در یکی از شبهای تابستان ۱۳۸۸ که جنبش مدنی در ایران آغاز شده بود، در یک جلسه از دوستان این ایده را مطرح کردم که عموماً کنشهای سیاسی این جنبش معطوف به یک سیاست حقیقت است. تاکتیکهای تظاهرات، همگی با شعارهای برنماینده تقابل «حقیقت/نا-حقیقت»، عرصه فعالیت سیاسی را به عرصه تلاش برای هژمونیک شدن یک حقیقت بر دیگری تبدیل کرده بود. این مسئله مبدل به جدالی میان رسانههای حکومتی و رسانههایی که معترضین از آن برخوردار بودند شد.
تقریبا در همه تکنیکهای اعتراضی و واکنشهای حکومتی این تلاش مشهود بود: شعار نویسی/محو کردن شعارها یا تبدیل کردن آنها به چیزی دیگر، تصویر برداری از همه آکتهای سیاسی خیابانی و انتشار آن در اینترنت و ماهواره/تلاش برای انکار آن یا مضحکه ساختن آن توسط رسانههای حکومتی، قرار برای شعار سردادن در یک زمان سر بام ها/تهدید و دستگیری شعار دهندگان، و البته اعترافگیریهای تلویزیونی برای ساخت یک حقیقت ویژه، همگی معطوف به یک عرصه نمادین از ساخت و هژمونیک کردن یک حقیقت بر دیگری بود. به نظر میرسید که جنبش موسوم به جنبش طبقه متوسط که خاستگاه رفورمیستی دارد تمام تلاششاش هژمونیک شدن «حقیقت»اش است. اعتراضات مدنی مانند اعتصابات اثر بخش یا فلج کننده یا اقدامات اثر بخش و یا خشونت آمیز جای خود را به یک رقابت بر سر تصاحب عرصهی نمادین حقیقت داده بود. البته چنین شیوهای مورد استفاده بسیاری از جنبشهای خشونت پرهیز بوده است. اما به نظر میرسد که در بخشی از جنبشهای مدنی در ایران تصاحب عرصه بازنمایی حقیقت مهمترین اشتغال مبارزه سیاسی است. این وظیفه مبارزاتی چه نسبتی با تصاحب قدرت مادی میتواند داشته باشد؟ این مسئله به طور نقادانهای در آکتهای سیاسی و تاکتیکهای مبارزاتی بررسی نمیشود و مبنای نظری نیز برای تضمین چنین نسبتی میان هژمونیک شدن حقیقت و تصاحب قدرت طرح نمیگردد. برای بررسی این پرسش نخست مفروضات متافیزیکی مبارزه خشونت پرهیز را مرور میکنیم و سپس تضاد میان سیاست حقیقت جمهوری اسلامی و اپوزیسیون آن را در چارچوب این تحلیل قرار میدهیم.
نیروی حقیقت
در جنبشهای خشونت پرهیز اغلب عنوانی اقناعی برای توسل به روشهای مسالمت آمیز استفاده میشود تحت عنوان «نیروی حقیقت». منشأ این عنوان مفهوم «ساتیاگراها» در هندوئیسم است. برداشتی که در جنبش خشونت پرهیز گاندی مورد بازخوانی قرار گرفت و به مثابه مبنای اندیشه خشونت پرهیز مورد ارجاع است. ساتیاگراها (सत्याग्रह: satyāgraha) متشکل از ساتیا:حقیقت و آگراها:پایداری و اصرار ترجمه شده است. میتوان گفت روی هم میتواند به معنی استقامت و پایداری در مورد حقیقت ترجمه شود، اما اغلب به معنی «نیروی حقیقت» نیز ترجمه و درک شده است. توسل به حقیقت به مثابه یک قدرت بدون در نظر داشتن ابزارهای مادی کسب و تصاحب قدرت چیزی است که در ساتیاگراها مطرح است. اما ساتیاگراها مبتنی بر خوشبینی به این اصل اخلاقی است که کسی که بر حق باشد پیروز است. اما تضمین این خوشبینی اخلاقی به صورتی که تودهها را بتوان در مخاطره مبارزه سیاسی شریک خود ساخت چیست؟ در این مورد مبارزه خشونت پرهیز از باورهای مذهبی تغذیه میکند که نظم جهان را بر مدار پیروزی حق ترسیم میکند. در ساتیاگراها این تضمین به شکل رادیکال اش تنها عمل به وظیفه است. به زبانی شهادت طلبانه وظیفه ما پیروزی نیست بلکه انجام تکلیف است. گاندی در تفسیر مفهوم حقیقت تذکر میدهد که راه حقیقت راه دشواری است که ارزش پیمودن دارد هرچند به رنج و مرگ ختم شود، زیرا راهی به سمت «خدا» است و «حیات جاودان» در آن قرار دارد؛ راهی که «هاریشچاندرا، پراهلاد، رامچاندرا، امام حسین و مقدسین مسیحیت و غیره» دنبال کرده بودند (Gandhi, 2014). حرکت در این راه در جهت تغییر دادن طرف مقابل است به صورتی که او نیز از حقیقتی که ما از آن سخن میگوییم اثر بپذیرد. این امر میتواند با توسل به زور انجام شود؛ گاندی این را «دوراگراها» مینامد، همچنین میتوان با دگرگون سازی دیگری از درون این کار را به انجام رساند که راه ساتیاگراهاست.
