“محمدشناسی” دینداران متکی بر کتاب و سنت است. آنها بر این مبنا محمدی ساختهاند که با تصوری که آدمیان امروز از عقلانیت و اخلاق دارند، سازگار نیست. شواهد قرآنی فراوانی نیز علیه شخصیتی که عموم مسلمانان ساخته و اختراع کردهاند وجود دارد. مدل رقیبی وجود دارد که چهرهای کاملاً انسانی و جایزالخطا از پیامبر ارائه میکند. این مقاله میکوشد این مدل دوم را توضیح دهد.
طرح مسئله: کشیدن کارتونهای حضرت محمد در اشکال گوناگون، از نظر مسلمانان اهانت به باورهای دینی مقدس آنان به شمار میرود. گروهی از فیلسوفان تمسخر و حتی اهانت- نه نفرت پراکنی- را یکی از مصادیق حق آزادی بیان به شمار میآورند. یعنی در بحث حدود آزادی بیان، فقط اهانت و تمسخر اقلیتهای آسیب پذیر را مستثنا میکنند. به عنوان نمونه، جرمی والدرون- فیلسوف برجسته حقوق و سیاست- تصریح میکند که اهانت، تحقیر و تهدیدی که متوجه اعضای “اقلیتهای آسیب پذیر” (members of vulnerable minorities) است مصداق سخنان نفرت آمیز بوده و لذا باید منع شود. یعنی وقتی گروه هدف اهانت و تمسخر دارای دو شرط باشد، اهانت و تحقیر آنها باید ممنوع و خلاف تلقی شود: (نخست) باید اقلیت باشند، و (دوم) باید آسیب پذیر باشند. دلیل آن هم روشن است، در این موارد تحقیر و اهانت به آنها، ایشان را بیش از پیش در معرض خشونت و تضییع حقوق قرار میدهد.
علم حقوق تنها مبتنی بر اصل عدالت است. عدالت نیز چیزی جز حفاظت از حقهایی نیست که آدمیان برخوردار از آنند. سلب حق بر مبنای علم حقوق مشکل است. اخلاق هم مبتنی بر عدالت (حق)، تکالیف یا اصول هنجاری است (خصوصا اخلاق کانتی که مبنای مهمترین نظریه عدالت لیبرالی است). اما اخلاق، علاوه بر اینها، مبتنی بر شهود، وجدان، شفقت، احسان، و…است. اخلاق مبتنی بر بخشش و عدم استفاده از حقوق است. یعنی به جای استفاده از حق، از حق خود به طور رایگان میگذرد.
در جهان شکننده کنونی که استفاده از حق اهانت کردن به مقدسات مسلمانان به عمیق تر شدن شکاف جهان اسلام و جهان غرب میانجامد، و ممکن است آتش جنگهایی را برافروخته سازد که خاموش کردن آنها آسان نباشد، صرف نظر کردن از حق اهانت کردن، فضیلت اخلاقی به شمار میرود.
با این که اهانت کردن به باورها و اشخاص یکی از اصول سی گانه اعلامیه حقوق بشر نیست و به راحتی نمیتوان آن را از آن اصول استنتاج کرد، اما بسیاری حق اهانت کردن را از حق آزادی بیان استنتاج میکنند.
اگر این مدعا صادق باشد، براساس حقوق بشر نمیتوان خواستار عدم اهانت شد (مگر آن که گفتار نفرت آمیز hate speech باشد)، اما براساس اخلاق جهانی و پیامدهای نامطلوب میتوان چنین مطالبهای را مطرح کرد. یکی از اصول اخلاق جهانی این است که به خاطر نوع دوستی از برخی حقوق خود عدول کنیم.
اخلاق و حقوق هر رأیی که درباره اهانت و تمسخر داشته باشند، مومنان را بی نیاز از فهم درست از متن مقدس شان نمیسازند. همه دینداران مدعی فهم درست و بهتر از متن مقدس هستند، اما همه تفسیرها در یک سطح قرار نداشته و میتوان درباره آنها از منظرهای گوناگون داوری کرد.
عموم مسلمانها با رجوع به قرآن، تصویر فوق انسانی و آسمانی از محمد- و دیگر پیامبران- را اختراع کردند. در این اختراع، پیامبر آن چنان غیر عادی شد که هر گونه سخن و عملی اهانت به پیامبر به شمار رفت و میرود.
محمد/ پیامبر دیگری با اتکای به قرآن میتوان برساخت که کاملاً انسان است. میتوان ادعا کرد که این برساخته، بسیار بیش از اختراع عموم مسلمین به متن وفادارتر است. این تصویر که با مواد خام متن ساخته میشود، با درک بشر امروز نیز سازگارتر است.
نوشتار کنونی میکوشد تا سیمای انسانی قرآن از محمد را به تصویر کشیده و نشان دهد که انتقاد از پیامبر اسلام مورد تأیید قرآن است. به تعبیر دیگر، این فهم و تفسیر از قرآن، راهگشای مواجه ناقدانه با محمد است. پس ما با دو مدل رقیب تفسیر متن روبرو هستیم که هر دو توسط مسلمانها اختراع شدهاند. هر دو به متن استناد میکنند، اما شخصیتی که میسازند، دو شخصیت متفاوت و بعضاً متعارضاند.
مدعیات نوشتار کنونی به شرح زیرند:
الف- قرآن دو خدای مختلف دارد: خدای متشخص انسانوار و خدای نامتشخص. مفسران راهی جز تأویل دستهای از آیات به سود دستهای دیگر ندارند تا تکلیف این دو خدا روشن شود. اگر لیس کمثله شیء احکم محکمات قرآن باشد، خدای قرآن همان خدای نامتشخص خواهد بود و کل آیات در پناه این باور اساسی باید از نو تفسیر شوند.
ب- محمد کاملاً انسان و ناگزیر جایزالخطا بود.
پ- خدای متشخص انسانوار قرآن انتقادهای زیادی از پیامبران و حضرت محمد کرده است.
ت- انتقاد از پیامبر اسلام سنت قرآنی است و انتقاد کردن از حضرت محمد با قرآن سازگار است.
روش فهم و تفسیر قرآن
قرآن دستور به “تدبر در [معانی] قرآن” داده است (محمد، ۲۴). منتها تدبر باید روشمند باشد. قرآن میگوید:
“آیا در[معانی] قرآن نمیاندیشید؟ و اگر از نزد کسی غیر خدا بود، در آن اختلاف بسیار مییافتند” (نسأ، ۸۲).
معنای این آیه چیست؟ معنای ظاهری آیه این است که در قرآن تناقض و اختلاف وجود ندارد. اما در قرآن اختلاف وجود دارد و مفسران برای حل اختلاف، گروهی از آیات را به سود گروهی دیگر، تأویل کردهاند تا اختلاف مرتفع شود. این روش درست و یکی از اصول هرمنوتیک است.
اصل حمل به احسن (Principle of Charity) دانلد دیویدسون شرط ضروری امکان فهم و تفسیر است. براین مبنا باید فرض کرد که گفتار و رفتار دیگران عقلانی بوده و عمدتاً شبیه باورهای ماست. به گفته دیویدسون اصل حمل به احسن “به ما بهنحو تقریباً عامی توصیه میکند که نظریههای تفسیری را ترجیح دهیم که عدم توافق را به حداقل میرسانند” (Davidson, 2001/1, xix). اگر متن را به گونهای تفسیر نکنیم که عمدتاً منسجم و صادق باشد، نویسنده/گوینده را عاقل به شمار نیاورده ایم.
اصل حمل به احسن محصول دو اصل انسجام منطقی و اصل تطابق است. مطابق اصل اول مفسر میبایست میزانی از انسجام منطقی را در سخنان گوینده کشف کند، و مطابق اصل دوم، مفسر باید فرض کند که گوینده در حال پاسخ گفتن به همان خصیصههایی از جهان است که او (مفسر) تحت شرایط مشابه به آنها پاسخ میگفت (Davidson, 1991: 211).
براین اساس، تناقض درونی متن پذیرفتنی نیست: “هیچ کس نمیتواند به قضیهای دارای صورتِ (الف و نهـالف) باور داشته باشد در حالی که درک میکند که قضیه مذکور آن صورت را دارا است” (Davidson, 1985: 198).
هماهنگی آیات قرآن در آیه زیر هم تأیید شده است:”خداوند بهترین سخن را در هیأت کتابی همگون و مکرر فرو فرستاد” (زمر، ۲۳). به تعبیر دیگر، به عنوان یک اصل روش شناختی، باید قرآن را منسجم و هماهنگ فهمید و تفسیر کرد.
براساس اصل انسانیت (Principle of Humanity) گفتار و رفتار انسانها در کل و عموماً عقلانی است، نه همیشه.
بر مبنای اصل اصالت ظهور مقبول شیعیان و اهل تسنن، عقلا معانی الفاظ را به ظاهر آنها باز میگردانند، مگر آن که دلیلی برای معنای خلاف ظاهر اقامه شود. شارع نیز شیوه جدید اختراع نکرده و سیره عقلا را تأیید و امضا کرده است.
بر اساس اصل حمل بر احسن باید تفسیری سازگار از تمامی آیات قرآن ارائه کرد. بر اساس اصل حجیت معنای ظواهر الفاظ نیز باید معنای ظاهر الفاظ قرآن را در نظر گرفت مگر آن که دلیلی ایجاب کند که از معنای ظاهری عدول کنیم.
بشریت مبنای اختلاف اسلام و مسیحیت
مسیحیت حول شخصیت مسیح میگردد، او خدای متجسم زمینی است. تجسد (The Incarnation) یعنی خداوند در شخص عیسی مسیح تبدیل به بشر شد (متی، باب ۱۱، آیه ۲۷. یوحنا، باب ۱۴، آیات ۷-۵. یوحنا، باب ۱، آیه ۱۸. به مسیح اعتراض میکنند که خود را با خدا برابر میسازد. در پاسخ مفصل، این مدعا را انکار نمیکند: یوحنا، باب ۵، آیات ۴۷- ۱۷). اما اسلام حول محور قرآن میچرخد و مسلمانان در عین ارادت فراوانی که به حضرت محمد دارند، قرآن را اساس مسلمانی و هویت خود قرار دادهاند (مسیح محوری در برابر قرآن محوری). برای این که عموم مسلمانها بر این باورند :
الف- تمامی قرآن با همه الفاظش سخنان خداوند است. ب- تنها نقش محمد- مانند نامه رسان ها- انتقال سخنان خداوند بوده است. پ- محمد در انتقال دقیق سخنان خداوند مصون از هرگونه خطایی بوده است. ت- محمد مهبط وحی قرار گرفته و به همین دلیل جایگاهی استثنایی و ویژه نزد خداوند داشته است. ث- قرآن به عنوان سخنان خداوند، متنی مقدس- یعنی پاک، کامل، بی چون و چرا- است.
قرآن تأکید فراوانی بر انسان بودن محمد و تمامی پیامبران دارد. عارفان مسلمان این تأکید را نادیده گرفته و پیامبر را به شخصیتی سراپا الهی تبدیل کردند. قرآن به محمد میگوید:
“بگو من بشری همانند شما هستم، با این تفاوت که به من وحی میشود” (کهف، ۱۱۰).
“بگو پاک و منزه است پروردگارم؛ آیا من جز بشری هستم که پیامبرم” (اسرأ، ۹۳).
به روایت قرآن، همه پیامبران بر بشر بودن خود تأکید میورزیدند:
“پیامبرانشان به ایشان گفتند[آری] ما جز انسانهایی مانند شما نیستیم” (ابراهیم، ۱۱).
اما برای مخاطبان پیامبران قابل قبول نبود که فرستاده خداوند بشری همانند آنان باشد. لذا اعتراض میکردند:
“آیا خداوند بشری را به پیامبری فرستاده است” (اسرأ، ۹۴).
“گفتند این [مرد] جز بشری همانند شما نیست” (مومنون، ۳۳).
در جنگ احد مشرکان شایعه کردند که پیامبر را کشتهاند. به همین دلیل عدهای از مسلمانان گریختند. سپس این آیه نازل شد:
“و محمد جز پیامبری نیست که پیش از او هم پیامبرانی بوده اند، آیا اگر او بمیرد یا کشته شود[از پیروی او و عقیده او] باز میگردید” (آل عمران، ۱۴۴).
در این آیه بر ساحت دیگری- یعنی مرگ- از بشری بودن محمد تأکید میشود، با این تفاوت که “محمد پیامبر الهی است” (فتح، ۲۹).
شاهد تاریخی دیگری هم موید این مدعاست. محمد از همان آغاز رسالتش در مکه با مسیحیان دارای روابط خوبی بود. پس از اولین باری که فرشته وحی بر او ظاهر شد، دچار تردید شد که چه تجربهای را از سر گذارانده است. همسرش وی را به نزد ورقة بن نوفل- پسر عمویش- برد که کاهنی مسیحی بود و وی تأیید کرد که بر او وحی شده است.
قرآن مسیح را “کلمه خدا” نامیده است (آل عمران، ۳۹ و ۴۵. نسأ، ۱۷۱). روایت قرآن از مسیح با روایت انجیل مشابهتهای فراوانی دارد. اما یک نکته موجب شد تا میان محمد و مسیحیان در دوران مدینه اختلاف بروز کند. مسیحیان مدینه مسیح را “پسر خدا” (توبه، ۳۰) به شمار میآوردند، اما قرآن مسیح را هم “بشر” و “بنده خدا” (مریم، ۳۰) خوانده و ادعای فرزند خدا بودن یا خدای متجسم را شرک آمیز میداند:
“سزاوار نیست که خداوند فرزندی برگیرد، او منزه است، آن گاه که کاری مقرر فرماید فقط به آن میگوید، موجود شو، و بیدرنگ موجود میشود” (مریم، ۳۵).
بدین ترتیب، توحید (monotheism)و تنزیه (separation) الهی و بشر بودن غیر خدا- از جمله پیامبران- اساس کار است.
فوق بشری ساختن محمد
متکلمان و فقیهان و مفسران مسلمان با نظریه عصمت Impeccability) ) از پیامبر انسانیت زدایی کردند، برای این که انسان موجودی جایزالخطاست و اگر موجودی به طور مطلق مصون از هرگونه خطایی باشد، آن موجود انسان نیست. شیعیان به عصمت مطلق پیامبر باور دارند، اما گروهی از اهل تسنن عصمت را به دریافت و ابلاغ وحی منحصر کرده و سهو و نسیان و گناهان صغیره را بر پیامبر- خصوصا در دوران قبل از پیامبری- جایز به شمار میآورند.
