این نوشته پاسخ به این پرسش است:
برنامه اتمی حدود دوازده سال اقتصاد و سیاست در ایران را در چنبره خود گرفت. هنوز هم قطعی نیست که سایه آن از سر رخدادهای کشور کم شده باشد. آیا نیروهای منتقد از ابتدا در باره این برنامه به اندازهای در خور روشنگری کردند؟ آیا روشنفکران ایرانی اکنون میتوانند مفتخر باشند که از آغاز منتقد جدی این برنامه بوده و به اندازه لازم درباره آن هشدار دادهاند؟ اگر برنامه اتمی به اندازه کافی و به خوبی نقد شده، نقطه قوت این نقد در کجا بوده و تا چه حد تأثیر گذاشته؟ و اگر کوتاهی شده است، علت در چه بوده است؟
رویه پسندیدهای نیست که با دادن حکم، سخن را بیاغازیم. اما چون در اینجا قرار است به اختصار در مورد یک موضوع، یعنی کفایت یا غفلت در نقد برنامه اتمی جمهوری اسلامی، اظهار نظر شود، من ابتدا داوری عمومی خودم را بیان میکنم: به نظر من روشنفکران و فعالان سیاسی مخالف و منتقد، در مجموع (با صرف نظر از یک اقلیت کوچک) در ماجرای هستهای منفعل، سرگردان و غافل بودند. کسانی که خودشان نیاز به روشن شدن دارند، طبعاً نمیتوانند نقش روشنگرانهای را ایفا کنند. تعداد کسانی که به صورتی پیگیر منتقد برنامه هستهای بودهاند و در این زمینه مدام نوشتهاند و سخن گفتهاند، انگشتشمارند. عدهای چون مخالف جمهوری اسلامی هستند، با برنامه اتمی آن هم مخالفاند. این کافی نیست! پیش میآید که مشکل اصلی ما با مجریان یک برنامه باشد اما نه با خود برنامه. طبعاً در چنین حالتی نمیتوانیم مدعی روشنگری درباره اصل برنامه باشیم.
تصور میکنم اگر کارنامهی حد و مضمون برخورد روشنفکران ایرانی را با قضیه اتمی کاوش کنیم، نکتههای مهمی را درباره افق فکری آنان کشف خواهیم کرد. من در این باره بررسی دقیق مکتوبی با یک استاندارد دانشگاهی انجام ندادهام، اما به دلیل حساسیتی که به موضوع داشتهام، توجه کردهام که درباره این قضیه چه نوشته و گفته میشود و این میزان نوشتن و گفتن چه نسبتی با سکوت درباره آن و بیاعتنایی به آن دارد. فرض من این است که اگر بررسی خوبی در این باره انجام دهیم، به نکتههایی میرسیم که اینها حتما در زمره آنها هستند:
■ نکته یکم: درک عمومی ما از سیاست محدود است. تصور میکنیم این که منتقد حکومت هستیم، خودبهخود منتقد این یا آن برنامه آن هم میشویم و دیگر لزومی ندارد به جزئیات بپردازیم. نگاه ذاتگرا و تقلیلگرا باعث میشود چیزی را پایه و محور بگیریم، بقیه چیزها را به آن اصل فروکاهیم و بنابر قاعده تقدم اصل بر فرع و ذات بر عَرَض بر آنها چشم پوشیم.
همبسته با درک بالا، فروکاستن سیاست به دولت است و فروکاستن دولت به رهبر آن. (روشن است که منظور من در اینجا دستگاه قدرت چیره است نه هیات وزیران و رئیس آن و وزارتخانهها؛ اینها جزو دولتاند اما تمامی آن نیستند.) با وجود اینکه این درک بارها و بارها ناتوانی خود را در تحلیل مسائل ایران (و جاهای دیگر) اثبات کرده، اما ما هنوز سخت به آن باور داریم و گویا بدیلی برای آن نمیشناسیم. بدیل آن به نظر من این است که بیاییم دولت را همچون یک عامل در کنار مجموعهای از دیگر عاملهای اجتماعی در نظر گیریم.
