فضای دو قطبی کنونی در اوکراین امر جدیدی نیست بلکه ریشههای دور تاریخی دارد. البته شکافها در هر دوره تغییر کردهاند اما اختلافنظر در سمتگیری به سوی شرق و یا غرب حداقل از جنگ جهانی اول سابقه دارد.
یکی از ویژگیهای بحران اوکراین دوگانگی در رفتار سیاسی و دیدگاه معطوف به سمتگیری جهانی در قلمرو جغرافیایی این کشور است. مناطق شرق در مجموع تمایل به برقراری رابطه استراتژیک با روسیه دارند و غرب بر عکس بر دوری از روسیه و نزدیکی با غرب اصرار دارد. این تفاوت نگرش البته هموزن نیستند و پایگاه اجتماعی غربگرایان در اوکراین بیشتر است.
اما شکاف فوق برابر نهاد و معادل دستهبندی نژادی نیست. طبق سرشماریهای رسمی در اوکراین جمعیت روستبار در اوکراین کنونی حداکثر بیست درصد است. درمناطقی چون دونتسک و خارکف نیز که جمعیت روستبارها زیاد است باز تعداد آنها بیش از نیمی از ساکنان آن مناطق نیست. اما شمار کسانی که به رابطه خوب با روسیه و یا همطراز با غرب بها میدهند و متحد طبیعی اوکراین را روسیه میدانند بیشتر از روستبارها است. در عین حال توجه به این واقعیت که برخی از چهرههای شاخص غربگرا در اوکراین روسیتبار هستند معادله سیاست- قومیت در اوکراین را پیچیده میسازد.
توجه به این واقعیت که برخی از چهرههای شاخص غربگرا در اوکراین روسیتبار هستند معادله سیاست- قومیت در اوکراین را پیچیده میسازد.
اما دوگانگی موجود امر جدیدی در تاریخ اوکراین نیست. از قرن نوزدهم که نطفه اوکراین به عنوان کشور و ملت متمایز و مستقل شکل گرفت، شکاف فوق وجود داشته است.
نگاهی به تاریخ دور
منطقهای که کشور کنونی اوکراین در آن قرار دارد از زیستگاههای قدیمی بشر است. بنا به برخی مطالعات و نظریههای تاریخی، قدمت زندگی انسان در آن به بیش از ۳۰ هزار سال میرسد. بر این مبنا محل تولد زبان هندو- اروپایی این منطقه بوده است. در هزاره های پیش از میلاد سکاها ، کیمریها و سرمتیها در این منطق زندگی میکردند.
بعد یونانیها و رومیها آنجا را تسخیر کردند. امپراطوری روم شرقی از شش قرن پیش از میلاد مسیح تا شش قرن بعد از آن بر اوکراین کنونی حکمرانی میکرد. از قرن ششم به بعد گوتها و وینیزیها قلمرو فوق را در دست گرفتند. اما در مقاطعی مغولهای سفید بر آنجا حاکم شدند و تا قرن هفتم کنترل اوکراین بین نیرو های یاد شده در نوسان بود. بلغارستان قدیم از قرن هفتم بر آنجا حاکم شد. اما با مهاجزت خزر ها قدرت بلغارها رو به افول رفت .
سدههای میانه
در قرن نهم قدرت نوظهوری در شرق اروپا و بالکان پدید آمد. دولت روس- کیف که به نوعی نیای مشترک اوکراین و روسیه کنونی است. اولین دولت قدرتمند اسلاو در شرق است. این دولت که در قرن یازدهم یکی از مقتدرترین دولتهای اروپا بود تا قرن سیزدهم بر اوکراین کنونی، بلاروس، بلغارستان و بخشی از روسیه کنونی حکومت میکرد. کیف مهمترین شهر آنها بود و در دوره حکومت آنها گسترش زیادی پیدا کرد.
