هجوم خیل پناهجویان به اروپا همه را غافلگیر کرده است.

Refhgee

آوارگان جنگ سوریه و افغانستان در پی صلح و آرامش و توده‌های محروم کشورهای آفریقایی، در پی کار و رفاه رو به اروپای غربی آورده‌اند. آن‌ها از کوه و دره، دریا و بیابان می‌گذرند تا در برخی کشورهای اروپای شمالی سر پناهی بیابند.

در مسیر خود درد و رنج بسیاری را تحمل می‌کنند و برخی حتی جان خود را از دست می‌دهند. به هر جا که می‌رسند نیز با شماتت و مانع روبه‌رو می‌شوند. ولی این نه از تعداد آن‌ها کاسته است و نه از شور و ولع آن‌ها برای مهاجرت و پناهجویی.

تا همین چند هفته پیش کسی انتظار چنین موجی از جمعیت با این حد از تحمل و ایستادگی را نداشت. اکنون این ترس به جان سیاستمداران و احزاب افتاده که این موج را نه فقط توقفی نخواهد بود که گسترده‌تر نیز خواهد شد.

در گذار از استعمار به جهانی پسا‌استعماری

از آغاز دوران مدرن تا چند دهه پیش، پیشقراول سرمایه‌داری، غرب، با توپخانه، افسر و کارمند به آسیا و آفریقا می‌رفت تا با استعمار، تمدن را اشاعه دهد. با جنگ کشورها و مردمانش تسخیر می‌شدند، سپس دستگاهی اداری مستقر می‌شد و آن‌گاه کالا و سرمایه از راه می‌رسیدند.

دستاورد فرایند ادغام اقصی نقاط جهان در نظم جهانی، سرمایه‌داری بود. در نهایت، تجارت، تولید صنعتی، مصرف‌گرایی و زیست در قلمرو دولت ملی غایت کنش همه شد. غرب نه از راه دور و به وسیله صدور کالا و فرهنگ که با حضور فیزیکی خود در قالب سرباز، افسر، کارمند، کارشناس و پژوهشگر این کار را به انجام رساند. کسی خود شیفته ارزش‌های مطرح در غربِ به تسخیرِ سرمایه‌داری درآمده، نبود. دستگاهی پیچیده متشکل از ارتش، بوروکراسی، پژوهش و تجارت با زور، سرکوب، ایدئولوژی، دروغ و فریب آن کار را به انجام می‌رساند.

استعمار همچنین جنگ ملی و سپس جنگ امپریالیستی بر سر تقسیم جهان را دامن می‌زد. زمین زیر پای همه می‌سوخت. به شکلی همه به این کارزارها کشانده می‌شدند. نمی‌شد نیز نسبت به پدیده بی‌طرف ماند. اگر کسانی در جنگ شرکت می‌جستند تا چفت و بست‌های استعمار را مستحکم‌تر سازند، کسانی دیگر در پی رهایی ملی و حق تعیین سرنوشت می‌جنگیدند. در یک طرف درد و رنج مردم مستعمرات و خشم ملی‌گرایان را داشتیم و در طرف دیگر رویکرد مثبت سیاستمداران و سوداگران غرب.

استعمار خود را عامل تمدن، رونق تجارت و رهایی از سنت‌های دهشتناک معرفی می‌کرد ولی کمتر کسی در مستعمرات به آن اعتماد داشت و از آن استقبال می‌کرد.

در مقایسه، امروز ما در جهانی پسااستعماری با استعمار وارونه مواجه هستیم. اینک توده‌های آواره به غرب هجوم می‌آورند. آن‌ها خواهان زندگی در غرب هستند. صلح، امنیت، رفاه و آرامش را در غرب می‌جویند. آن‌چه سرمایه‌داری مهم می‌شمرد برای آن‌ها نیز ارزش‌های مهم زندگی هستند. آن‌ها کار می‌خواهند. حقوق شهروندی می‌خواهند. می‌خواهند مالیات بپردازند، مصرف کنند و به‌ هنجار زندگی کنند. دیگر سرمایه‌داری لازم نیست آن‌ها را استعمار کند، آن‌ها خود به استقبال سرمایه‌داری می‌شتابند. از درد و بدبختی می‌گریزند. کنامی و آرامشی را می‌جویند. در این فرایند شاید دست به کنشی ارزشی و ایدئولوژیک نزده‌اند، ولی با رفتار و رویکرد خود نشان می‌دهند که در آن مسیر گام بر‌می‌دارند. این دیگر نه به گفته یورگن هابرماس، سیستم است که جهان زندگی را استعمار می‌کند، بلکه جهان زندگی است که استعمار سیستم را می‌جوید.

