مقدمه
شاهنامه، در فرمانروایی بر ایران، دو نوع حکومت را معرفی میکند. یکی پادشاهی مقدس، که در آن فرمانروای کشور با کمک بخت آسمانی، ایرانشهر را با خردمندی، ایراندوستی و شجاعت اداره میکند، و حاصل فرمانروایی او توسعهی تمدن، گسترش هنر، زبان، فرهنگ، وسعت زمین و سربلندی ایرانیان است، دیگری حکومت اهریمنی، که فرمانروای غیر ایرانی در رأس آن مینشیند، که به دلیل فقدان شعور و دلسوزی برای ایرانیان، میکوشد کمبود اقتدار و اعتبارش را با جادو، اِعمال زور، ارعاب و قتل جبران کند. در شاهنامه چنین فرمانروایی همیشه برای ایرانیان بیبختی و ذلت به همراه میآورد، نتیجه در خشکسالی، بیماری، فقر و سرافکندگی جهانی میدهد.
در این مقاله قصد است نشان داده شود در پادشاهی مقدس به تعریف شاهنامه، بخت آسمانی که عنصری زنانه است، مادامی در ادارهی امور کشور دخالت حامیانه و خردمند میکند که پادشاه برای بهبود اوضاع و برقراری عدالت با حقیقتبینی و تواضع بکوشد، اما به محض خود خداپنداری از او میگریزد. و همان موجبات شکست پادشاه و مقدمات حکومت اهریمنی را فراهم میکند. در چنین جامعهای، از دید شاهنامه، هنر خوار، علم و خرد بیمعنا و جادوگری رونق میگیرد. بر چنین جامعهای، تنها وقتی دوباره نظم حاکم میشود که عنصر زنانه و مردانه در ادارهی جامعه، نقشی سازنده و فعال بهعهده گیرند.
برای روشن شدن مطلب از جمشید، ضحاک و فریدون مثال آورده میشود تا تفاوت پادشاهی مقدس و حکومت اهریمنی نشان داده شود. مضافاً به نقش فرانک که با سه چهرهی گاو، سیاهگوش و ملکه فرزندش را بیپدر بزرگ میکند، پرداخته میشود، تا مثالی روشن از نقش زن در برقراری پادشاهی مقدس به روایت شاهنامه ارائه گردد.
جمشید
در اوستای متأخر جم با نام جمشید فروهرش ستوده میشود. از پدر او ویونگهان نیز تقدیر میشود زیرا او نخستین کسی بوده که هوم مقدس را فشرده است، و به پاداش این قربانی گیاهی، جم درخشان به او داده شده است.
جمشید که در ابتدا از نامیرایان بوده، در یسن ۹ بعنوان خوبرمه ا که در میان مردم فرهمندترین است معرفی میشود. او کسی است که در پادشاهیش نه آب تغییر میکند، نه گیاه خشکیده میشود، نه موجود زنده پیر و ناتوان میگردد.
در یشت اناهیتا میآید که او ستایندهی اناهیتاست و برای او قربانیهای بسیار کرده. و اناهیتا قربانی او را پذیرفته، خواست او را برآورده کرده است. خواست جمشید آن است که برای «آفریدگان مزدا» رمههای خوب بپروراند. هستی را از مرگ تهی کند و زمین را گسترش دهد. در همانجا نشان داده میشود که بخت آسمانی روحی خردمند و مهربان است که حضورش سبب سعادتمندی، تندرستی و باروری میشود. این پشتیبانی آسمانی که در فرهنگ دینی ایرانیان غالباً با نماد ایزدبانو اناهیتا نشان داده میشود، پادشاه را وقتی حمایت میکند که هدفش نیکویی و سعادت مردم باشد. به عبارت دیگر هر چه پادشاه بیشتر به نظم جهانی خدمت کند، اناهیتا حمایتش را با وسعت بیشتری به او میبخشد.
باوری که در یشت اناهیتا یا آبان یشت منعکس میشود گواه آن است که ایزدبانو اناهیتا در میان ایرانیان مورد احترام بسیار بوده است، به طوری که بسیاری از پادشاهان هخامنشی و ساسانی برای مقدس جلوه دادن فرمانروایی خود نه تنها بناهای یادبود اناهیتا را برپا کردهاند که در روز تاجگذاری، خود را در کنار ایزدبانو اناهیتا ترسیم کردهاند. و ادعا کردهاند که پادشاهی خود را از دست او گرفتهاند. از آن شمارند اردشیر دوم هخامنشی که رسماً تندیس اناهیتا را برپا داشته است و برایش پرستشگاه ساخته است (Boyce, M. Vol. II, ۱۹۸۲)، و شاپور، نرسی، خسروپرویز ساسانی که سنگبریدههایی از خود در نقش رستم و کوه رحمت به جا گذاشتهاند.
در شاهنامه جمشید پادشاهی است که به دلیل برخورداری از پشتیانی بخت آسمانی، چنان با درایت، درستکاری و نیکواندیشی عمل میکند که در پیشبرد امور بینیاز از به کارگیری خشونت است. به همین دلیل در زمان او جامعه در صلح، و طبیعت در حالت اعتدال است. مردم برای کسب معیشت به کشاورزی میپردازند، غذا و خاک موضوع جنگ نیست. در نتیجه برای رشد تمدن و آفرینش هنر مجال درست میشود. مردم به صنایع روی میآورند. جامعه قانونمند میشود. زبان و خط تنوع و توسعه مییابد، و جامعهی مدنی معنا پیدا میکند.