از فقها و متکلمان شیعه، شیخ صدوق سهو نبی را جایز دانسته و آن را به فاعلیت خداوند نسبت داده که بنابر مصلحت پیامبر را دچار سهو میکند. یکی از ادله شیخ صدوق این است که پیامبر خدا نیست. نکته جالب توجه این است که شیخ صدوق میگوید فقط غلات شیعه منکر سهو نبی بوده و نفی سهو نبی اولین مرتبه غلو است. به تعبیر دیگر، اگر کسی منکر سهو نبی شود، یکی از غلات خواهد بود (شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج ۱، صص ۲۵۰- ۲۴۹. بند ۱۰۳۱).
با کدام شواهد و قرائن عقلی و برون دینی میتوان نشان داد که خداوند با یک فرد خاص (موسی، عیسی، محمد، و…) سخن گفته است؟ در غیاب چنان شواهد و قرائنی، مسلمانان بر مبنای پیش فرضهای نامدلل، ادعا کردهاند که پیامبران معصوم هستند. مدعای عصمت با دلایل عقلی و شواهد درون متنی (قرآن) تأیید نمیشود. قرآن نه تنها هیچ ادعای صریحی درباره عصمت پیامبر اسلام یا همه پیامبران ندارد، بلکه آیات فراوانی دارد که درست معکوس این ادعا هستند.
به همین جهت معتقدان به عصمت انبیأ از معنای ظاهری آیات گذر کرده و به تأویلهای ناموجهی توسل جستهاند. به عنوان نمونه، آنان میگویند که قرآن ابراهیم و اسحاق و یعقوب و موسی و یعقوب را “اخلاص یافته” به شمار آورده (ص، ۴۶- ۴۵. مریم، ۵۱. یوسف، ۲۴) و گفته است که شیطان همه را- جز اخلاص یافتگان- گمراه خواهد ساخت (ص، ۸۳- ۸۲). اما تحویل (ردی یوس) اخلاص به عصمت ناموجه است.
برخی برای اثبات عصمت انبیأ به صدیق خواندن برخی از آنان استناد کردهاند. قرآن ابراهیم (مریم، ۴۱)، ادریس (مریم، ۵۶)، یوسف (یوسف، ۴۶) و مریم (مائده، ۷۵) را “صدیق” و “صدیقه” – صیغه مبالغه صدق- خوانده است. صدیق به معنای عصمت نیست، برای این که همین صفت برای مومنان به خدا و پیامبرانش نیز در قرآن به کار رفته است (حدید، ۱۹). صدیقان برترین یاران پیامبران هستند (نسأ، ۶۹). محمد این لقب را به ابوبکر داد و مسلمانان وی را معصوم به شمار نمیآورند.
از سوی دیگر گفتهاند که قرآن گفته است که خداوند ابراهیم را به امامت/پیشوایی مردم گمارد. وقتی ابراهیم همین منصب را برای فرزندان خود درخواست کرد، خدا گفت:”عهد من به ستمکاران نمیرسد” (بقره، ۱۲۴). ستمکار نبودن امام و پیشوا یک مدعاست، و عصمت از هرگونه خطا و گناه، مدعایی دیگر.
شاهد دیگر معتقدان به عصمت آیه دیگری از قرآن درباره محمد است:
“و از سر هوای نفس سخن نمیگوید. آن جز وحیی نیست که به او فرستاده میشود” (نجم، ۴-۳).
اولاً: سوره نجم بیست و سومین سورهای است که نازل شده است. به مشرکان مکه پاسخ میدهد که محمد قرآن را خودش از سر هوای نفس نساخته، بلکه وحی خداوند است. معنای هوی باید در سیاقی (کانتکس) فهیمده شود که مشرکان علیه محمد به راه انداخته بودند. جملهای ناظر به گفت و گوی قرآن و مشرکان است.
ثانیاً: خطاهای آدمیان به دو نوع اخلاقی و معرفتی تقسیم میشوند. از سر هوی سخن گفتن، یکی از انواع خطاهای اخلاقی است. مگر همه آدمیان- مثلا فیلسوفان و ریاضیدانها و دانشمندان- وقتی حرف میزنند، از سر هوی و هوس سخن میگویند؟
اما خطاهای غیر اخلاقی نیز وجود دارند: جهل بسیط، جهل مرکب، نسیان، سهو، خطای محاسباتی، و…؛ بدین ترتیب، از این آیه نمیتوان عصمت مطلق انبیا را استنتاج کرد. به عنوان نمونه به خطای زیر از پیامبر بنگرید:
“خداوند از تو درگذرد، چرا پیش از آن که حال راستگویان بر تو معلوم گردد و دروغگویان را بشناسی، به آنان اجازه دادی؟ ” (توبه، ۴۳).
سوره توبه یک سال قبل از وفات حضرت محمد نازل شد و بسیاری آن را آخرین سورهای میدانند که نازل شده است (سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، صص ۸۷- ۱۰. البخاری، صحیح البخاری، ج ۶، ص ۱۲۳. زمخشری، الکشاف، ج ۲، ص ۷۲۳. ). این عتاب شدید در آخرین سوره نازل شده و پایان عمر پیامبر نافی مدعای عصمت است.
زمخشری در شرح معنای آیه نوشته است: “خطا کردی و کار درستی انجام ندادی. وقتی از تو اجازه خواستند که در جهاد شرکت نکنند، قبل از آن که راست و دروغ عذر آنان بر تو روشن شود، به آنان اجازه دادی. خداوند محمد را به دلیل اجازه دادن به منافقان و اسیر گرفتن مورد عتاب قرار داده است”. این خطای تشخیص است.
ثالثاً: قرآنی که گفته محمد از سر هوی سخن نمیگوید، در دهها آیه عتاب آمیز با او سخن گفته است. اگر قرار است تناقضهای ظاهری قرآن مرتفع شود، باید معنای از سر هوی سخن نگفتن پیامبر را با دهها آیه عتاب آمیز- از جمله آیاتی که او را مکلف میسازند که از هوی و هوس گمراهان پیروی نکند- سازگار کرد.
دلایل قرآنی نفی قرنی قرنفی عصمت
چند آیه قرآن در نفی عصمت انبیأ به شرح زیر است:
الف- داستان حضرت نوح: به روایت قرآن نوح خواستار عذاب الهی قومش میشود، برای این که ایمان نمیآورند. خدا درخواست او را میپذیرد و به او فرمان میدهد تا کشتی بسازند و گروه اندک مومنان به همراه او بروند تا بقیه هلاک شوند. نوح از خداوند درباره فرزندش درخواست میکند:
“نوح پروردگارش را ندا داد و گفت پروردگارا پسرم از خانواده من است و البته وعده تو نیز راست و درست است و تو داورترین داورانی. فرمود ای نوح او[در حقیقت] از خانواده تو نیست؛ او[را] عملی ناشایسته است؛ پس از من چیزی مخواه که به[حقیقت] آن آگاهی نداری؛ من پندت میدهم که مبادا از نادانان باشی. گفت پروردگارا من به تو پناه میبرم که مبادا چیزی را که به آن آگاهی ندارم، از تو بخواهم، و اگر مرا نیامرزی و بر من رحمت نیاوری، از زیانکاران خواهم بود” (هود، ۴۷-۴۵).
ب- برادران حضرت یوسف به نزد او میروند و یوسف برای این که بنیامین را نزد خود نگاه دارد، جام پادشاه را با ترفندی در بار بنیامین گذاشته، سپس دروغ گفته و به برادرانش تهمت دزدی میزند:
“و چون ساز و برگ آنان را آماده ساختند[به فرمان یوسف] جام[پادشاه] را در خرجین برادرش[بنیامین] گذاشت. سپس منادی ندا در داد کهای کاروانیان شما دزدید. گفتند- و رو به ایشان آوردند- که مگر چه گم کرده اید. گفتند جام پادشاه را گم کرده ایم؛ و هر کس آن را بیاورد، بار شتری[آذوقه جایزه] دارد و من این[وعده] را ضامنم. گفتند به خدا خودتان میدانید که ما نیامده ایم که در این سرزمین فتنه و فساد کنیم و ما دزد نیستیم. گفتند جزای آن[سرقت] اگر شما دروغگو باشید، چه باشد. [اینان در پاسخ] گفتند هر کس که [جام] در خرجین او پیدا شود، خودش[برده شود و اسارتش] جزای آن باشد، که ما، به این شیوه ستمکاران[سارق] را کیفر دهیم.[پذیرفتند] و آغاز به جست و جوی باردانهای ایشان پیش از باردان برادر[ابوینی] اش کرد، [سرانجام] آن را از باردان برادرش بیرون آورد؛ بدینسان به یوسف تدبیر و ترفند آموختیم [زیرا] نمیتوانست برادرش را طبق رسم و آیین پادشاه، بازداشت کند” (یوسف، ۷۶- ۷۰).
زمخشری با مشکل تهمت زدن و دروغگویی یوسف از یک سو، و تدبیر الهی خواندن آن، از دیگر سو، مواجه بود. میگوید خداوند نمیتواند به رذیلت اخلاقی فرمان دهد. سپس در توجیه آن می نویسد:
“درباره حکم این تدبیر باید گفت که مانند حیل شرعی است که برای رعایت مصالح و منافع دینی از آن استفاده میشود، چنان که خدای متعال به ایوب میفرماید “وخذ بیدک ضغثاً” (ص، ۴۴) تا از تازیانه زدن رهایی یابد و سوگند خود را نشکند و مانند این سخن ابراهیم که برای رهایی از دست شخص کافری درباره همسرش گفت که او خواهر من است[کتاب مقدس، پیدایش، باب ۱۲، آیات ۲۰- ۱۱] و شرایع، سراسر مصالح هستند و همواره برای نیفتادن در تباهی و فساد راهی هست و خدای متعال در این حیله که به یوسف تلقین کرد مصالح بزرگی را در نظر داشت و آن را نردبان و راهی برای رسیدن به آن قرار داد و در نتیجه نیکو و زیباست و چنان که پیش از این گفتیم با این حال ویژگیهای زشت از آن زدوده شده است”.
اگر یوسف دروغ گفته و تهمت زده باشد، مدعای عصمت انبیأ ابطال میشود. یا نظریه عصمت را باید به گونهای معنا کرد که با دروغگویی و تهمت زنی سازگار افتد. البته ممکن است گفته شود که صرف دروغگویی و تهمت زنی- اگر ناروا نباشد- فرد را از عصمت نمیاندازد. زمخشری هم کوشیده است تا با تابع مصلحت کردن این کنش، توجیهی اخلاقی برای آن بر سازد.
پ- حضرت ایوب قسم خورده بود که همسرش را یکصد تازیانه بزند. خداوند برای نشکستن سوگندش، آن را به یک بار زدن تقلیل داد:
“و [به ایوب به رعایت عهدی که کرده بود، گفتیم] دستهای چوب ترکه به دستت بگیر، و با آن [همسرت را] بزن، و سوگند مشکن؛ ما او را شکیبا یافتیم، چه نیکو بندهای که تواب بود” (ص، ۴۴).
برای چه باید همسری که در تمامی سختیهای عجیب در کنار شوهرش بوده، نواخته شود؟
ت- به روایت قرآن، حضرت موسی مرتکب عمل قتل شده و سپس آن را کار شیطان به شمار آورده و از خداوند طلب بخشش میکند و خدا هم وی را میبخشد:
“و او در هنگامی که مردم شهر[سرگرم و]بی خبر بودند وارد شهر شد، آن گاه در آنجا دو مرد را یافت که با هم سخت ستیزه میکردند. این یک از پیروانش، و آن یک از دشمنانش[بود]، آن گاه کسی که از پیروانش بود، در برابر کسی که از دشمنانش بود، از او یاری خواست، پس موسی مشتی به او زد که کارش ساخته شد.[موسی تکان خورد و]گفت این کار شیطان بود، که او دشمن و گمراه کنندهای آشکار است. گفت پروردگارا من برخود ستم کردم، مرا بیامرز، آن گاه [خداوند] او را آمرزید، چرا که او مهربان است. گفت پروردگارا به خاطر لطفی که در حق من کردی هرگز پشتیبان گناهکاران نخواهم شد. سپس ترسان و نگران در شهر میگشت، ناگهان همان کسی که دیروز از او یاری خواسته بود، باز از او فریادرسی خواست. موسی [برآشفت و] به او گفت تو واقعاً ندانمکاری. و چون خواست به کسی که دشمن هر دوشان بود حملمرا بکشی همان طور که دیروز کسی را کشتی؛ نه برد، گفت ای موسی میخواهی مرا بکشی همان طور که دیروز کسی را کشتی؛ نمیخواهی مگر این که زورگوی ستمگری در این سرزمین باشی، و نمیخواهی از نیکوکاران باشی” (قصص، ۱۹- ۱۵).
فخررازی استغفار موسی را درخواست پرده پوشی راز قتل و نرساندن خبر آن را به گوش فرعون به شمار آورده است.
در آیات دیگر قرآن نیز موسی به ارتکاب این قتل اعتراف کرده است:
“[موسی] گفت پروردگارا من یکی از ایشان را کشته ام و میترسم که مرا بکشند” (قصص، ۳۳).
“و آنان را بر من[ادعای] گناهی هست، لذا میترسم که مرا بکشند” (شعرأ، ۱۴).
فرعون عمل قتل موسی را به رخش میکشد. موسی به او پاسخ میدهد:
“آن کار را در هنگامی کردم که از ضلالت پیشگان بودم” (شعرأ، ۲۰).