تصور دولت به مثابه یک نیروی بیگانه با جامعه یا آلت دست یک طبقه اجتماعی معین و محدود کاملا اشتباه است. این تصور تنها در باره دولتهای کودتایی بیبنیاد یا تحمیل شده از بیرون صادق است. دولت به این یا آن اعتبار “خلقی” است و کسی که بخواهد آن را در تصور خودش از هر نظر “ضدِ خلقی” کند بایستی دست به تحریفهای زیادی بزند و مهمتر از همه از “خلق” ایدهآلی بسازد که نیست.
درک سیاسی دموکراتیک در شکل آزادیخواهی و عدالتخواهی پیگر و هم زمان واقعگرا به راحتی به مخالفت با یک دولت خلقگرا هم میرسد، خواهان سرنگونی آن هم میشود و ابایی ندارد که از پارههایی از مردم هم انتقاد کند و آنها را کوتهبین بداند. خلقی بودن در شکل پیگیر و دقیق آن، تن دادن به خرافه و حماقت و استبداد است. جنبشهای فاشیستی و اسلامیستی شکلهای رادیکال جنبشهای خلقی هستند. “خلق” با ظرفیتی که برای نادانی و پیروی دارد، مسئول جنایتکاریهای آنهاست.
دولت متمایز از جامعه است اما میان آن با جامعه همپوشانی وجود دارد. طبعا برخی برنامههایی که دولت پیش میبرد، برنامههای عادی کارکردی هستند، به گردش معمول دستگاه مربوط میشوند، گاهی صرفا تکنیکی و در بُعد بررسی محدود، فراسوی نیک و بد هستند، و در مورد برخی دیگر میتوان قضاوت عمومی درباره دستگاه را به آنها هم سرایت داد.
اما برخی برنامهها هستند که اساسی و درازمدت و کیفی و کیفیتزا محسوب میشوند؛ طرح شدهاند تا نیرو ایجاد کنند و نیروی اجتماعی بگیرند. درگیر شدن با این برنامهها درگیر شدن در یک مبارزه طبقاتی است، درگیر شدن با یک بلوک قدرت است و هماوردی با آنها مبارزه در همان پهنهای است که در آن میان دولت و جامعه همپوشانی ایجاد میشود، و بر این قرار تلاش برای ایجاد بحران هژمونیک در جبهه مقابل است.
نمیتوانیم درگیر این نبرد شویم، مگر آنکه برنامه حریف را جدی بگیریم، مگر اینکه آن را “معقول” بدانیم، معقول برای یک نظام، و همچنین به عنوان چیزی عقلانی، سرایتپذیر به عقلهای دیگر، به عقل مردم، و حتا به خرد سنجشگر خودمان.
■ نکته دوم: گفتمان سیاسی سنتی در ایران در برابر برنامه اتمی جمهوری اسلامی متزلزل بوده است. برای اثبات این نکته میآییم و با منطق معرفی شده در بالا به این این برنامه مینگریم به عنوان یک برنامه “معقول”. در این صورت به چه نتایجی میرسیم؟
عقلانیت برنامه اتمی جمهوری اسلامی در این است که جلوهگر میشود (یا به راحتی میتواند جلوهگر شود):
۱. به عنوانِ برنامهای برای دستیابی به یک تضمین امنیتی برای جلوگیری از حمله خارجی (با درسگیری از نمونه عراق) و کلاً برای اعتلای قدرت استراتژیک ایران در منطقه و جهان،
۲. به عنوان برنامهای برای ارتقای علمی و تکنولوژیک کشور،
۳. به عنوان برنامهای برای حل مسئله انرژی که در آینده حادتر خواهد شد.
همه اینها نیاز به پاسخ دارند و دربرابر آنها بایستی برنامه بدیل عرضه کرد.
با توجه به پرسشی که درباره کفایت یا غفلت در نقد برنامه اتمی جمهوری اسلامی مطرح شده، به آنها مینگریم، آن هم از زاویه ضعف در داوری درباره آنها و چگونگی و علت سرایت عقلانیت آنها به عقل خودمان.