تصویری که شاهنامه از روزگار جمشید میدهد، در یک مقایسهی تاریخی شبیه رشدی است که در ایرانِ زمان هخامنشیان اتفاق افتاده و شواهد تاریخی و باستانشناسی آن را گواهی میکند.
اما همانطور که خودمحور شدن پادشاه و فساد سیاسی حاکم، از عوامل مهم شکستپپذیر شدن هخامنشیان و ساسانیان بوده، پادشاهی جمشیذ نیز به دلایل مشابه راه سقوط را میپیماید. شاهنامه جمشیدی که به استبداد متمایل شده و حضور دیگران را در شکل گیری هنر، تمدن و قانون انکار میکند چنین توصیف مینماید:
یکایک به تخت مهی بنگرید
به گیتی جز از خویشتن ندید
منی کرد آن شاه یزدانشناس
ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس
چنین گفت با سالخورده مهان
که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید
چو من نامور، تخت شاهی ندید
در واقع جمشید که با کمک بخت آسمانی و خرد کیهانی در آفرینش و دوام یک دوران طلایی سهمی بزرگ دارد، و در هنگام پادشاهیش انسان و حیوان در کمال صلح کنار هم زندگی میکنند، او که حتی موفق میشود با ساختن دژی زیرزمینی انسان، حیوان و گیاه را از مرگ و سرما برهاند، هنگامی که بر اثر غرور، طمع و حماقت، تنها خود و یک جنسیت را منشاء حیات میپندارد، و از مردم میخواهد او را بپرستند، و میخواهد جهان را در خدمت خود تعریف کند، مرگش آغاز میشود. و همان زمینهی قدرت گرفتن ضحاک را فراهم میسازد.
ضحاک
ضحاک در شاهنامه مردی عرب معرفی میشود که پدر خود مرداس، پادشاهی خیرخواه، ثروتمند و گلهدار را، در چاه میاندازد تا به جای او، بر تخت نشیند. سپس در صدد تصاحب پادشاهی جمشید بر میآید. جمشیدِ آواره که دخترانش به دست ضحاک افتادهاند، سرانجام به وسیلهی مردان ضحاک اره میشود و ضحاک ادارهی کامل جهان پر آشوب را بهعهده میگیرد.
حکومت اهریمن یا دروغ در شاهنامه یک معنای ثابت ندارد. گاه میتواند به انقلابات جوی که نتیجه در فقر، بیماری، خواری و مرگ میدهد تعبیر شود، گاه میتواند در فقرِ فرهنگ، توحش اجتماعی، مرگِ اخلاق و نابودی هنر و آثار هنری خود را به نمایش بگذارد.
در بسیاری مواقع حملهی گروهی راهزن به یک تمدن نیز، با نماد آشوب جهان یا ضحاک نشان داده میشود. ضحاک در شاهنامه با لقب بیوراسب و اژدهافش معرفی میشود، که هر دو حکایت از خوی جنگجوی و مهاجم ضحاک دارد. بیوراسب که به معنای دارندهی ده هزار اسب است حکایت از آن دارد که ضحاک با کمک مردان تیزتک و مهاجم برای غلبه بر مردم از ارعاب و هر خشونتی که منتهی به دوام قدرت او شود استفاده میکند و توصیف شاهنامه نیز چنین برداشتی را تأیید میکند. به این ترتیب که در زمان ضحاک عصری پدید میآید که همه جنگ و خشونت و انسان ستیزی است:
نهان گشت کردار فرزانگان
پراکنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز بهراز
در چنین محیطی به جای خرد کیهانی، که نیکویی برای همهی مردم در آن ملاحظه میشود، ابلیس راهنمای ضحاک به خشونت میشود. در واقع او را به جای اینکه بخت آسمانی آموزش دهد و به راه حقیقت راهنمایی کند، ابلیس تعلیم میدهد. به این ترتیب که در سه نوبت به ملاقات او میرود. در نوبت اول چگونه کشتن پدر را به او تعلیم میدهد. کاری که در میان جوامع بدوی جرمی نابخشودنی است. در مرتبهی دوم خودش را به صورت آشپزی در آورده، برایش خوراکهای خوشمزه میپزد. و پاداش خود را در بوسیدن شانهی ضحاک میخواهد. در مرتبهی سوم در قالب یک پزشک درآمده، به او میآموزد برای سیر کردن مارها از مغز جوانان خوراک درست کند.
شاهنامه با این داستان نمادین و تمثیل تهی کردن مغز جوانان میکوشد عمق آشوب و ستمکاری دوران ضحاک را تجسم کند. و نشان دهد در شرایطی که چنین آشوبی حاکم میشود، کسی حق اندیشیدن، تفکر و انتخاب ندارد. مردم چه زن، چه مرد، هرگاه که در دفاع از خود توانایی مالی یا بدنی کمتری داشته باشند محکوم به فنا هستند. تنها در صورتی اجازهی ماندن مییابند که بی رنگ، یا همرنگ جریان حاکم شوند. وگرنه هر اعلام وجودی که مغایر با رنگ حاکم باشد نتیجه در حذفشان میدهد. در این رابطه زنان همواره آسیبپذیرتر از مردان میشوند زیرا علاوه بر شرایط حاکم، جنسیتشان نیز برایشان به لحاظ طبیعی پارهای قیود را ایجاد میکند.