اگر بتوان دروغگویی و تهمت زنی را مصلحتی کرد، آیا کشتن یک فرد را هم میتوان تابع مصلحتی کرد تا بر عصمت انبیأ خدشهای وارد نیاید؟
ث- به روایت قرآن، لوط یکی از پیامبران است (شعرأ، ۱۶۰ و ۱۶۲. صافات، ۱۳۳). قرآن او را برخوردار از فضایل حکمت و علم (انبیأ، ۷۴) معرفی کرده است. وقتی قوم او که کارشان کام گرفتن از “جوانان خوبرو” بود، به خانه او هجوم بردند تا به فرشتگانی که به شکل جوانان خوبرو در آمده بودند تجاوز کنند، او خطاب به آنان گفت:
“و قومش شتابان به سوی او هجوم آوردند و هم آنان بودند که مرتکب کارهای ناشایست میشدند.[لوط] گفت ای قوم من اینان دختران من هستند، آنان برای شما پاکیزه تر و رواترند؛ پس از خدا پروا کنید و مرا در کار و بار مهمانانم خوار و رسوا مسازید؛ آیا در میان شما مردی فهیم نیست. گفتند خوب میدانی که ما با دخترانت کاری نداریم و تو خوب میدانی که ما چه میخواهیم” (هود، ۷۹- ۷۸).
مفسران برای این که با مسئله پیشنهاد زنا مواجه نشوند، نوشتهاند که لوط به قومش پیشنهاد کرد که به جای عمل لواط به دخترانش ازدواج کنند. منتها مشکل این است که اولاً: دو دختر را نمیتوان به ازدواج همه افراد قوم مهاجم در آورد. به همین خاطر زمخشری برای حل مسئله گفته است که مهاجمان دو رهبر داشتند و لوط قصد داشت تا دخترانش را به ازدواج آن دو در آورد. اما معلوم نیست بدین ترتیب چگونه بقیه متجاوزان راضی میشدند؟ ثانیاً: به روایت کتاب مقدس دو دختر لوط، باکره و دارای نامزد بودند. به همین دلیل فرشتگان به لوط میگویند که “پسران و دختران و دامادان و هر کسی را که داری از این شهر بیرون ببر” (پیدایش، باب ۱۹، آیات: ۲۹- ۱). ثالثاً: مشکل ازدواج مومن با کافر پیش میآید. زمخشری گفته هنوز ازدواج مومن با کافر حرام نشده بود، چنان که حضرت محمد “نیز پیش از نزول وحی دو دخترش را به ازدواج عتبة بن ابی لهب و ابی العاص بن وائل در آورد، در حالی که هر دوی آنان کافر بودند”.
ج- داستان حضرت داوود: مفسرانی چون زمخشری، میبدی، طبرسی و ابوالفتوح ناباورانه این داستان را نقل کردهاند که داوود به طور اتفاقی چشمش به زنی زیبارو- که همسر سردار بزرگش اوریا بود- افتاد و شیفته او شد. برای تصاحب همسرش، اوریا را به جنگی فرستاد که سرنوشتش پیروزی و یا شکست بود. هر بار که پیروز میشد، این عمل دوباره تکرار میشد تا این که به شهادت رسید. با این که خود ۹۹ همسر داشت، با همسر او نیز ازدواج کرد. قرآن این موضوع را با فرستادن دو فرشته برای داوری در نزاع به رخ داوود میکشد. پس از تنبه یافتن داوود، او توبه کرده و خدا از او میپذیرد:
“آیا خبر اصحاب دعوی به تو رسیده است که از دیوار محراب او بالا رفتند. آن گاه که[ناگهان] بر داود وارد شدند و او از ایشان هراسید؛ گفتند مترس، اصحاب دعوایی هستیم که بعضی از ما بر دیگری ستم کرده است، پس در میان ما به حق داوری کن، و بیداد مکن و ما را به راه راست راهنمایی کن. [یکی از آنان گفت:] این دوست من است که نود و نه میش دارد، و من یک میش تنها دارم، و میگوید آن را هم به من واگذار و با من درشتگویی میکند.[داود] گفت به راستی با خواستن میش تو و افزودنش به میشهای خود، در حق تو ستم کرده است، و بسیاری از شریکان هستند که در حق همدیگر ستم میکنند، مگر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته پیش گرفته باشند، و ایشان[به واقع]اندک شمارند؛ و داود دانست که ما او را آزموده ایم، آن گاه به درگاه پروردگارش استغفار کرد، و به سجده در افتاد و توبه کرد. آن گاه این امر را بر او آمرزیدیم، و او را در روی زمین خلیفه[خود] بر گماشتیم، پس در میان مردم به حق داوری کن، و از هوی و هوس پیروی مکن، که تو را از راه خدا گمراه کند” (ص، ۲۶- ۲۱).
زمخشری برای دور کردن این عمل اخلاقاً ناموجه از داود، توجیهی آفریده است. می گوید، در زمان داود مرسوم بود که اگر فردی از همسر دیگری خوشش میآمد، از او میخواست که همسرش را طلاق دهد. سپس وی با همسر او ازدواج میکرد. انصار هم هین همکاری را با مهاجران در زمان پیامبر انجام دادند. داود هم از اوریا خواسته تا از همسرش کناره بگیرد تا بتواند با او ازدواج کند.
زمخشری به این پرسش پاسخ نمیگوید که اگر این امر عرف بوده و شرع و اخلاق آن را به رسمیت میشناختند، چرا خداوند داشتن ۹۹ همسر و تصاحب تنها همسر دیگری را ستمگری به شمار آورده است؟ چرا داود توبه میکند؟ توبه برای چه گناهی صورت گرفته است؟ گزارش تورات از این رویداد صریحا از زنای محصنه خبر میدهد که متعاقباً خداوند فرزند حرام زاده را کشته و داوود را مجازات میکند.
دلایل بشریت و انسانیت محمد
یکم- فراموشی
فراموشی یکی از ویژگیهای انسانی است و ممکن است آدمی از سر فراموشی مرتکب خطا شود. “انساء” در قرآن را باید به گونهای معنا کرد که با دیگر آیات نیز سازگار باشد. قرآن درباره خداوند میگوید:
“و پروردگارت فراموشکار نیست” (مریم، ۶۴).
درباره حضرت آدم میگوید:
“و از پیش به آدم سفارش کردیم، ولی فراموش کرد، و در او عزمی استوار نیافتیم…آن گاه گفتیم ای آدم این[ابلیس] دشمن تو و [دشمن]همسرت است، مبادا شما را از بهشت آواره کند که در رنج افتی…سپس شیطان او را وسوسه کرد، گفت ای آدم آیا میخواهی درخت جاودانگی و سلطنت بی انقراض را نشانت دهم. آن گاه از آن[درخت ممنوعه] خوردند و عورتهایشان بر آنان آشکار شد و برگ[درختان] بهشتی میچسباندند [تا پوشیده شود] و بدینسان آدم از امر پروردگارش سرپیچی کرد و گمراه شد” (طه، ۱۲۱- ۱۱۵).
درباره حضرت یوسف میگوید:
“و به یکی از آن دو که گمان میکرد رهایی یافتنی است، گفت مرا نزد سرورت یاد کن؛ آن گاه شیطان یاد سرورش را از خاطر او برد، لذا[یوسف] چند[هفت] سال در زندان ماند” (یوسف، ۴۲).
درباره حضرت موسی به صراحت در دو آیه فراموشی را به او نسبت میدهد:
“و چنین بود که موسی به شاگردش گفت دست از سیر و طلب ندارم تا به مجمع البحرین برسم، یا آن که روزگارانی دراز بپیمایم. و چون به مجمع بین آن دو[دریا] رسیدند ماهی شان را فراموش کردند که راهش را به میان دریا در پیش گرفته بود و روانه شده بود” (کهف، ۶۱- ۶۰).
“[خضر] گفت مگر نگفتمت که تو همپای من صبر نتوانی کرد. [موسی] گفت مرا به خاطر آنچه فراموش کردم مواخذه مکن و کار را بر من سخت مگیر” (کهف، ۷۳-۷۲).
درباره پیامبر اسلام میگوید:
“اگر شیطان تو را به فراموشی انداخت، بعد از آن که به یاد آوردی با قوم ستمکار منشین” (انعام، ۶۸).
زمخشری در تفسیر آیه دو نظر میآورد. اول- هر گاه شیطان نهی الهی درباره همنشینی با ریشخند کنندگان آیات خداوند را از یاد پیامبر برد، به محض به یاد آوردن نهی الهی، باید از همنشینی با آنان خودداری کند. دوم- به حکم عقل نیز همنشینی با ریشخندکنندگان آیات خداوند ناپسند است. اگر شیطان این حکم عقلانی را از یاد پیامبر برد، حال که زشتی این عمل را به تو یادآور شده ایم، با آنان منشین.
در هر دو حالت، به فراموشی افکندن پیامبر توسط شیطان، ممکن به شمار آمده است.
به روایت زمخشری، قریش از پیامبر درباره روح، اصحاب کهف و ذوالقرنین پرسش کردند. محمد به آنان گفت:”فردا به نزد من بیایید، به شما پاسخ میدهم” و “ان شاء الله” نگفت. وحی نیامد و این قضیه بر آن حضرت گران آمد و قریشان او در دروغگو قلمداد کردند. بعداً این آیات نازل شد:
“و هرگز در هیچ کاری مگو که من فردا کننده آن هستم.[و بگو] مگر آن که خدا بخواهد؛ و چون[انشاء الله گفتن را]فراموش کردی[هنگامی که به یاد آوردی] پروردگارت را یاد کن و بگو باشد که پروردگارم مرا به راهی نزدیکتر از این به صوب هدایت کند” (کهف، ۲۴- ۲۳).
به نوشته زمخشری معنای آیه این است که چون انشاء الله گفتن را فراموش کردی، سپس به یادت آمد، پس از یادآوری، فراموشی ات را جبران کن و آن را بگو. در ادامه مینویسد:”برخی دیگر از مفسران گفتهاند مراد از این عبارت میتواند آن باشد که اگر بخشی از فرامین الهی را فراموش کردی، پروردگارت را یاد کن و نیز گفتهاند منظور عبارت این است که اگر دچار فراموشی شدی، خدا را یاد کن تا موضوع فراموش شده را به یاد آوری…در نهایت باید گفت از ظاهر عبارت چنین میتوان فهمید که خطاب به پیامبر اکرم میفرماید: “هر کار[یا چیزی] را که فراموش کردی، خدایت را یاد کن.” و یاد کردن خدا در لحظه فراموشی آن است که شخص بگوید:”امیدوارم خداوند به جای این امر فراموش شده مرا به چیزی دیگر رهنمون شود که بارها از آن بهتر باشد”…چه بسا فراموشی چیزی برای انسان بهتر باشد، چنان که میفرماید:” أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا” (بقره، ۱۰۶).
آیه یی که زمخشری در انتها بدان استناد کرده به شرح زیر است:
“اگر آیه یی را نسخ کنیم یا فراموش بگردانیم بهتر از آن یا مانند آن را بیاوریم. مگر نمیدانی که خدا بر همه چیزی توانا است” (بقره، ۱۰۶).
شیخ ابوالفتوح رازی- مفسر شیعی- در تفسیر خود روض الجنان و روح الجنان درباره این آیه نوشته است:
“سهل بن حنیف گفت یک روز مردی در مجلس رسول بر پای خاست و گفت: یا رسول الله چند آیه از قرآن میدانستم که شب در نماز خواندم، دوش برخاستم فراموش کرده بودم چندان که خواستم تا یاد آرم یک حرف یادم نیامد؛ و دیگری برخاست و گفت: مرا هم این افتاد، و دیگری همچنین. رسول گفت: ندانید که چرا چنین بود، خدای تعالی این آیتها منسوخ کرد؛ و چون آیتی را منسوخ کند از یاد و دلها ببرد. و این یک قول در معنی أَوْ نُنْسِهَا….” (ابوالفتوح، تفسیر، ج۱، ص ۲۸۸).
منابع اصلی شیعیان ۱۲ روایت و منابع اهل تسنن بیش از اینها درباره سهو پیامبر در نماز نقل کردهاند (صحیح مسلم، ۲/۸۵…، سنن ابن ماجه:۱/۳۸۳، ط بیروت). به دو نمونه شیعی روایات بنگرید:
الف- سعید اعرج میگوید: از امام صادق شنیدم که فرمود: “رسول خدا نماز خواند و در دو رکعتی سلام داد، کسی از پشت سرش پرسید در نماز تغییری رخ داده است؟ فرمود: چه طور؟ گفتند: شما دو رکعت خواندید. فرمود: ای ذا الیدین[دو دست] آیا همینطور است که میگویند؟ عرض کرد بلی، سپس دو رکعت دیگر خواند و نماز را در چهار رکعتی تمام کرد.امام فرمود: خداوند از جهت رحمت به امت، پیامبر را مبتلا به فراموشی کرد” (فروع الکافی:۳/۳۵۷؛ وسائل لاشیعة:۵/۳۱۱، ط اسلامیة).
ب- از ابن عمر روایت شده است که رسول خدا سهو نمود و در دو رکعتی سلام داد و مردی به نام ذو الیدین پرسید که آیا نماز کم شده و یا فراموش کردی؟ پیامبر فرمود: نه نماز کم شده و نه فراموش کردم. مرد گفت: پس تو دو رکعت خواندی. پیامبر از مردم پرسید آیا همانطور است که ذو الیدین میگوید؟ گفتند: بله. پیامبر در جلو ایستاد و دو رکعت دیگر خواند و سلام داد و سپس دو سجده سهو به جا آورد” ( سنن ابن ماجه:۱/۳۸۳، دار الفکر بیروت).
شیخ صدوق معتقد بود که نمیتوان این گونه روایات را رد کرد. وی مدعای خود را با استدلال استادش- ابن ولید- تأیید میکند که گفته : “اگر جایز باشد که اخبار وارده در این باره را رد کنیم، جایز خواهد بود که همه اخبار را رد کنیم، و رد همه اخبار مستلزم ابطال دین و شریعت است” (شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج ۱، صص ۲۵۰- ۲۴۹. بند ۱۰۳۱).
به تعبیر دیگر، وثاقت تاریخی قرآن موجود نیز با همین روایات تأیید میگردد. از این رو، انکار بدون مبنای روایات، به انکار قرآن خواهد انجامید.