۱. در چارچوب گفتمان سنتی ضدامپریالیستی، در برابر توجیهی که برنامه اتمی با توسل به امنیت و تعیین هدف ارتقای قدرت ایران و قدرتنمایی در مقابل آمریکا و متحدانش میشود، نمیتوان یک پاسخ انتقادی قوی گذاشت. بیشتر پاسخهایی که من به عنوان خواننده فعال و پرسوجوگر در طی این سالها دیدهام، از زاویه تقابل با حمله به مجری بودهاند نه برنامه؛ از زاویه متهم کردن حکومت به دروغگویی و نقشبازی بودهاند. این گونه پاسخها جدی نیستند. وقتی در چارچوب گفتمان سنتی ضدامپریالیستی بیندیشیم، ما با حریف اشتراک دید داریم، احتمال میرود عقلانیت او به عقل ما سرایت کند و آنگاه که چنین شود، ما چپه میشویم و به جبهه مقابل میگرویم. اگر چنین هم نشود، با حریف کمابیش همدل هستیم.
فکر بدیل در تقابل با سیاستی قرار دارد که امنیت را در قدرت نظامی میبیند. عناصر اصلی فکر، که در اینجا تنها میتوانیم آنها را در چند جمله بیان کنیم، اینهایند:
- امنیت در آزادی، همبستگی، صلح و باز بودن به روی جهان است.
- زمینهساز دخالت خارجی استبداد و فساد دولتهاست.
- استبداد سیاسی و تعصب دینی دو دوشمن عمده صلح و ثبات در خاورمیانهاند.
- با نظر به این موضوع بایستی آرمانی برای صلح در منطقه داشت که دموکراتیک شدن ساختارهای سیاسی، که الزاما برپایه جدایی دین و دولت است، و همچنین رابطه آزاد و تفاهم میان مردمان را پیش گذارد.
۲. شرط اصلی ارتقای علمی و تکنولوژیک کشور، استقلال کامل دانشگاهها، بطلان انقلاب فرهنگی و همه پیامدهای آن است. این گمان که بتوان در آزمایشگاههای مخفی با دستگاهها و طرحهای تکنولوژیکی که با قاچاقچیگری و ارتباطهای جاسوسی و مافیایی به دست آمدهاند، سطح علمی کشور را ارتقا داد، توهین به دانش است. انقلاب فرهنگی، سپردن سرنوشت دانشگاه به آخوند و پاسدار بود؛ اتمپرستی دخالت دادن مافیا و سازمانهای جاسوسی در این سرنوشت است.
انتظار میرفت که از این زاویه، روشنفکران، به عنوان قشر دانشگاهدیده و آشنا با دانش، برنامههای رژیم را به شدت نقد کنند. متأسفانه چنین نشده است. هنوز خیلیها باور دارند که اتم اسم رمز دانش است و فیزیک اتمی اوج قله شناخت است. در انفعال روشنفکران در پهنه نقد این پندار کمسوادی آنان جلوهگر میشود. نکته اصلی این است: مبانی آن چه فیزیک اتمی خوانده میشود، در چهار دهه اول قرن بیستم گذاشته شده است. دستیابی به آن مبانی و تصحیح و تکمیل و بسط آنها در سالهای بعد، کار سادهای است: همه چیز علنی است، بروید به یک کتابخانه معمولی دانشگاهی تا کتابهای مربوطه را بیابید. تکنولوژی، داستان دیگری دارد. تکنولوژی مهندسی است، مهندسی مواد و دستگاه. آن مواد یا دستگاهها را یا دارید یا ندارید. اگر ندارید باید بخرید؛ اگر به شما نفروشند، باید به قاچاق متوسل شوید. تصور اینکه حالا با کپی کردن آنها میتوان به نوک قله تکنولوژی رسید، بیش از بلاهت به رذالت نیاز دارد، یعنی به انگیزههایی برای حضور در یک حلقه امنیتی−مافیایی و توجیه این تبهکاری به اسم دانش. همه آن به اصطلاح “دانشمندان اتمی” در خوشبینانهترین بیان ابله هستند، با نظر به این تعریف کلاسیک بلاهت: کمداشتِ قوه قضاوت.
