و ترکیه پایان دهند. همگرایی بیشتربا کردهای عراق بخش مهمی از این دسته اقدامات بوده، و بخش دیگر آن نزدیکی با علویها خواهد بود. حتی رفتار کنونی کردها در بی میلی نسبت به درگیری نظامی با ارتش اسد (حامی اصلی علویهای سوریه) از این طریق قابل فهم میگردد. به عبارت دیگر، عدم تمایل کردها به مقابله تظامی با ارتش سوریه هرگز به دلیل نزدیکی آنها با رژیم سوریه نبوده، بلکه ناشی از درک آنها نسبت به جغرافیای سیاسی سوریه است.
کانتونهای روژآوا، ساختار سیاسی و اجتماعی نوآورانه و درعین حال کارآمدی هستند که توسط کردها ایجاد شدهاند. این ساختار طی سه سال آغازین جنگهای داخلی سوریه، مردم خود را از کشتار و ویرانی برحذر داشت. و آن هنگام که مورد تهاجم داعش قرار گرفت توانست با بسیج تودهای آنها را شکست دهد. نیروهای متعارض در سوریه با تکیه بر پول و تسلیحات خارجی است که توانایی رزمی و بقای خود را حفظ میکنند، حال آنکه روژآوا با بسیج تودهای و بهویژه با وارد کردن زنان به عرصه مبارزه سیاسی و اجتماعی است که صاحب این توان شگرف شده است. همین ویژگیها باعث شده که نه تنها جریانات مترقی کشورهای گوناگون، بلکه آمریکا با نیروی نظامی خود به حمایت از آنان بپردازند. نتیجه عملکرد حزب پید. و بخش نظامی آن (یپگ) استقرار منطقهای در شمال سوریه بوده که کردها در کنار سایر گروههای قومی و مذهبی همزیستی میکنند و درعینحال تلاش دارند که این واحد سیاسی -جغرافیایی را حفظ نمایند، چه به صورت بخشی از یک سوریه فدرال، و چه بعنوان کشوری برآمده از تجزیه سوریه. کردها بزرگترین بازنده عهدنامه سایکس-پیکو قلمداد میشوند. زیرا تا پیش از فروپاشی عثمانی کردها تنها بین ایران و عثمانی تقسیم شده بودند، اما از آن پس بین سه کشور جدید ترکیه، عراق و سوریه تقسیم و در تمامی آنها تبدیل به یک اقلیت قومی شدند.
بازیگران خارجی سوریه
۱. جمهوری اسلامی ایران: سیاست رسمی ایران در سوریه حاوی یک تناقض ذاتی است. ایران واقف است که تداوم حاکمیت علویها بر تمامی سوریه ممکن نیست. ایران همچنین میداند که علویها درصورت از دست دادن حاکمیت بدنبال جدایی خواهند رفت، درحالیکه حفظ تمامیت ارضی سوریه برای ایران اهمیت اساسی دارد. بهمین دلیل ایران بارها تلاش نموده تا به ترکیه تفهیم کند که چرا باقی ماندن قدرت در دست علویها تنها راه حفظ یکپارچگی سوریه بوده و لذا به نفع ترکیه است که از طرح ایران حمایت کند. ایران همواره تلاش کرده تا ترکها را قانع کند که سیاست آنها (مبتنی بر حاکمیت اکثریت سنّی) منجر به جدایی علویها و کردها خواهد شد.
در صورتیکه حاکمیت سنّیها بر منطقه علوینشین تحقق یابد، این شرایط به معنای زوال جایگاه علویهای سوریه و نیز یک ضربه جبرانناپذیر به حزبالله لبنان خواهد بود. این شرایط به منزله از بین رفتن چیزی است که ایران عمق استراتژیک خود میداند. عمق استرتژیک ایران عمدتاً شامل عراق، سوریه و جنوب لبنان و در وافع بخش اصلی منطقهای است که از سوی قاسم سلیمانی بعنوان هلال شیعی خوانده میشود. سیاست هلال شیعی ایران بخشی از همان استراتژی بازدارندگی و جنگ نامتقارن ایران است که تلاش دارد تا غرب را از پیگیری یک جنگ با ایران منصرف ساخته، و یا در صورت وقوع، هزینه زیادی را به آن تحمیل نماید.