علاّمه محمد تقی شوشتری در تأیید مدعای شیخ صدوق گفته است که ۱۲ روایت سهو نبی منابع شیعی توسط افراد مهمی نقل شده و این روایات موافق قرآن نیز هستند که معیار صحت و عدم صحت روایاتند. سپس میافزاید:
“سهو نبی در امور عادی از چیزهایی است که دلیل نقلی به آن دلالت میکند و دلیل عقلی از آن منع نمیکند پس لازم است که بپذیریم و در سهو نبی در نماز، احدی از امامیّه پیش از مفید اختلاف نکرده است، او اوّلین کسی است که به خاطر شبههای که به ذهنش رسیده است، سهو نبی را انکار کرده است و شیخ طوسی از او پیروی نموده و دیگران بر حسب روش متأخران در تبعیت از شیخ، به متابعت از او برخاستهاند ولی سید مرتضی با این که شاگرد شیخ مفید است از او تبعیت ننموده است…درست است که مقتضای دلیل، جواز سهو است ولی در عصر ما عدم جواز سهو نبی از ضروریات مذهب میباشد چنان که جزئیت شهادت به ولایت علی در اذان چنین شده است ولکن سزاوار این است که از حقّ پیروی شود” (محمد تقی شوشتری، رسالة فی سهو النبی. به صورت خطی در انتهای جلد ۱۱ قاموس الرجال فی تحقیق رواة الشیعة و محدثیهم منتشر شده است).
فخررازی هم به تفصیل درباره این آیه سخن گفته و وجوه مختلف آن را بررسی کرده است. مطابق یک خوانش، “ننسأها” به معنای فراموش کردن است.
شیخ محمد طاهربن عاشورا در تفسیر التحریر والتنویر فراموشی دادن (فراموشاندن) پیامبر را مشروط بر آن که فراموشی به تذکر بپیوندد، جایز به شمار آورده است (التحریر و التنویر، ج۱، ص ۶۴۴).
در سوره مکی اعلی خطاب به پیامبر میگوید:
“[قرآن را ] را به تو آموزش خواهیم داد پس فراموش نخواهی کرد. مگر آنچه خدا بخواهد” (اعلی، ۷-۶).
زمخشری نوشته که جبرئیل قرآن را به گونهای به تو آموزش میدهد که آن را فراموش نخواهی کرد. سپس در معنای “مگر آنچه خدا بخواهد”، چند امر را مطرح کرده است. اول- مطابق آیه ۱۰۶ بقره خداوند با نسخ حکم و تلاوت آن را از یادت ببرد. دوم- پیامبر در خواندن آیات عجله میکرد. به او گفته شد شتاب نکن تا جبرئیل به گونهای به تو بیاموزاند که فراموش نکنی. اگر فراموش کردی، دوباره به یاد خواهی آورد. سوم- گاهی به ندرت اتفاق میافتاد که پیامبر آیات را فراموش میکرد:”چنان که روایت کردهاند یک بار آیهای را در قرائت نماز خویش نخواند و ابی پنداشت که آن آیه منسوخ شده است و از آن حضرت در این باره پرسش کرد و فرمود: آن را فراموش کرده بودم”. چهارم- نفی فراموشی.
دوم- نفی علم غیب
برخلاف مدعای عموم مسلمین، قرآن به صراحت طی چندین آیه آگاهی از علم غیب را از پیامبر نفی کرده است. علم مطلق و مطلق علم- مطابق مدعا- فقط از آن خداوند است و هیچ بشری نمیتواند عالم به همه ظواهر و بواطن جهان باشد.
“بگو من به شما نمیگویم که خزائن الهی نزد من است، و غیب نمیدانم، و به شما نمیگویم که من فرشتهای هستم، من از هیچ چیز پیروی نمیکنم جز از آنچه به من وحی میشود” (انعام، ۵۰).
“بگو که برای خود اختیار سود و زیانی ندارم مگر آنچه خدا بخواهد؛ و اگر غیب میدانستم خیر فراوان برای خود کسب میکردم و هیچ ناگواری به من نمیرسید، من کسی جز هشدار دهنده و مژده آور اهل ایمان نیستم” (اعراف، ۱۸۸).
“و به شما نمیگویم که خزائن الهی نزد من است، و غیب نیز نمیدانم؛ و نمیگویم که فرشته ام” (هود، ۳۱).
قرآن به صراحت فقط خداوند را آگاه به علم غیب و شهادت (جن، ۲۶. انعام، ۷۳. توبه، ۷۸ و ۹۴ و ۱۰۵. رعد، ۹. مومنون، ۹۲. مائده، ۱۰۹ و ۱۱۶. سبأ، ۴۸۹) معرفی کرده و تصریح میکند که علم غیب فقط منحصر به خداوند است و انسانها را بدان راهی نیست (انعام، ۵۹. هود، ۱۲۳. نحل، ۷۷. نمل، ۶۵. سبأ، ۱۴. حجرات، ۱۸. جن، ۲۶). تنها آیهای که ممکن است اندکی سوء تفاهم در این زمینه فراهم کند؛ آیه ۱۷۹ سوره آل عمران است که زمخشری، فخررازی، سدی، سید محمد فضل الله، و…نیز علم غیب در همین آیه را هم منحصر به خداوند دانسته و در مورد استثنای آن گفتهاند که یعنی خداوند پیامبرانی بر میگزیند و از طریق وحی برخی امور غیبی را به اطلاع آنان میرساند.
بنابراین، اطلاع محمد از علم غیب منحصر به همان اموری است که به او وحی شده- یعنی قرآن- است.
سوم- نفی معجزه
مخاطبان محمد از او طلب معجزه میکردند. محمد هم به آنان میگفت که هیچ معجزهای ندارد و بخش دیگری از انسانیت خود را بر ملا میکرد:
“و گفتند چرا فرشتهای بر او نازل نمیشود؟ و اگر فرشتهای نازل میکردیم، کار به پایان رسیده بود، و دیگر مجال و مهلتی نمییافتند. و اگر او[پیامبر] را فرشتهای میگرداندیم، آن[فرشته] را به صورت مردی در میآوردیم، و امر را همچنان بر آنان مشتبه میساختیم” (انعام، ۹-۸).
“و گویند چرا بر او معجزهای از سوی پروردگارش نازل نمیشود؟ بگو بیگمان خداوند توانای آن هست که معجزهای نازل کند ولی بیشتر آنان نمیدانند” (انعام، ۳۷).
“پس باید مانند آنچه به پیشینیان داده شد معجزهای برای ما بیاورد” (انبیأ، ۵).
“گفتند چرا او[محمد] را نظیر آنچه به موسی داده بودند، نداده اند؟ آیا آنچه پیشتر به موسی داده شده بود، انکار نکردند” (قصص، ۴۸).
“و میگویند چرا از سوی پروردگارش معجزهای بر او نازل نمیگردد؟ بگو[آگاهی از] غیب خاص خداوند است، پس انتظار بکشید من نیز از منتظران خواهم بود” (یونس، ۲۰).
“و گفتند به تو ایمان نمیآوریم مگر آن که برای ما از زمین چشمهای بجوشانی. یا برای تو باغی از خرما و انگور باشد و در لابه لای[درختان] آن جویباران را جاری گردانی. یا پارههایی از آسمان را چنان که گمان داری بر[سر] ما بیندازی یا خدا و فرشتگان را رویاروی ما بیاوری. یا تو را خانهای از زر و زیور باشد، یا به آسمان بر شوی و بالا رفتنت را باور نکنیم مگر آن که کتابی برای ما فرود آوری که بخوانیمش؛ بگو پاک و منزه است پروردگارم؛ آیا من جز بشری هستم که پیامبرم” (اسرأ، ۹۳- ۹۰).
“و به راستی پیش از تو رسولانی فرستادیم و برای آنان همسران و فرزندانی قرار دادیم و هیچ رسولی را نرسد که جز به اراده[و اجازه] خدا معجزهای در میان آورد” (رعد، ۳۹).
“و گفتند این چه پیامبری است که غذا میخورد و در بازارها راه میرود، چرا فرشتهای با او فرستاده نشده است که همراه او هشدار دهنده باشد؟ یا چرا گنجی بر او نازل نمیشود، یا چرا باغی ندارد که از [بار و بر] آن بخورد” (فرقان، ۸- ۷).
“پیش از تو کسی از پیامبران را نفرستادیم مگر آن که غذا میخوردند و در بازارها راه میرفتند” (فرقان، ۲۰).
“کافران گویند چرا بر او معجزهای از سوی پروردگارش نازل نمیگردد؟ تو فقط هشدار دهندهای و هر قومی رهنمایی دارد” (رعد، ۷).
“و چیزی ما را از فرستادن معجزات باز نداشت مگر[همین امر] که پیشینیان آن را تکذیب کردند” (اسرأ، ۵۹).
چهارم- شک و تردید
قرآن نه تنها بشریت همه پیامبران را آفتابی کرده، بلکه نشان داده است که آنان نیز گرفتار همان مسائل وجودی (existential) بودند که همه انسانها با آنها دست و پنجه نرم میکردند. شک و تردید یکی از ابعاد وجودی انسان هاست. قرآن درباره پیامبران میگوید:
“تا آنجا که چون پیامبران نومید شدند و پنداشتند که به دروغ وعده داده شده اند، آنگاه بود که نصرت ما به آنان در رسید و هر کس که خواسته بودیم نجات یافت، و عذاب ما از قوم گناهکار بر نمیگردد” (یوسف، ۱۱۰).
زمخشری از ابن عباس روایت کرده که پیامبران:”وقتی ناتوان شدند و شکست خوردند، این پندار به آنان دست داد که وعده الهی درباره پیروزی آنان به حقیقت نپیوسته است. گفت آنان هم انسان بودند و این آیه را خواند:”و تکانها خوردند تا آنجا که پیامبر و کسانی که همراه او ایمان آورده بودند گفتند پس نصرت الهی کی فرا میرسد” (بقره، ۲۱۴). اگر روایت این عبارت از ابن عباس درست باشد، مرادش از ظن اموری است که بر ذهن و یا دل انسان میگذرد، مانند وسوسهها یا سخن گفتن با خود (حدیث نفس) که به حکم طبیعت بشری برای هر انسانی اتفاق میافتد”.
امام فخر رازی هم در تفسیر آیه ۲۱۴ بقره منافاتی میان پیامبری و نومیدی از وعده نصرت الهی و حتی پرسش انکاری نمیبیند. برای این که پیامبر هم از فشارهای دشمنان ناراحت میشد:”به خوبی میدانیم که از آنچه میگویند دلتنگ میشود” (حجر، ۹۷). فخر رازی به آیه ۱۱۰ سوره یوسف نیز استناد کرده و میگوید پیامبر هرگاه دلتنگ میشد، همین پرسش را مطرح میساخت که “نصرت الهی کی فرا میرسد” و وقتی در مییافت که وقت آن نزدیک است، شادمان میشد.
کیرگگور، ابراهیم را “شهسوار ایمان” به شمار میآورد. به روایت قرآن، ابراهیم هم از خداوند درخواست کرد تا به او نشان دهد که چگونه مردهها را زنده میسازد تا به “اطمینان قلبی” دست یابد. ایمان داشتن و اطمینان نداشتن، یعنی گزارش شک کردن ابراهیم به عنوان شهسوار ایمان :
“و آن گاه که ابراهیم گفت پروردگارا به من بنمای که چگونه مردگان را زنده میکنی؛ فرمود مگر ایمان نداری؟ گفت چرا، ولی برای آن که دلم آرام گیرد؛ فرمود چهار پرنده بگیر[و بکش] و پاره پاره کن[و همه را در هم بیامیز]؛ سپس بر سر هر کوهی پارهای از آنها را بگذار، آن گاه آنان را [به خود] بخوان[خواهی دید] که شتابان به سوی تو میآیند و بدان که خداوند پیروزمند فرزانه است” (بقره، ۲۶۰).
پیامبر اسلام دراین باره گفته اند”نحن احق بالشک من ابراهیم“. برخی این روایت را این گونه معنا کردهاند تا عصمت بر جای خود باقی بماند: اگر قرار بر شک کردن باشد، من (محمد) احق هستم، اما چون من شک نکردم، پس معلوم میشود که ابراهیم هم شک نکرده است.
ابراهیم به روایت قرآن، اهل چون و چرا کردن با همه، از جمله خداوند بود. وقتی سه فرشته (جبرئیل، میکائیل و اسرافیل) نزد او آمدند تا قوم لوط را مجازات کنند، ابتدأ ترسید. آنان به او گفتند که نترس که برای نابودی همه قوم لوط آمده ایم. وقتی بر ترس خود غلبه کرد، وارد مجادله با خداوند و فرستادگانش درباره مجازات قوم لوط شد و خواهان عدم مجازات آنان شد. گفت که لوط در میان آنان است (هود، ۷۶- ۶۹. عنکبوت، ۳۲- ۳۱).
قرآن در مورد شک و تردید پیامبر اسلام چندین بار به صراحت سخن گفته که درباره آنها سخن خواهیم گفت.
پنجم- پیامبر قبل از وحی
در مورد زندگی دوران قبل از وحی پیامبر حداقل ۴ آیه وجود دارد که مفسران را به دردسر انداخته است. به تعبیر دیگر، این آیات با مدعای بلادلیل عصمت مطلق شیعیان و عدم ارتکاب گناهان کبیره اهل تسنن سازگار نیستند:
“آیا یتیمت نیافت که سر و سامانت داد. و تو را سرگشته یافت و رهنمایی کرد. و تو را تهیدست یافت و بی نیازت کرد.پس با یتیم تندی مکن. و بر خواهنده بانگ مزن[و او را مران]. و اما درباره نعمت پروردگارت[با سپاس] سخن بگوی” (ضحی، ۱۱- ۶).
در این آیات پیامبر قبل از بعثت “ضال” به شمار رفته است. مفسران گفتهاند که ضال در اینجا به معنای گمراه نباید گرفته شود، برای این که با موحد بودن پیامبر قبل از بعثت تعارض دارد. زمخشری نوشته اگر بگویند که ۴۰ سال بدون علوم سمعی در میان قوم خود میزیست، قولی پذیرفتنی است. اما ضلالت به معنای عدم باور به خدای یکتا، پذیرفتنی نیست.
همچنین در آیه زیر آمده است:
“ما بهترین داستان سرایی را با وحی فرستادن همین قرآن بر تو میخوانیم و بیگمان پیش از آن از بیخبران بودی” (یوسف، ۳).
“تو پیشتر نمیدانستی کتاب چیست و ایمان چیست” (شوری، ۵۲).