از آن رو که زن و مرد برای تنازع و بقا دو شیوهی متفاوت زیست شناختی دارند، وقتی شرایط زیستی سخت شود مرد ولو به صورت نمادین، سوار بر اسب، با تکیه بر روحیهی شکارچی خود و تأکید بر خشونت، میتواند بر محیط غالب میشود. اما زن استقلال و توانایی حضور در صحنه را از دست میدهد.
به طور مثال در یک جامعهی خشن زن که به اقتضای خصوصیات طبیعی خود روحیهای کشاورز دارد به دلیل حفظ امنیت خود یا فرزندش ناچار از پنهان کردن خود یا قبول سروری مرد از سر ترس میشود. در چنین محیطی که کوچکترین خطا ممکن است با مرگ مجازات شود، همهی شرایط بسیج میشوند تا مانع رشد فرهنگی و بلوغ فکری زن یا فردی که به لحاظ قانون فاقد توانایی بدنی است شوند. برای تحکیم چنین وضعیتی بخصوص در رابطه با زنان، نخست توانایی ادراک و شعور اجتماعی آنها هدف گرفته میشود. زیرا زنی که به بلوغ فکری و روحی میرسد و قدرت درک دارد زنی است که سؤال میکند و به ارزش خود واقف است، چنین زنی متقاضی برابری انسانی میشود. اما برای اینکه چنین امری محقق نشود یک جامعه با معیارهای ضحاکی در دستگاه ارزشگزاری فرهنگی و اجتماعی و حتی دینی خود دخل و تصرف بسیار میکند تا رفتارها و روحیاتی را برای زن ارزش بداند که براستی برای رشد حقیقی انسان ضد ارزش محسوب میشود. و از دستگاه دفاعی زن وضعیتی بسازد که به جای دفاع از خود، خودستیز بشود.
مثالش تقویت روحیهی ذلیل، ترسو و محافظهکار در زنان است. زن با اشراف به این نکته که مشاهدهی ارزشهای حقیقی او سبب آسیبدیدگی او خواهد شد و جانش به خطر خواهد افتاد. صورتی از خود را به نمایش میگذارد که آسیب کمتری بدنبال داشته باشد. و این در دراز مدت برای زن آسیب جدی بدنبال دارد.
در شاهنامه روزگار یک جامعهی ضحاکی که در آن همه از ترس قدرتمندان ناچار از مخفی کردن خود هستند و برای ادامهی حیات میبایست تظاهر به بردگی اخلاقی کنند، به روزگار تباهی و کفر آمیز تعبیر میشود. در چینن جامعهای که به صورت تمثیلی در هزارهی ضحاک تصویر میشود در جامعه از حضور خردمند و فعال عنصر زنانه، نشانی نیست. این عدم حضور هم در دین دیده میشود و هم در عرصهی جامعه. علاوه بر آن در سطح خانواده نیز قابل مشاهده است. یعنی یک پدر در آسمان، یک پدر در رأس حکومت و یک پدر در خانه قدرتنمایی میکند. صُلب پدر منشاء تقدس و حیات است. فرزندان همه مِلک او محسوب میشوند. در این میان هر چه مربوط به جنسیت مردانه است اهمیتی قدسی و آسمانی مییابد، هر چه مربوط به جنسیت زنانه است شیطانی شمرده میشود.
به عبارت دیگر در قانون ضحاک زن مظهر شیطان و پلیدی و مرد مظهر تقدس و الوهیت به شمار میآید. به طوری که در همهی امور مقابلهی زن و مرد مقابلهی شیطان و خدا تلقی میشود. هنر، ادبیات، تمدن، صنعت و هر آنچه با حضور زنانه، ملایمت، و توازن، امکان موجودیت پیدا میکند ضد ارزش شمرده شده و هر آنچه با جنگ و خشونت و غلبهی عنصر مردانه تداعی میشود ارزش به حساب میآید. صفت بیوراسب و اژدها بخوبی روحیهی جنگجوی روزگار ضحاکی را ترسیم میکند.
اما از آنجایی که جهان همیشه رو به تعادل دارد در شاهنامه میبینیم ضحاک چهل سال مانده به سررسید هزارسالهی حکومت خود، در خوابی آغاز یک دوران تازه و پایان خود را میبیند. به این ترتیب که سه جوان به قصر او آمدند. یکی که از دو دیگر کم سنتر اما بلندبالاتر بود با گرز گاوسر بر سر ضحاک کوفت. او وحشتزده تعبیر خوابش را میپرسد. تنها یکی از معبرین به او میگوید جوانی به نام آفریدون پایان او را رقم خواهد زد. ضحاک میپرسد انگیزهی جوان در نابودی فرمانروایی او چیست. خوابگزار پاسخ میدهد که پدر آفریدون و گاوی به نام بَرمایه که دایهی اوست بدست ضحاک کشته خواهند شد.