غربِ سرمایه‌داری، پیشتر جنگ، استثمار، دزدی و تسلط را بر آن‌ها تحمیل می‌کرد. در حافظه تاریخی آن‌ها نیز شاید هنوز نشان این رویکرد غرب به جای مانده باشد. ولی امروز در مسیر مهاجرت و به گاه پناهجویی، آن‌ها غرب را نه به سان نماد شر و تجاوز، که به سان نماد عقلانیت، نظم، امنیت و رفاه می‌نگرند. دیگر نه از غرب که از خود و تاریخ و ذهنیت خود بیزار هستند. آن‌ها اینک شیفته غرب هستند. شیفته رفاه و امنیت آن، شیفته اقتصاد کارآمد و دولت رفاه آن، شیفته حاکمیت حق بر اذهان و سیاست‌های آن. اگر از چیزی در غرب بدشان می‌آید، همانا عواملی است که آن‌ها را از دست‌یابی به جنبه‌های آرمانی زندگی در غرب، از رسیدن به حقوق خود، از برخورداری از موهبت‌های زندگی در غرب، باز می‌دارد.

برخی از پناهجویان از افغانستان، سوریه و عراق، از جهان اسلام می‌آیند. در این جهان به گونه‌ای سنتی قلمرو خویش را دارالسلام و جهان پیرامون به ویژه جهان غرب متخاصم را دارالحرب نامیده‌اند. در درون صلح بین امت اسلامی برقرار بود و در برون باید برای پیشروی اسلام مبارزه می شد. امروز اما این نام‌گذاری ارزشی وارونه شده است. پناهجویان از جایی که دارالحرب شده است می‌گریزند و در دارالسلام غرب پناه می‌جویند. ارزشی سنتی و اسلامی ناگهان در وجود کفری مدرن مادیت پیدا کرده است. قلمرو جنگ، جایی که تا همین جنگ جهانی دوم، خون از هر حرکت سیاسی فوران می‌زد، اینک قلمرو صلح شده و بهشت عدن صلح و آرامش، قلمرو توحش جنگ شده است.

محمدرفیع محمودیان
محمدرفیع محمودیان

شکل سلطه متحول شده است. این اصل قضیه است. استعمار در آغاز قرن بیستم به امپریالیسم تبدیل شد. سلطه جغرافیایی معطوف به فروش کالا و استثمار مستقیم نیروی کار به تدریج به سلطه ناب اقتصادی تغییر شکل داد. سرمایه در شکل ناب خود، سرمایه مالی، جهان را قلمرو ترکتازی خود ساخت.

سرمایه، امروز بر تمامی عرصه‌های زندگی شخصی و اجتماعی انسان‌ها تسلط یافته است. ولی امروز آن‌چه بیش‌تر به چشم می‌آید، سلطه درونی و ذهنی سرمایه‌داری است. هژمونی مورد نظر آنتونیو گرامشی برقرار شده است. مرکز استقرار سرمایه‌داری، غرب، قلمرو ارزش‌ها و شیوه زیستی مطلوب به شمار می‌آید. در بقیه جهان، برداشت عمومی آن است که از خود باید گریخت و به آن پناه آورد. با چنین برداشتی است که خیل آوارگان خود را به مرزهای اروپا می‌رسانند و خواستار پناهندگی بر مبنای گفتمان‌های جاری در غرب می‌شوند.

استثنا و قاعده

یکی از مهم‌ترین نظریه‌های سیاسی جهان معاصر که از آن برای بررسی مساله آوارگی و پناهندگی نیز بهره گرفته شده، نظریه فیلسوف ایتالیایی، جورجو آگامبن، درباره اردوگاه است. آگامبن بر آن است که در اردوگاهی همچون اردوگاه آشویتس، قانون به تعلیق در می‌آید. این استثنایی بر قاعده کلی حاکمیت قانون است ولی در قلمرو قدرت حاکم قرار دارد.

با استفاده از بحث فیلسوف آلمانی، کارل اشمیت، آگامبن مبنای قدرت حاکم را تعیین و اعلام وضعیت ویژه، وضعیت استثنایی، می‌داند. حاکم با در نظر گرفتن شرایط، حکم بر لغو حاکمیت قانون می‌کند.

