در مورد کنش تروریستی پاریس و اهانت به پیامبر اسلام بسیار گفته و نوشته شده است. آرای متعارض افراد و گروه‌ها و دولت‌ها در مورد این رویداد حساس طبیعی و قابل درک است. احساسات هم نقشی اساسی در این زمینه بازی کرده و می‌کنند.

قبل از آغاز هرگونه بحث و گفت و گویی، همه اخلاقاً موظفند تا تروریسم را در تمامی اشکالش به عنوان جنایتی با پیامدهای ناخواسته فراوان و غیر قابل کنترل محکوم کنند. بنابراین، عملیات تروریستی پاریس نیز جنایتی غیر انسانی بود. احتمالاً گفت و گو در مورد این موضوع و ابعاد گوناگون آن با افرادی که آن را محکوم نمی‌سازند، اخلاقاً قابل دفاع نباشد.

تظاهرات جمعی از مسلمانان در پاریس (۲ آوریل ۲۰۱۱). بر روی بنر آنها آمده است: :دین من انتخاب من و حق من است؛ همزیستی تنها راه است»
تظاهرات جمعی از مسلمانان در پاریس (۲ آوریل ۲۰۱۱). بر روی بنر آنها آمده است: «دین من انتخاب من و حق من است؛ همزیستی تنها راه است»

اختلاف بر سر چیست؟

در بحث بر سر خشونت با انگیزه ایدئولوژیک دینی، همچون بحث بر سر هر مسسئله دیگری، پیش از هر چیز باید محل نزاع معرفتی را روشن کرد: اختلاف بر سر چیست؟ پرسش‌ها دقیقاً چیستند؟ آیا ایضاح مفهومی صورت گرفته و همه درباره مسائل واحدی گفت و گو می‌کنند و به پرسش‌های واحدی پاسخ می‌گویند؟ آیا پاسخ‌ها نتیجه معیارهای یگانه‌اند یا محصول یک بام و دو هوایی اند؟ آیا اصول اخلاقی و حقوقی واحدی برای تحلیل، نقد و محکومیت به کار گرفته می‌شود، یا تمام فرایند گرفتار تبعیض است؟ آیا مدعیات معرفتی تأیید شده به وسیله شواهد و قرائن قوی، عام‌اند یا تبعیض آمیز و یک بام و دو هوایی؟

هدف نوشتار کنونی تحریر محل نزاع، طرح پرسش‌ها و نشان دادن یک بام و دو هوایی است.

■ مدعای اول- همه مسلمانان مسئول جنایات و خشونت‌هایی هستند که در طول تاریخ به نام اسلام یا توسط مسلمانان صورت گرفته است.

آیا این مدعا از نظر اخلاقی و حقوقی موجه است؟ بطلان حقوقی مدعا نیازمند بحث نیست. هیچ کس را نمی‌توان به دلیل جرم دیگری مسئول به شمار آورد. هیچ دادگاه مستقل و عادلانه‌ای چنین نمی‌کند.

از منظر اخلاقی پاسخ چگونه است؟ کافی است این مدعا را به همه ادیان و ایدئولوژی‌ها سرایت دهیم تا مدافعان از مدعای اخلاقی خود نیز دست بشویند:

− همه یهودیان مسئول جنایات و خشونت‌هایی هستند که در طول تاریخ به نام یهودیت یا توسط یهودیان (مثلاً شارون و نیانیاهو) صورت گرفته است.

− همه مسیحیان مسئول جنایات و خشونت‌هایی هستند که در طول تاریخ به نام مسیحیت یا توسط مسیحیان (مثلاً جرج بوش) صورت گرفته است.

− همه چپ‌ها مسئول جنایات و خشونت‌هایی هستند که در طول تاریخ به نام مارکسیسم یا توسط مارکسیست‌ها (مثلاً استالین و پل پوت) صورت گرفته است.

− همه لیبرال‌ها مسئول جنایات و خشونت‌هایی هستند که در طول تاریخ به نام لیبرالیسم یا توسط لیبرال‌ها صورت گرفته است.

