«ما» عنوان «شیکی» است برای یک کتاب. توقع خواننده هم از مهناز عطار‌ها به اعتبار رمان پیشین او٬ «سنج و صنوبر» بیشتر شده است. به ویژه که این بار کتابش را با همکاری دکتر فوژان زینی نوشته؛ تجربه و ورزیدگی قلم یک نویسنده کنار دانش یک روانکاو.

 رمان «ما» نوشته مهنار عطارها، نشر Xlibris
رمان «ما» نوشته مهنار عطارها، نشر Xlibris

عطار‌ها می‌گوید قرار بود «ما» روایتی لخت باشد از «رابطه»؛ سلامت آن٬ ناهنجاری‌های رایج آن در ایران٬ ناگوارایی‌ها برای زنان و گره‌های جنسی برای مردان.

با این حال٬ این کتاب٬ با درون‌مایه‌هایی شروع می‌شود که به عمر فمینیسم، بار‌ها مطرح شده است. درونمایه‌هایی مانند: بکارت دوشیزگان، خشونت خانوادگی، خودسوزی نوعروسان، نابرابری‌ها حتی در رفتار و محبت پدر و مادر در برابر دختر و پسر، تحقیر و تنبیه و ترس و پیامدهای روانی آن که به شکل‌های مختلف مثل وسواس بروز پیدا می‌کند، و به طور کلی، انواع تبعیض‌های جنسیتی که جامعه و قانون، دست در دست هم، بر «ما» اعمال می‌کنند. به همین جهت شهامت نویسنده را ستودم که چطور می‌خواهد برای این مسائل کهنه که مدام در زندگی ما هم تکرار می‌شوند، بیانی تازه بیابد؟

ساختار اپیزودی اثر در قالب نامه و «بگومگو با هم‌زاد» نیز در ادبیات داستانی جهان ابداع تازه‌ای نیست. ولی این ترفند‌ها اگر در کنار هم بیایند در کدام ژانر می‌گنجند؟ خاطره‌نویسی؟ رمان؟

ماه منیر رحیمی، نویسنده و روزنامه‌نگار
ماه منیر رحیمی، نویسنده و روزنامه‌نگار

پیش از انتشار کتاب «ما»٬ احمد کریمی حکاک، از اساتید شناخته‌شده ادبیات فارسی درباره این اثر گفته بود: «رمان “ما” را باید حادثه‌ای بدیع در داستان‌نویسی ایرانیان به شمار آورد.»

همچنین ژانت آفاری (مورخ و استاد دانشگاه کالیفرنیا) از کتاب «ما» به عنوان «روایت ناگفته‌‌ها» یاد کرده بود.

کنجکاو شدم بدانم چرا این افراد از «ما» چنین تعریف کرده‌اند؟

وقتی کتاب را بیشتر خواندم٬ به آن‌ها حق دادم؛ به روشنی دیدم که این «من» بی‌نام (راوی اول شخصی که خود، اسم خاص ندارد) در عین حال پاره‌هایی از صنم، زینب، جان‌جان، مینا، عمه خوبه، مادر، سرور، سیمین، ننه فاطمه، تا خواهرزاده‌ سامساگرگوار، تهمینه و حتی خود حوا را در «ما» متحد می‌کند و به زن تحصیل‌کرده‌ معاصر مثل فوژان، ناظر درمان‌گر روان جمعی خود، می‌رسد.

نویسنده توانسته ماجرای «ما» را چنان شیرین بیان کند که حتی اگر تا نیمه‌های راه، لااقل مثل یک «رفیق با معرفت» همراهی‌اش کنی، آنگاه «من» به «من»، از «ما» پیشی می‌گیری در جلو رفتن؛ چنانکه حتی من کندخوان خرده‌گیر هم، کتاب را با لذت، دو شبه بلعیدم.

در این میان به گمانم، در بخش هجدهم است که رمان به اوج می‌رسد. نویسنده چنان درد و شرم و پنهان کردن اذیت‌های جنسی را بازمی‌گوید که خواننده خواه ناخواه٬ همدل با «ما» زمزمه می‌کند: «همان بهتر که زنده به گور می‌کردند!»