مغولها در قرن سیزدهم به حیات روس- کیف پایان دادند. از قرن چهاردهم به بعد اوکراین به محل رقابت امپراطوری لهستان و دوکنشین لیتوانی تبدیل شد. اما در نهایت جمهوری مشترک المنافع لهستان و لیتوانی کنترل اوکراین را در دست گرفت.
هرچند روسها به قراقها و اوکراینیها وعده خود مختاری داده بودند اما این در زمان حکومت روسیه تزاری محقق نشد. از دوره کاترین کبیر سیاست روسیسازی اوکراین و کریمه و تشویق مهاجرت به اوکراین شروع شد.
قزاقها از اواخر قرن شانزدهم علم عصیان علیه جمهوری فوق بلند کردند و توانستند در قرن هفدهم مناطق وسیعی از اوکراین کنونی را در اختیار بگیرند که شامل شرق اوکراین میشد. آنها در دوران کوتاه حکومت خود با حکومتهای سوئد، لهستان، عثمانی و خاننشین تاتار کریمه جنگهای سنگینی داشتند. در قرن هفده خاننشین کریمه حکومتی مقتدر در اروپا بود.
سرانجام روسیه در دوران پتر کبیر الحاق اوکراین را آغاز کرد. درگیری بین قزاقها و روسها تا اویل قرن هجدهم ادامه یافت اما در نهایت روسیه تزاری موفق شد بخشهای وسیعی از اوکراین امروزی ( قلمرو شرقی) را در اختیار بگیرد. مناطق غرب رودخانه دنیپر اوکراین نیز بین روسیه و اتریش- مجارستان بعد از تجزیه امپراطوری لهستان تقسیم شد.
بعدها روسها در قلمرو شمال اوکراین پیشروی کردند. علیرغم اینکه روسها به قراقها و اوکراینیها وعده خود مختاری داده بودند اما این اتفاق در زمان حکومت روسیه تزاری محقق نشد. از دوره کاترین کبیر سیاست روسیسازی اوکراین و کریمه و تشویق مهاجرت به اوکراین شروع شد. در عین حال صدها هزار نفر از ساکنان اوکراین نیز به شمال روسیه و آسیای میانه مهاجرت کردند. در قرن هجدهم همچنین جمعیت زیادی از آلمان به اوکراین کوچ کردند.
تاریخ مدرن اوکراین
در قرن نوزدهم که قلمرو اوکراین بین امپراطوریهای روسیه و اتریش- مجارستان تقسیم شده بود، جنبشهای ناسیونالیستی و رهایی بخش در اوکراین بوجود امد. رهبران این جنبش تاراس شوچنکو شاعر و هنرمند پر آوازه و میخائیل دراهمانوف رهبر سیاسی بودند. گالسیا که تحت فرمانروایی امپراطوری اتریش- مجارستان بود مرکز فعالیتهای ناسیونالیستی و استقلالگرایانه در اوکراین بود.
در جنگ جهانی اول فضای اوکراین دو قطبی شد. مناطق مرکزی و شرقی اوکراین به نفع روسیه و متفقین وارد جنگ شدند و نزدیک به سه میلیون و نیم نفر به ارتش امپراطوری روسیه تزاری پیوستند.
در جنگ جهانی اول فضای اوکراین دو قطبی شد. مناطق مرکزی و شرقی اوکراین به نفع روسیه و متفقین وارد جنگ شدند و نزدیک به سه میلیون و نیم نفر به ارتش امپراطوری روسیه تزاری پیوستند. اما ساکنان مناطق غربی از امپراطوری هابسبورگ حمایت کردند و نزدیک به سیصد هزار نفر به ارتش آن پیوستند. امپراطوری اتریش- مجاستان غرب اوکراین را به جبهه اصلی نبرد با روسیه تزاری تبدیل کرده بود. این مسئله باعث شد تا ارتش اوکراین- گالیسیا در این منطق تشکیل شود و تا سالها با نیرو های بلشویک و ارتش سرخ روسیه جنگ کند.