فرانک
از کابوس ضحاک ببعد شاهنامه عرصهی نمایش جوانزنی بیوه و سیاهپوش است که با رفتار درست و خردمندانه کمک به برچیدن حکومت ضحاک و برقراری پادشاهی مقدس میکند. به این معنا که فریدون در شرایطی روزهای نخستین زندگیش را آغاز میکند که پدرش آبتین به دست سربازان ضحاک کشته شده است. و زندگی فریدون بدون پشتیبانی عنصر مردانهی پدر آغاز میشود و رشد میکند. آنچه سبب بقا و پرورش تواناییهای او میشود حضور مادری است که بخت و هشیاری آسمانی فریدون به حساب میآید. فرانک که مانند چشمی بینا با هشیاری پیامبرانه از فرزندش نگهداری میکند، در شاهنامه شایستهترین و با ارجترین زن معرفی میشود. با چهار صفت، خردمند، پاک مغز، پرهنر و فرخنده سربلندتر از هر زنی در شاهنامه معرفی میشود.
فرانک با استناد به شاهنامه زنی است که نه با قوانین مردانه، که با قوانین زنانهای که محصول یادگیری او در جامعهی غلبهجوی ضحاکی است و در عین حال از دوران طلایی جمشید نشان دارد، از زندگی پسرش مراقبت میکند. یعنی اعتماد به نفس، خردمندی و هشیاری که محصول زندگی صلح جویانهی زمان کشاورزی طلایی و پر برکت زمین است را با خود دارد، اما به اقتضای شرایط اجتماعی، همواره بااحتیاط و بی حاشیه عمل میکند.
عملکرد خردمندانه و پیامبرانه فرانک در شاهنامه در همهی مراتب دیده میشود. نمونهاش وقتی است که شوهرش کشته میشودو او میداند سربازان ضحاک به دنبال فرزندش هستند. قبل از آنکه فریدون خردسال را پیدا کنند، مادر او را در خفا به مرغزاری میبرد و به دست چوپانی میسپارد که گاوی به نام برمایه دارد. آن طور که توصیف میشود این گاو که تولدش همزمان با فریدون بوده، در جهان همتایی ندارد. نه کسی شبیه او را دیده نه خردمندی دربارهی گاوی شبیه او شنیده است.
این گاوی که شاهنامه معرفی میکند مشابهی ندارد مگر نوت، گاو آسمانی که در اساطیر مصر باستان نقش مادر خدایان را بازی میکند.
در داستان فریدون گاو برمایه فریدون را میپرورد. عین این مورد در اساطیر مصر نیز دیده میشود. در اساطیر مصر به دلیل غلبهی فرهنگ کشاورزی ارزشهای زنانه در عرصهی ارزشگزاری دینی، اجتماعی و خانوادگی حضوری بارز دارد. به همین دلیل میتوان دید یک مادهگاو پرورندهی خدایان است.
در شاهنامه نیز فریدون در دامن مادهگاوی پروریده میشود که قدرتمند، زیبا و تواناست و در جهان همتایی ندارد. و این گاو نه تنها نماد بخشی از شخصیت مادرانهی فرانک است که در کل مادرانگی را در سنین ابتدایی کودکی به نمایش میگذارد.
در همانجا میآید که وقتی سه سال از پرورش فریدون میگذرد، خبر گاو زیبای بی همتا در جهان میپیچد. ضحاک از ماجرا خبر میشود. میفهمد فریدون که ویرانگر حکومت او خواهد بود، گاو به دایگی او مشغول است. پس دستور به کشتن فریدون و گاو میدهد. اما نکته این است که فرانک دوباره پیش از آنکه سربازان ضحاک بتوانند فریدون را در کنار گاو بیابند و نابود کنند، از توطئه خبردار میشود. به نزد صاحبگاو میرود. پس از سپاسگزاردن بر او، به مرد میگوید که خرد آسمانی او را بیدار کرده و عملش بر اساس آن هشیاری است. باید برای پاسخ به آن دست به کار شود. و میخواهد پسرش را از شهر جادوگران به هندوستان ببرد. به عبارتی میگوید که از یک هشیاری آسمانی و خردی پیامبرانه برخوردار است و هر آنچه مربوط به فرزندش میشود را پیش از وقوع از آن به الهام در مییابد.
شاید بسیاری مادرها پی به خطری که برای فرزندانشان ممکن است پیش آید ببرند. اما تنها آن دسته که هشیاری کافی دارند خطر را خنثی میکنند. فرانک یکی از این مادرهاست. در شاهنامه میبینیم که او با قدرت و سرعت، عمل میکند. در عین حال که جانب احتیاط را در هیچ حالی از دست نمیدهد. یعنی هم از هشیاری زنی که در فرهنگ کشاورزی پروردیده شده برخوردار است، هم از قوانین ستمکارانهی زمان ضحاکی آگاه است. او میداند با قوانین موجود، نمیتواند برای حفظ جان فرزندش، مستقیماً روبه رو شود و آنها بشکند. در عین حال میداند که مجالی برای تلف کردن وقت یا منفعل بودن ندارد. به جدی بودن خطر واقف است. پس فرزندش را از شهر جادوگران یا به عبارتی مقر حکومت ضحاک که بابل باشد، به کوهی در هندوستان میبرد تا در نزد یک خردمند تحت تعلیم قرار گیرد.
وقتی فرانک به نزد آن مرد دینی میرسد، خودش را سوگواری از ایران زمین معرفی میکند و از پسرش بعنوان کسی میگوید که قرار است حکومت هزار ساله و تباه ضحاک را بر چیند و نظمی نو در جهان بیافریند. در رفتار او میتوان زنی را دید که هم مشرف به حال است، هم از گذشتهی خویش باخبر است، هم آینده را میبیند. و میخواهد در برقراری نظم جهانی سهیم باشد. پس به شیوهای مصلحانه در راه برقراری نظم جهانی فعالانه قدم بر میدارد. حرکت فرانک به گونهای است که سبب روی آوردن بخت آسمانی به زمین شود.