ساتیاگراها در تئوری نوعی الهیات شهادت طلبانه بدون خشونت یا اخلاق وظیفه گرا به نظر میرسد. اعم از اینکه موفقیتی کسب شود یا نه اصل حقیقت مندی میتواند مطلوبیت داشته باشد. اما درعمل سیاسی ساتیاگراها یک استراتژی برای کسب اهدافی مشخص است. شرط پیشین پذیرش ساتیاگراها و عمل به آن این است که نظمی وجودشناختی در جهان بر قرار است که در آن حقیقت نیروی قاهر است و طرفداری از نیروی قاهر در جهان یعنی «خدا» میتواند ضامن موفقیت مسیر باشد. به همین جهت عنوان اقناعی «نیرو» یا «قدرت» برای «حقیقت» استفاده میشود.
مفروضات الهیاتی مشابهی در نظریه پردازیهای خشونت پرهیز وجود دارد که به متافیزیکی مشابه در مورد حقیقت و جهان هستی متکی است. یک چنین طنین اقناعی در کاربرد عنوان «نیروی حقیقت» توسط مارتین لوتر کینگ نیز شنیده میشود. در سخنان او این وجه رتوریک در تلقی اش از مفهوم شرّ برای نظام ناعادلانه موجود است که باید برای تغییر آن از طریق «نیروی حقیقت» وارد عمل شد (Sheldon, 2001, p. 173). برای چنین کاری نیاز به تصاحب خشونت آمیز ابزارهای قدرت نیست چراکه حقیقت نیروی غالب بر شرّ است. به همین جهت او تقابل موجود را تقابل افراد نمیداند بلکه تقابل میان خیر و شرّ یا روشنایی و تاریکی میشمارد و وقتی ما با روشنایی باشیم روشن است که از پیش پیروزی مفروض است[1]. این امید در سخنان او به امیدی مذهبی گره میخورد که از مسیحیت و وعده پیروزی نشأت میگیرد. نیروی قاهری که این راه مبهم را امید بخش میسازد خدای مسیحی است. خدایی که «برخلاف خدای ارسطویی تنها محرک غیر متحرک نیست که صرفاً در خود تأمل میکند؛ خدایی که تنها خود را میشناسد، بلکه خدایی است که دوستدار دیگری است و خدایی است که در تاریخ برای استقرار پادشاهی اش اقدام میکند». با فرض چنین خدایی میتوان امید داشت که تمایز نژادی مورد تأیید این نیروی خیر جهانی نیست و میتوان به اثربخشی آن امیدوار بود[2]. در همین سخنرانی او نشان میدهد که کنش خشونت پرهیز که او با الهام از ساتیاگراها آن را «نیروی حقیقت» نامیده است، چگونه در «عشق مسیحی» قابل بازخوانی است. خوانش مسیحی از کنش خشونت پرهیز به خوبی در این مفهوم از «عشق» یافتنی است که بدون غرض و جهانی است و تضمین آن اتکاء به نیروی قاهر عالمگیری است که منشأ همه چیز تلقی میشود.
