پنجاهمین جشنواره فیلم کارلووی واری در برنامه ویژهای با مرور بر آثار لاریسا شپیتکو، از این کارگردان زن برجسته ایرانی- اوکراینی تقدیر میکند. در برنامه بزرگداشت شپیتکو، علاوه بر شاهکار این فیلمساز یعنی «عروج»، فیلمهای «آغاز یک عصر ناشناخته»، «گرما»، «بالها»، و «من و تو»، به نمایش درمیآید.
شپیتکو از فیلمسازان موج نوی سینمای شوروی در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بود که در سال ۱۹۷۹ در یک تصادف اتومبیل کشته شد. فیلم «عروج» او از مهمترین فیلمهایی است که در دوران سلطه کمونیسم بر روسیه ساخته شد. این فیلم که بر اساس رمانی از واسیل بیکوف به نام «ساتنیکوف» ساخته شد، در سال ۱۹۷۷ جایزه خرس طلایی جشنواره فیلم برلین را به دست آورد. «عروج» که بعد از انقلاب در سینما عصر جدید تهران نیز نمایش داده شد، داستان دو پارتیزان روس بود که توسط ارتش آلمان دستگیر میشوند. آلمانیها به هر دو پیشنهاد همکاری و لو دادن همرزمانشان را میدهند و پاداش این همکاری و خیانت، زنده ماندن است. یکی از آنها خیانت کرده و زنده میماند اما دیگری مرگ را انتخاب میکند و به عروج میرود.
در این دوره از جشنواره فیلم کارلووی واری، ۱۳ فیلم که از میان آنها هفت فیلم، اولین تجربه کارگردانی سازندگان آنهاست برای دریافت گوی بلورین این جشنواره رقابت میکنند. فیلم «هایل» چهارمین ساخته دیتریش بروگمان، سینماگر جوان آلمانی، یکی از این فیلمهاست که نمایش آن در کارلووی واری مورد استقبال منتقدان قرار گرفت. بروگمان از فیلمسازان جوان سینمای آلمان است که در فیلمهایش به مسائل حاد جامعه امروز آلمان به ویژه نژادپرستی و بنیادگرایی مذهبی توجه ویژهای دارد. او در سال گذشته، جایزه بهترین فیلمنامه جشنواره فیلم برلین را برای فیلم «ایستگاههای صلیب» (طریقتهای صلیب) به دست آورد. بروگمان در فیلم جدیدش «هایل»، همه، از نئونازیها و ضد فاشسیتها گرفته تا رسانهها، پلیس و دولت را به مسخره گرفته است.
برگزاری هفته سینمای لبنان و تقدیر از جان کازاله، بازیگر فیلم های «بعدازظهر سگی»، «پدرخوانده»، «مکالمه» و «شکارچی گوزن» که در سن ۴۲ سالگی بر اثر سرطان درگذشت از دیگر برنامههای جشنواره کارلووی واری است. همچنین جرج رومرو، کارگردان معروف ژانر وحشت و سازنده فیلم کالت «شب مردگان زنده»، مَستر کلاسی را در این دوره از جشنواره کارلووی واری برگزار میکند.
جشنواره کارلووی واری بهعنوان بزرگترین رویداد سینمایی اروپای شرقی، بیش از ۴۰ سال در فضای بسته سیاسی چکسلواکی سوسیالیست برگزار میشد. پس از تغییرات سیاسی اجتماعی این کشور در پی انقلاب مخملی کشورهای بلوک شرق در سال ۱۹۸۹، مدیریت جشنواره به گروهی تازه از هنرمندان سپرده شد و در طی چند سال به جشنوارهای سازمان یافته تبدیل گردید. این جشنواره از سال ۱۹۵۹ به بعد، هر دو سال یکبار (با جشنواره فیلم مسکو به صورت یک سال در میان) برگزار میشد اما از سال ۱۹۹۴ تاکنون به صورت سالانه برگزار میشود. جشنواره فیلم کارلووی واری روز یازدهم جولای به کار خود پایان میدهد.