مهناز عطار‌ها موقعیت شخصیت‌هایش را با مهارت وصف می‌کند. مثالی می‌آورم:

«… جوانی که ترک موتور نشسته بود چنگ انداخت به پستانم. موتور با قهقه می‌رفت و من دنبالشان کشانده می‌شدم. دهنم بی‌صدا باز بود و قهقه از دهن آن دو جوانک به هوا می‌رفت. صد متر! دویست متر! هزار متر! تا ته دنیا!… از آن قهقه‌ها، دردی به سیاهی و غلظت روغن سوخته توی سینه‌ام جا ماند…»

قهقه (به قول روان‌شناسان، نمود لذت سادیستیک یا دیگرآزاری آن مرد‌ها) هنگام دور شدن (از تمدنی با آن همه ادعای قدمت) با صدای موتور سیکلت گازی که نسل «ما» می‌شناسد (نماد قراضه‌های مدرنیته، مرکبی آهنی که زیر پای فرد بی‌خرد افتاده) در هم می‌آمیزد و به ته دنیا می‌رسد و طنینش تا پیدایش داعش ادامه دارد؛ نوزاد‌ترین ناخلف پیر منطقه‌ای که گویی علیل‌المغز (مونگول) به دنیا آمده است.

نمایی که «ما» از زنانگی زن به دست می‌دهد، فقط یک پرده فرق است از صد‌ها فرق «تمدن‌های هزاران ساله‌ منطقه» با تجدد؛ تجددی که در آن سینه‌ زن، سمبل زیبایی و زلالی شیر مادر و زنده ماندن زندگی، در نفیس‌ترین نقاشی‌ها و موزه‌ها به عریانی سرافراز است. حال آنکه زن «ما» می‌گوید «به گمانم از همانجا بود که قوز درآوردم. خودم را جمع کردم تا پستان‌های کثافتم را کسی نبیند. از همانجا بود که هر مرد، چنگه‌ای درد بود…» به جای حظ هم‌آغوشی؛ از بنیادی‌ترین اسرار بقا.

نویسنده در این اثر از درد پای زن چینی (شرق شرق) تا درد مادر سهراب ایران (مهد منشور «حقوق بشر» کورش کبیر) را به یاد می‌آورد و از آن می‌نالد: جایی که قهرمانش چنان باشد: زورگویی‌های سخیف شوهر زینب، قلدری‌های کوته‌قامت مقتول جان جان، تزویرهای حقیر بدیع و… بدیهی است. و «غیرت» می‌شود معادل ضرب شصت نشان دادن به «ضعیفه» ‌ها و کوچک‌تر‌ها؛ نه حمایت از آن‌ها. به روایت «ما»، رستم، به برکت زور بازو و مکاری ایرانی، قرن‌هاست که یکه‌تاز میدان مردسالاری است، تا جایی که حتی فرزندکشی‌اش با هزار آب و لعاب تحسین شده؛ اسطوره‌سازی‌ای بر خلاف آنچه در مجسمه‌های دلاوران عصر روشنگری می‌بینیم. در عرصه‌ گلاویختن گذشته و آینده، در هنر مدرن غرب، دو عنصر زن و جوان (به نشان قد کشیدن آزادی و مدرنتیه در مقابل سنت) بسیار ستایش شده‌اند.

البته در نقد ادبی، بسیار متذکر شده‌اند که درک و تفسیر (های ‌ای بسا گوناگون) اثر، لزوماً با توجه و نیت خالق اثر یکی یا هم‌افق نیست (در این مورد، مثال‌هایی در پانویس این مقاله آمده است) و بسیار محتمل است که ذهنیت نویسنده‌ «ما» نیز با برخی برداشت‌ها متفاوت بوده، ولی در هنرش همین بس که از ذهن هر خواننده، به اقتضای پس‌انداز دانش و تجربه‌ شخصی هر فرد، فهم و همخوانی‌ای درخور بیرون می‌کشد.

رمان «ما» نه در قید «مخاطب نخبه‌ خاص» مانده و نه خود را در سطح درک عام نگه داشته؛ بلکه برعکس: هم خرد و ریزهای فکر جنازه‌ای را برایمان بزرگ می‌کند (که صاحب تمیزاندیش آن، نگران است که پلیس‌ها با کفش روی فرش‌اش قدم بگذارند) و هم کوچک می‌نماید عظمت قلعه‌های سنگی فرهنگی را، تیر می‌کشد به بلندای برج و باروهای فلک‌الافلاک، و دست‌مالی می‌کند سوره‌های مسلم و وحی مقدس را؛ پشت کتاب قطور شمس (غول مغرور عرفان ایرانی) سی دی فیلم‌های پورنو غربی (۱) پنهان است!