فرانک که به هنگام شیردادن و پرورش ابتدایی کودکش مانند هر مادری با نماد یک گاو و بهترین گاو جهان نمایش داده میشود، به هنگام نجات کودکش از دست اهریمن همانطور که از نامش، پروانگ، بر میآید یک ماده ببر یا سیاهگوش است. اما وقتی پسرش به تخت مینشنید ملکهای مهربان و سخاوتمند میشود. اما در همه حال فرزندش را با ملایمت و خردمندی راهنمایی میکند. و همین رفتار درست مادر با فرزندش از فریدون شخصیتی میسازد که در برخورد با زن چه در مقام مادر، چه همسر، یا روح زنانه جهان همواره همواره با احترام و اعتدال رفتار کند. در قصهی فریدون میتوان دید که همراهی و حضور بخت آسمانی فریدون را بی نیاز از به کارگیری خشونت در پیشبرد امور و غلبه بر دشمنان میکند. و اگر به دلیل جوانی یا بی توجهی اندکی جانب اعتدال را رعایت ن نکند ایزد سروش ظاهر شده او را از خشونت پرهیز میدهد. مثال روشن این امر در روبرویی فریدون با ضحاک است.
ضحاک در کابوس خود که چهل سال پیش از وقوع دیده، فریدون را کشندهی خویش مییابد، اما در عالم واقع فریدون به جای آنکه او را بکشد به پیشنهاد ایزد سروش زندانی میکند، تا در زمان موعود ظهور کند و در جای خود مجازات شود.
ز بالا چو پی بر زمین بر نهاد
بیامد فریدون به کردار باد
بران گرزه گاو سر دست برد
بزد بر سرش ترگ بشکست خرد
بیامد سروش خجسته دمان
مزن گفت کو را نیامد زمان.
در داستان فریدون و فرانک آشکارا دیده میشود موافقت طبیعی در همه جا همراه فریدون است. و این همراهی که به بخت آسمانی تعبیر میشود او را از به کارگیری خشونت برای پیشبرد کار بینیاز میکند. عدم خشونت فریدون و احترام به زنان بخصوص در آنجا دیده میشود که او به دربار ضحاک وارد میشود و زنان ضحاک را که ناخواسته آنجا به بردگی کشیده شدهاند احترام میگذارد و به گونهای تحت حمایت خود در میآورد.
برون آورید از شبستان اوی
بتان سیهموی و خورشیدروی
بفرمود شستن سرانشان نخست
زوانشان از آن تیرگیها بشست
ره داور پاک بنمودشان
ز آلودگی پس بپالودشان
با دو دختر جمشید نیز که به زور به همسری ضحاک در آمدهاند با عشق و احترام رفتار میکند. و آنها را در چپ و راست خویش بر تخت مینشاند:
ز یک دست سروسهی شهرناز
به دست دگر ماهروی ارنواز
نتیجه آنکه به تعبیر شاهنامه که تاریخ اساطیری نجد ایران است و قدمتش به ماورای فردوسی و حکومتهای باستانی ایرانیان میرسد، نقش زن در ادارهی مدبرانهی جهان ایرانی، در ایجاد نظم جهانی و شکل گیری تمدن و هنر اهمیتی حیاتی دارد. در پادشاهی مقدس حضور عنصر زنانه و مردانه در کنار هم است که صلح جهانی را رقم میزند. حضور تکجنسیت و سعی در غلبهجویی سبب برقراری حکومت اهریمنی میشود که در آن حاصلی غیر از تباهی و خشکسالی و بی هنری نیست. در اثر چنین حکومتی جنگ غلبه میکند و خشونت و مرگ رواج مییابد. و تنها وقتی بخت آسمانی به زمین میل بازگشت میکند و هنر جانشین تباهی میشود که دو عنصر زنانه و مردانه با احترام در کنار هم به ادارهی جهان بپردازند.
به عبارت دیگر سلطهی یک حکومت تکجنسیتی قهراً به استبداد و ستمگری میانجامد. و تنها در سایهی تشریک مساعی دو جانبهی عنصر زنانه و مردانه است که تمدن و فرهنگ زائیده میشود و هنر و صنعت به کمال میرسد. این امر در داستان فریدون و فرانک در شاهنامه بهنمایش گذاشته میشود.
در همین داستان است که میبینیم فریدون در رابطه با عنصر زنانه همواره با احترام و قدرشناسی رفتار میکند. و آن را نه تنها در رابطه با مادر، معشوق، و سایر زنان احترام میگذارد که در ذات رنانگی، در قالب بخت آسمانی میستاید. از همین روست که حرکتش در جهان بی کشمکش به پیروزی میانجامد. رفتارش در همه حال متعادل و خالی از خشونت است و پادشاهیش سرآغاز رحمت و سعادت برای مردم میشود. به طوری که مهرگان با بر به تخت نشستن او همزمان میگردد:
بفرمود تا آتش افروختند
همه عنبر و زعفران سوختند
پرستیدن مهرگان دین اوست
تنآسانی و خوردن آیین اوست
درود . آفرینباد به شکوفه گرامی و نوشتار زیبا و پرمهرش ………
اسماعیل احمدی / زرتشت / 24 December 2014
فردوسی را بهتر بشناسیم :
فردوسی ، شاعری انسان دوست یا پدر راسیسم فارس و پان فارسیسم ؟؟
(منبع : کتاب شاهنامه نشر ایران من) .