اما گاندی، مارتین لوتز کینگ و سایر نظریه پردازان و اکتیویستهای خشونت پرهیز صرفاً از متافیزیک عرف استفاده نمیکردند. در کنار این نیروی مهم برای بسیج تودهها آنها ایمان به ساختار دیگری نیزداشتند که جامعه بازار در اختیارشان قرار داده بود. هنری دیوید تورو پیشتر مفهوم «نافرمانی مدنی» را که در تاکتیکهای مبارزاتی خشونت پرهیز وجود دارد نظریه پردازی کرده بود. این نافرمانی متکی بر ساختار مبادلاتی جامعه بازار است که در آن هر کس در تقسیم کار اجتماعی میتواند بر جریان تولید و توزیع منابع اثر بگذارد، مادامیکه بخشی از تقسیم کار اجتماعی است. تورو به اقلیت اخلاقی جامعه که تحت فشار اکثریت غیر اخلاقی ناچار از زندگی غیر اخلاقی هستند توصیه میکند که رنج زندان را بپذیرند زیرا «درجامعهای که هرکس را ناعدالانه به زندان میفرستند، جای حقیقی انسان عادل همان زندان است» (Thoreau, 1879, p. 16). اما این به معنی پذیرش منفعل وضعیت نیست چراکه اگر «هزار نفر امسال به دولت مالیات ندهند…اقدامی خشونت آمیز و خونبار نیست اما دولت را مجبور به خشونت و ریختن خون بی گناهان میکند…این تعریف یک انقلاب صلح آمیز است» (ibid p.17). تضمین اینکه چنین کاری تغییر ایجاد کند جامعهای دموکراتیکی است که نمیتواند یکسره تن به چنین برخوردی با شهروندان خود بدهد چراکه دولت تنها صاحب قدرت فیزیکی است و مردم دارای قدرت اخلاقیاند (ibid p.21). بنابراین تورو امید دارد که این تفاوت تضمینی برای پایداری یک جنبش اثر گذار برای تغییر «قوانین» باشد. او بر مبنای این سازوکار اجتماعی تاکتیکهایی مانند اعتصاب و نافرمانی را به صورت تاکتیکهای مبارزاتی توصیه میکند.
نه گاندی نه کینگ و نه پیش از ایشان تورو متأله یا واعظ اخلاقی بوده اند، بلکه در کنار قدرت اقناعی سخن از «نیروی حقیقت»، ساختارهای جامعه مدرن ابزار لازم را برای اثر گذاری «حقیقت» به ایشان دادهاند. برای مثال گاندی همچون تورو خوشبین است که اگر بدون خشونت قانون ظالمانه را بشکنیم و در نتیجه به زندان بیافتیم این چرخه زندانی سازی در جایی منجر به بحران برای نظام سیاسی میشود. ما هزینه زندان را میپذیریم و سپس جنبش مدنی برای زندانیان سیاسی تشکیل میشود و این چرخه زندانی سازی در جایی مستلزم رفع بحران سیاسی برای نظام سیاسی است و آن چانه زنی با رهبران زندانی است. این فرآیند خوشبینانه میتواند منجر به دگرگونی در سیستم گردد. از سوی دیگر تاکتیکهایی مانند اعتصاب و «عدم همکاری» نیز چاشنی این مبارزه مسالمت آمیز است تا بحران موجود منجر به چانه زنی سیستم گردد (Shepard, 2014)
بنابراین دو سازوکار برای اثر بخشی «نیروی حقیقت» در این ادبیات وجود دارد. نخست جهان شناسی و متافیزیکی که «نیروی حقیقت» به آن چنگ میزند و استعارات اقناعی خود را از آن میسازد؛ یعنی متافیزیک هندوئیستی یا مسیحی که اثربخشیِ کنش خشونت پرهیز را در بین تودهها ضمانت میکنند. از سوی دیگر ساختار قدرتی که اثربخشی نیروی اجتماعی را ممکن ساخته است.
مسئله پردازی
نکتهای که این ادبیات را برای ما مهم میسازد مفهوم حقیقت و کنش بدون خشونت در جنبشهای اپوزیسیون ایرانی است. دو سوال در این زمینه قابل طرح است:
۱. تا چه حد دو نیروی اثربخش فوق ابزار لازم را برای چنین اپوزسیونی که اغلب بر محور سیاست حقیقت فعالیت کردهاند فرآهم میسازد؟ و
۲. در نزاع حقیقت سازی میان این گروه و حاکمیت دینی در ایران، آن «حقیقت»ی که قرار است نیروی اثربخش داشته باشد و چنین ابزار مبارزاتی فرآهم کند چه سرنوشتی پیدا میکند؟ در دوبخش بعدی به این دو پرسش میپردازیم.