ظاهر آیه حاکی از آن است که پیامبر پیش از وحی، نه از کتابهای آسمانی اطلاع داشته و نه دارای ایمان بوده است. مفسران گفتهاند که کافر بودن پیامبران قبل از وحی، جایز نیست. به همین دلیل زمخشری کتاب را به قرآن تحویل کرده که هنوز نازل نشده بود تا او از مطلع باشد، و بخشی از ایمانیات هم از طریق وحی میرسد، نه عقل. مانند نماز که پیامبر فاقد آن بود چون دستورش هنوز نرسیده بود.
“تا سرانجام خداوند[همه] گناهان گذشته و آینده ات را بیامرزد و نعمتش را بر تو تمام کند و تو را به راه راست رهنمون شود” (فتح، ۲).
زمخشری درباره گناهان بخشیده شده چند نظر نقل کرده است: بخشش همه کاستی ها، بخشش لغزشهای دوران جاهلیت، حکایت ماریه در گذشته و قضیه زینب در آینده.
در مورد گناهان پیامبر آیات دیگری نیز در قرآن وجود دارد که به آنها خواهیم پرداخت.
ششم- محمد و زنان
قرآن روابط پیامبر و زنان را به تصویر کشیده است. روابط خصوصی او را برملا کرده و بر برخی خصوصیات روحی او در این زمینه انگشت تأکید نهاده است. دوست داشتن و عشق ورزیدن یکی از ساحات وجودی انسان هاست. پیامبر اسلام گفته است: “حُبّبَ الیَّ مِن دنیاکم ثلاثٌ: النساءُ و الطّیب و جُعِلت قرّةُ عَینی فی الصلاةِ :من از دنیای شما سه چیز را دوست دارم؛ بوی خوش، زنان و نماز که نور چشم من است”.
“دوست داشتن زنان” برای برخی اشکال ایجاد کرده، برای این که با تصویر غیر انسانی که از محمد ساخته اند، نمیخواند. اما قرآن به صراحت بر این ویژگی پیامبر تأکید کرده است.
“و بعد از این موارد زنان برای تو حلال نیستند و نه[حلال است] آن که زنانی دیگر جایگزین آنها کنی و هر چند زیبایی آنان تو را به شگفت آرد مگر آنچه ملک یمینت شود” (احزاب، ۵۲).
پیامبر از این حق ویژه برخوردار بود که ۹ همسر داشته باشد. به گفته زمخشری معنای آیه این است که نباید از این حد بگذری، حتی اگر “زیبایی آنان تو را به شگفتی اندازد”. پس زیبایی زنان میتوانست محمد به عنوان یک انسان را به شگفتی اندازد. اگر این فرض نامعقول بود، خداوند آن را ذکر نمیکرد. زمخشری در همین مورد نمونهای نقل کرده است.
در عین حال، مفسران گفتهاند که این آیه با آیه ۵۰ سوره احزاب نسخ شده و این محدودیت هم برداشته شده است:
“ای پیامبر، ما همسرانت را بر تو حلال داشته ایم، [یعنی] آنانی که مهرشان را داده ای، و آنانی که خداوند از طریق فیء و غنیمت به تو بخشیده است، و ملک یمین تو هستند، و همچنین دختران عمویت و دختران عمه ات و دختران دایی ات، و دختران خاله ات که همراه تو هجرت کرده اند، و نیز زن مومنی را که خویشتن را به پیامبر ببخشد– به شرط آن که پیامبر بخواهد او را به همسری خود درآورد- که این خاص تو و نه سایر مومنان است، خود به خوبی میدانیم که برای ایشان در مورد همسرانشان و ملک یمینهایشان چه چیزهایی مقرر داشته ایم؛ تا [در نهایت] برای تو محظوری نباشد، و خداوند آمرزگار مهربان است” (احزاب، ۵۰).
بخشش زنی توسط خود او به پیامبر، حق ویژه دیگری برای محمد بود. ابن عباس گفته محمد از این حق استفاده نکرد، اما دیگران نام ۴ زن را ذکر کردهاند. زمخشری نوشته که خداوند برای تکریم پیامبر وی را از این حق برخوردار کرد و او را از زنان بهره مند ساخت تا در تنگنا نباشد.
“هر کدام از آنان[همسرانت] را که میخواهی از خود دور بدار و هر کدام را که میخواهی نزدیک بدار؛ و نیز اگر هر یک از آنانی که از ایشان کناره گرفتهای جویا شوی، در همه حال، هیچ گناهی بر تو نیست؛ این نزدیکتر است به آن که دل و دیدگانشان روشن شود، و اندوهگین نشوند و همگیشان به آنچه به آنان بخشیدهای خشنود شوند” (احزاب، ۵۱).
مفسران گفتهاند که همسران پیامبر با یکدیگر همچشمی میکردند و خداوند با این آیه به او اختیار مطلق داده که برابری میانشان رعایت کند یا نکند. عایشه پس از این آیه به پیامبر گفت: “يا رسول الله إنی أرى ربك يسارع فی هواك: ای رسول خدا، من دارم میبینم که خداوند تا چه مایه به خواسته هایت اهمیت میدهد”.
ورود اختلافات خانوادگی پیامبر به قرآن نیز بیانگر بعد بشری پیامبر است که توسط خدای قرآن برجسته شده است:
“ای پیامبر چرا در طلب خشنودی[بعضی از]همسرانت چیزی را که خداوند بر تو حلال گردانده است، تحریم میکنی؟ و خداوند [در همه حال] آمرزگار مهربان است. به راستی که خداوند شکستن سوگندهایتان را [با دادن کفاره] بر شما روا داشته است؛ و خداوند سرور شماست و او دانای فرزانه است. و چنین بود که پیامبر سخنی را پوشیده وار به بعضی از همسرانش گفت؛ و چون آن را [آن زن به زن دیگر] خبر داد، و خداوند او را از آن آگاه کرد، بخشی از آن را[در عتاب خود به آنان] بیان داشت و از بخش دیگر صرف نظر کرد، و چون آن زن [صاحب راز و افشاگر آن] را از آن آگاه کرد، گفت چه کسی تو را از این خبر داد؟ فرمود خداوند دانای آگاه با خبر کرد. اگر شما دو زن به درگاه خداوند توبه کنید، و به راستی هم دلهای شما [از اطاعت خداوند و پیامبر او در این امر] برگشته است[از گناه شما در میگذرد]؛ و اگر در برابر او همدستی کنید، بدانید که خداوند دوست اوست و جبرئیل و صالح[ترین]مومنان؛ و علاوه بر آن فرشتگان هم پشتیبانند. چه بسا اگر شما را طلاق دهد، پروردگارش برای او همسرانی بهتر از شما جانشین گرداند که زنانی مسلمان، مومن، فرمانبردار، توبه کار، پرستشگر خداوند، روزه دار، اعم از بیوه و دوشیزه باشند” (تحریم، ۵-۱).
مفسرانی چون طبری، میبدی، زمخشری، و…نوشتهاند که پیامبر با کنیز خود ماریه قبطیه در خانه همسر دیگرش حفضه بنت عمر و در غیاب او خلوت کرده بود. مسئله این بود که هم نوبت حفضه بود و هم این عمل در منزل او صورت گرفته بود. حفضه اعتراض کرد و پیامبر برای رضایت او، ماریه را بر خود حرام کرد. بعد اختلاف خانوادگی دیگری بازگو میشود و در نهایت جانب پیامبر گرفته شده و گفته میشود که محمد میتواند شما را طلاق دهد و ما زنان بهتری- بیوه و دوشیزه- جانشین شما سازیم.
داستان دیگری که وارد قرآن شده، داستان بسیار بحث برانگیز ازدواج پیامبر با زینب همسر زید (پسر خوانده پیامبر) است. به روایت قرآن بنگرید:
“چنین بود که به کسی که هم خداوند و هم خود تو او نیکی کرده بودید، گفتی که همسرت را نزد خویش نگه دار و از خداوند پروا کن و چیزی را در دل خود پنهان داشتی که خداوند سزاوار تر است به این که از او بیم داشته باشی؛ آن گاه چون زید از او حاجت خویش برآورد، او را به همسری تو درآوردیم، تا برای مومنان در مورد همسران پسر خواندگانشان- به ویژه آن گاه که از اینان حاجت خویش را برآورده باشند- محظوری نباشد؛ و امر الهی انجام یافتنی است” (احزاب، ۳۷).
زمخشری که در دوران ما قبل مدرن میزیست، هیچ مشکلی با تفسیر و توجیه این آیه نداشت. می نویسد که پیامبر چون زیبایی زینب را دید گفت:”سبحان الله مقلب القلوب”. زینب سخن پیامبر را شنید و با زید در میان نهاد. زید هم تصمیم گرفت تا زینب را طلاق دهد. پس از طلاق زینب، پیامبر زید را فرستاد تا او را برایش خواستگاری کند. زید موضوع را با زینب مطرح و سپس این آیه نازل شد. زینب با پیامبر ازدواج کرد و پیامبر ولیمهای از گوشت و نان به مردم داد که برای هیچ یک از همسرانش نداده بود. اگر پرسیده شود پیامبر چه امری را مخفی میکرد؟ پاسخ اش این است: تعلق قلبی اش به زینب را. برخی هم گفته اند: دوست داشت تا زید از او جدا شود.
زمخشری مینویسد که ابراز آرزوی قلبی به زنان خلاف عقل و شرع نیست، برای این که علاقه یافتن امری اختیاری نیست. حتی در حالی که زن همسر دیگری باشد. او توضیح میدهد که در فرهنگ عربی آن زمان این امر عرف بود که فرد زنش را طلاق میداد تا دوستش با او ازدواج کند و آنان این رویه را اخلاقاً بد به شمار نمیآوردند. وقتی مهاجران به مدینه رفتند، انصاری که دو همسر داشتند، یکی از آنان را طلاق میدادند تا به همسری یکی از مهاجران در آید.
داستان تهمت ناپاکی به عایشه همسر پیامبر نیز به تفصیل در قرآن آمده است (نور، ۲۶-۱۱). پس از این که همسر پیامبر از غافله جا ماند و صبح روز بعد سوار بر شتر دیگری در حالی که افسار شتر را در دست داشت وارد شد، منافقان به او بهتان بزرگی زدند. روابط پیامبر با عایشه به سردی گرائید و عایشه به منزل پدر خود رفت. این داستان مدتی به طول انجامید و حتی پیامبر به منزل ابوبکر رفت و به عایشه گفت اگر گناه کردهای توبه کن. سپس پیامبر با علی بن ابی طالب و زید در این باره مشورت کرد. زید بر پاکی عایشه شهادت داد و علی گفت یا رسول الله زنان بسیارند و تو میتوانی که یکی دیگر را به همسری بگیری. این داستان ادامه داشت تا آیات رفع اتهام از عایشه و مذمت شدید تهمت زنندگان نازل شد. اگر پیامبر دارای علم غیب بود، چنین اتهامی کار را به کدورت نمیکشاند تا حدی که نزدیک بود جنگی درگیرد.
ورود این گونه آیات به قرآن، بازگو کردن خصوصیترین مسائل زندگی محمد و روابط اش با همسرانش، نشان میدهد که مردم آن دوران تصور دیگری از زنان داشتند و بازگو کردن این گونه مسائل را اخلاقاً بد به شمار نمیآوردند. محمدی که بشر بود، بخش دیگری از انسانیت خود را در قرآن به نمایش جهانی گذارده است.
پیامبر نه تنها اسم کوچک همسرانش را نزد دیگران میبرد، بلکه اسم خصوصی عشقی همسرش را هم میگفتند: کلمینی یا حمیرا.
آنک عالم مست گفتش آمدی کلمینی یا حمیرا میزدی (مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۳۲).
مصطفی آمد که سازد همدمی کلمینی یا حمیرا کلمی (مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۷۶).
انسانیت زدایی از پیامبر توسط فقیهان هیچ جایی برای هیچ گونه انتقادی از پیامبر باقی نمینهاد، چه رسد به اهانت به پیامبر. آنان فضای بستهای ساختند و هرگونه انتقاد از پیامبر را اهانت به پیامبر قلمداد کردند و برای آن مجازات مرگ در نظر گرفتند. قرآن نه تنها هیچ گونه مجازات دنیویی برای اهانت به پیامبر در نظر نگرفته، بلکه اهانتهای مخالفان را نقل کرده و راه انتقاد از پیامبر را هم گشوده است.
هفتم- توبیخها و عتابهای قرآن
خطابهای عتاب آمیز و نکوهش گونه قرآن به پیامبر بیشتر از آن است که بتوان آنها را نادیده گرفت. ۶۴ خطاب مستقیم و ۴۳ خطاب غیر مستقیم بر اهمیت موضوع میافزاید. مفسران اهل سنت- نسبت به شیعیان- در تفسیر این گونه آیات با مشکلات کمتری دست به گریبان هستند. برای این که متکلمان اهل سنت عصمت پیامبر را به معنای مصون از خطا بودن در ابلاغ وحی به کار میبرند و صدور گناه از پیامبر در غیر وحی- خصوصاً در دوران قبل از پیامبری- را مجاز به شمار میآورند. اما اکثر شیعیان به عصمت مطلق پیامبر از هرگونه خطا و گناهی از تولد تا مرگ باور دارند.اینک به عتابهای قرآن بنگریم:
۱- شک کننده: در ابتدای مقاله درباره تردید همه پیامبران سخن گفته شد. در قرآن چندین آیه درباره شک و تردید حضرت محمد وجود دارد که مفسران را با مشکل روبرو کرده است:
“حق از سوی پروردگار تو است، پس از شک آوردندگان مباش” (بقره، ۱۴۷).
امام فخررازی نوشته که بهترین تفسیر این است که به پیامبر میگوید که در صحت نبوت شک نکن. در عین حال، نهی خداوند به معنای آن نیست که محمد واقعاً در صحت آن تردید داشته است.
“این حقایق از سوی پروردگار تو است، پس هرگز از دودلان مباش” (آل عمران، ۶۰).
“و اهل کتاب میدانند که آن به راستی و درستی فرو فرستاده از سوی پروردگار توست، پس از دودلان مباش” (انعام، ۱۱۴).