− همه سکولارها مسئول جنایات و خشونت‌هایی هستند که در طول تاریخ به نام سکولاریسم یا توسط سکولارها (مثلا هیتلر) صورت گرفته است.

پیروان هیچ دین و ایدئولوژی ای اخلاقاً مسئول هیچ یک از جنایاتی نیستند که به نام آن ایدئولوژی یا توسط دیگر پیروانش صورت گرفته است، مگر آن که آن جنایات را تأیید کنند و یا بدان رضایت داشته باشند.

■ مدعای دوم- اسلام عامل و مسئول کلیه جنایات و خشونت‌هایی است که در طول تاریخ به نام آن یا توسط مسلمانان صورت گرفته است.

فرض کنیم این مدعا از نظر معرفتی صادق و موجه باشد. در این صورت این حکم به دیگر ادیان و ایدئولوژی‌ها نیز سرایت خواهد کرد. اگر تبعیض و یک بام و دو هوایی معرفتی نادرست باشد، این بار با این گونه مدعیات مواجه خواهیم شد:

− یهودیت عامل و مسئول کلیه جنایات و خشونت‌هایی است که در طول تاریخ به نام آن یا توسط یهودیان صورت گرفته است.

− مسیحیت عامل و مسئول کلیه جنایات و خشونت‌هایی است که در طول تاریخ به نام آن یا توسط مسیحیان صورت گرفته است.

− مارکسیسم عامل و مسئول کلیه جنایات و خشونت‌هایی است که در طول تاریخ به نام آن یا توسط مارکسیست‌ها صورت گرفته است.

− لیبرالیسم عامل و مسئول کلیه جنایات و خشونت‌هایی است که در طول تاریخ به نام آن یا توسط لیبرال‌ها صورت گرفته است.

− سکولاریسم عامل و مسئول کلیه جنایات و خشونت‌هایی است که در طول تاریخ به نام آن یا توسط سکولارها صورت گرفته است.

بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکی ژاپن در پایان جنگ جهانی دوم را در نظر بگیرید. جان راولز می‌گوید که آن بمباران هیچ توجیهی نداشت جز آن که: “ترومن زمانی ژاپنی‌ها را وحشی خواند و گفت که باید با آن‌ها به منزله موجوداتی وحشی برخورد کرد؛ با وجود این، اکنون چقدر احمقانه به نظر می‌رسد که آلمانی‌ها و ژاپنی‌ها را کلاً بربر و وحشی بدانیم. نازی‌ها و میلیتاریست‌های توجو بله، ولی مردم آلمان و ژاپن این طور نیستند” (جان راولز، قانون مردمان، ترجمه جعفر محسنی، ققنوس، ص ۱۴۸).

مایکل والزر هم همین نظر را در این مورد دارد.

پرسش: آیا سکولاریسم و لیبرالیسم عامل و مسئول این جنایت عظیم هستند؟ مطابق مدعا – اگر مدعی یک بام و دو هوایی نباشد- پاسخ مثبت است. اما مدعیان این ادعا را فقط درباره اسلام مطرح می‌سازند. چرا؟

اگر ملاک این تمایز وجود و تجویز خشونت در کتاب اصلی ادیان و ایدئولوژی‌ها باشد، به طور قطع کتاب مقدس دارای خشونت‌های بیشتری نسبت به قرآن است.

. فقط به نمونه سنگسار بنگرید که در موارد بسیاری باید به کار رود. از جمله سنگسار گاو سابقه دار و صاحب اش :

“اگر گاوی به مرد یا زنی شاخ بزند و او را بکشد، آن گاو باید سنگسار شود و گوشتش هم خورده نشود، آن وقت صاحب آن گاو بی گناه شمرده می‌شود. ولی اگر آن گاو قبلاً سابقه شاخ زنی داشته و صاحبش هم از این موضوع با خبر بوده، اما گاو را نبسته باشد، در این صورت باید هم گاو سنگسار گردد و هم صاحبش کشته شود…اگر گاوی به دختر یا پسری شاخ بزند و او را بکشد، همین حکم اجرا شود” (کتاب مقدس، خروج: ۲۱ : ۲۸ و ۲۹ و ۳۱).

