به بهانه ی نمایشگاه عکس بابک بردبار( بابک بردبار- متولد ١٣۶٣ شیراز- ساکن فرانسه) درانگلستان پیرامون زنان پیشمرگه کوموله با اومصاحبه کردم. امروز زنان کرد نقش بزرگی در حفظ صلح و امنیت منطقه عراق و کردستان دارند….
مهاجرت از ان دسته فرایندهایی است که زمان و مرز ندارد و مانند کوچ پرندگان فصل و عرض جغرافیایی نمیشناسد. گاهی از شهرک سیمانی و سرد جنگ زدگان ابادانی و خرمشهری ، در فسا ، راه میکشد تا کوههای کردستان و میرساند خود را با یک کوله پشتی سنگین از اندوه تبعیدی ناخواسته به خیابانهای مه زده ی شهر کوچکی درفرانسه.
بابک را با عکسهایش میشناسم و واژه ی مشترک مهاجرت از سرزمینی که عکسهایش را قیچی و برای کار در روزنامه و ثبت حقایق زندانیش کردند. بهانه برای شنیدنش زیاد بود، برپایی نمایشگاه عکسش از زنان پیشمرگه ی کرد در انگلستان ، و شنیدن تجربه اش از مهاجرت و نوشتن چند خطی برای زندانیان در اعتصاب غذاکه او هم در زمان زندانش تجربه کرده بود، نشاندمان به یک گفتگوی صمیمی.
فکرش رامیکردی عکاسی تفریحی از طبیعت انقدر برایت جالب باشد که جذبت کند در ثبت داستانهای مستند از جامعه ؟ ” عکاسی مستند برایم ثبت رنج فقیران و معتادین بود و فکر میکردم چطور میشود از رنجنامه ی تصویری دیگران برای خودمان موقعیت هنری دست و پا کنیم ! اما پیشتر که رفتم قصه و روایت متفاوت شد و جامعه مفهومی چنان گسترده یافت که تمام نمیشد. از ادمهای مانده در تیپهای دهه ی ۴٠ و ۵٠ در یک حمام قدیمی گرفته تا کارگران فلز کار روی داربستهای بلند، جامعه ای بود که میخواستم ببینم و ثبتشان کنم.گروه موسیقی کوچکی که دلم میخواست تا سالهای سال عکسهایشان را ارشیو کنم و نو به نو عکسهای جدید به ان بیافزایم ” او از داستانهایی که عکسهایش روایت میکنند برایم میگفت و کار روزنامه نگاری تا رسیدیم به ان بخشی از صحبتهایش که حرفهای ناگفته ای بود در مورد زندان و حکم یکساله اش واینکه بعد از ٩ ماه ، در نتیجه ی تجدید نظر فهمید، افزون بر حکم نهایی اش هم در بند بوده است . قسمت دیگر همصحبتیمان هم به لنز و دوربین گذشت و نمایشگاه اخرش و انچه از دریچه ی دوربین میبیند و ثبت میکند.
داستان ماجرای اعتصاب غذای همبندانش و روایتش از زندان( سال ٢٠١٠)، بخش بزرگی از تجربیات اوست ، چون به واسطه ی ان و بعد از محرومیت و محدودیت در کار و سخت شدن گذران زندگی با هنری که عاشقش بود، ترک سرچشمه ی الهامات وطنی و سوژه های ناتمام و یا ناگفته میکند ان حوادث پرتابش کردند به کوههای کردستان و سفارت فرانسه و اکنون بعد از دوسال ، زندگی همیشه بارانی درلیلِ ( شهر کوچکی در شمال فرانسه) .
” شاید این اولین بار باشد که مستقیم میخواهم از روزهای زندان بگویم. حکم یکساله ام به واقع برای عکاسی و ثبت اخبار اعتراضات مردم در روزهای بعد ازانتخابات ٨٨ بود. من عکاس روزنامه بودم و برای یک عکاس خبر نگار ، بدیهی است که جریانات در گذر تاریخ و سیاست و جغرافیای کشورش را ثبت کند اما برای دادگاهی که مرا محکوم به یکسال زندان کردند این کار جاسوسی برای بیگانگان بود و اقدام علیه امنیت ملی . اعتراض کرده بودم به حکمم و منتظر پاسخ بودم.یادم است که عصر دوشنبه ای بود و من ٨،٩ ماه بود که دربند ٣۵٠ اوین بودم . ملاقاتها و تماسها بسیار کم و محدود شده بود و بچه ها هم درگیر واکاوی اوضاع بودند.انروز عصراسم مرا صدا زدند، برای ترخیص و من به رسم معمول همبندان در زندان ، تک تک دوستانم را در اغوش کشیدم و شماره تلفنهایی را با عجله نوشتم که خبر برسانم به خانواده های دلنگران از قطع تماس و ملاقاتی . بهمن امویی و کیوان صمیمی را برای اعتراضی در سالن ملاقات برده بودند انفرادی و فضا با سرود خوانی همصدای بچه ها سنگین و غم انگیزتر شد . افسر نگهبان اما مرا از اغوش دوستان به زور بیرون کشید و به سرنگهبانی برد.