زمخشری میگوید مطابق یک تفسیر، مخاطب “از دو دلان نباش” پیامبر است، “یعنی در این که اهل کتاب میدانند که آن به حق نازل شده است و انکاربپیش تر آنان و کفرشان تو را به تردید نیندازد”.
“و اگر از آنچه بر تو نازل کرده ایم، در تردید هستی، از کسانی که پیش از تو کتاب آسمانی خواندهاند پرس و جو کن؛ بی شبهه حق از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است، پس هرگز از دو دلان مباش” (یونس، ۹۴).
“پس از [حقیقت] آن در تردید مباش، که آن راست و درست از سوی پروردگار توست ولی بیشتر مردم باور نمیکنند” (هود، ۱۷).
“و هرگز خداوند را خلاف کننده وعدهای که به پیامبرانش داده است مینگار؛ چرا که خداوند پیروزمند دادستان است” (ابراهیم، ۴۷).
“و به راستی به موسی کتاب آسمانی بخشیدیم، پس در لقای او شک نداشته باش، و آن را رهنمود بنی اسرائیل گرداندیم” (سجده، ۲۳).
زمخشری در تفسیر این آیه نوشته:”یعنی ما به موسی نیز کتابی چون کتاب تو دادیم و مانند تو بر او وحی کردیم، پس در این امر در تردید مباش که وحی و کتابی چون او یافته ای”.
“پس در انتظار حکم پروردگارت شکیبایی کن و همانند صاحب ماهی[یونس] مباش که [در تاریکی]ندا در داد و خشم فرو خورده بود. اگر نعمتی از جانب پروردگارش او را دستگیری نمیکرد، به کرانه [ی بی آب و علف] افکنده شده بود و قابل ملامت بود” (قلم، ۴۹- ۴۸).
۲
– شرک و یکتاپرستی:اساس قرآن نفی مطلق هرگونه شرک و محوریت یکتاپرستی است. محمد برای همین مبعوث شده است. با این همه، خطابهای قرآن به محمد در این مورد نیازمند تبیین است.
الف- قرآن میان ایمان و اسلام تمایز قائل میشود:
“اعرابیان گفتند ایمان آوردیم، بگو هنوز ایمان نیاورده اید، بهتر است بگوئید اسلام آورده ایم” (حجرات، ۱۴).
ب- ایمان امری تشکیکی است که شدت و ضعف بر میدارد:
“ای کسانی که ایمان آورده اید، ایمان بیاورید” (نسأ، ۱۳۶). “بر ایمانشان افزودند” (آل عمران، ۱۷۳). “بر ایمانشان بیفزایند” (انفال، ۲).”کسانی که ایمان آورده اند، بر ایمانشان میافزاید و به آن شادمانند” (توبه، ۱۲۴). “و اهل ایمان، بر ایمان خود بیفزایند” (مدثر، ۳۱). “هموست که آرامش را در دلهای مومنان جای داد، تا ایمانی بر ایمانشان بیفزایند” (فتح، ۴).”جز بر ایمان و تسلیم آنان نیفزاید” (احزاب، ۲۲).
پ- با توجه به ذومراتب بودن این امر، ایمان اکثر مومنان آغشته به شرک است:
“و بیشترینه ایشان به خداوند ایمان نمیآورند، مگر آن که [باطناً] مشرکند” (یوسف، ۱۰۶).
“شرک ستم بزرگی است” (لقمان، ۱۳).
پیامبر هم یکی از مومنان است. مگر قرآن او را مکلف نمیسازد که:”بگو پروردگارا مرا دانش افزای” (طه، ۱۱۴).
اگر علم او قابل افزایش است، چرا ایمان او قابل افزایش نباشد؟
آیات عتاب آمیز قرآن در مورد شرک در این زمینه و سیاق قابل فهم اند:
“و به جای خداوند چیزی را که نه سودی به تو میرساند و نه زیانی، مپرست، و اگر چنین کردی در آن صورت از ستمکاران[مشرک] خواهی بود” (یونس، ۱۰۶).
“در جنب خداوند، خدایی دیگر قائل مشو، که نکوهیده و بی یار و یاور بنشینی. و پروردگارت امر کرده است که جز او را مپرستید” (اسرأ، ۲۳-۲۲).
“این از آن حکمت هاست که از سوی پروردگارت بر تو وحی شده است، و در جنب خداوند، به خدایی دیگر قائل مشو، که سرانجام ملامت زده و مطرود به جهنم درخواهی افتاد” (اسرأ، ۳۹).
“پس در جنب خداوند خدایی دیگر[به نیایش] مخوان که از عذاب دیدگان خواهی شد” (شعرأ، ۲۱۳).
زمخشری که میداند مخاطب آیه محمد است، گفته چنین امری روی نخواهد داد و هدف “افزودن بر اخلاص و تقوا است“. سپس برای تأیید مدعای خود دو آیه دیگر خطاب به پیامبر را شاهد آورده است:”و اگر سخنانی بر ما میبست” (الحاقه، ۴۴) و “اگر از آنچه بر تو نازل کرده ایم، در تردید هستی” (یونس، ۹۴).
“و امید نداشتی که کتاب آسمانی بر تو فرود آید، [این نبود] مگر رحمتی از جانب پروردگارت، پس پشتیبان کافران مباش. و تو را از آیات الهی پس از آن که بر تو نازل گردیده است باز ندارند؛ و به سوی پروردگارت بخوان و از مشرکان مباش. و در جنب خداوند خدایی دیگر مخوان، که خدایی جز او نیست؛ همه چیز فناپذیر است، مگر ذات او، حکم او راست، و به سوی او بازگردانده میشوید” (قصص، ۸۸- ۸۶).
“و به راستی بر تو و بر کسانی که پیش از تو بوده اند؛ وحی شده است که اگر شرک ورزی، عملت تباه گردد، و بی شک از زیانکاران باشی” (زمر، ۶۵).
زمخشری پرسیده این آیه چگونه میتواند درست باشد، در حالی که خداوند آگاه است که پیامبرانش مشرک نمیشوند و اعمالشان تباه نمیگردد. گویی زمخشری آیه را فرض محال میداند که محال نیست و از آن برای اهداف نیکو استفاده شده است.
۳ – وسوسههای شیطان: به روایت قرآن، شیطان یکی از موجودات است که نقش عظیمی در عالم انسانی و انحراف آدمیان دارد. شیطان یکی از جنیان است (کهف، ۵۰) که حتی میخواهد آدمیان را وادار کند تا “آفرینش الهی را دگرگون کنند” (نسأ، ۱۱۹) و آنان را به دام آرزواندیشی خواهد افکند (نسأ، ۱۲۰). شیطان در بدن حضرت ایوب تصرف کرده و به او آسیب بدنی میرساند:”و بنده ما ایوب را یاد کن آن گاه که پروردگارش را ندا داد که شیطان به من رنج و عذاب رسانده است” (ص، ۴۱).
به روایت قرآن، اخلال شیطان نه تنها بر ابلاغ وحی همه پیامبران بوده، بلکه این دخالت موثر هم بوده و خداوند آن را اصلاح میکرده است:
“و پیش از تو هیچ رسول یا نبی نفرستادیم مگر آن که چون قرائت[وحی را] آغاز کرد، شیطان در خواندن او اخلال میکرد، آن گاه خداوند اثر القای شیطان را میزداید، و سپس آیات خویش را استوار میدارد و خداوند دانای فرزانه است. تا [بدین وسیله] خداوند القای شیطان را مایه آزمون بیمار دلان و سخت دلان بگرداند، و بیگمان ستمکاران در ستیزهای دور و درازند” (حج، ۵۳- ۵۲).
طبری در تفسیر این آیات نوشته است:
“ما پیش از تو هیچ رسول و نبی نفرستادیم مگر آن که هرگاه کتاب خدا را تلاوت میکرد و میخواند و یا هرگاه سخن میگفت شیطان در تلاوت و قرائت او و یا سخن و کلام او مطلبی میافکند و خدا نیز القای شیطان را نسخ فرموده آن را از زبان پیامبرش میبرد و باطل میساخت”.
طبری در ادامه میافزاید:”چون آیه افرأیتم الات و العزی”[نجم، ۱۹] نازل شد، رسول الله آن را خواند و گفت “تلک الغرانیق العلی و ان شفاعتهن لترجی” آن گاه پیامبر و مسلمان و همه کسانی که پیش ایشان حاضر بودند، سجده بردند [و مشرکان از یاد کرد خدایانشان شادی کردند] و این امر بر رسول الله گران آمد؛ آن گاه خداوند[برای تسلی دادن به او] این آیه را نازل کرد” (مختصر من تفسیر الامام الطبری، ذیل آیه).
خدای قرآن از تأثیر این موجود بر پیامبر هم سخن گفته است:
“و چون کسانی را که در آیات ما کندوکاو میکنند دیدی از آنان روی بگردان تا به سخنی غیر از آن بپردازند و اگر شیطان تو را به فراموشی انداخت، بعد از آنکه به یادآوردی با قوم ستمکار[مشرک] منشین” (انعام، ۶۸).
دو آیه زیر نیز به انواع دیگری از نقش وسوسه برانگیز شیطان بر پیامبر اشاره کرده اند:
“عفو پیشه کن و به نیکی فرمان ده و از نادانان روی بگردان. و اگر وسوسهای از سوی شیطان تو را به وسواس انداخت، به خداوند پناه ببر که او شنوای داناست” (اعراف، ۲۰۰- ۱۹۹).
“و اگر وسوسهای از سوی شیطان تو را به وسواس افکند، به خداوند پناه ببر، چرا که او شنوای داناست” (فصلت، ۳۶).
“پس خواهی قرآن بخوانی، از[شر] شیطان مطرود به خداوند پناه ببر” (نحل، ۹۸).
۴ – منع پیروی از هوی و هوس دیگران: قرآن پیامبر را بارها مکلف کرده که تابع هوی و هوس دیگران نشود. حتی مطابق مدعای عصمت مطلقه، تکلیف با عصمت تعارضی ندارد. برای این که بنابر مدعا، گناه و خطا کردن انسان معصوم محال عقلی نیست، بلکه در عین این که او میتواند عالماً و عامداً گناه و خطا کند، ولی نمیکند. معتقدان به عصمت برای تأیید درون دینی مدعای خود به آیه زیر استناد کرده اند:
“و از سر هوای نفس سخن نمیگوید. آن جز وحیی نیست که به او فرستاده میشود” (نجم، ۴-۳).
با این همه قرآن در مواردی که به مسائل عینی مشخصی ارجاع داشته، او را مکلف کرده که به جای حق از هوی و هوس گروهی از مردم پیروی نکند:
“و کتاب آسمانی[قرآن] را به راستی و درستی بر تو نازل کردیم که همخوان با کتابهای آسمانی پیشین و حاکم بر آنهاست؛ پس در میان آنان بر وفق آنچه خداوند نازل کرده است، داوری کن و به جای حق و حقیقتی که بر تو نازل شده از هوی و هوس آنان پیروی مکن” (مائده، ۴۸).
“و در میان آنان بر وفق آنچه خداوند نازل کرده است، داوری کن و از هوی و هوس آنان پیروی مکن و از آنان بر حذر باش، مبادا که تو را از بعضی از آنچه خداوند نازل کرده است غافل کنند، و اگر رویگردان شدند بدان که خداوند میخواهد که آنان را به کیفر بعضی از گناهانشان دچار کند و بسیاری از مردم نافرمانند” (مائده، ۴۹).
قرطبی با توجه به این نهی، نسیان را بر پیامبر جایز به شمار آورده است (الجامع لاحکام القرآن). امام فخر رازی نیز به نقل از اهل علم گفته است که تحذیر پیامبر از فتنه دیگران و پیروی از هواهایشان، دلیل بر جواز سهو و نسیان بر پیامبر است، وگرنه هیچ دلیلی برای این تکلیف باقی نخواهد ماند (التفسیر الکبیر ).
“بگو گواهانتان را که گواهی دهند خداوند این چیزها را حرام کرده است، بیاورید؛ و اگر آنان هم گواهی دادند، تو همراه با آنان گواهی مده؛ از هوی و هوس دروغ انگاران آیات ما، و بی ایمانان به آخرت که به پروردگارشان شرک میآورند، پیروی مکن” (انعام، ۱۵۰).
“و بدینسان آن را به صورت کتابی حکمت آموز عربی نازل کرده ایم؛ و اگر پس از علمی که بر تو نازل شده است، از هوا و هوس آنان پیروی کنی، در برابر خداوند یار و نگهدارندهای نداری” (رعد، ۳۷).
“و با کسانی که بامدادان و شامگاهان، پروردگارشان را [به دعا و نیایش] میخوانند و در طلب خشنودی او هستند، مدارا کن، و در هوای تجمل زندگی دنیوی، چشم از ایشان بر مگیر؛ و از کسی که دلش را از یاد خویش غافل داشته ایم، و در پی هوی و هوس خویش است و کارش تباه است، پیروی مکن” (کهف، ۲۸).
مخالفان پیامبران به آنها میگفتند که چرا به جای اشراف، فقرأ به شما میپیوندند؟ قوم نوح به او گفتند:” آیا به تو بگرویم حال آن که فرومایگان از تو پیروی کرده اند” (شعرأ، ۱۱۱). به هود هم گفتند:”تو را جز بشری همانند خویش نمیبینیم و نمیبینیم که جز فرومایگان ما [آن هم]نسنجیده، از تو پیروی کنند” (هود، ۲۷). اشراف مشرک مکه هم به پیامبر توصیه میکردند که از نشست و خاست به این گروه خودداری کند. قرآن محمد را مکلف میکند که از آنان پیروی نکن.
“پس برای این[امر] دعوت کن، و از هوی و هوس آنان پیروی مکن و بگو به هر کتابی که خداوند فرو فرستاده است، ایمان آورده ام، و دستور یافته ام که در میان شما دادگری کنم” (شوری، ۱۵).
“سپس تو را آبشخوری از امر[دین] ساختیم، پس از آن پیروی کن و از هوی و هوس نادانان پیروی مکن” (جاثیه، ۱۸).
قرآن خطاب به داود هم گفته است:
“ای داود، ما تو را در زمین خلیفه برگماشته ایم، پس در میان مردم به حق داوری کن، و از هوی و هوس پیروی مکن، که تو را از راه خدا گمراه کند” (ص، ۲۶).