اگر آن مدعا صادق باشد، بدین ترتیب باید دین یهود را عامل و مسئول تمامی جنایات دولت اسرائیل قلمداد کرد. مگر دولت اسرائیل خود را دولت یهودی نمی‌خواند و مهمترین پیش شرط اش برای صلح با فلسطینیان و عقب نشینی از بخش کوچکی از سرزمین‌های اشغالی، پذیرش اسرائیل توسط فلسطینیان به عنوان یک “دولت یهودی” نیست؟ مگر نظامیان اسرائیل قبل از ارتکاب جنایات جنگی در غزه در حال قرائت متن مقدس خود نیستند؟ فقط در آخرین حمله به غزه آنان حدود ۲۲۰۰ تن را کشتند که حدود ۵۵۰ تن از آنان کودکان بودند.

جرج بوش در رقابت‌های مقدماتی انتخاباتی گفت که عیسی مسیح فیلسوف سیاسی مورد علاقه اوست، “چون عیسی زندگی مرا دگرگون کرد”. زمان تجاوز نظامی به عراق دو ادعا مطرح کرد. اول- به فرمان خداوند به عراق حمله کرده ام. دوم- جنگ‌های صلیبی آغاز شده است. پنتاگون گزارش‌های روزانه خود به بوش را با آیه‌ای از کتاب مقدس آغاز می‌کرد. عفو بین الملل خواستار بازداشت جرج بوش به دلیل جنایات جنگی در عراق شد. آیا مسیحیت عامل و مسئول جنایات جنگی گسترده جرج بوش در افغانستان و عراق است؟

جان راولز و دیگران اندیشمندان لیبرال تأکید کرده‌اند که هولوکاست محصول تاریخ یهودستیزی مسیحیان غربی بود. یهودیان آن را جنایتی کاملاً “استثنایی” در تاریخ به شمار می‌آورند. پس مسیحیت عامل و مسئول این جنایت بزرگ “استثنایی” باید به شمار رود.

اگر بتوان جنایات نتانیاهو و جرج بوش را به نام یهودیت و مسیحیت نوشت، می‌توان جنایات گروه‌های تروریستی مسلمان و جمهوری اسلامی را هم به نام اسلام نوشت. در آن صورت باید بودیسم را عامل و مسئول نسل کشی مسلمانان در میانمار توسط بودایی ها- که به تأیید شورای حقوق بشر سازمان ملل، دیده بان حقوق بشر و عفو بین الملل رسیده – به شمار آورد.

جان لاک به عنوان پدر لیبرالیسم، در نامه‌ای پیرامون مدارا، خداناباوران و دین ستیزان را مشمول مدارا نمی‌دانست و می‌گفت:

“کسانی که وجود یک آفریدگار را نفی می- کنند، نباید مورد مدارا قرارگیرند، زیرا وعده ها، پیمان‌ها و سوگندهایی که رشتۀ پیوند جامعۀ بشری هستند، هیچ اعتباری برای یک خداناباور نداشته، کنارگذاشتن خدا حتی در ذهن، همۀ آن‌ها را باطل می‌کند. افزون بر این، کسانی که با خداناباوری خود با هر گونه دینی مبارزه کرده، قصد نابودی آن را دارند، نمی‌توانند مدعی حق مدارا باشند”.

جان استیورات میل ۳۵ سال در کمپانی هند شرقی کار کرده و توجیه گر نظری استعمار بود. می‌گفت آزادی فقط برای افرادی است که قادر به بحث آزاد و پیشرفت باشند، نه مردم بربرگونه مسعتمراتی چون هند که “تمدنی همانند کشور” استعمار گر ندارند و بای آن‌ها تنها “گزینه استبداد” وجود خواهد داشت. حکومت استعماری موجه است اگر راه مردم بربر به “سطوح بالاتر تعالی” را تسهیل کند.