لاریسا شپیتکو و رئالیسم سوسیالیستی
نظام فیلمسازی شوروی سابق، فیلمسازان زن زیادی تربیت کرد اما هیچیک از آنها نتوانستند به شهرت و اعتبار لاریسا شپیتکو دست یابند. کارگردان زن جوان و زیبایی که به خاطر فیلم درخشان «عروج»اش، در میان سینمادوستان ایرانی، شهرت بسیاری دارد. به علاوه مرگ نابهنگام او در یک تصادف اتومبیل در سن جوانی، شباهتی ناگزیر و تراژیک با مرگ فروغ فرخزاد یافت اما کمتر کسی میداند که شپیتکوی اوکراینی یک ایرانیتبار بود. او در سال ۱۹۳۸ در خانوادهای ایرانی-اوکراینی متولد شد. پدر او افسری ایرانی بود که خیلی زود از مادرش جدا شد و خانوادهاش را به حال خود رها کرد. من خیلی سعی کردم نام پدر او را پیدا کنم اما تقریباً در هیچ منبع انگلیسی، نامی از او برده نشده و تنها به شغل او که یک افسر ایرانی بود اشاره شده است.
شپیتکو برای تحصیل در رشته سینما از اوکراین به مسکو آمد و در ۱۹۵۵ وارد آکادمی فیلم مسکو شد. در سال ۱۹۵۸ به تحصیل در رشته کارگردانی در انیستیتوی دولتی سینماتوگرافی گراسیموف-افگیک(V.G.I.K) پرداخت. همان مدرسهای که همتای روسیاش آندره تارکوفسکی از آن فارغالتحصیل شد.
شپیتکو، شاگرد الکساندر داوژنکو، کارگردان بزرگ سینمای شوروی بود و از او بسیار آموخت. بیان شاعرانه و نگاه انسانی داوژنکو و توجهاش به فرهنگ فولکلوریک مردم اوکراین، لاریسای جوان را تحت تأثیر قرار داد. «باید به هر فیلمتان چنان نزدیک شوید که انگار آخرین فیلمتان است.» این حرف داوژنکو تا زمان مرگ آویزه گوش لاریسا بود. او هفده سال داشت که دستیار داوژنکو در فیلم «سرود دریا» شد اما داوژنکو در حین ساختن فیلم درگذشت و شپیتکو به همراه همسر او بولیا سولنتسهوا این فیلم را به سرانجام رساند.
لاریسا شپیتکو همراه اِلم کلیموف و آندره تارکوفسکی، موج نوی سینمای شوروی را در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بنا نهادند. شپیتکو همانند تارکوفسکی در فیلمهایش همه کلیشهها و عناصر دیکتهشده رئالیسم سوسیالیستی را نادیده گرفت و رویکرد و سبکی کاملاً شخصی اتخاذ کرد که با سیاستهای دستگاه سانسور شوروی همخوان نبود و باعث درگیری او با نظام سانسور و توقیف برخی از فیلمهای او شد.
شپیتکو در فیلمهایش روی قهرمانهایی تکیه میکند که درگیر موقعیتهای بحرانی و شکنندهاند. انسانهایی خسته و فرسوده که برخلاف همه وعدهها و شعارهای خوشباورانه دولتی با تنهایی و واقعیتهای تلخ زندگی روزمره درگیرند. او داستان آدمهایی را بیان میکرد که هیچ نسبتی با قهرمانان ادبیات و هنر سوسیالیستی که حزب کمونیست شوروی تبلیغ میکرد نداشتند. زنان و مردان فیلمهای او، با ضعفها، ناامیدیها، شکستها و اندوههایشان با فیگورهای حماسی و قهرمانانهای که مورد نظر رئالیسم سوسیالیستی بود فاصله بسیاری دارند. تصاویر سیاه و سفید شپیتکو، معمولی بودن زندگی شهروندان و روستاییان کشور شوراها و تلخی و اندوه آدمهای عصر سوسیالیسم را به خوبی نشان میدهد. او مهارت شگفتانگیزی در نمایش تضادهای درونی شخصیتهایش داشت. همه فیلمهای او با این پرسش سر و کار دارد : «چرا ما زندگی میکنیم؟»
با اینکه عمر شپیتکو همانند تارکوفسکی بسیار کوتاه بود اما او فیلمهای درخشانی از خود به جا گذاشت.