در اردوگاه با انسان‌ها آن‌چه می‌توان کرد که قانون اجازه آن را نمی‌دهد. در اردوگاه می‌توان انسان‌ها را شکنجه کرد و آن‌ها را دسته جمعی، بدون در نظر گرفتن و وفاداری به نظام قانونی بازجویی و محاکمه، کشت. ولی این استثنایی است که در چارچوب قاعده می‌گنجد. اعلام حالت ویژه در قلمرو قدرت حاکم جای دارد. قانون اساسی بسیاری از کشورها این را مشخص و تبیین کرده است.

به علاوه آن‌چه در اردوگاه رخ می‌دهد تفاوت چندانی با آن‌چه به طور کلی در جامعه می‌گذرد، ندارد. مفهوم قدرت زیستی میشل فوکو اشاره به اِعمال قدرت دولت و جامعه مدرن بر رویکردهای جمعیتی مردم دارد. بهداشت، سلامتی، باروری و توانمندی شهروندان در نظارت و مراقبت دولت قرار می‌گیرد تا میزان معینی از جمعیت و نیروی کار در جامعه وجود داشته باشد. افراد به سمت رفتار معینی هدایت و پیش برده می‌شوند. در اردوگاه نظارت و مراقبت جمعیتی به اوج خود می‌رسد. آنجا قدرت به گونه‌ای مستقیم‌تر بر تمامی رفتارهای مرتبط با زندگی و مرگ انسان‌ها اعمال می‌شود.

نظریه آگامبن را باید وارونه کرد تا بتوان درک دقیقی از هجوم آورگان به غرب به دست آورد. اروپای غربی اردوگاه نیست. مرکز یا یکی از مراکز جهان (سرمایه‌داری) است. به این خاطر استثنا نیست. خود قاعده است. جای زندگی است؛ جای مطلوب و به هنجار زندگی. این را کم و بیش همه جهانیان و بیش‌تر از همه پناهجویان آسیایی و آفریقایی پذیرفته‌اند و مهم می‌شمرند. همه نیز در همه جهان می‌کوشند به آن شکل و بر آن مبنا عمل کنند.

غرب نیز به قلمرو حاکمیت قانون، حق و نظم شهرت یافته است. آنجا جایی است که قرار نیست استثنا بدان راه یابد. قرار نیست استبداد و هرج و مرج برخاسته از تصمیم‌های ناگهانی و دل بخواهی به آن راه یابد. آورگان نیز خود را همچون موردی از کاربرد قانون و مبحث حق معرفی کرده و باز می‌شناسانند. به سان جنگ‌زده، بی‌خانمان، قحطی‌زده، سرکوب و رانده شده، مشمول برخورداری از حق پناهندگی می‌شمرند. همه بحث و داد و فریاد آن‌ها آن است که حق را بر آن‌ها اعمال کنند و مورد یکایک آن‌ها را بر مبنای قانونی جهان‌شمول بررسی کنند.

ولی اروپای غربی قاعده‌ای است استوار بر استثنا. این را فقط به آن خاطر نمی‌گوییم که به باور جامعه‌شناسان بسیاری از ماکس وبر تا راندال کولینز، اروپای غربی تنها جایی است که به گونه‌ای استثنایی در آن سرمایه‌داری مدرن شکل گرفته است. این را صرفا به آن خاطر نیز نمی‌گوییم که شیوه زیست، حاکمیت و تفکر در غرب استثنایی در جهان است. ثبات، نظم، پویایی و سرزندگی شیوه زیست اجتماعی و اقتصادی غرب را (فقط شاید به استثنای آن هم مشروط، ژاپن) کم و بیش در هیچ جای دیگر جهان نمی‌توان یافت. بلکه آن را به این خاطر می‌گوییم که غرب در شرایط کنونی در موقعیتی استثنایی قرار دارد. پناهجویان به کشورهایی روی می‌آورند که برخی‌شان تا همین چند دهه پیش جوامعی از نظر قومی و “نژادی” یکسره همگن بوده‌اند، دیگرباشان را سرکوب می‌کردند و تعلق خونی را مبنای شهروندی می‌دانستند. سامی ستیزی و نژاد‌پرستی پدیده‌هایی مداوم و تکرار شونده تاریخ مدرن اروپا بوده‌اند.