لیبرال‌ها بزرگترین برده داران تاریخ بودند. لیبرال‌ها به شدت مخالف دموکراسی بوده و تا جایی که امکان داشت در برابر فرایند دموکراتیزه شدن جوامع غربی ایستادگی کردند. در واقع، فشار اجتماعی دموکراسی را به آنها تحمیل کرد.

مهاجران مسیحی غربی به رهبری کریستف کلمب در آمریکا نسل کشی‌های بزرگی به راه انداختند. الیوت موریسون، استاد تاریخ در دانشگاه هاروارد، و برجسته‌ترین کریستف کلمب شناس، در کتاب کریستف کلمب دریانورد، درباره نسل کشی آنان نوشته است:”خط مشی بی رحمانه‌ای که کلمب آغازگر آن بود و جانشینانش هم آن را ادامه دادند، به قتل عام و نسل کشی کامل بومیان منجر شد” (هاوارد زین، تاریخ آمریکا از ۱۴۹۲ تا ۲۰۰۱، ترجمه مانی صالحی علامه، کتاب آمه، ص ۱۶).

مهاجران مسیحی اروپایی فقط در شمال مکزیک ۹ میلیون نفر از بومیان را کشتند:”جمعیت سرخ پوستان شمال مکزیک در زمان ورود کلمب در حدود ده میلیون نفر بود که نهایتاً به یک میلیون نفر کاهش یافت” (پیشین، ص ۲۷).

آیا مسیحیت باید مسئول این نسل کشی‌ها به شمار رود یا اروپائیان؟

مدعای سوم- جنایات یهودیان، مسیحیان، بودائیان، لیبرال ها، سکولارها، و…متعلق به گذشته‌های بسیار دور است. اما جنایات مسلمان‌ها متعلق به دوران اخیر است.

این مدعا حداقل به دلایل زیر کاذب است:

الف- تمامی جنایات دولت اسرائیل در قرن بیستم و بیست و یکم صورت گرفته است.

ب- فاجعه هولوکاست که به نابودی ۶ میلیون یهودی منتهی شد، در میانه قرن بیستم صورت گرفت.

پ- صدها هزار نفر از مردم افغانستان، عراق، لیبی و…در اثر حملات دولت‌های غربی در قرن بیست و یکم کشته شدند. آنان به همراه متحدان منطقه‌ای خود، جنگ داخلی علیه رژیم سکولار سرکوبگر بشار اسد به راه انداختند تا او را سرنگون سازند. تاکنون بیش از ۲۰۰ هزار تن از نیروهای طرفدار اسد، مخالفان اسلام گرا و مردم سوریه در این جنگ کشته شده‌اند.

ت- تحریم‌های فلج کننده آمریکا علیه عراق به مرگ نیم میلیون کودک زیر پنج سال عراقی منتهی شد. وقتی به خانم مادلین آلبرایت- وزیر امورخارجه وقت آمریکا- گوشزد کردند که این بیشتر از تلفات بمباران اتمی ژاپن است، آیا ارزشش را داشت؟ پاسخ داد”بله ارزشش را داشت“.

ث- مطابق محاسبه‌ی استفان والت در فارن پالیسی، آمریکا طی سه دهه، ۳۰ برابر آن چه مسلمان‌ها از آمریکاییان کشته اند، مسلمان کشته است.

قدرت عظیم نظامی آمریکا و اسرائیل این امکان را به آنها بخشیده که در سطحی وسیع دست به جنایت بزنند و از حق وتوی شورای امنیت سازمان ملل هم برای گریز از مجازات استفاده کنند.

■ مدعای چهارم – خداوند مسئول عمل تروریستی فرانسه و مشابه آن است و مومنان باید مسئولیت این خدای جنایتکار را بپذیرند یا انکارش کنند.