بعد از فرو پاشی امپراطوریهای روسیه تزاری و اتریش – مجارستان ،جنبش ملیگرایی و حق تعیین سرنوشت در اوکراین گسترش پیدا کرد که تحت تاثیر اندیشه های کمونیستی و سوسیالیستی بودند. در این دوره خلا قدرت، مجموعههایی نظیر حکومت مردمی اوکراین و جمهوری اوکراینی سوسیالیستی شوروی که مدافع بلشویکها بود در شرق و مرکز اوکراین بوجود آمدند. اما در غرب جمهوری مردمی غرب اوکراین استقرار یافت که قبلا تحت سیطره امپراطوری اتریش- مجارستان بود.
بین این نیرو ها جنگ داخلی شدیدی در گرفت. در خلال این جنگ نیرویی آنارشیست در قالب ارتش سیاه نیز به منصه ظهور رسید. در پایان جنگ داخلی شوروی توانست تسلط خود بر اوکراین را بدست آورد اما جنگ با لهستان باعث شد تا منطقه گالسیا و غرب اوکراین به قلمرو لهستان ضمیمه شود. در این دوره نیمی از خاک اوکراین جدا شد و به کشور هایی چون روسیه، لهستان و بلاروس تعلق گرفت. همچنین مولداوی نیز به عناون بخشی خود مختار از اوکراین جدا شد.
جنگ جهانی دوم باعث قدرت گرفتن جنبش استقلال اوکراین شد. حمله آلمان نازی به لهستان باعث شد تا ساکنان غرب و شرق اوکراین به نحو بیسابقهای متحد شوند.
در سال ۱۹۲۲ اوکراین به عنوان یکی از بنیانگذاران اتحاد جماهیر شوروی معرفی شد. اوکراین در ادامه بخشهایی دیگر از خاکش را از دست داد و آنها به رومانی و چک اسلواکی ضمیمه شدند. بعد از جنگ جهانی اول دوباره جنبش ملیگرایی اوکراین با محوریت سازمان ملیگرایان اوکراین در مناطق غربی تحت حاکمیت لهستان احیا شد و به نبرد هایی با حکومت پرداخت اما موفق نشدند خود مختاری اوکراین غربی را بدست آورند.
جنگ جهانی دوم باعث قدرت گرفتن جنبش استقلال اوکراین شد. حمله آلمان نازی به لهستان باعث شد تا ساکنان غرب و شرق اوکراین به نحو بیسابقهای متحد شوند. حمله نازیها به کیف با مقاومت سنگین اوکراینیها مواجه شد. اکثر مردم اوکراین در کنار ارتش سرخ با آلمان های نازی جنگیدند. اما گروههای کوچکی چون ارتش جنگجویان اوکراینی و ارتش آزادیبخش اوکراین با آلمان نازی همراه شدند. تعداد اوکراینیها که با ارتش سرخ همکاری داشتند بین ۴ تا ۸ میلیون تخمین زده میشود.
بعد از پایان جنگ جهانی دوم اوکراین صدمه زیادی دید. جمعیت اوکراینیها در قبال مهاجران روسی کمتر شده بود. آلمانیها (نزدیک به نیم میلیون نفر) همراه با تاتار ها مجبور به مهاجرت شدند. همچنین مناطق غرب اوکراین از لهستان گرفته شده و به شوروی سابق ملحق شد. در سال ۱۹۵۴ خروشچف برای تحکیم دوستی بین اوکراین و روسیه، کریمه را به اوکراین بخشید. سرانجام پس از فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۰، جمهوری اوکراین به عنوان دولتی مستقل تشکیل شد.
تجزیه و تحلیل تاریخی شکاف غرب و شرق اوکراین
در مرور مختصر تاریخی مشاهده شد که فضای دو قطبی کنونی در اوکراین امر جدیدی نیست بلکه ریشههای دور تاریخی دارد. البته شکافها در هر دوره تغییر کرده است اما اختلافنظر در سمتگیری به سوی شرق و یا غرب حداقل از جنگ جهانی اول سابقه دارد.
در جنگهای جهانی اول و دوم اکثریت مردم اوکراین جانب روسیه را گرفتند. اما اکنون غربگرایی و نزدیکی به اروپا وزن بیشتری دارد.