منتظر دریافت برگه ی ترخیصم بودم که سردراوردم از انفرادی با اتهام تازه ی اغتشاش در زندان . انجا دیدم دوستان دیگری را هم به انفرادی اورده اند و گفتند که بند شلوغ شده است . در یک تصمیم جمعی دست به اعتصاب غذا زدیم تا اوضاع کمی تغییر کند و حداقل خانواده ها از نگرانی ندیدن و نشنیدن خبری از عزیزانشان در بیایند، دیگر انکه میخواستیم کتابخانه ی بند سیاسی که در شرف تعطیلی بود باز بماند و سر و سامان بگیرد و دارو و درمان هم برای بیماران بند همیشه درلیست تقاضاهای زندانیان بود. و بچه ها خواست ازادی مرا هم به مطالباتشان افزون کردند. چون مرا از جلوی در به بهانه ی اغتشاش باز گردانده بودند و در همان قانون نیم بند و بروکراسی کند و بیمار قوه ی قضاییه هم ، من حتی بیشتر از حکمم را کشیده بودم. اعتصاب غذا بعد از حدود ١٨ روز جواب داد . و ما به بخشهایی از خواسته هایم رسیدیم . ”
او در مورد تجربه ی اعتصاب غذا در زندان میگوید” بدن زندانی تنها چیزیست که برای مبارزه و مطالبه ی خواسته هایش دارد . به نظرم مهمترین مسئله این است که از این افراد در خارج زندان حمایت شود و صدای انها به گوش همه برسد.در مورد زندان تلاش حکومت همیشه بر عدم انتقال اطلاعات و اخبار به بیرون است و اگر گروههای خارج از زندان این موضوع را همگانی نکنند سخت میشود نتیجه گرفت” این روزها اخبار اعتصاب غذای زندانیان کمتر پوشش خبری داده میشود که با وجود ناتوانیها و بیماریهای جسمی اکثر زندانیان ، ادامه ی اعتصاب تا رسیدن به نتیجه را برایشان بسیار دشوار و کاهنده میکند. بابک ثبت مجموعه عکس از مهاجرانی که تجربه ی زندان داشته اند را یکی از کارهایی بر میشمرد که میخواهد به زودی انجامش دهد. تلخی مجموعه تصاویری را که از دوست افغان نقص عضو شده و فراری از تبعیض اش دارد در قاب دیده ها قرار میدهد تا زنان پیشمرگ کرد کوموله ای را که از زخمهای زندگی و رنجهای رفته بر سرنوشت پر از تبعیضهای جنسیتی و قومیتشان وادارشده اند تا در صف مبارزه بیاستند. ” زندگی ٧،٨ ماهه در کنار کردها برایم پر از تجربه های تازه بود. این انگیزه و همکاریشان مثال زدنی است .هرچند در مجموع ، سیاست امروز کردها بر صلح و پایداری ارامش و ثبات در منطقه است اما این روحیه ی زنانی که خود را با سختی و سنگینی سلاح و زندگی با حداقل امکانات در کوهستان تطبیق داده اند برایم پر بود از لحظه هایی که دوست داشتم ثبتشان را تا مدتها ادامه دهم . و در اولین فرصت برای اینکار به کردستان باز خواهم گشت.” حاصل ثبت این روزها مجموعه عکسیست با نام قطعه ای در شرق که هم اکنون درقالب نمایشگاه عکسی در شهر ناتینگهام بر پاست. پیوند ی است میان انچه از زندگی در ما رسوب میکند و انچه به کلمه وتصویر و رنگ در میاید.
پیوند است میان تجربه ی زندان وتلاش برای فراموش نکردن و فراموش نشدن در تبعیدی ناخواسته، میان انچه ما میبینیم و مینویسیم از زندانیان عقیده و متهمان به داشتن اندیشه ای دگرگونه که بسیار متفاوت است از انچه انان با استخوان و قلب و چشمشان میچشند و درک میکنند، و تفاوت همین ادراکهاست که مسؤولیت گفتن و نوشتن و نشان دادن انچه که چشمها به رویش بسته شده را سخت تر و مهمتر می کند. حد و مرزها را دیگرانی برای اندیشه ی ما تصویب و تایید و اجرا میکنند. بابک میگوید نام مجموعه عکس نمایش داده شده اش از شهرک جنگ زدگان ( در نزدیکی زادگاهش ،فسا) در فرانسه را اخراج شدگان نامید. ما مجموعه ای هستیم از اخراج شدگان از مرزها و محدودیتهای نهاده ، تا بیان و ثبت تجربه ی اندوهبار مان از سانسور و تبعیض و مهاجرت و محدودیت به یاد منکران بیاندازد که در زندگی بسیارانی ، در ایران و یا خارج از ان مرز و جغرافیا خبری از رنگ نیست و روزگارشان هنوز سیاه و سفید است ، وضوحی در دید و بیان جزییات زندگی ان زندانی که ارام ارام در زندانی گوشه ای دور از تهران اب میشود، یا خانواده ای که مظطرب سلامت عزیز در بندش است ، مهاجرانی که هنوز ارامش و سامان نیافته اند و کابوسی تاریک همواره بر زندگیشان سایه دارد، وجود ندارد، رخصتی برای دیدن حقیقت نیست ، حتی با لنز دوربینهای دیجیتالی و زوم بالا .
* این نام را بر اساس نام ابتدایی یکی از نمایشگاههای بابک بردبار انتخاب کردم با عنوان من از جغرافیای جهان تنها سقف خانه ام را بلدم.
لینک اصلی مطلب در تریبون