به رسمیت شناخته شدن حق پناهندگی و استقبال از پناهجویان، رویکردی استثنایی در وضعیت کنونی اروپای غربی است. در شرایطی که به حقوق سیاسی و اجتماعی شهروندان حمله می‌شود و برای صیانت حقوق جنبش‌های اجتماعی باید وارد کارزار شوند، حق پناهندگی بدون پشتوانه توده‌ای بر جای مانده است. جنبشی اجتماعی پشت استقبال از پناهجویان قرار ندارد. اگر نشانی از واکنش جامعه در این زمینه به چشم می‌خورد، بیش‌تر دیدگاه منفی لایه‌های حاشیه‌ای جامعه و چرخش افکار عمومی به سوی احزاب راست و نژاد‌پرست است. به این خاطر اکنون در اروپا نه فقط وضعیتی استثنایی که تا حد زیادی شکننده برقرار است.

وضعیت استثنایی وضعیتی نیست که همین دیروز برقرار شده باشد. از دهه ۶۰ میلادی به بعد، جوامع اروپای غربی به جوامعی مهاجر‌‌پذیر و چند فرهنگی تغییر شکل داده‌اند. اگر در ابتدا درهای آن‌ها فقط به روی نیروی کار مهاجر باز بود، در دو-‌سه دهه اخیر به سرپناهی برای پناهجویان گریزان از سرکوب، جنگ، فقر و بدبختی تبدیل شده‌اند.

پیامد این چرخش نه فقط جامعه چند فرهنگی که ساختار طبقاتی نوینی است. فقر بیش از پیش چهره‌ای قومی و “نژادی” پیدا کرده است. در شهرهای بزرگ و کوچک اروپای غربی اینک با خیل جمعیتی رو‌به‌رو هستیم که با مشکلاتی همچون بیکاری، فقر و کم‌سوادی دست و پنجه نرم می‌کند و کمتر امیدی به آینده بهتر دارد. جامعه چند فرهنگی بیش‌تر شکل یک جامعه تکه پاره شده و رو در روی یکدیگر قرار گرفته را پیدا کرده است.

این وضعیت استثنایی و شکننده را یک نیروی معین به پدیده‌ای عمومی تبدیل ساخته یا دست‌کم به سان پدیده‌ای عمومی به نمایش می‌گذارد. سرمایه‌داری به مرحله جهانی شدن گام گذاشته است. برخی همانند زیگمونت باومن، ویژگی این دوره را حرکت آزاد سرمایه در سطح جهان می‌دانند. سرمایه تمامی موانع ایجاد شده در قبال حرکت آزاد آن (برای سرمایه‌گذاری) را در هم شکسته است. این نظریه را باید با کمی دستکاری پذیرفت. سرمایه دیرگاهی است که خود را از دست هر قید و بندی آزاد ساخته، هر چند باید اعتراف کرد هنوز روزانه محدودیت‌های بیش‌تری را برای حضور در عرصه‌های گوناگون زندگی اجتماعی می‌شکند.

refugee-2

ویژگی اصلی جهانی شدن، در هم شکسته شدن تمامی محدودیت‌های کارکرد سرمایه و همانندی تمام نقاط جهان برای استثمار است. شرایط باید در همه جهان برای کارکرد سرمایه یکسان باشد. این هدف نهایی است. کارگر ارزان دیگر نه فقط باید در بنگلادش، ویتنام و چین که باید در دارمشتات، استکهلم، لیورپول و مارسی هم در دسترس باشد. اگر نمی‌توان به خاطر رویداد حوادثی مردم را در برخی نقاط جهان استثمار کرد، می‌توان آن‌ها را در دیگر نقاط جهان، به ویژه در مناطقی پر از امکانات، استثمار کرد. به این شکل نیروی کاری ارزان برای مقابله با افزایش دستمزد کارگران سامان و سازمان یافته و کاهش کلی نرخ سود به دست می‌آید.