گرما
شپیتکو در سال ۱۹۶۳ فیلم «گرما» را بر اساس داستان کوتاه «چشم شتر» از چنگیز آیتماتف، نویسنده بزرگ قرقیزستان به عنوان پایاننامه تحصیلیاش در انیستیتو سینماتوگرافی افگیک ارائه کرد؛ فیلمی که درونمایه ضد استبدادی آشکاری داشت و کشمکش بین کمال، جوان دانشآموز ۱۷ ساله و یک مأمور استالینیست مزارع اشتراکی را در چشماندازهای لخت و غمانگیز و سرد بیابانهای استپ، نشان میداد.
قطعاً انتخاب داستانی از آیتماتف برای فیلم و سفر به قلب بیابانهای استپ برای دختر جوانی چون لاریسا، کاری شجاعانه بود. شپیتکو، ایده انسان سوسیالیستی را رها کرده و به جدال دو انسان در فضایی غمانگیز پرداخت. «گرما» از نظر بیان تصویری و سبک شاعرانه تحت تأثیر فیلمهای داوژنکو بود. این فیلم برنده جایزه بزرگ سمپوزیوم در جشنواره کارلووی واری ۱۹۶۴ شد.
بالها و بیگانگی با زمان
دومین فیلم شپیتکو با نام «بالها» (۱۹۶۶)، داستان زنیست که حس میکند با عصری که در آن زندگی میکند بیگانه است. در این فیلم شپیتکو بسیار تحت تأثیر سینمای هنری دهه شصت اروپا و آثار برگمن و آنتونیونی است. قهرمان او اینبار زنی روشنفکر است که دچار بحرانی اگزیستانسیالیستی میشود.
شپیتکو «بالها» را بر اساس زندگی نادژا پتروخینا (با بازی درخشان مایا بولگاکووا)، خلبان سابق ارتش روسیه ساخته بود. نادژا یک قهرمان ملی و یک خلبان شجاع زمان جنگ است و به همین خاطر همیشه سعی کرده ظرافتهای زنانهاش را بروز ندهد و مثل مردان رفتار کند. اکنون بیست سال بعد از پایان «جنگ کبیر میهنی» و فروکش کردن شور حماسی و ملی آن، او دچار حس از خودبیگانگی شده و نمیتواند خود را با زندگی و ارزشهای پس از جنگ وفق دهد. نادژا عشقاش را در زمان جنگ از دست داده و اکنون احساس تنهایی میکند و کسی را ندارد که خاطرات گذشتهاش را با او شریک شود. او پرندهای است که بالهایش شکسته است. او با نسلی روبروست که ارزشهای قهرمانی گذشته برای او بیمعناست و حتی دخترش نیز او را درک نمیکند.
سوسیالیسم و برق
در سال ۱۹۶۷ شپیتکو به همراه آندره اسمیرنوف، کارگردانی مجموعهای دو قسمتی به نام «آغاز دورانی ناشناخته» را که به مناسبت پنجاهمین سالگرد انقلاب اکتبر و اهمیت برق در نظام سوسیالیستی سفارش داده شده بود به عهده گرفت؛ مجموعهای که بر مبنای این باور لنین که کمونیسم یعنی سوسیالیسم و الکتریفیکاسیون ساخته شده بود.