فرض کنیم که خداوند حرف بزند و تمامی قرآن سخنان خداوند باشد. آیا خدا گفته است که هر کس به پیامبر اهانت کرد، مجازاتش مرگ است؟ پاسخ منفی است. در قرآن نه تنها هیچ گونه مجازات دنیوی برای اهانت کردن به پیامبر وجود ندارد، بلکه به پیامبر دستور داده شده تا نسبت به اهانت‌ها و آزارها “بی اعتنایی” کند. حدیث‌های واحد جعلی هم فاقد اعتبارند، چون به گفته پیامبر هر روایتی که با قرآن تعارض داشت باید دور انداخته شود.

■ مدعای پنجم – اهانت کردن به مقدسات و باورهای “دیگران” و متفاوت‌ها “حق” افراد بوده و یکی از موارد آزادی بیان است.

پاپ فرانسیس، پس از حملات اخیر در فرانسه از حق آزادی بیان دفاع کرد، ولی همزمان گفت که تحریک دیگران با توهین به دین آنها خطاست. او در جمع خبرنگاران با اشاره به یکی از دستیارانش گفت که اگر این فرد به مادر او توهین کند، “باید منتظر یک مشت” باشد. دیوید کامرون- نخست وزیر بریتانیا- در پاسخ پاپ گفته است:”فکر می‌کنم در یک جامعه آزاد، حق توهین به دین دیگران وجود دارد”.

در حق و آزادی اهانت کردن مناقشه نمی‌کنیم. اما باید دو مفهوم “حق داشتن” و “استفاده از حق” را از یکدیگر تفکیک کرد. انسان‌ها همیشه و در همه شرایط از کلیه حقوق خود “استفاده” نمی‌کنند. به عنوان مثال، فرض کنید که فرد در کشوری غربی-، حق داشته باشد که لخت مادر زاد در خیابان‌ها قدم بزند. اما اکثریت افراد از این حق استفاده نمی‌کنند.

استفاده از کلیه حقوق تحت هر شرایطی، اخلاقاً موجه نیست. به تعبیر دیگر، در برخی از شرایط ممکن است استفاده از حق اخلاقاً موجه نباشد. به عنوان مثال، شما به فرد بسیار محترم و آسیب دیده‌ای پولی قرض می‌دهید تا یک سال بعد او بدهی خود را ادا کند. در پایان سال، شما حق دارید پول خود را مطالبه کنید، اما وضع معیشت این فرد و خانواده اش بدتر شده و قادر به پرداخت پول شما نیست. شما هم اکنون به آن پول نیازی ندارید. “استفاده از حق” در اینجا به معنای به زندان انداختن آن فرد بسیار محترم و نابود کردن خانواده اوست. آیا “استفاده از حق” در این سیاق (context) اخلاقاً موجه است؟

برخی ادعا کرده‌اند که استفاده از حق آزادی بیان بخشی از زندگی کرامت مند است. اما تا حدی که من می‌فهمم، نمی‌توان دلایل موجهی ارائه کرد که دشنام دادن و اهانت کردن به باورهای دیگران و متفاوت‌ها هم رکنی از ارکان “زندگی کرامت مند” باشد.

توهین کردن به باورهای دیگران و متفاوت‌ها در مواردی با فرایند دموکراسی در تعارض قرار خواهد گرفت. دموکراسی از یک منظر، تحمل متفاوت‌ها و دیگری به خاطر زندگی صلح آمیز است. اهانت کردن به باورهای دیگران احتمالاً با دموکراسی هم در تعارض باشد.

مدعای ششم- اهانت اکثریت به باورها و رفتارهای اقلیت تحت تبعیض/ستم اخلاقاً موجه نیست. این مدعا درباره همه گروه‌های قومی (مثلاً سیاه پوستان در آمریکا) و مذهبی (مثلاً بهائیان در ایران) و جنسی (مثلاً همجنس گرایان در عربستان سعودی) است که در کشورشان در اقلیت و تبعیض ساختاری قرار دارند، صدق می‌کند.