تناقض در برخورد با پناهجویان

مهاجرت مبتنی بر پناهجویی باید از صورت یک مشکل، یک امر استثنایی، در‌ آید تا کارکرد مجردترین و جهان‌شمول‌ترین پدیده جهان معاصر، سرمایه را با دشواری روبه‌رو نسازد. همانگونه که لوک بولتانسکی نشان داده، سرمایه‌داری با تمام قدرت و توان خود نظامی متناقض است. سرمایه‌داری مدام در پی نیروی کار ارزان و بازار جدید است تا از یک‌ سو با پدیده افزایش دستمزدها و کاهش نرخ سود مواجه نشود و از سوی دیگر پویایی و سرزندگی خود را حفظ کند. ولی همزمان سرمایه‌داری مواظب است تا ثبات اجتماعی را در هم نشکند. از این رو مدام باید مرزها را برچیند، جمعیت را جابه‌جا کند و در حوزه‌های پیشتر خصوصی جهان زندگی شهروندان حضور یابد. این همه را البته باید به گونه‌ای انجام دهد که مشروع و برخاسته از اراده عمومی جلوه کند. تمام کارکرد سرمایه را باید در یگانگی با دیدگاه‌های ارزشی و ایدئولوژیک مردم نشان داد.

حضور انبوه آورگان در جست‌و‌جوی پناهندگی بهترین فرصت را برای این کار فراهم آورده است. همه چیز حکایت از آن دارد که این میل انسان‌ها است که آن‌ها را به پناهجویی در متروپول‌های اروپای غربی با تمام سابقه استعماری، امپریالیسم، جنگ‌افروزی، استثمار و “گتوهای” خود می‌کشاند.

سرمایه‌داری در دوران جهانی شدن با تناقضی جدید روبه‌رو شده است. معیارها و موانع نژادی و قومی را پشت سر نهاده است. استثمار، نیروی کاری مجرد را می‌جوید. موازنه مصرف و تولید برای آن مهم هستند و نه هویت فرهنگی داده شده به تولید‌گر و مصرف کننده.

ولی سرمایه نیرویی به شدت محافظه‌کار و ترسان است. مدیریت نیروی کارآمد امتحان پس‌ داده را می‌جوید. به هیچ‌وجه خواهان لغو سلسله مراتب اجتماعی و فرهنگی نیست. کسانی را برای استثمار به بدترین شکل و کسانی را برای مدیریت به بهترین شکل می‌جوید. از نیروی کار جدید، از مهاجران، استقبال می‌کند ولی همواره از آن در هراس است که آن‌ها نقش تعیین شده برای خود را نپذیرند. از آن رو هر چند آن‌گونه که کارل مارکس در مانیفست کمونیست نشان داده، انقلابی است و همه موانع برخاسته از سنت را در هم می‌شکند، دست در دست مرتجع‌ترین نیروها، از فاشیست‌ها گرفته تا نژاد‌پرستان، حرکت می‌کند.

در یک کلمه، جهانی شدن هم نشان از رادیکالیسم و پویایی دارد و هم نشان از ارتجاع و ایستایی. پناهندگان هم خوش آمده‌اند و هم لعنتی‌هایی هستند که باید همان‌جا در کشورهای‌شان می‌ماندند و اینجا در اروپای مهد تمدن پیدای‌شان نمی‌شد.

جایگاه پناهندگی

پناهندگی یکی از مهم‌ترین مقوله‌های سیاسی عصر است. بسیاری از ایرانیان خود شاهدی بر این مدعا هستند که تا دهه ۸۰ میلادی، پناهندگی امری مربوط به سیاستمداران حرفه‌ای و مبارزان سرشناس سیاسی بود. از دهه ۸۰ به بعد، هر کسی صرف‌نظر از مقام و هویت می‌تواند ادعای پناهندگی در کشورهای اروپای غربی کند. کافی است تا کشور او در وضعیتی بحرانی قرار گرفته باشد یا هویت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی او مشکلی خاص برایش ایجاد کرده باشند تا او دارای ادعایی به ظاهر بر حق در مورد پناهندگی باشد.

پناهجو امروز مقامی معین در جهان به دست آورده است. در چارچوب قلمرو دولت‌ها می‌تواند بدون برخورداری از ضابطه‌های ضروری مقام شهروندی یا توریست حضور یابد و تا حد زیادی مصون از سرکوب بماند. دولت‌ها دیگر نمی‌توانند آن‌گونه که خود می‌خواهند و می‌پسندند با او برخورد کنند. قدرت دولت ملی در قبال او محدود است. امروز کشورهایی همانند یونان، مقدونیه و مجارستان با آن‌که هیچ تمایلی به حضور (گذری) پناهجویان در کشور خود ندارند و راه را نیز بر ورود آن‌ها می‌بندند، نمی‌توانند با خشونت آن‌ها را از ورود به کشور خود و اقامت موقت بازدارند.