ص825 : کس را زترکان نباشد خرد / کز اندیشه خویش رامش برد .
ص840: که ترکان بدیده پریچهره اند / بجنگ از هنر پاک بی بهره اند .
ص113 : یکی ترک بدنام او گرگسار / گذشته بر او بر بسی روزگار.
ص187: یکی ترک بدنام او بارمان / همی خفته را گفت بیدارمان .
ص333: بدوگفت کای ترک خونخواره مرد از ایران سپه جنگ با تو که کرد .
ص379: که آن ترک بدپیشه و ریمنست / که هم بد نژاد و اهریمن است .
ص390: به صد ترک بیچاره و بدنژاد / که نام پدریشان ندارید یاد.
ص482: پس آن ترک خیره زبان برگشاد / که پیش زواره همی کرد یاد.
ص550: یکی ترک زاده چو زاغ سیاه / برین گونه بگرفت راه سپاه.
ص559: تن ترک بدکاره بیجان کنم / ز خونش دل سنگ مرجان کنم .
ص791: که ایی ترک بدگوهر تیره هوش / همیدون برآورد بیژن خروش .
ص794: فغان کرد کای ترک شوریده بخت / که ننگی تو بر لشکر و تاج و تخت .
ص985: که این ترک بدساز مردم فریب / نبیند همی از بلندی نشیب .
ص1110: مرین را سوی ترک جادو برید / بگویید هوشت فراز امدست .
ص1157: اگر ترک باشد ببرم سرش / بخاک افکندم نابسوده تنش .
ص1165: یکی ترک بدنام اون گرگسار / زلشکر بیامد بر شهریار .
ص1177: بخندید روشن دل اسفندیار / بدو گفت ای ترک ناسازگار .
ص1183: بدو گفت کای ترک برگشته بخت / سرپیر جاو بین از درخت .
ص1190: گرفتندش دو ران برکشیدش ز گل / بترسید بدخواه ترک چگل یکی مردم ای شاه بازارگان / پدر ترک مادر زآزادگان .
ص2008 : ازآن پرسیدش از ترک زشت / که ای دوزخی روی زشت .
ص2008: چه مردی و نام و نژاد تو چیست / که زاینده را بر تو باید گریست .
ص2041: سخن بس کن از هرمز ترک زاد / کاندر زمانه مباد آن نژاد .
ص2041: گر از کیقباد اندر اری شماری / بریت تخمه بر سالیان صد هزار .
ص2073: بر آ ترک بدساز گفت / که جز خاک تیره مبادت نهفت .
ص2169: یکی ترک بد پپیر نامش قلون / که ترکان ورا داشتندی زبون .
ص1974: که این ترکزاده سزاوار نیست / شاهی کسی اورا خریدار نیست .
ص1974: که خاقان نژاد است و بدگوهر است ….
ص828: داغ از کین ترکان بپرداختی / کزی رزمگه بوستان ساختی شگفتی تر آنک از میان سپاه / یکی ترک بدبخت گم کرده راه بیامد که یزدان نیکی کنش / همی بدسگالید باید کنش
ضمنا فردوسی در شاهنامه بیش از 350 بار از واژه نژاد و ترکیبات آن از قبیل : بدنژاد ، کهترنژاد ، خسرو نژاد ، فرخ نژاد ، جادو نژاد ، تازی نژاد ، قیصر نژاد ، یبغونژاد ، و نوذرنژاد و … استفاده کردند و این واژه و ترکیباتش از مهمترین و کاربردی ترین واژگانی میباشند که فردوسی در تعریف یا تخریب افراد و ملل از آن استفاده کرده است .
از ملت آذربایجان و تمام همزبانانم که موردعنایت این شاعر نژاد پرست و ضد ترک قرار گرفتند ،بخاطر درج اشعار سخیف ایشان پوزش می طلبم .
هدف،نشان دادن چهره واقعی این شاعرانسان دوست!و پیروان مدعی دموکراسی و حقوق بشر ایشان است .
امیدوارم نسل جدید آذربایجان در سایه افزایش سطح آگاهی و بیداری عمومی به رشد و توسعه دست یابند و خود و زبان ،فرهنگ ، تاریخ و هویت ملی خود را بهتر و عمیق تر بشناسند تا اجازه ندهند شووینیست ها و اجنبی پرستان از آنان و سرزمین مقدس شان آذربایجان سوء استفاده کنند .
Raove / 24 December 2014
جناب پانتورك عزيز
حقارت و نفرت جماعت پانتورك و غيره را از فردوسي و به صورت گسترده هر آنچه ايراني است، در يك نكته خلاصه مي بينم. بي ريشگي و عقده حقارت.