«نیروی حقیقت» در سیاست حقیقت اپوزیسیون
پس از دهه شخصت و کاهش مبارزات مسلحانه مهمترین فعالیتهای سیاسی اپوزیسیون اقداماتی مانند تظاهرات یا کمپینهای اجتماعی بوده که خود نوعی رویکرد خشونت پرهیز برای بازنمود «حقیقت» وارونه حاکم است. اعتراض به قوانین مردسالار به صورت کمپین یک میلیون امضاء، جنبشهای خیابانی پس از ۱۸ تیر و پس از انتخابات سال ۱۳۸۸، آکتهای دانشجویی در ۱۶ آذر، و سایر رویدادهایی که شکلی از کنش سیاسی معارض حاکمیت بوده، نمونههایی از این اقدامات بودهاند. سرسختی نظام جمهوری اسلامی بر مسئله بازنمود دیدگاه عمومی نیز این آکتها را حساس تر ساخته و به همین جهت انتخابات به یکی از مهمترین صحنههای بازنمود حقیقت در میان این دو نیرو تبدیل شده است. در برابر این برساخته که ما «بیشماریم» و «آحاد ملت» با «نظام اسلامی» موافقاند بخشی از آکتهای سیاسی معارض نشان دادن آنتی تزی برای این مدعا بوده است و مسئله «پرشماری» مبدل به موضوعی محل نزاع شده.
برخلاف جنبشهای خشونت پرهیز در آفریقای جنوبی، هندوستان، آمریکا و سایر کشورهایی که جنبشهای مسالمت آمیز تئوری پردازی شده اند، در ایران کنش بدون خشونتی که بازنمایی حقیقت معارض را پی میگیرد از چنان «نیروی حقیقت»ی که از زمینه باورهای مردم تغذیه شده باشد برخوردار نبوده است. باوجود الهیات مشابهی که «خدا» را به مثابه «حق» در نظر میگیرد، ترجمه الهیاتی برای تقویت «نیروی حقیقت» تجربه نشده است. واگر رویکرد شریعتی به انقلابی گری شیعه را کنار بگذاریم (که در زمان خود او نیز لزوماً خوانش خشونت پرهیز نداشته است) پس از انقلاب چنین زمینهای از باور تودهها برای تحریک به «پایداری در حقیقت» طرح نگردیده است. در حال حاضر تنها حاکمیت از این نیروی باور بهره میگیرد. هرچند گاه به مدد اسلام سنتی تضادهایی میان باور مردم و روایت بنیادگرایانه حاکم که مانند هر روایت بنیادگرایانهای سویههای مدرن دارد[3]، برقرار میشود، اما عملاً چنین تضادهایی منجر به تیز شدن یک نقد سیاسی خشونت پرهیز نشده است.
از این سرچشمه اقناعی که بگذریم، خاستگاه سکولاری که نیروی حقیقت را شارژ میکند در ساختار قدرت در ایران دچار مشکلاتی است. دولت پاسخگویی که نسبت به مطالبات مدنی مسئولانه پاسخ دهد وجود ندارد و نظام اصلاحی که برخی مانند تورو برای جامعه سیاسی در نظر میگرفتند وجود ندارد. زیربنای مادی مبادله اجتماعی که در آن مالیت دهندگان نفوذ پنهانی بر جامعه سیاسی داشته باشند وجود ندارد و انتخابات تنها شکل ممکن اثر بخشی نیز تا حد زیادی نظارت شده است. و در نهایت توزیع قدرت را به طور اساسی دگرگون نمیسازد. در اینجا با یک اقتصاد رانتی روبروییم که در آن دولت خود را کمتر مدیون انباشت ارزش افزوده ناشی از کار شهروندان، و بیشتر بر مبنای مالکیت دولتی بر سرزمین به دست میآورد؛ یعنی پول نفت و معادن. بنابراین «آحاد ملت» و نه «شهروندان» ابزار اثربخشی مهمی را که اساس مبارزات خشونت پرهیز بوده است را ندارند.
تنها شکل اثربخشی بر این قدرت رانتی مقابله با سیاست حقیقتی است که حاکمیت برای آن ارزش ویژهای قایل است. این نقطهای است که سیاست حقیقت حاکم و سیاست حقیقتی که در کنش خشونت پرهیز سیاسی اپوزیسیون وجود دارد با یکدیگر مواجه میشوند. اما دشواری دیگری نیز برای چنین مبارزاتی به نحو ساختاری در حاکمیت موجود وجود دارد؛ یعنی مخدوش بودن صحنهای که ساخت حقیقت بر روی آن رخ میدهد؛ رسانهها و تولید حقیقت در فضای عمومی. در این نقطه سیاست حقیقت حاکمیت و «نیروی حقیقت» که قرار است بر سیاست اثر بگذارد تلاقی میکند.