۵ – عدم اطاعت از کافران و منافقان:قرآن در موارد معینی به پیامبر فرمان داده که از کافران و منافقان اطاعت نکن:
“به انتظار حکم پروردگارت شکیبا باش و از آنان از هیچ گناهکار یا ناسپاسی اطاعت مکن” (انسان، ۲۴).
“پس، از کافران اطاعت مکن و با آنان به سختی جهاد کن” (فرقان، ۵۲).
“ای پیامبر از خداوند پروا کن و از کافران و منافقان اطاعت مکن؛ که خداوند دانای فرزانه است” (احزاب، ۱).
زمخشری سه شأن نزول برای آیه نوشته که مطابق یکی از آنها گروهی در مدینه از سر نفاق اسلام آوردند و پیامبر با آنان نرمخو بود و مشورت میکرد. سپس این آیه نازل شد و به او دستور داد که:”در هیچ کاری به آنان یاری نرسان و نظر و مشورت آنان را نپذیر و از آنان کناره بگیر و بر حذر باش و بدان که آنان دشمنان خدا و دشمنان مومنان هستند و جز زیان رساندن و مخالفت چیزی نمیخواهند”.
“و از کافران و منافقان اطاعت مکن و آزارشان را [بدون مقابله و تلافی] بگذار و بر خداوند توکل کن و خداوند کارسازی را بسنده است” (احزاب، ۴۸).
“پس از منکران اطاعت مکن. خوش دارند که با آنان سازگاری کنی تا با تو سازگاری کنند. و از هیچ بیهوده- سوگند خوار پستی اطاعت مکن” (قلم، ۱۰- ۸).
وقتی قبله مسلمانها از بیت المقدس به مکه تغییر یافت، گویی برخی یهودیان گفته بودند که اگر بر قبله ما باقی میماند، همان پیامبر وعده داده شده تورات بود. خدای قرآن به محمد میگوید :
“اگر پس از دانشی که بر تو فرود آمده است، از خواستههای آنان پیروی کنی، آن گاه از ستمکاران خواهی بود” (بقره، ۱۴۵).
فخر رازی گفته که مطابق یک تفسیر، مخاطب آیه پیامبر است. او در تأیید این مدعا به این آیات هم استناد کرده است: “اگر شرک ورزی، عملت تباه گردد” (زمر، ۶۵)، “ای پیامبر از خداوند پروا کن و از کافران و منافقان اطاعت مکن” (احزاب، ۱)، “خوش دارند که با آنان سازگاری کنی تا با تو سازگاری کنند” (قلم، ۹)، “ای پیامبر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است[به مردم] برسان، و اگر چنین نکنی، رسالت او را نگزاده ای” (مائده، ۶۷) و “هرگز از مشرکان مباش” (انعام، ۱۴).
سپس به این پرسش سه پاسخ میدهد که چرا شخص پیامبر از این عمل نهی شده، نه دیگران؟ اول- هر شخصی که نعمتهای خداوند بیشتر به او تعلق گرفته باشد (یعنی محمد)، ارتکاب گناه از او قبیح تر است، پس محمد بیش از همه سزاور این تخصیص بود. دوم- افزونی حب مقتضی تخصیص به افزونی تحذیر است. سوم- امر و نهی کردن به فردی که دارای پایگاه اجتماعی برتری است، امری عرفی است برای عبرت آموزی دیگران.
عین عتاب این آیه خطاب به محمد درباره یهودیان و مسیحیان آمده است:
“و یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد مگر آن که از آیین آنها پیروی کنی؛ بگو هدایت الهی است؛ و اگر پس از دانشی که بر تو]فرود] آمده است، از خواستههای آنان پیروی کنی، در برابر خداوند یار و یاوری نداری” (بقره، ۱۲۰).
فخر رازی نوشته است:”حسن این هشدار آن است که احتمال این را میرساند که همین هشدار مانع انجام او از این کار بوده است، یا این هشدار یکی از موانع او از پیروی آرزوهای آنان بوده است”.
“حاشا، از او پیروی مکن، و سجده بر و تقرب بجوی” (علق، ۱۹).
به نوشته زمخشری پیامبر در حال نماز بود که ابوجهل به او گفت:”مگر تو را از این کار باز نداشته بودم”. پیامبر پاسخ تندی به او میدهد که این آیه نازل میشود. یعنی به نمازت ادامه بده و در مخالفت با او از او پیروی نکن.
“و هرگز بر هیچ یک از آنان هنگامی که درگذشت نماز مخوان و بر سر گور او مایست؛ چرا که اینان به خداوند و پیامبر او کفر ورزیدهاند و در نافرمانی مرده اند” (توبه، ۸۴).
به نوشته زمخشری محمد بر گورهای منافقان میایستاد و برای آنان دعا میکرد. رهبر منافقان در حال احتضار از پیامبر خواست تا او را در لباس خود دفن کند و بر او نماز بگذارد.پس از مرگش، فرزندش پیامبر را خبر کرد. وقتی پیامبر خواست نماز را آغاز کند، این آیه نازل شد. زمخشری مینویسد که پیامبر برای جبران برخی از اعمال گذشته اش منافقان را گرامی میداشت و در پیرهن خود دفنشان میکرد.
۶ – هشدار درباره عدم ابلاغ وحی:برخی آیات قرآن به گونهای است که گویی محمد برای به دست آوردن دل مشرکان و کافران- یعنی ایمان آوردن آنان- قصد تغییر در وحی الهی یا عدم ابلاغ بخشی از آن را داشته است:
“مبادا از بیم آن که بگویند چرا بر او گنجی نازل نمیشود، یا فرشتهای همراه او نیامده است، برخی از آنچه بر تو وحی شده است، فروگذاری و دل تنگ داری؛ تو فقط هشدار دهندهای و خداست که کارساز هر چیزی است” (هود، ۱۲).
پیامبر دلتنگ بود از این که مخالفان نه تنها ایمان نمیآوردند، بلکه پیام را ریشخند میکردند. به گفته زمخشری معنی آیه این است که چه بسا میخواهی از بیم آن که آن را نپذیرند و سست بینگارند، بخشی از رسالتی را که یافتهای رها کنی و به آنان نرسانی.
“و بسا نزدیک بود که تو را از آنچه بر تو وحی میکنیم غافل کنند تا چیزی غیر از آن را بر ما بربندی؛ و آن گاه تو را دوست گیرند. و اگر گامت را استوار نداشته بودیم، چه بسا نزدیک بود که اندک گرایشی به آنان بیابی. در آن صورت دو چندان[عذاب] در زندگی دنیا و دو چندان پس از مرگ به تو میچشاندیم آن گاه برای خود در برابر ما یاوری نمییافتی. و نیز نزدیک بود تو را از این سرزمین به فریب و فتنه به جای دیگر بکشانند، تا تو را از آنجا آواره کنند، آنگاه پس از تو جز اندکی نمیپاییدند” (اسرأ، ۷۶- ۷۳).
زمخشری دو شأن نزول ذکر میکند که ثقیف و مشرکان درخواست ایجاد تغییر در آیات قران را با پیامبر در میان نهادند تا با او دوست شوند. میگوید پیامبر سکوت کرد و عمر شمشیر کشید که شما آتش در دل پیامبر برپا کرده اید. سپس آیه نازل شد. معنای آن این است که نزدیک بود تا تو را بفریبند تا چیزی به نام ما (خدا) بگویی که ما نگفته بودیم، و هشدارهای ما را به نوید و نویدهای ما را به هشدار تبدیل کنی. اگر ما تو حفظ نمیکردیم، نزدیک بود که به نیرنگ و مکر آنان نزدیک شوی.
“و اگر بر ما سخنانی میبست دست راستش را میگرفتیم. سپس شاهرگش را قطع میکردیم و هیچ یک از شما مدافع او نبود” (حاقه، ۴۷- ۴۰).
طباطبایی در المیزان نوشته که خداوند پیامبر صادق را این گونه تهدید میکند، نه مدعیان کاذب نبوت را.
“و اگر بخواهیم آنچه به تو وحی کرده ایم، از میان میبریم؛ آن گاه در آن برای خویش در برابر ما نگهبانی نمییابی” (اسرأ، ۸۶).
“و [این] قرآنی است که آن را بخش بخش فرو فرستاده و چنان که باید و شاید نازل کرده ایم تا آن را به آهستگی و درنگ بر مردم بخوانی”اسرأ، ۱۰۶).
“و در [بازخوانی] قرآن پیش از به پایان رسیدن وحی آن شتاب مکن؛ و بگو پروردگارا مرا دانش افزای” (طه، ۱۱۴).
“زبانت را به [بازخوانی وحی] مجنبان که در کار آن شتاب کنی. گردآوری و بازخوانی آن بر عهده ماست. و چون آن را باز خوانیم، از بازخوانی اش پیروی کن. آنگاه بیان آن بر ماست” (قیامت، ۱۹- ۱۶).
۷ – طلب آمرزش گناهان: برای عموم مسلمانان قابل قبول نیست که پیامبر مرتکب گناهی شده باشد که به خاطرش از خداوند طلب بخشش کند. اما این نوع آیات در قرآن وجود دارد و مفسران آنها را با ترفندهایی تأویل کردهاند.
به گفته مفسران- از جمله طبری و زمخشری در کشاف – فردی به نام طعمة بن ابیرق، زرهی از فرد دیگری دزدیده و به گونهای صحنه سازی کرده بود که سرقت به گردن یک یهودی بی گناه بیفتد. پیامبر میخواست یهودی یاد شده را حد بزند که آیات زیر نازل شد:
“ما کتاب آسمانی را به راستی و درستی بر تو نازل کردیم تا [بر مبنای آن و] به مدد آنچه خداوند به تو باز نموده است، بین مردم داوری کنی، و مدافع خیانت پیشگان مباش. و از خداوند آمرزش بخواه که خداوند آمرزگار مهربان است. و از کسانی که بر خود خیانت روا داشته اند، دفاع مکن که خداوند خیانتگران گنهکار را دوست ندارد” (نسأ، ۱۰۷- ۱۰۵).
زمخشری نوشته است که طلب آمرزش برای آن است که میخواست یهودی بی گناه را مجازات کند. دو آیه دیگر قرآن نیز خطاب به پیامبر همین تکلیف را کرده اند:
“و برای گناهانت آمرزش بخواه” (غافر، ۵۵).
“برای گناهانت آمرزش بخواه” (محمد، ۱۹).
شیخ طوسی نوشته “کسانی که صدور صغایر را از انبیأ جایز میشمارند برآنند که معنایش این است که که از خداوند برای صغیرهای که از تو سر زده است استغفار کن. و خداوند از نعمت عظیمی که بر انبیأ ارزانی داشته بوده است، برآنان توبه از صغایر را تکلیف فرموده است”، اما شیعه این نظر را قبول ندارد. زمخشری هم در تفسیر آیه ۱۹ سوره محمد نوشته است:”برای گناهان خویش و آیین خویش آمرزش بخواه”.
“خداوند از تو درگذرد، چرا پیش از آن که حال راستگویان بر تو معلوم گردد و دروغگویان را بشناسی، به آنان اجازه دادی” (توبه، ۴۳).
“و پروردگارت را در بامدادان و شامگاهان در دلت به زاری و ترس و بدون بانگ برداشتن، یاد کن و از غافلان مباش” (اعراف، ۲۰۵).
منابع شیعی و سنی این حدیث را از پیامبر اسلام نقل کرده اند: “إنه ليغان على قلبی وانی لأستغفر الله فی اليوم مائة مرة :همانا كه قلبم را غبارى مىپوشاند و من روزى یكصد مرتبه از درگاه خدا آمرزش مىطلبم” (صحيح مسلم، مسلم نيشابوری، ج ۸، ص ۷۲ ؛ سنن أبی داود، ابو داود، ج ۱، ص ۳۳۹؛ المستدرك علی الصحیحین، حاكم نيشابوری، ج ۱، ص ۵۱۱ ؛ مستدرك الوسائل، محدث نوری، ج ۵ ص ۳۲۰ ؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج ۱۷ ص ۴۴).
منابع شیعی در روایتی گفتهاند که پیامبر روزی ۷۰ مرتبه توبه میکرد:
” كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَسْتَغْفِرُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّةً وَ يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَبْعِينَ مَرَّةً قَالَ قُلْتُ كَانَ يَقُولُ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ قَالَ كَانَ يَقُولُ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ سَبْعِينَ مَرَّةً وَ يَقُولُ وَ أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ وَ أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ سَبْعِينَ مَرَّةً: رسول خدا (ص) در هر روز هفتاد بار از خدا عز و جل طلب آمرزش مى نمود و به درگاه خدا عز و جل هفتاد بار توبه مىكرد (راوى) گويد: گفتم: او مىفرمود: استغفر اللَّه ربى و اتوب اليه؟ در پاسخ فرمود: هفتاد بار مىفرمود: استغفر اللَّه، أستغفر اللَّه، و هفتاد بار مىفرمود: اتوب الى اللَّه، اتوب الى اللَّه” (الكافی، ثقة الاسلام كلینی ج ۲ ص ۵۰۴ ؛ معانیالأخبار، شیخ صدوق، ص ۳۸۳ ؛ وسائلالشيعة، شیخ حر عاملی، ج ۷، ص ۱۷۹ ؛ بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج ۸۴، ص ۱۱).
۸ – آرزوی دست نایافتنی محمد: محمد بسیار دوست داشت و حریص بود تا همه به اسلام بگروند و مومن شوند:
“شاید که تو از آن که مردم مومن نمیشوند، خود را به نابودی میکشانی” (شعرأ، ۳).
“و چه بسا تو جان خود را در کار و بار ایشان[از شدت تأسف] میفرسایی” (کهف، ۶).
آیات متعدد قرآن این آرزو را ناممکن به شمار آورده است:
“و اگر پروردگارت[به اراده حتمی] میخواست تمام اهل زمین ایمان میآوردند. پس آیا تو مردم را به اکراه وا میداری تا مومن شوند؟ و حال آن که هیچ کسی را نرسد که جز به اذن الهی ایمان آورد” (یونس، ۹۹- ۹۸).
“و بیشترینه مردم، ولو تو سخت بکوشی و بخواهی مومن نمیشوند” (یوسف، ۱۰۳).