Xerxes Goodarzie / 25 December 2014
ﻫﻤﻪ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺗﻮﺭﮎ .. ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﮋﺍﺩ ﺍﺭﯾﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﺪ
– ﺍﺩﻋﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻐﻮﻝ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ ﺗﻮﺭﮎ ﺷﺪﻩ
ﺍﺳﺖ
– ﺍﺯ ﺗﺪﺭﯾﺲ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻮﺭﮐﯽ ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺯﺑﺎﻥ ﻏﯿﺮ ﺭﺳﻤﯽ ﻫﺮﺍﺱ
ﺩﺍﺭﺩ
– ﻫﻮﯾﺖ ﻃﻠﺒﺎﻥ ﺗﻮﺭﮎ ﺭﺍ ﭘﺎﻥ ﺗﺮﮎ ﺧﻄﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﺪ
– ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺯﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ ﻭ ﺗﻮﺭﮐﯿﻪ ﺭﺍ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﺤﺴﻮﺏ ﻣﯿﮑﻨﺪ
– ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﯾﮑﭙﺎﺭﭼﻪ ﺳﺨﻦ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ؛
– ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ؛ﺩﺳﺖ ﺗﺮﻭﺭﯾﺴﺖ ﭖ . ﮎ . ﮎ ﻭ ﭘﮋﺍﮎ
ﺭﺍ ﻣﯿﻔﺸﺎﺭﺩ
– ﺍﻓﻐﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎﺯ
ﮔﺮﺩﺍﻧﻨﺪ
– ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﯿﺎﺯ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺭﻭ ﻫﺮﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﺗﻐﯿﺮ ﻣﯿﺪﻫﺪ؛
– ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺍﺳﺖ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﻫﻤﻪ
ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﺪ
– ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺗﺒﻌﯿﺾ ﻭ ﻇﻠﻢ ﻭﺍﺭﺩﻩ ﺑﺮ ﺍﺯﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ ﺩﻟﯿﻠﯽ ﺑﺮ ﺍﺩﻋﺎﯼ
ﺍﺳﺘﻘﻼﻝ ﻃﻠﺒﯽ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﺪ
– ﻧﻮﻉ ﻣﺎﻧﻘﻮﺭﺩ ﭘﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺴﺖ، ﺑﻪ ﻟﻬﺠﻪ ﺗﻮﺭﮐﯿﻪ ﻋﻼﻗﻪ ﺧﺎﺻﯽ ﻧﺸﺎﻥ
ﻣﯿﺪﻫﺪ
– ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﺭﺳﻤﯽ ﺗﻮﺭﮐﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺷﺎﻩ ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﺧﻄﺎﯾﯽ
ﺣﺮﻓﯽ ﻧﻤﯿﺰﻧﺪ
– ﺍﺯ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻣﻠﯽ ﺍﺯﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ ﺳﻮﺯﯼ ﻭ ﻧﺴﻞ ﮐﺸﯽ ﺗﻮﺭﮎ ﻫﺎ
ﺣﺮﻓﯽ ﻧﻤﯿﺰﻧﺪ
– ﺣﺘﯽ ﻓﺪﺭﺍﻟﯿﺴﻢ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛
– ﻭﯾﮑﯽ ﭘﺪﯾﺎﯼ ﺩﺳﺘﮑﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺗﻮﺳﻂ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻣﻨﺒﻊ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﻣﻮﺛﻖ
ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭ ﻣﯽ ﺍﻭﺭﺩ
– ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﮑﻨﺪ ﻓﺤﺶ ﻣﯿﺪﻫﺪ
– ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻭ ﭘﺪﺭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﺪ ﻭ
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﯾﮏ ﺟﻤﻠﻪ ﺟﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﻧﺎﻡ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﻣﯿﺪﻫﺪ
Raove / 27 December 2014
مقاله فوق العاده ای بود. با تشکر از نویسنده خانم شکوفه تقی
از کامنتها مشخصه این مقاله زیبا و بجا، بعضی ها رو بدجور از کوره به در برده!
جناب نمونه این ابیات رو تو اشعار بقیه شاعران ایرانی هم میشه پیدا کرد به خصوص شاعرانی مثل نظامی و مولانا و … که شما سعی دارید به زور هویت ترکی به اونها بدید، چرا فقط فردوسی و اشعارش هدف پرخاشگریهای شما هستند؟! دوما مطمئنا این اشعار و ابیات هیچ ربطی به مردم آذربایجان ندارند که شما برای ملت آذربایجان بیانیه صادر کردید! نام آذربایجان (آذر آبادگان) و آذربایجانی در شاهنامه جداگانه اومده و ترکهای مورد نظر شاهنامه ربطی به مردم دیار آذر آبادگان ندارن که شما به خاطر این ابیات اونها رو علیه فردوسی و اجنبی(؟!) بسیج کردید! سوما اینقدر که یه عده خود تورک پندار تو این سالها به فردوسی هتاکی و فحاشی کردند فردوسی تو این چند بیت اساعه ادب به اینها نکرده و مگه تورکها مرکز عالم هستی هستند که هیچ احدی حق نداشته باشه از گل نازکتر بهشون بگه اونهم وقتی که تورکها در زمان فردوسی و در طول تاریخ به همراه عربها قرنها غاصبانه و ظالمانه بر ایرانیها حکومت کردند و از هیچ جنایتی فروگذاری نکردند؟! به این شکلی که شما همه جا از فردوسی بدگویی میکنید کاملا مشخصه که نژادپرست چه کسانی هستند! این همه کینه توزی و توهین مدام به یک شاعر بزرگ و بر طبل تفرقه و تعصبات قومی کوبیدن بیشتر نشون دهنده عقده خودکم بینی و حقارت شماست!