سیاست حقیقت جمهوری اسلامی و نیروی حقیقت جامعه مدنی
در دو اصطلاح «سیاست حقیقت» در حاکمیت نظام حاکم و «نیروی حقیقت» در جنبشهای خشونت پرهیز واژه «حقیقت» دو کاربرد متفاوت دارد. در اصطلاح نخست حقیقت محصولی سیاسی است که در آن تلاش برای نظارت بر چیزها از طریق بازنمودی خاص مد نظر است. این امر به خوبی در ساخت حقیقت در جمهوری اسلامی مشهود است که آنچه «مصحلت» خوانده میشود بر بازنمود صرفاً منصفانه اولویت دارد. این موضوعی است که در دو مقاله پیشین ملاحظه کردیم. عناوینی مانند «تقیه» و «مصلحت اندیشی» برای «حفظ نظام» کلید واژههای مهمی است که خاصیت فوق را آشکار میسازد. اما در جنبشهای بدون خشونت چنانکه از آثار کسانی مانند گاندی و کینگ میتوان برداشت کرد «حقیقت» امری استعلایی است و به مثابه امری تابع مصالح تلقی نمیشود. این انعطاف مستلزم اخلاقی بودن جنبشهای خشونت پرهیز برای مقابله با نظم حاکم است.
در تقابل با چنین سیاست حقیقتی دشواری مبازرات بدون خشونت پیچیدگی رسانهای است که بازنمود حقیقت حاکم ایجاد میکند. تلاش جنبشهای مدنی خشونت پرهیز برای تعهد اخلاقی به حقیقت به جهت تسلط حاکمیت بر ابزارهای تولید حقیقت و مخدوش کردن مسیرهای انتشار اطلاعات میتواند کار را دشوارتر از آنی که کند که یک جنبش خشونت پرهیز کلاسیک با آن روبروست. نمونههایی بسیاری از چنین بازنمودهای کژتابی از رویدادهای سیاسی وجود دارد که با وجود تلاش اپوزیسیون همچنان به سختی باور مقابل جایگزین شده بود. وقایعی مانند نسل کشی تابستان ۶۷، حمله به خوابگاهها در مقاطع مختلف، کشتار مردم در خیابانها و بسیاری رویدادهای دیگر از طریق کژتاب سازی وقایع هنوز تصویر روشنی در افکار عمومی ایرانیان ندارد تا بتوان فوراً بر مبنای «نیروی حقیقت» ناشی از افشای آنها اثرگذار بود. حتی هنوز رویدادی مانند عاشورای سال ۸۸ نزد برخی از اصلاح طلبان با حقیقت سازی رسانه جمهوری اسلامی آغشته است و با ادعای ضد دین بودن تظاهرات کنندگان بازنمود میشود. هرچند این دشواری تجربی به معنی عدم امکان منطقی در مورد تحقق یک «نیروی حقیقت» نیست اما چنین پیچیدگیهایی حاکی از دشواری ترجمه یک جنبش خشونت پرهیز بر حسب مدلهای بالفعل موجود آن است.