از ایران زمین قدیم هم که بی‌مرز‌تر شویم و از آن کهن کنده‌ تهی شده «ما» نیز که بگذریم، زن «ما» سرنخ را تا آغاز گناه و اول جنس دوم شدن‌‌ رها نمی‌کند؛ پنبه‌ گزارش‌های گفته شده از آدم بهشت و عامل جهنم را هم می‌زند: «صنم گفت: کفاره‌ی یه سیب مگه چه قدره؟ گفتم حکایت سیب نیس، حرف سر نافرمانیه … (۲) گفت بالاخره نفهمیدیم کی گول زد، کی گول خورد! (۳) اگه کار مار بود (۴) چرا آدم و حوا تقاص پس دادن؟ اگه کار حوا بود چرا آدم رو بیرون کردن؟ اگه همه‌ش زیر سر آدم بود حوای بیچاره چه گناهی داشت؟ توی فکر حوا بودم که نگاهم افتاد توی ناامیدی (۵) پیرمردی دیلاق…»

علاوه بر آنکه توانایی سینمایی کردن صحنه، بدون دوربین و محسوس ساختن احساسات شخصیت ماجرا فقط با کلمه (آن هم کلماتی که حتی لحن و تن صدای نویسنده را همراه ندارد)، زبردستی نویسنده را نشان می‌دهد، نوشتن موفق در حال حاضر، به مراتب دشوار‌تر از قلم زدن در قرن هجدهم و نوزدهم است. به دلایل مختلف از جمله اینکه (زیر عجله‌ بی‌رحم زندگی‌های کنونی) رقابت و پیشرفت پرشتاب تکنولوژی فیلم و صنعت تصویر (درجایگاه سریع‌ترین و سهل‌الوصول‌ترین و موثر‌ترین و رسا‌ترین ابزار ارتباطات در قیاس با رسانه‌های نوشتاری و شنیداری) اصولاً «خواندن» و «تصور کردن» را سخت‌تر از یک «دیدن ساده» کرده؛ تا حدی که کمر بسیاری از ناشران کتاب و کاغذ را خمانده. لذا در مجموع، کندن مخاطب از جلوی تلویزیون و اینترنت و سایت‌های اجتماعی پررونق و٬ در عوض٬ یک رمان ۳۰۰ صفحه‌ای به دست او دادن، کاری است کارستان.

باری، نوشتنی، در هر باب، بسیار است و وقت تنگ؛ القصه٬ داستان «ما» هم با شوک کوتاه می‌شود: نویسنده در فصل یکی به آخر (سی و چهار) می‌کوشد ناامیدی را به رسم مطلوب مخاطبان هالیوود با پایان خوش به سرانجام برساند؛ صحنه‌های پروانه‌ای و رنگین‌کمانی از رابطه و زندگی مسالمت‌آمیز «آدم» باشعور امروزی را برایمان نقش می‌زند. ولی باز٬ آن هوشمندی تلخ و تاریک بینی‌ روشنفکرانه سیطره می‌یابد و کتاب، با کشف سیاه‌چاله تمام می‌شود: سیاه‌چاله‌هایی که درون روان جمعی یک ملت حک شده؛ چاله‌هایی آن قدر گود و سیاه و خوفناک که تبیین آن‌ها هم، جرأتی تحسین‌برانگیز می‌خواهد. گرچه، اگر این کشف، حتی گام نخست بهبودی باشد، زیستن حکم می‌کند به فال نیک بگیریدش و ماجرای «ما» را ختم به خیر بخوانید.

پانویس‌ها:
۱- آیا کلا نویسنده‌ها با رویکردی فرویدی حکایت ما را نوشته‌اند؟
۲-آیا نویسنده نظری به نظریهٔ قدرت فوکو دارد؟
۳-آیا نویسنده اشاره به باور عوام (منتج از نوعی تفکر دینی) مبنی بر «فتنه /وسوسه‌انگیز بودن زن» دارد؟
۴-آیا نویسنده کنایه‌ای به افسانه‌های ملل و اسطوره‌ها و نشانه‌شناسی دارد؟
۵-آیا نویسنده نگاهی به نگرش‌های نیچه‌ای دارد؟

رمان «ما» نوشته مهناز عطارها در سایت آمازون

در همین زمینه:

مهناز عطارها: آتش‌بازی