a / 28 December 2014
* کسی ادعا نکرده تورک ها نژاد آریایی هستند! ادعا شده همه اقوام ایرانی از جمله آذربایجانی ها ایرانی و آریایی هستند! آریایی برای ما یعنی ایرانی! تورک که ایرانی نیست نژاد مشخصی داره و اصالتش به تورکستان چین و مغولستان برمی گرده! بر سر واژه ها هم با کسی جنگ نداریم اگه نسبت به واژه آریایی حساسیت دارید واژه ایرانی رو جایگزینش می کنیم مگه اینکه اصولا با ایران و ایرانی مشکل داشته باشید که دارید! پس آریایی یعنی همون ایرانی
* البته که ادعا داریم مردم آذربایجان ترک زبان شدند. صدها سند برای تورک زبان شدن مردم آذربایجان وجود داره، اگه شما برای به اجبار ترک کردن مردم آذربایجان انکارش می کنی مشکل از شماست…
* نمونه اعلای ویکیپدیای دستکاری شده ویکیپدیای مضحک ترکی آذربایجانیه و بعد هم ویکیپدیای ترکی استانبولی! ویکیپدیای آذربایجانی که به خاطر دروغهای شاخدارش مثال بارز بی صاحبی و بی دروپیکری ویکیپدیاست
* البته که فدرالسیم ادعایی و دلخواه شما رو قبول نداریم چون فدرالیسم مورد نظر شما مقدمه تجزیه ایران هست.
* چرا نباید افغان ملت همسایه خود رو دوست داشته باشیم؟! البته برخلاف ادعای دروغ شما ادعای ارضی نداریم! از همین کامنت هم میشه به عقاید زشت و سخیف و نژادپرستانه شما قوم پرستها که ملیت «افغانی» براتون فحشه و همسایه و هم نژاد و همزبان بودن با افغانها براتون تحقیرآمیز، پی برد! فکر می کنید نمی دونیم چرا تازگیها تورک بودن اینقدر برای شما تازه به دوران رسیده های بی ریشه جالب شده؟! به خاطر پیشرفت ظاهری کشور تورکیه (البته از نظر شما) و بحرانی شدن اوضاع ایران تو دوره آخوندها! هنوز شعارهای سخیفتون رو تو ورزشگاه ها فراموش نکردیم
* تورک ها که در همه دنیا به دروغگویی و جعل و تحریف تاریخ و تاریخ دزدی معروف هستن! جمله معروف مورخ مشهور روسی که در همه دنیا ورد زبانهاست! اونوقت دیگران تاریخ رو تغییر میدن؟! اتفاقا بزرگترین عیب و ایراد ما اینه که اصلا تاریخ نویس نیستیم! ما بزرگ ترین تاریخ سازان عالمیم اما یک مشکل بزرگ داریم! مورخ و تاریخ مکتوب که نوشته خودمون باشه نداریم! یعنی از همون اول متاسفانه عادت به نوشتن تاریخ نداشتیم و و اجازه دادیم تاریخمون رو دیگران برامون بنویسن … اولش یونانی ها و بعد رومی ها و دیگران … پس ما خیلی درباره خودمون تاریخ نمی نویسیم که بخوایم تغییرش بدیم … همیشه درباره ما دیگران نوشتند …
* شما که هموطن تورک شده ما هستی دشمن ایران شدید …، دیگه جمهوری آذربایجان و تورکیه جای خود دارند! اصلا شما چرا اینقدر سنگ جمهوری آذربایجان و به خصوص تورکیه رو به سینه می زنید؟! راستی سریال حریم سلطان رو دیدی؟!
* شما حتی اسم آذربایجان رو درست نمی نویسید و هدفتون اینه که تاریخ آذربایجان رو با این غلط املایی عمدی جعل و تحریف می کنید تا به اهدافتون برسید!
* شما خودتون رو هر چه که بنامید، در عمل یک مشت پانتورک متعصب شووینیست هستید. از افکار و اعمالتون مشخصه! کار مورد علاقتون هم همه جا بدگویی و توهین نسبت به بزرگان ایران به خصوص کوروش و فردوسی و مزدوری برای بیگانه و جان فشانی برای تورکیه و جمهوری آذربایجان و عربهاست (مثال: شعار خلیج عربی در ورزشگاه ها)! از کامنتهایی که زیر همین مقاله نوشتید هم کاملا هویت ادعاییتون رو مشخص کردید
* نسل کشی تورکها و کتاب سوزی و …؟! جناب شما بدجور توهم داری و البته جعل تاریخ هم سرگرمی مورد علاقه شماست … نسل کشی که حرفه شما تورکهاست … فقط تو همین قرن بیستم سایقه سه نسل کشی تو کارنامه تونه … کتاب های نداشته شما هم هیچوقت تو تاریخ ایران سوزونده نشده و اینها همه توهمات و فانتزی های شماست
* پاتون رو از کفش کوروش کبیر بکشید بیرون! البته که کوروش یکی از بزرگترین شخصیتهای تاریخی نه تنها ایران بلکه جهان هست. بغض و نفرت بی دلیل و شووینیستی شما کوچکترین اهمیتی نداره و از بزرگی و محبوبیت کوروش چیزی کم نمی کنه!
* ببین یک مقاله مثبت درباره فردوسی چقدر پانتورک رو ناراحت کرده که اومده زیرش همچین کامنتایی گذاشته…
a / 28 December 2014
فر ایزدی می تواند از اعتقادات عیلامیها به اوستا و شاهنامه رسیده باشد یده باشد. عیلامیها فر را کیتن می نامیده اند.
جواد مفرد کهلان / 28 April 2019