در کشورهای غربی مسلمان‌ها در اقلیت قرار دارند. اما صرف اقلیت بودن موید مدعا نیست، ترکیب تبعیض ساختاری و اقلیت بودن مورد ادعاست. اوباما در مصاحبه مطبوعاتی مشترک با دیدوید کامرون در کاخ سفید گفت :

“بزرگترین امتیاز ما این است که جمعیت مسلمان آمریکا خود را آمریکایی می‌دانند. با این حال در نقاطی از اروپا شرایط این گونه نیست. به نظر می‌رسد این بزرگترین خطری است که اروپا در حال حاضر با آن روبرو است. مهم است که اروپا در بر خورد با این مشکل از روش‌های خشونت بار و نظامی استفاده نکند”.

واشنگتن پست ۲۹ اپریل ۲۰۰۸ به تبعیض‌های ساختاری علیه مسلمان فرانسه اشاره کرده و نوشته بود که با این که حدود ۱۲ درصد جمعیت این کشور مسلمان هستند، اما حدود ۶۰ تا ۷۰ درصد زندانیان این کشور را مسلمان تشکیل داده‌اند.

۷ سال از آن زمان گذشته و وضع بدتر شده است. فارن پالیسی در مقاله “فرانسه یک متخلف در یک فرصتی نابرابر است” نه تنها یک بام و دو هوایی بودن آزادی بیان در فرانسه را نشان می‌دهد، بلکه تبعیض‌های علیه مسلمانان را هم برجسته می‌سازد. نیویورک تایمز ۱۴ ژانویه طی گزارشی نوشته که بحران فرانسه نتیجه بیماری‌های جامعه و تبعیض علیه مسلمانان و مهاجران افریقای شمالی است.

مانوئل والس، نخست‌وزیر فرانسه، در ۲۰ ژانویه به “آپارتاید اجتماعی و قومی” کشورش اشاره کرد و گفت : “طی روزهای اخیر رنج‌هایی که کشورمان از آنها در عذاب است و چالش‌هایی که باید با آنها مقابله کنیم، ظهور یافتند که باید اختلافات و تنش‌های نهفته‌ای که از مدت‌ها قبل وجود دارند و چندان به آنها پرداخته نمی‌شود، از جمله آپارتاید اجتماعی و قومی را کشورمان با آن مواجه است نیز به این چالش‌ها و رنج‌ها اضافه کنیم”.

جیسون استنلی، فیلسوف سیاسی یهودی و لیبرال آمریکا، پس از عملیات تروریستی به فرانسه رفته است. او در نیویورک تایمز ۸ ژانویه میان مسخره کردن پیامبر اکثریت (عیسی) و پیامبر اقلیت تحت ستم (محمد) توسط فرانسویان تمایز گذاشته و دومی را رد می‌کند.

کوین اندرسون، مارکسیست فرانسوی، در ۱۲ ژانویه ضمن توضیح تبعیض‌های باور نکردنی علیه مسلمانان فرانسه و “اسلام هراسی نژادپرستانه” آنان، تأکید می‌کند که کاریکاتوریست‌های شارلی هبدو نفهمیدند که “تمسخر و بی ‌‌حرمتی به اسلام به تحقیر یک اقلیت عمدتاً خاموش و تحت سرکوب درون کشور خودشان می‌‌انجامد“. نقد درونی اسلام توسط مسلمانان یک چیز است، “اما زمانی که غریبه‌هایی نسبتاً ممتاز چون شارلی هبدو، بنا بر درک خود و به‌درستی، به‌عنوان نهادهای فرهنگی غالب در جامعه‌‌ی نژادپرستی چون فرانسه (یا آمریکا، بریتانیا یا آلمان) به نقد یا تمسخر اسلام می‌‌پردازند، یعنی در جوامعی که مسلمانان اقلیت‌های تحت سرکوب‌اند، چیز دیگری است”.

مدعای هفتم- ما باید پاسدار دین و پیامبر باشیم تا صدمه نبینند.

اولاً: وقتی سپاه ابرهه برای نابودی کعبه آمد، عبدالمطلب به نزد او رفت تا ۲۰۰ شتر خود را باز پس بگیرد. ابرهه به او گفت: “از چشم من افتادی، من آمده ام خانه‌ای را که اساس دین تو و پدرانت است و مایه حفظ و شرف شما از دیر زمان بوده است ویران کنم و حمایت از شترانی کم ارزش تو را غافل کرد. عبدالمطلب گفت: من صاحب این شترانم، آن خانه نیز خدایی دارد که از آن حمایت خواهد کرد”.