«سرزمین برق(الکتریسیته)» به کارگردانی شپیتکو بر اساس داستانی از آندره پلاتونوف، نویسنده مغضوب اتحاد جماهیر شوروی ساخته شد؛ نویسندهای که آثارش در دوران کمونیسم ممنوع بود. با این حال شپیتکو یکی از داستانهای او را به مناسبت پنجاهسالگی انقلاب اکتبر به فیلم درآورد.
آندره اسمیرنوف هم فیلم «فرشته» را بر اساس داستان کوتاهی از یوری اولشا با همین مضمون ساخت. اما هر دو فیلم به خاطر مغایرت با اهداف حکومت شوروی و نگاه واقعگرایانهشان به سوسیالیسم واقعاً موجود توقیف شدند و بیست سال بعد در سال ۱۹۸۷ به نمایش درآمدند. تصاویر شپیتکو و اسمیرنوف از فضای غمزده روستاهای اوکراین و ناامیدی و سرخوردگی مردم از بهشت دروغین سوسیالیسم، باعث توقیف فیلم شده بود. شیپیتکو بعد از توقیف «سرزمین برق» ناامید نشد و به ساختن فیلمهایش تحت سانسور دولتی ادامه داد.
من و تو
« من و تو» (۱۹۷۱) تجربیترین فیلم لاریسا شپیتکو و تنها فیلم رنگی اوست که به صورت تکنی کالر در مناطق سیبری و تورینسک فیلمبرداری شد. «من و تو» فیلمی در مورد انتخاب اخلاقی است.
«من و تو» که بر اساس فیلمنامهای از گنادی شیالیکوف ساخته شد، درامی روانکاوانه است که زندگی سه شخصیت درگیر در بحرانی درونی را نشان میدهد: سه کاراکتر سیساله با ایدهآلها، آرمانها، برنامهها و جاهطلبیها و نیز تنهاییها و شکستهایشان.
پیوتر، روانکاوی است که پس از سفری دراز از مسکو به شرق به این نتیجه میرسد که مفهوم واقعی زندگی در ارزشهای مادی نیست. در این سفر شپیتکو، زندگی ساکنان روسیه بزرگ را از دید شخصیت محوریاش به ما نشان میدهد؛ تصویری که کاملاً در تضاد با آن چیزی بود که رسانههای رسمی حزب کمونیست شوروی از «سوسیالیسم واقعاً موجود» ساخته بودند. سانسور شوروی، ده دقیقه از فیلم را حذف کرد و این کار باعث بیماری روحی شپیتکو شد.
شمایلسازی مسیح در «عروج»
فیلم «عروج» (۱۹۷۶)، بیتردید شاهکار لاریسا شپیتکوست. فیلمی با درونمایهای مذهبی که ادامهدهنده راهی بود که پیشتر تارکوفسکی آغاز کرده بود. شپیتکو داستان «ساتنیکوف» اثر واسیل بایکوف را دستمایه فیلمش کرد و از این رمان جنگی یک اثر شاعرانه و ماندگار سینمایی به وجود آورد.
شپیتکو به اصول اخلاقی و سبک سینمایی خود که از سینمای انسانی و شاعرانه استادش داوژنکو متأثر بود وفادار بود و بر سر این اصول، هرگز با سیستم سانسور دولتی شوروی سازش نکرد. او این سازشکاری و خیانت در برابر اصول اخلاقی و شرافت را به شکل نمادینی در فیلم «عروج» به نمایش گذاشت.
«عروج»، برداشتی تمثیلی و جسورانه از شهادت مسیح و خیانت یهودای اسخریوطی است که در بستر وقایع جنگ جهانی دوم و اشغال روسیه به وسیله نیروهای آلمانی روایت میشد.