حضور پرقدرت همپیمانان ایران در این مناطق به معنای اهرم فشاری عمل میکند که غرب را از “ماجراجویی” بر علیه ایران برحذر میدارد. جماعات شیعی/علوی نیز به دنبال منافع خاص خود با ایران همپیمان شدهاند و در صورت ضرورت از این همپیمانی فاصله خواهند گرفت. با تغییر شرایط در هر یک از این کشورها، شاهد تغییر درظرفیت تأثیرگذاری ایران و درنتیجه بازنگری در استراتژی بازدارندگی آن خواهیم بود. به عنوان مثال، تقلیل جایگاه علویها در سوریه یا شیعیان در عراق منجر به گرایش بیشتر ایران به سرمایه گذاری بر روی سلاحهای دوربرد و با توان تخریب گسترده میشود. توجه به همین امر باعث میگردد تا درک ماهیت اهداف آمریکا در امضای قرارداد هستهای با ایران امکانپذیر شود.
بیشتر بخوانید: جنگ در منطقه و مسئولیت ایران در بحران سوریه
اما باید روشن نمود که هدف ایران از پیریزی و پیگیری استراتژی بازدارندگی و جنگ غیرمتقارن چه بوده است. این استراتژی بدان معناست که ایران خود را در معرض تهدید دائمی و تهاجم از سوی اردوگاه غرب (و همپیمانان منطقهای آن) میداند که بنا دارد تا جغرافیای سیاسی ایران را تغییر دهد. به عبارت دیگر، اگر چه جغرافیای سیاسی ایران محصول سایکس-پیکو نیست، اما دغدغهای همانند کشورهای برآمده از سایکس-پیکو را دارد. دغدغه اصلی این کشورها جدایی نواحی است که به گروههای ملی/قومی/مذهبی متمایز از گروه حاکم تعلق دارند. این کشورها فاقد همبستگی درونی بوده ودر مقابل شاهد تبعیضات همهجانبه قومی/ مذهبی بودهاند. درعین حال چون خود را از تغییر این شرایط ناتوان میبینند، لذا دست به دامان تعلیق و تأخیر فرایند تحولات جاری میشوند. در واقع نگرانی ایران از تقابل ناگریز روزقیامتی با غرب، ناشی از باورهای ایدئولوژیک اسلامی نیست، بلکه برخاسته از ماهیت جغرافیای سیاسی آن است. ایدئولوژی توتالیتر حاکمیت ایران، استراتژی بازدارندگی و ایجاد هلال شیعی، همگی محتوایی کاملاً این جهانی دارند و درپی تثبیت مرزها و مناسبات ناکارآمد کنونی هستند.
۲. ترکیه: درمیان کشورهای برآمده از تجزیه عثمانی، کشور ترکیه از بسیاری جهات متفاوت بود. زیرا برخلاف سایر کشورهای جدیدالتأسیس خاورمیانه، بوروکراسی سیاسی و نظامی عثمانی برای اداره کشور جدید موجود بود. دوم آنکه با پیش بینی فروپاشی امپراطوری عثمانی از دودهه پیشتر، گروه ترکان جوان به برنامهریزی برای استقرار حاکمیت ترکی در آناتولی پرداخته و در این راستا قبلاً نابودی ارمنیها و سپس اخراج میلیونها یونانی را به پایان برده بود. بنابراین، در هنگام اعلام جمهوری ترکیه در ۱۹۲۳حاکمان این کشور تا حد زیادی با کشوری یکدست سروکار داشتند. تنها مانع برای آنها جمعیت قابل توجه کردها بود که میبایست حل و همانندسازی میشدند.
در سالهای پیش از اعلام جمهوری، طی جنگهایی با کشورهای اروپایی، ترکها موفق به شکل دادن جغرافیای سیاسی کنونی خود شدند. با این وجود این مخاصمات، دیری نپایید تا ترکیه بعنوان متحد اروپای غربی از اهمیت اساسی برخوردار شد: ترکیه نه تنها خط مقدم مقابله با نفوذ کمونیسم بود، بلکه از آن مهمتر بر تنگههای بسفر و داردانل مسلط بود و دسترسی شوروی (و روسیه کنونی) را به دریای آزاد محدود میکرد و میکند. بنابراین، اهمیت استراتژیک ترکیه پس از پایان جنگ سرد کاهش نیافته است. اما بدلیل نگرانی همیشگی از بابت کردها، ترکیه همواره بخش مهمی از هر توافقنامه امنیتی و نظامی با کشورهای منطقه بوده که با هدف سرکوب جنبشهای کردی منعقد شده. از سوی دیگر، غرب نیز بدلیل جایگاه استرتژیک ترکیه در قبال این اقدامات عکسالعمل مناسبی بروز نداده است، با اینکه در موارد مهمی و در طی چند سال اخیر به مهار اقدامات ترکیه پرداخته (هرچند بدون سر و صدای خبری). به عنوان مثال، در هنگام شکلگیری حریم کردستان عراق، و یا در زمان حمله داعش به کوبانی، دولت آمریکا بصورت صریح در برابر سیاست ترکیه در منطقه ایستاده و به حمایت از کردها پرداخت.