ثانیا: خدا گفته است: “إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ: همانا ما قرآن را نازل کرده ایم و ما خود نگهبان آنیم” (حجر، ۹).

ثالثاً: اگر وظیفه عبدالمطلب دفاع از شترانش بود، وظیفه ما دفاع از جان آدمیان است. مگر خداوند نگفته است که کشتن یک انسان غیر قاتل، “مانند این است که همه مردم را کشته باشد، و هر کس کسی را زنده بدارد مانند این است که همه مردم را زنده داشته باشد” (مائده، ۳۲).

رابعاً: قرآن گفته که با مردم با “قول بلیغ”، “قول میسور”، “قول لین” و “قول معروف” مواجه شوید. و “بندگان خدای رحمان کسانی‌اند که روی زمین فروتنانه راه می‌روند، و چون نادانان ایشان را مخاطب سازند، سلیمانه پاسخ دهند” (فرقان، ۶۳).

■ مدعای هشتم – اسلام اصلاح ناپذیر است.

این مدعا با دلایل پیشینی و پسینی تأیید نمی‌شود. هیچ دلیل پیشینی ای وجود ندارد که اثبات کند اسلام اصلاح ناپذیر است. دلایل پسینی هم نشانگر اصلاح و تحول اسلام‌اند.

همه ادیان و ایدئولوژی‌ها برساخته‌های تاریخی و اجتماعی‌اند که در طول تاریخ تحول و تکامل پیدا کرده‌اند. خشونت‌های باورنکردنی گروه‌های تروریستی مسلمان موجب شده است تا بسیاری از فقیهان شیعه و سنی ضمن رد اعمال این گروه‌ها بگویند که اسلام با خشونت مخالف است. آنان در گام بعد باید این مدعا را با فهم خود از دین سازگار کنند و بدین ترتیب اصلاح دیگری در اسلام صورت خواهد گرفت.

■ مدعای نهم – همه تفسیرها و روایت ها از دین، گزینشی (selective) هستند. با توجه به این اصل، تنها “دین در محدوده صلح” اخلاقاً موجه است.

کلیه روایت ها و قرائت های از ادیان گزینشی بوده و هستند. کانت از دین در محدوده عقل دفاع می کرد. پروژه کانتی، امروز که جهان درگیر خشونت و تروریسم و جنگ به نام دین شده، باید با پروژه “دین فقط در محدوده صلح” تکمیل شود.

در متون مقدس دینی- از جمله قرآن- خشونت وجود دارد. خشونت طلبان ، تروریست ها و جنگ طلبان به این گونه آیات استناد می کنند. اما اگر زندگی صلح آمیز همه انسان ها در کنار یکدیگر، و مدارای با “دیگری” و “متفاوت ها“- از جمله دگراندیشی و دگرباشی- آرمان هایی اخلاقاً موجه باشند، گریز و گزیری از “دین در محدوده صلح” وجود نخواهد داشت. این انتخاب اخلاقاً موجه راهگشای صلح است. همان که حافظ می گفت:

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

پیش از اومحی الدین عربی در فصوص الحکم با تأیید همین رویکرد نوشت:

بدان که رعایت شفقت بر بندگان خدا سزاوارتر است از غیرت در راه خدا . داوود می‌خواست که بیت المقدس را بسازد. آن را چند بار ساخت و هر بار ویران شد. به خداوند شکایت کرد. خداوند به او وحی نمود که خانه ی من به دست کسی که خونریزی کرده برپا نمی‌شود. داوود جواب گفت مگر خون ریزی ما در راه تو نبوده؟ فرمود بلی، ولی مگر آنان بندگان من نبودند؟… غرض از این حکایت این است که باید عالم انسانی را پاس داشت و برپا داشتنش بهتر از ویران کردن آن است.