محمود صباحی، جامعهشناس
تنشها و آشوبهای قومیای که گاهی در ایران رخ میدهند از ارزش انقلابیِ دگرگونساز تهیاند چرا که در بنیاد از ارزشهای آزادیخواهانه و رهاییبخش بهرهای نبردهاند. یعنی مطالبات اساسیای را پیگیری نمیکنند. با این حال اگر در بزنگاههای تاریخی واقع شوند، میتوانند آتشافروز یک انقلاب شوند اما نه ضرورتاً انقلابی که بتواند جامعه را به آیندهای کمتر ستمکارانه براند؛ آیندهای که در آن مرز میان قوم و ملت و دولت هرچه کاستهتر و برابری اجتماعی فراگیرتر باشد. چنانکه اغلب انقلابهای خاورمیانه، به ویژه انقلاب ایران، به گونهای واپسگرایانه رخ دادند و هرگز فرصت و امکان آن را نیافتند که از مطالبات دینی و قومی خود فراتر روند و به مطالباتی بنیادین بدل شوند. به مطالباتی که آزادیهای دینی و قومی را نیز همزمان تأمین و تضمین کنند.
وقتی کسانی که به خیابانها سرازیر میشوند در پی حقوق بنیادین انسانی همچون حق مصونیت از شکنجه و رفتارهای توهینآمیز و حق آزادی بیان و اندیشه و عقیده نیستند و مطالبات مشخص و قاطعی در این زمینه ندارند، طبیعی است که به نیروی معکوس و منفی انقلاب بدل میشوند و از این رو، اینگونه تنشها و شورشها در عمل به نفع نظامهای توتالیتر تمام خواهند شد: نظامهایی که اقوام را سرکوب میکنند و حالا با واکنش آنها، بهانهای دیگر به دست میآورند که مدار فعالیتها و آزادیهای مدنی، سیاسی و هنری را از گذشته، تنگتر کنند.
من میتوانستم به این تنشها و شورشها امیدوار باشم اگر که آنها (برای مثال) در راستای به دست آوردن حق آزادی زبان، آزادی بیان و آزادی پس از بیان میبودند و پای چنین مطالباتی هم میماندند اما اعتراض به یک برنامه تُنُک و خُنُک تلویزیونی (که اعتراض به آن چندان خطری ندارد و با ذائقه نظام حاکم نیز سازگار است)، هرگز راه به جایی نخواهد برد.
نظام سیاسی توتالیتر حاکم بر ایران که اقلیتهای زبانی، قومی و دینی را منکوب و سرکوب میکند به گونهای عامدانه احساسات و گرایشات قومی را نیز شدت میبخشد و چه چیزی بهتر از این برای نظامی که در کار سرکوب قومها و اقلیتهاست؟ -برای این نظام همان بهتر که مردم نگران شوخی با لهجه خود و در حال درگیری با اقوام دیگر باشند تا نگران مسائل مهمتری که در جامعه در حال رخ دادن است.
از سوی دیگر، این نظام با رفتارها و سیاستهای سرکوبگر خود نیز احساسات قومگرایانه را تشدید میکند زیرا وقتی قومی، نژادی و اقلیتی خود را مطرود و مغضوب نظام حاکم و چه بسا اکثریت جامعه درمییابد، این طبیعی است که به مناسبات عاطفی و ذهنی قومی و گروهی خود پناه میبرد و این اتفاق خطرناکی است که زمینه توسعهنیافتگی و واپسماندگی اجتماعی را فراهم خواهد کرد چرا که اقوام و ملیتها را به مشارکتها و مکالمههای برون فرهنگی مشکوک و بدبین خواهد کرد.
داشتن گرایشها و علایق قومگرایانه به خودی خود واپسگرایانه نیستند اما وقتی به پناهگاه فرو کاسته میشوند، آن کیفیت انسانی پیشین خود را از دست میدهند و به ابزار مقاومت فرو میکاهند و آنگاه دیگر نه کنشگری، که واکنشگریاند.
نظام حاکم در ایران حس بیگانگی و سرانجام میل گریز به دنیای قومی و ارزشهای بومی را بر مردم ایران تحمیل میکند و این خود نه تنها علیه آزادیهای واقعی قومی آنهاست که عامل پسماندگی، هراسندگی و توسعه نیافتگی آنها نیز هست.
اگر ترکها، لرها، بلوچها، عربها و اقوام و ملیتهای دیگر، خود را تحقیر شده و رانده شده و غریب در این سرزمین احساس نمیکردند، با یک شوخی ساده تلویزیونی دلشان چنین نمیلرزید و میتوانستند از اینکه (برای مثال) لهجه یا یکی از «ویژگی»های قومی آنان سبب نشاط و خنده شده است، خوشحال هم باشند اما این احساس ناامنی و غریبگی تحمیل شده بر آنهاست که آنها را چنین شدید حساس و زودرنج کرده است.
آنها که آن برنامههای سبکسرانه، لوس و بیمزه را میسازند و نیز آن بخشهایی از جامعه ایرانی که خود را دستانداخته و به تمسخرگرفته شده درمییابند، هر دو قربانیان این نظام تمامیتخواه هستند: نظامی که امکان نقادی، طنازی وشوخی کردن در سطح سنجیدهتر و برتر را به هنرمندانش نمیدهد و نیز اقوام و ملیتها را نیز چنان به هراس میافکند که آنان به ناچار به درون پوسته فرهنگ بومی خود میخزند و گمان میکنند که ارزشهای زبانی، قومی و فرهنگی بیدی است که به باد چند تن خوابآلود که از استعداد طنازی و جسارت نقادی اجتماعی بیبهرهاند، خواهد لرزید.
من آرزو میکنم که روزی همه اقوام و ملیتهای ایرانی بتوانند علیه کسان و نظامی باشند که به بهانه احتمال دلخوری آنها، دست هنرمندان طناز و اندیشگران نقاد و سنجشگر راستین را میبندند و بدین وسیله آزادی بیان و آزادی نقادی اجتماعی آنها را محدود و مقید میکنند.