چند نما از فیلم «عروج» ساخته لاریسا شپیتکو
ساتنیکوف (بوریس پلوتونیکف) و ریباک(ولادیمیر گوستیوخین) عضو گروهی پارتیزانیاند که به وسیله نیروهای آلمانی محاصره شدهاند. آنها برای به دست آوردن غذا به اردوی دشمن میزنند اما دستگیر میشوند. مأموری که آنها را بازجویی و شکنجه میکند یک افسر بلاروس است که زمانی با ساتنیکوف هممدرسهای بوده است و حالا این دو در مقابل هم قرار گرفتهاند. اینجاست که موقعیت دراماتیک قدرتمندی شکل میگیرد که در آن میزان شرافت، انسانیت و اخلاق آدمها محک زده میشود. ریباک، از ترس شکنجه و مرگ سازش کرده و به یارانش خیانت میکند اما ساتنیکوف، مقاومت کرده و تسلیم نمیشود و سرانجام به همراه روستائیان بیگناه دیگر به دار آویخته میشود. ریباک که بعد از اعدام رفیقاش، دچار عذاب وجدان شده، به دستشویی میرود و سعی میکند خود را حلقآویز کند اما موفق نمیشود. او باید مثل یهودا زنده بماند و تا آخر عمر عذاب بکشد.
شپیتکو با استفاده از شمایلنگاری مسیحی، رنج و عذاب قهرمان فیلمش را با اسطوره مسیح و مصائب او پیوند زده و از فیگور قهرمانانه و حماسی سینمای اتحاد جماهیر شوروی و رویکرد کلیشهای آنها به «جنگ کبیر میهنی» فاصله گرفت. هرچند ساتنیکوف(شخصیت محوری فیلم)، یک پارتیزان کمونیست است اما شمایل مسیحگونه او و شهادت و رستگاریاش و سقوط اخلاقی ریباک در پایان فیلم «عروج»، تمثیل آشکار شهادت مسیح و خیانت یهودا بود. چهره معصوم و زجرکشیده بوریس پلوتنیکوف و گریم او و نورپردازی صورتش به گونهای بود که کاملاً شمایل مسیح را در ذهن بیننده تداعی میکرد. شپیتکو در «عروج» موفق شد درد، سرما، گرسنگی، ستم سرکوبگران و فلاکت قربانیان جنگ را با قدرت بر پرده سینما بازآفرینی کند. کلوزآپهای او از صورت ساتنیکوف و درد و اندوه او یادآور کلوزآپهای کارل درایر از صورت ماریا فالکونتی در «مصائب ژاندارک» است.
ساتنیکوف، بیشتر یادآور شخصیتهای غمزده داستایوفسکی بود تا شخصیتهای حماسی و مبارز رمانهای رئالیسم سوسیالیستی. به همین دلیل شپیتکو بعد از ساختن «عروج»، متهم به واقعیتگریزی و جدایی از سبک رئالیسم سوسیالیستی شد.
مرگ شپیتکو
لاریسا شپیتکو در سال ۱۹۷۹، هنگام ساختن فیلم « وداع با ماتیورا» بر اساس رمانی از والنتین راسپوتین، به همراه تعدادی از افراد گروه فیلمبرداریاش در یک تصادف اتومبیل در نزدیکی مسکو کشته شد. او هنگام مرگ تنها ۴۱ سال داشت. همسرش الم کلیموف در سال ۱۹۸۰ این فیلم را تکمیل کرد و در سال ۱۹۸۳ با عنوان «بدرود» به نمایش گذاشت. الم کلیموف بعد از مرگ شپیتکو، فیلم مستند کوتاهی در مورد او ساخت با عنوان «لاریسا» که در سال ۱۹۸۱ به نمایش درآمد. لاریسا شپیتکو، سینماگری خلاق با استعدادی درخشان بود که در فضای استبدادی خفقانزده اتحاد جماهیر شوروی شکفت اما متأسفانه زود پرپر شد.
آقای جاهد تا تونستی به سوسیالیسم تاختی . ***….دریغ از دو خط تحلیل اساسی یکی از فیلمهای نامبرده. برای شما زود هست تحلیل سینمای شوروی.کمی مطالعه کن اما قبلش کمی سعی***
ali / 10 July 2015