آنچه در طی این مدت خرج غنیسازی اورانیوم شد، اگر مثلا خرج دستیابی به فناوری پیشرفته خودروسازی و ساخت خودروهایی باکیفیت، ارزان، کمسوخت و کمدود و بیدود میشد، اکنون مردم کمتر در جادهها کشته میشدند، شهرها کمتر آلوده بودند، فرصتهای شغلی فراوان ایجاد شده بود، ارز ذخیره شده بود و کشور به راستی به یک ذخیره قابل بسط و رشد تکنولوژیک دست یافته بود. فساد در حکومت هم کمتر بود!
اینکه کشوری چند کرور تحصیلکرده داشته باشد و بعد رئیس جمهوریاش بیاید از تولید “انرژی اتمی” در آشپزخانه توسط یک نوجوان دبیرستانی حرف بزند، اما اتفاق خاصی نیفتد و کلاسهای دانشگاهها به شیوه هر روزه باز باشند، امری است که تنها نشاندهنده بلاهت آن رئیس جمهور نیست که فارغ التحصیل دانشگاه ماست و عنوان استادی هم دارد، بلکه نشان دهنده سطح نازل دانش، بیهویتی دانشگاه و بیشخصیتی دانشمند نیز هست. از خودمان بپرسیم: دیگر چگونه میتوان ایرانی بود و فیزیک خواند؟ چگونه میتوان در این کشور استاد یا دانشجوی فیزیک بود؟ سخنرانی مشهور دکتر محمود احمدینژاد درباره تولید انرژی اتمی در آشپزخانه بایستی سرفصلی باشد در نوشتن تاریخ علم در ایران.
خطوط کلی درک بدیلی که ما را به طور قطبی در برابر معرفی برنامه اتمی به عنوان برنامه ارتقای علم و تکنولوژی در کشور میگذارد، این گونه ترسیمشدنی است: شرط ارتقای علم و تکنولوژی در کشور، باطل کردن انقلاب فرهنگی و پیامدهای آن، برداشتن سانسور، استقلال دانشگاهها، آزادی تحقیق و بیان و تشکل در دانشگاهها و ارتباطهای آنها با تشکلهای مردمی است. تکنولوژیای که مخفی و مافیایی و بحرانزا باشد، شایسته نیست که فناوری لازم برای کشور نام گیرد. فناوری خوب و لازم آن است که به نیازهای واقعی انسانها پاسخ دهد، و شوق و تشویق همسایگان و جهانیان را برانگیزد، نه آنکه باعث سوءظن آنها شود، نه آنکه به مقابله و تحریم و مسابقه تسلیحاتی در منطقه راه برد. تکنولوژی خوب در ایران آنی است که اشتغالزا باشد، و در درجه اول به این بلای بزرگ پاسخ دهد: آلودگی هوا و تبدیل کشور و منطقه به بیابان. اگر ببیشتر بخواهیم به عمق رویم باید بگوییم درک بدیل از دانش درکی است بر پایه نقد تکنولوژی و نقد قدرت. از فیزیکدان باشعور امروزین انتظار میرود که ضداستبداد باشد، خواهان شفافیت در اجرای همه برنامههای فناورانه و علمی باشد، خواهان کنترل مردمی و اخلاقی و دموکراتیک بر پویش تکنولوژی باشد، علیه نظامیگری باشد، به حفظ محیط زیست بیندیشد.
۳. درگیر شدن با این نظر که کشور برای حل مسئله انرژی نیاز به تکنولوژی اتمی دارد، چندان مشکل نیست. برخی کارشناسان پا در این عرصه نهادهاند و به ادعای حکومت درباره نیاز به غنیسازی اورانیوم و برنامههای همبسته با آن پاسخ دادهاند. بُرد کار در این زمینه محدود بوده است و گشت و گذاری در اینترنت و خواندن مقالات و کامنتها در این باره به سادگی نشاندهنده کمبود آگاهی عمومی درباره مسئله انرژی و موضوع نیروگاههای اتمی است.