“ولی بیشتر مردم ایمان نمیآورند”هود، ۱۷).
“اگر بر هدایت آنان حریص باشی[بدان] که خداوند کسی را که بیراه گذارد، به راه نمیآورد و ایشان یاوری ندارند” (نحل، ۳۷).
“و بر آنان اندوه مخور، و از نیرنگی که میورزند دلتنگ مباش” (نمل، ۷۰).
“مبادا جان تو از حسرت خوردن برایشان بفرساید، بیگمان خداوند به آنچه میکنند آگاه است” (فاطر، ۸).
“تو هر کس را که دوست داری هدایت نمیکنی؛ بلکه خداوند است که هر کس را که بخواهد هدایت میکند و او به راهیافتگان داناتر است” (قصص، ۵۶).
خدای قرآن در نهایت واکنش عتاب آمیز به این آرزو نشان داده و میگوید:
“و اگر رویگردانی آنان بر تو گران میآید، در صورتی که میتوانی نقبی در زمین یا نردبانی در آسمان بجویی و برای آنان معجزهای بیاوری[چنین کن] و اگر خداوند میخواست آنان را بر طریق هدایت فرا میآورد؛ پس از نادانان مباش” (انعام، ۳۵).
پیامبر قصد داشت تا چنان معجزاتی بیاورد تا آنان به اسلام ایمان بیاورند، خداوند به او می گوید از جاهلان و کسانی که خلافش را میخواهند نباش.
“پس از آنچه اینان میپرستند، سردرگم مباش، اینان جز به شیوهای که پدرانشان[خدایان و بتان را] میپرستیده اند، نمیپرستند” (هود، ۱۰۹).
۹ – نهی از شگفتی از نعمتهای کافران:تفاوت وضعیت زندگی مومنان و مشرکان نیز گویی موجب شگفتی محمد شده بود:
“گشت و گذار کافران در شهرها تو را نفریبد” (آل عمران، ۱۹۶).
“گشت و گذار آنان در شهرها تو را نفریبد” (غافر، ۴).
زندگی دشمنان اسلام در ناز و نعمت از یک سو، و محنت و مشقت و تنگی زندگی مومنان از دیگر سو، موجب تعجب بود.
“و اموال و اولادشان تو را به شگفتی نیندازد، جز این نیست که خداوند میخواهد به این وسیله در دنیا عذابشان کند و در حال کفر جانشان به در رود” (توبه، ۸۵).
“به چیزی که اصنافی از آنان را به آن بهره مند گردانده ایم، چشم مدوز، و غمخوار آنان مباش و با مومنان فروتنی کن” (حجر، ۸۸).
به نوشته زمخشری خداوند به محمد می گوید:”به تو نعمت بزرگی ارزانی شده است که از هر نعمتی، هر چند هم که بزرگ باشد، در برابر آن کوچک و ناچیز است و آن نعمت، قرآن کریم است که تو میباید به آن احساس بی نیازی کنی و چشم به کالای زودگذر دنیوی ندوزی”.
“به چیزی که اصنافی از آنان را به آن بهره مند گردانده ایم چشم مدوز که تجمل زندگی دنیوی است تا سرانجام آنان را بدان بیازماییم، و روزی پروردگارت بهتر و پاینده تر است” (طه، ۱۳۱).
نکته جالب توجه این است که زمخشری نوشته که نگریستن به زخارف دنیوی جرو “طبیعت” انسان است و آدمی بدان چشم میدوزد تا سیر شود. اگر این مدعا صادق باشد، با توجه به انسان بودن پیامبر، کاری خلاف طبیعت خود صورت نداده است.
“کافران را هرگز در این سرزمین به ستوه آورنده [ی مومنان] مپندار، و سرا و سرانجام آنان آتش دروزخ است، و بد سیر و سرانجامی است” (نور، ۵۷).
“و خداوند را از آنچه ستمکاران میکنند، غافل مپندار ؛ جز این نیست که[حساب] آنان را تا روزی که دیدگان در آن خیره شود، واپس میاندازد” (ابراهیم، ۴۲).
۱۰ – برخوردهای تبعیض آمیز با فقرأ : امری که در بند پیشین گذشت، و واکنشی که اشراف به پیروان محمد نشان میدادند، گویی در رفتار محمد انعکاس بافته بود:
“و کسانی را که پروردگارشان را بامدادان و شامگاهان[به نیایش] میخوانند و خشنودی او را میجویند [از خود]مران؛ چیزی از حساب آنان بر تو و چیزی از حساب تو بر آنان نیست که برانی شان و از ستمکاران شوی” (انعام، ۵۲).
“و دستت را [از شدت بخل] برگردنت مبند، و نیز بسیار گشاده اش مدار که ملامت زده و حسرت زده بنشینی” (اسرأ، ۲۹).
“روی ترش کرد و اعراض نمود. از آن که آن نابینا به نزدش آمد. و تو از کجا دانی، چه بسا او پاک میشد. یا اندرز میشنید و آن اندرز به او نفع میداد. اما کسی که توانگر است تو به او روی میآوری. و اگر هم[او] پاک نشود، زیانی نبینی. و اما کسی که شتابان به [نزد] تو آمد و او [از خداوند] بیمناک بود. تو از او غفلت میکنی” (عبس، ۱۰- ۱).
مفسران اهل سنت- مانند طبری، زمخشری، میبدی، امام فخررازی، قرطبی و…- مخاطب این عتاب را حضرت محمد میدانند. محمد با سران مشرک قریش در حال گفت و گو بود و امید داشت که آنان مسلمان شوند. فردی نابینا به نام ابن ام مکتوم وارد شده و با صدای بلند به پیامبر میگوید که از آنچه خداوند به تو آموخته است بگو و به من بیاموز. پیامبر برای آن که سران مشرک قریش گمان نبرند که تمامی پیروان او از اقشار اجتماعی پائین هستند، روی در هم کشید و به سردی با او برخورد کرد. آین آیات عتاب آمیز همزمان نازل شد. به نوشته زمخشری در کشاف، پیامبر پس از آن هرگاه آن فرد را میدید میگفت:”خوش آمدی، ای کسی که خدا درباره او مرا عتاب قرار داد”.
“و آنچه به آن علم نداری پیروی مکن، چرا که گوش و چشم و دل هر یک در آن کار مسئول است. و در زمین خرامان راه مرو، چرا که تو نه هرگز زمین را توانی شکافت و نه از بلندی هرگز سر به کوهها توانی رساند. همه این ها، کارهای بدش در نزد پروردگارت ناپسند است. این از آن حکمت هاست که از سوی پروردگارت بر تو وحی شده است، و در جنب خداوند، به خدایی دیگر قائل مشو، که سرانجام ملامت زده و مطرود به جهنم درخواهی افتاد” (اسرأ، ۳۹- ۳۶).
“در جنب خداوند، خدایی دیگر قائل مشو، که نکوهیده و بی یار و یاور بنشینی. و پروردگارت امر کرده است که جز او را مپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید، و اگر یکی از آنها، یا هر دو آنها در نزد تو به سن پیری برسند، به آنان حتی اف مگو، و آنان را مران و با ایشان به نرمی سخن بگو” (اسرأ، ۲۳-۲۲).
۱۱ – نفی خیانت: قرآن خیانت در تقسیم غنیمتهای جنگی را از پیامبر نفی کرده و گفته است:
“و هیچ پیامبری را نمیسزد که خیانت روا دارد” (آل عمران، ۱۶۱).
فخررازی نوشته که آیه دو گونه خوانده شده است. مطابق خوانش اول معنای آیه این است که “پیامبر را نمیرسد که خیانت کند”. مطابق خوانش دوم، بر او خیانت کنند. برای خوانش اول ۶ شأن نزول آورده و در توضیح آنها مینویسد: “باید دانست که بنابر روایت نخستین مراد آیه نهی از این است که رسول چیزی از غنیمت را از یارانش برای خود پنهان کند، و بنابر روایات سه گانه دیگر مقصود نهی خیانت است بدین معنی به بعضی عطا بکند و به بعضی دیگر نه”.
زمخشری هم مطابق یک خوانش و شأن نزول نوشته است:”می تواند مبالغه در نهی پیامبر اکرم از آن باشد که آن حضرت پیشقراولانی را فرستاد و آنان غنایمی به دست آوردند و آن را تقسیم کرد و به آنان چیزی نداد و این آیه نازل شد. یعنی هیچ پیامبری را نرسد که به گروهی عطا کند و گروهی دیگر را محروم سازد، بلکه او باید به صورت برابر تقسیم کند و از محروم داشتن برخی از سپاهیان برای بیان اهمیت امر و زشت بودن آن، به “غلول” تعبیر شده است”.
تفسیر مفسران معتزلی و اشعری گذشته از این آیه قابل توجه بسیار است.
۱۲- حکم واقعی یا حکم به ظاهر: پیامبر داور نزاعها بود. طرفین سخن گفته و پیامبر حکم صادر میکرد. در مواردی حکم پیامبر اشتباه بود. قرآن هم به این موارد استناد کرده است:
“و اگر لطف و رحمت الهی در حق تو نبود، گروهی از ایشان کوشیده بودند که تو را گمراه کنند و در واقع کسی را جز خود را گمراه نکنند و کوچکترین زیانی به تو نرسانند و خداوند بر تو کتاب و حکمت نازل کرد و [به وحی خویش] به تو چیزی را که نمیدانستی آموخت و لطف الهی بر تو بسیار است” (نسأ، ۱۱۳).
شأن نزول آیه مربوط به داوری پیامبر در یک نزاع است که یکی از طرفین میکوشد پیامبر را فریب دهد. به گفته زمخشری پیامبر فکر نمیکرد که مسئله به صورت دیگری باشد و حکم به ظاهر کرد، اما خداوند از طریق وحی وی را از اسرار آگاه کرد.
مفسران معتقد به عصمت و علم غیب، ادعا میکنند که پیامبر به علم غیب خود توجه نمیکرد و صرفاً بر اساس شهادت طرفین و ظاهر حکم صادر میکرد. او مکلف به استفاده از علم غیب خود نبود. اما آیا وضع و حال فرد دارای علم غیب با وضع و حال فرد عادی یکسان است؟ آیا میتوان از تمامی امور مخفی و پنهانی عالم انسانی آگاه بود و مانند دیگران زندگی کرد؟
درباره انحصار علم غیب به خداوند پیش از این سخن گفته شد. محمد بن عبدالله انسان بود نه خدا. اگر از همه زمانها آگاه بود، سخنانی بر زبان نمیراند که با علم و فلسفه آیندگان تعارض داشته باشد. اگر دارای دانش مطلقه بود، فرامینی را امضا نمیکرد که در آینده تبعیض، خشونت، نقض حقوق بشر و اخلاقاً ناموجه به شمار رود. حضرت محمد کاملاً انسان بود. قرآن او را به پایداری فرا میخواند:
“پس همچنان که دستور یافتهای پایداری کن و نیز هر کس که با تو روی به سوی خداوند آورده است [چنین کند] و سرکشی مکنید” (هود، ۱۱۲).
زمخشری در این مورد نوشته است:”از ابن عباس روایت کرده اند: هیچ آیهای از آیات نازل شده بر رسول خدا مانند این آیه بر آن حضرت سخت و دشوار نیامد و از این روی فرمود: سورههای هود و واقعه و دو دیگر (نبأ و تکویر) مرا پیر کردند” (زمخشری، تفسیر کشاف، ترجمه مسعود انصاری، ققنوس، جلد دوم، ص ۵۵۷).
انسانی بود که تجربه هایش بر او فشار وارد میآوردند. اگر انسان نبود، دعوت به پایداری فاقد معنا بود. مدعای انسان جایزالخطا بودن پیامبر با شواهد درون متنی و برون دینی تأیید میشود. مدعای رقیب، نه پاسخگوی پرسشهای عقلانی برون دینی است، و نه راهی جز تأویل دهها آیه در پیش دارد.
دقیق مقاله را نخواندم اما آیه های ذکر شده را لیست وار چک کردم…
جای آیه 1 تا 4 سوره فتح را خالی دیدم…. مخاطب
این آیات محمد پیغمبر است وصریحا ذکر میکند که گناهان
کردە ( مرتکب شده ) و ناکردە( گناهانی که قرار است در آینده مرتکب میشود)
پیامبر بخشیده شده…. این آیات نشان میدهد که پیامبر مانند همه انسانها جایز الخطا
بوده و مرتکب گناه می شده….. واین نشان از صواب بودن نظر اهل تسنن
در مورد عصمت پیامبر است…. چرا که تمامی اهل تسنن محمد را در
دریافت و ابلاغ وحی معصوم می دانند.
سنە کورد / 22 June 2015
موسی با ۱۳۶ بار تکرار نامش در قرآن رتبه اول را دارد
در میان تمامی پیام آوران حق الهی که در قرآن ذکر
شده اند. محمد به تعداد حروف اسمش یعنی فقط ۴
بار. به هر حال غرض از قتل عمدی است که موسی
در جوانی مرتکب شد که به فرارش از ترس مجازات
فرعون به بیابان انجامید. پس ۲ ارتکاب جرم قتل
و فرار از ترس کیفر ادعای کسانی را که پیامبران خدا
را معصوم میدانند رد میکند.
و دیگر نکته مورد توجه ادعای سامری است در مورد
کشف بزرگ خود و صدور فتوایش بر اساس آن در
غیاب موسی از برای گمراه نمودن قوم بنی اسرائیل:
“[موسى] گفت اى سامرى منظورت (از صدور دستور
از برای پرستش گوساله طلائی) چه بود؟ گفت
(در غیابت)به چيزى كه [ديگران] به آن پى نبردند
پى بردم و به قدر مشتى از رد پاى فرستاده [خدا]
را برداشته و آنرا در پيكر [گوساله] انداختم. و نفس
من برايم چنين فريبكارى كرد” (آیه های ۹۵ و ۹۶
از سوره ۲۰ در قرآن)
و حال خود بیاندیشیم به چگونگی ادعاها و فتواهای
صد خروار صدر خروار علمای دین و مفسرین در غیاب
پیامبران الهی!
Majid / 23 June 2015
سلام لطفا ترتیبی اتخاذ فرمایید تا مطالب را بتوان به صورت p d f دانلود کرد .متشکرم از توجه شما
hojat / 24 December 2015