در اصل کشور هایی مثل اوکراین که چند تکه بوده و ترکیبی از نژاد های مختلف هستند وقدمت تاریخی زیاد به عنوان یک ملت مستقل را ندارند، عمدتا از چنین شکافهایی رنج میبرند. فرایند ملتسازی در این کشور ها مسیر منطقی را طی نکرده و اسیر اختلافات حل نشده و انباشه شده تاریخی هستند.
تلاش برای یکسانسازی هویتی و یا ایجاد قومیت واحد اوکراینی نیز در کشوری که چند نژادی است و در طول تاریخ بین امپراطوریهای مختلفی دست به دست چرخیده است چشمانداز موفقیتآمیزی ندارد.
تعریف کشور بر مبنای مرز های سیاسی و حقوق شهروندی و احترام به تکثر قومیتی، زبانی و نژادی میتواند چند پارگی و بحران همبستگی ملی را از بین ببرد. ناسیونالیسم اوکراینی برای عبور از گسست های تاریخی این منطقه و اختلاط مردمان مختلف که هر کدام تبار تاریخی جداگانه ای دارند با مشکل زیادی مواجه است.
آنچه با گذشته فرق کرده است، کاهش وزن روسگرایی در منطقه کنونی اوکراین است. در جنگهای جهانی اول و دوم اکثریت مردم اوکراین جانب روسیه را گرفتند. اما اکنون غربگرایی و نزدیکی به اروپا وزن بیشتری دارد. البته نمیتوان از نفش حاکمیت روس ها گذشت. در هر دو مقطع تاریخی فوق روسها بر اوکراین فرمانروایی میکردند. در عین حال اوکراینیهای غیر روسیتبار نیز عمدتا با روسها همراه شدند.
حل بحران کنونی اوکراین و استقرار نظم سیاسی جدید محتاج توجه به این دوگانگی تاریخی و پیدا کردن پاسخ مناسب برای آن است.
در امپراتوری روسیه ریزشی در حال وقوع است. کشوری که با تغییرات اصلاح طلبانه گورباچفی از بالا به رادیکالیسم راست یلستین لغزید و با تاکتیک استفاده از کی.جی.بی.ها بعنوان سران مافیا و همکاری تنگاتنگ با مونوپل اقتصادی دولت جهانی یهود، سعی در ماندن همچون ابر قدرتی نوین و پیشگام داشت. کشور دروغهای بزرگ با سرگیجی تاریخی در راه رسیدن به هدفی مشخص. نقش مخرب روسها نه فقط در عهدنامه گلستان و ترکمنچای، نه در قضیه آذربایجان و گیلان، نه در ایجاد و عملکرد حزب توده و … منعکس است بلکه بقای جمهوری اسلامی در زیر چتر سیاسی- امنیتی روس ها، روند جنبش آزادیخواهی در ایران را به تاخیر و انزوا میکشاند. اگر انگلیسیها و آمریکاییها با چپاول اقتصادی، معرف استعمار قدیم و جدید در ایران نامیده میشوند ولی بانی گسترش اندیشه و ارزشهای دمکراتیک جامعه مدنی و دستاودهای تکنیکی و اجتماعی غرب هم هستند و نقد و افشاگری از رژیم مذهبی ایران، مدیون حمایت مادی و معنوی همین غرب جهانخوار است. روسیه بجز خود دیگران را نمیبیند و این خود هم برای خود تاکنون هیچ غلطی نکرده است. امید است که با جدایی اوکراین از خرس بزرگ، زمینه تضعیف و فروپاشی روسیه آغاز شود و دیگر کشورهای فدراسیون روسیه، راه خود را مستقل و با آزادی برای شهروندانشان ادامه دهند و متحدان سیاسی آنها مانند جمهوری اسلامی در این جنگ پنهانی اتاقهای فکر و استراتژیک به زباله دانی تاریخ به پیوندند.
جمهوریخواه / 22 March 2014