حکم کلی من این است: ایرانیان به همان دلیل که نسبت به مسائل زیستمحیطی آگاهی و حساسیت کمی دارند، از خطرات نیروگاههای اتمی غافلاند و درباره مسئله انرژی از زاویه زیستمحیطی نیندیشیدهاند. این حکم در مورد روشنفکران ایرانی هم صادق است. پیشتر به قدرت میاندیشیدند، اکنون در آستانه نقد قدرتاند، هنوز خود را درگیر نقد تکنولوژی نکردهاند و موضوع محیط زیست هنوز جایگاهی مرکزی در ذهنشان نیافته است. همین حکم کلی روشن میسازد که فکر بدیل از نظر من چیست، فکری که نقد رادیکال برنامههای اتمی جمهوری اسلامی را ممکن سازد.
■ نکته سوم: فرهنگ و سنت سیاسی و میزان و جهت آگاهی اکثر روشنفکران ایرانی اجازه نقد ریشهای و همهجانبه برنامه اتمی جمهوری اسلامی را نمیدهد. آن چه در بالا آمد، در توضیح این نکته است و به این صورت جمعبندی میشود:
به نظر من روشنفکران ایرانی “توافق اتمی” را بایستی به عنوان شکست خود ببینند. این توافق، که باید از آن خوشحال بود، حاصل شد از طریق فشار خارجی، نه از طریق فشار مردم، نه از طریق فشار افکار عمومیای روشنگشته با تلاش روشنفکران. گفتن این که سانسور و سرکوب بود و ما نتوانستیم کاری کنیم، سادهسازی و توجیه است. شکلگیری و دوام رژیم ولایت فقیه به خودی خود شکست فرهنگ است؛ برنامه اتمی این رژیم و ناتوانی فرهنگ در طرد آن، و حتا تا حدی شوقزدگی از آن، تأکیدی دیگر بر این شکست است.
قضیه اتمی ثابت کرد که اکثریت مهندسان و متخصصان شیمی و فیزیک ما از درک این که تکنولوژی چیست و کشور به چه چیزی نیاز دارد، ناتواناند. ثابت کرد که آنان نیاموختهاند تکنولوژی را در رابطه با جامعه و محیط زیست انسانها ببینند. ثابت کرد برای علمشان ارزش چندانی قائل نیستند که اگر بودند تحمل نمیکردند آخوندها و مداحان و قمهکشان درباره آن اظهار نظر کنند و برنامهریز شوند. همه همدست نبودهاند، اما واقعیت این است که ساکت بودهاند.
مهندسان یک آفت سیاست در ایراناند. تفکر مهندسی در ایران تفکر قدرت است، تفکر بساز و بفروشی است، سودجویانه است و ویرانگر محیط زیست است. دانشکدههای مهندسی در ایران در تخریب، پیشرو بودهاند. در آنها سنت اراده به قدرت و اراده به تخریب وجود دارد، اما سنت سازندگی باملاحظه، توجه اکید به نیازهای جامعه و محیط زیست به شدت ضعیف است. فراموش نکنیم: “بخشی” از مهندسان همدست آخوندها بودهاند در انقلاب فرهنگی، در شکلدهی به نهادهای امنیتی و نظامی. اِشکال آنها فقط به این برنمیگردد که “بخش” ویژهای بودهاند. نفس تفکر مهندسیشان که در فراکسیونهای چپ و غیرمذهبی مهندسان هم جلوهگر است، اشکال دارد. با مقوله قدرت میاندیشند، نه رعایت. این مشکل، که جهانی است، در ما غلظت بالایی دارد.
تکنولوژی میل ترکیبی بالایی با خرافه دارد؛ از طرف دیگر یک رکن فاشیسم است. تا حدی به نقد خرافه پرداختهایم، تا حدی منتقد اسلامیسم به عنوان یک جنبش همتراز با فاشیسم هستیم، اما از نقد تکنولوژی به طور کلی غافلیم. هنوز با حسرت و اشتیاق جهان سومی به تکنولوژی مینگریم (و عجب چیزی است قله آن: تکنولوژی اتمی! هورا! چه سعادتی! چه پیروزی بزرگی!) و از حال خود غافلیم: ایمان با تکنیک گره خورده است؛ ولایت فقیه دیگر بیش از آنکه پدیدهای حوزوی باشد، یک پدیده تکنولوژیک است.