با تمام تحولی که در زمینه جهانی شدن رخ داده، دولت ملی هنوز دارای اقتداری فوق‌العاده است. مرزها معین هستند و وظایف اصلی دولت در قبال شهروندان تعریف می‌شود. هیچ نیرو و کشور دیگری اجازه دخالت در ساز و کار زندگی مردمان یک کشور ندارد.

فقط در دو دهه اخیر قدرت‌های جهانی معین ساخته‌اند که اجازه دارند آن‌گاه که یک دولت در موقعیتی بحرانی قرار دارد و فرصت برای استقرار سازمان‌های تروریستی به وجود آمده، برای انجام اقدامات امنیتی به قلمرو آن لشکر‌کشی کنند. در غیر این صورت، حاکمیت دولت ملی خدشه نا‌پذیر است. ولی امروز پناهجویان می‌توانند حاکمیت آن را نقض کنند و خود‌سرانه در قلمرو آن حضور یابند. در این مورد پناهندگی تا حدی مقوله‌ای همچون تروریسم است. مقوله‌ای هم سیاسی و هم غیر‌سیاسی.

سیاسی از آن رو که در چارچوب سیاست و در رابطه با وجود دولت تعیین و تعریف می شود.

غیر سیاسی از آن رو که به‌خاطر ارتباط با درد و رنجی که می‌زاید یا از آن زاده می‌شود، وجهی ترافرازنده پیدا می‌کند. ترور محکوم است چون درد و رنج برای انسان‌ها می‌آفریند و پناهجو باید مصون از آزار و سرکوب بماند، چون گریزان از درد و رنج است.

به هر رو گریز از هر درد و رنجی از یک آواره، پناهجو نمی‌سازد. گریز از درد و رنج اقتصادی مبنای پناهجویی شمرده نمی‌شود. به کسی حق داده نمی‌شود در پی کار، رفاه و اوضاع معیشتی بهتر تقاضای پناهندگی کند. درد و رنج فقط باید سیاسی، اجتماعی یا فرهنگی باشد.

در گریز از جنگ می‌توان پناهجو بود ولی در گریز از قحطی یا فقر و بیکاری نمی‌توان. درد و رنج اقتصادی مقوله‌ای سیاسی به شمار می‌آید و در چارچوب اقتصاد سیاسی و اوضاع کشورها بررسی می‌شود، ولی مقوله‌ای قرار گرفته در ورای سیاست به شمار نمی‌آید.

اساسا، درد و رنج اقتصادی امری ترافرازنده نسبت به زندگی روزمره به شمار نمی‌آید. درد و رنج اقتصادی جنبه متعارف و گاه ضروری زندگی دانسته می‌شود. در مورد ترور نیز تا حدی چنین درکی وجود دارد. سرکوب و فشار اقتصادی حتی در حد تحمیل بدبختی و مرگ بر توده مردم و کارگران، ترور به شمار نمی‌آید و واکنش کسی را بر‌نمی‌انگیزد.

در عصری به سر می‌بریم که سرمایه تسلطی شگرف و عمیق بر گستره زندگی اجتماعی و شخصی انسان‌ها به دست آورده است. هر روز نیز عرصه جدیدی از زندگی به تسلط آن در‌ می‌آید. عرصه‌های محدودی از قلمرو تسلط آن بیرون مانده است. آوارگی و پناهندگی تا حد زیادی برون از قلمرو آن رخ می‌دهد. انقلاب، جنگ، ترور و سرکوبی که مستقیما در قلمرو تسلط آن قرار ندارند، آن را دامن می‌زنند. سرمایه و جهان زندگی جهانی شده تا آنجا که درد و رنج آوارگان و پناهندگان برون از حوزه اقتصاد رخ داده بازشناسی آن را می‌پذیرند.

آواره و پناهنده در غیریت خود مظلوم و شایسته همدلی است. این ولی نباید به سان لطفی نا‌محدود دیده شود. اولین وظیفه آواره پناهندگی به دست آورده، نه بازاندیشی و کنش بر مبنای هویت خود که کار است و ایفای نقش در چرخه تولید و مصرف. پناهجو تا پناهجوست دارای حرمتی ویژه است، آن‌گاه که پناهنده شد باید مانند همه ما کار کند و تا حد ممکن مصرف، نه برای آن‌که زندگی کند بلکه برای آن‌که چرخ سرمایه‌داری بچرخد.

در گذار از پناهجویی به پناهندگی، او باید خود را حذف کند.