اگرچه ترکیه از تحولات اخیر منطقه کاملاً متأثر شده، اما در جهت هماهنگی با آنها هنوز تغییری در ایدئولوژی سیاسی و ساختار کلی خود نداده است و کماکان امیدوار است که با حاکمیت عربهای سنّی در سوریه امکان مهار کردها و علویها فراهم شود. به موازات این هدف، با حمایت پنهانی از داعش و سکوت در برابرحمله آن به کردستان عراق و کردستان سوریه، ترکیه انتظار داشت تا شاهد انحلال مسأله کرد باشد. ترکیه حاضر به درک این واقعیت نیست که تحولات منطقه برگشتناپذیر بوده و باید خود را متحول نماید. شاید تحولات آینده بویژه مواضع آمریکا و روسیه در قبال سوریه آینده این تحول را برای ترکیه ناگزیر نماید.
۳. ایالات متحده: آمریکا به خوبی از عدم امکان تداوم اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کنونی خاورمیانه آگاه است و نگرانی خود از این بابت را قبلاً در ابتدای قرن حاضر و پیش از ساقط کردن رژیم صدام طی گزارشات متعددی بیان داشته است. درعین حال آمریکا میداند که شاید قادر به ایجاد تغییرات باشد، ولی قطعاً توانایی حفظ آنها را به تنهایی و بدون وجود نیروهای محلی را ندارد. بنابراین سیاست خود را بر حمایت از روندهای مشخصی از تحولات قرار داده که به زعم خود در مسیر توسعه سیاسی منطقه تلقی میکند. آمریکا اقدامات خود را به صورتی تنظیم میکند که حتی المقدور در تعارض با حساسیتهای ترکیه و عربستان نباشد، زیرا از توان تأثیرگذاری آنها در منطقه آگاه است. همچنین آمریکا میداند که تحول یکباره کشورهای منطقه قابل مدیریت کردن نبوده و لذا تلاش مینماید تا تحولات در کشورهای آشفته کنونی را به پایان رسانده و سپس به موارد بعدی بپردازد.
برای نمونه سیاست آمریکا در عراق طی ۱۲ سال گذشته را درنظر بگیرید: ابتدا به درستی از ساختار فدرال حمایت میکند اما بعداً نسبت به عدم گسترش فدرالیسم به منطقه سنُی عراق و سرکوب آنان توسط بغداد سکوت میکند، با این توجیه که دولت بغداد برخواسته از انتخاباتی دموکراتیک است. حال آنکه در یک کشور چند قومی و دارای تعارضات عمیق وتاریخی مذهبی، تأکید محض بر دموکراسی انتخاباتی و تمرکز قدرت در پایتخت خطای مرگباریست. این خطا به آسانی در سوریه قابل تکرار است: اگر آمریکا از دموکراسی انتخاباتی حمایت کرده و چشم بر تعارضا قومی-مذهبی ببندد، این بار نوبت سنُیها خواهد بود که از علویها انتقام گرفته و کردها را منکوب نمایند. وقایع اخیر نشان داده که نیروهای مردمی که در عرصه عملی قادر به پیشبرد اهداف خود بودهاند، از پشتیبانی آمریکا نیز بهرهمند شدهاند. کردها، علیرغم دشمنی و کارشکنی ترکیه، توانستهاند از حمایت آمریکا و غرب در مقاصع بسیار حیاتی برخوردار شوند.
۴. عربستان – قطر و امارات
عربستان و کشورهای عربی خلیج فارس نیز بسیار به تغییر شرایط خاورمیانه به ویژه در میان مناطق عرب سنُی حساسند. آنها مایلند این تغییرات منجر به استقرار رژیمهای مخالف آنان و یا الگوهای دموکراتیک نشود. همزمان آنها مایلند تا جلوی توسعه حوزه نفوذ ایران و شیعیعان را درمنطقه بگیرند. تحولات سوریه و عراق اگر منجر به استقرار کشورهای واقعاً دموکراتیکی گردد به منزله آغاز سقوط رژیمهای خودکامه خلیج فارس خواهد بود. مداخله این کشورها در عراق و سوریه با هدف پیشگیری از چنین رخدادی است. معرفی و پشتیبانی از الگوهایی مانند جبههالنصره و داعش از سوی این کشورها زاییده این ضروریات است.