از همین نویسنده
خاورمیانه و درد غیاب آرمان صلح
توافق هستهای و آغاز یک دوره دیگر “سازندگی”
با تشکر بسیار از محمد رضا نیکفر. من نیز متعجم از این که بخش اعظم روشنفکران ایرانی از جمله روشنفکران چپ موضعی قاطعانه علیه انرژی اتمی در ایران نگرفتند. پس از حوادث چرنوبیل و فوکوشیما صحبت از انرژی اتمی به عنوان “حق مسلم ما” احمقانه و کوته بینانه است. متاسفانه به نظر می آید که ناسیونالیسم ایرانی و همچنین گرایش استالینیستی تقلیل دادن همه تضادها ی درون جامعه به توطئه ی امپریالیسم غربی هنوز اذهان بسیاری از روشنفکران ایرانی را مسموم کرده. نکته ی پایانی محمد رضا نیکفر در مورد گره خوردن ایمان با تکنیک نیز بسیار قابل تامل است. می توان گفت که محدودیت های خرد ابزاری باعث شده که در بسیاری موارد آلت دست نظام های استثمارگر موجود شود. آن خردی از ایمان فراتر می رود که همواره مبانی خود را باز اندیشی کند و آن ها را به چالش بکشد.
فریدا آفاری / 22 July 2015
با سپاس از دكتر نيكفر ، مثل هميشه صادق و بى الايش ، مردمان غريبى هستيم ، نمى دانيم و نمى خواهيم بدا نيم
دانستن مسئوليت مى افريند و ما از مسئوليت متنفريم ، باز هم سپاس ، پايدار باشيد .
فريده تبريزى / 24 July 2015
به عنوان یک مهندس,آنچه آقای نیکفر درباره مهندسان ایرانی نوشتند را کاملا تایید
می کنم.با تاسف و شرمندگی,خودم هم یکی از آنها هستم.مورد کار من شاید جالب باشد:
زمینه کاری من برنامه نویسی و تعمیر ماشینهای CNC است.یک فناوری مکاترونیکی
پیشرفته که کاری را که در گذشته چندین تکنسین و کارگر انجام میدادند را به تنهایی و
بدون دخالت انسانی انجام می دهد.فیلم زیر را ببینید:
https://www.youtube.com/watch?v=FqPA8DM-43k
اخیرا در کارخانه ای که کار میکنم یک CNC ژاپنی جدید آورده اند.کارمندان خط تولید
اسمش را گذاشته اند “هیولا”.قدرتش چنان است که گاهی هنگام تعویض ابزار,فیوز
کارخانه میپرد.شنیدم که مدیر عامل با چه ذوقی میگفت که اکنون میتواند اقلا ۸ نفر
کارگر را اخراج کند چون هیولا کار آنها را با کیفیتی بالاتر و قیمت کمتر تحویل میدهد.
به خاطر دستگاهی که من سرپرستش هستم ۸ نفر قرار است بیکار شوند تا من
کار داشته باشم.گاهی هنگام کار بی اختیار گریه ام میگیرد.مدتی است خوابم هم
به هم ریخته.دلخوشیم آن است که در آینده تکنولوژی “پرینترهای سه بعدی” وارد
صنعت هم میشوند و من هم بیکار میشوم.راضی هستم به بیکاری و بی پولی اما
وجدانی آسوده.مهندسان همکار من البته مشکلی با بیکار شدن چند کارگر ندارند.
نمیدانم؛ شاید ما مهندسان نمیتوانیم وجدان انسانی داشته باشیم.
با خجالت و تاسف
اشکان
اشکان / 25 July 2015
موضوع ساده است: ابر قدرتی ، امر X را به کشور Y می قبولاند و بعد روشنفکران کشور Y آنرا به عنوان امر درست به لحاظ منطقی باور می کنند و سعی می کنند آنرا تئوریزه کنند.
دانش آموز / 25 July 2015
شاید، این توضیح، منظورم را از جمله بالا برساند: موضوع صحبت این نبود که آیا باید کشور Y ، امر X را قبول می کرد یا نه، این چیزی است درباره رفتار سیاسی کشور Y. موضوع صحبت نحوه تاثیر پذیرفتن ذهن و منطق روشنفکران از نفوذ قدرت آن ابرقدرت مورد بحث بود.
دانش آموز / 26 July 2015