خنثی سازی حقیقت اثربخش
تداخل دو رویکرد به حقیقت آنگونه که گفته شد مستلزم اشاره به برخی دیگر از تکنیکهای حقیقت سازی سیاست حاکم جمهوری اسلامی است. یکی از مهمترین آنها استفاده از حمله به عنوان بهترین دفاع است. در این مورد نیز هیچ کس بهتر از احمدی نژاد این تکنیک را برجسته نساخته. در یکی از مصاحبهها با خبرنگاری از سی بی اس در پاسخ به این سوال که پاسختان به قتل نداآقا سلطان چیست و نشان دادن عکس کشته شدن ندا، احمدی نژاد متقابلاً عکسی از زنی به نام مره شروینی را نشان میدهد که بنابر ادعای او به خاطر حجاب در آلمان کشته شده است[4]. صرف نظر از درستی این ادعا و تطبیق آن در زمینه این مصاحبه، نکته این است که این شیوه رایجی در میان مسئولین عالیرتبه نظام است که مکرراً به عنوان یک تکنیک جدلی برای خنثی سازی حقایق انتقادی به کار میرود. تلاش برای بازنمود مسایل حقوق بشری ایران و بسیاری از بازنمودهای انتقادی در مورد استبداد حاکم با تکنیکی جدلی پاسخ داده میشود. «حمله بهترین دفاع» اساس این تکنیک است. تشکیل «سازمان حقوق بشر اسلامی»، ادعای «مردم سالاری دینی»، نقد حقوق بشر غربی و دفاع از حقوق مردم آمریکا در برابر دولت اش کارهایی است که بازنمود وضع موجود را مخدوش میسازد. شاید مسئولین جمهوری اسلامی به صورتی غریزی این تکنیک را به کار میبرند؛ آنها مانند هر مسئول مسئولیت ناپذیری خود را مجاز به مغالطه میدانند، اما مبنایی منطقی برای این مغالطه وجود دارد. انتقاد یا پرسش مبتنی بر این فرض است که جایگاه میان منتقد/مسئول به شکل یک دوتایی با مسیر یکطرفه توزیع شده باشد؛ تا زمانی که نقد در جریان است این مسیر یکطرفه است. البته میتوان فرض کرد که در زمانی دیگر این جایگاهها معاوضه گردد. اما حرکت همزمان دو عامل در این مسیر به معنی خنثی شدن بازی نقد است و مخدوش کردن مرز تعریف شده. آنچه احمدی نژاد و مسئولان جمهوری اسلامی انجام میدهند اجرای همزمان حرکت در میان این دوتایی است و نه بازی دوجانبهای که در آن زمانی در جایگاه پاسخگو قرار گیرند و زمانی برای مثال از حقوق بشر در غرب انتقاد کنند. این روند جابجایی امری است که همه کشورهای جهان انجام میدهند. اما جمهوری اسلامی بر مبنای این اصل مغالطی اساساً اجازه استقرار این دوتایی را نمیدهد و همزمان برای خنثی شدن این دوتایی حرکت اش را شروع میکند. چنین منطق جدلی امکان اثربخشی را از افشا کنندگان حقایق میگیرد.
اهمیت این مسئله در استفاده از فشار بین المللی در یک مبارزه خشونت پرهیز است. هرچند جدلی بودن این رویکرد روشن است و در فرآیند کشف حقیقت برای نهادهای بین المللی اثر عمدهای ندارد اما روند اثرگذاری بر یک نظام سیاسی را میتواند کاهش دهد. بعلاوه این شیوهای نیست که تنها برای کاهش اثرگذاری فشار بین المللی به کار رود حتی در نزاعهای داخلی برای کاهش اثر بخشی حقیقت در فضای عمومی در اذهان نیز ممکن است آنچه مدعای «حقیقت» توسط یک جنبش است علیه ایشان استفاده شود. این فضای مخدوش شده به سختی مجال برای اثر گذاری یک جنبش خشونت پرهیز که متوسل به شیوه بازگویی «حقایق» میشود، میگذارد.
مجموعه بزرگی از دیگر تکنیکهای رسانهای در این مورد وجود دارد که جمهوری اسلامی به کار میگیرد مانند ارعاب از سخن گفتن قربانیان، معترف سازی قربانیان، مخدوش کردن اطلاعات در مورد حوادث از طریق شایعه پراکنی رسانههای مختلفی که دارد، و البته تکنیکهایی که نمیتوان به روشنی به سیستم اطلاعاتی موجود نسبت داد ولی ظنّ استفاده از آن میرود؛ مانند انتشار شایعاتی که اعتماد مخاطبان رسانهها را به افشاکنندگان «حقایق» سلب میکند. علاوه بر اینها جمهوری اسلامی یکی از بزرگترین دشمنان آزادی رسانهها است که امکان نشر آنچه «حقایق» اثربخش خوانده میشود را سلب میکند. با وجود این دشواریها سازوکار سکولاری که قرار است حقایق را به «نیروی حقیقت» مبدل سازد، با دشواری اساسی روبرو است؛ اینکه خود نظام سیاسی حاکم حرفه اش حقیقت سازی است.
نتیجه گیری
جمهوری اسلامی نظامی مبتنی بر ساخت «حقیقت» در جهت یک تقابل هویتی است و در همه اشکالِ زندگیِ اجتماعیِ مردم را عرصه تولید و نظارت بر تولید حقیقت میشمارد. بر اساس نظرات رهبران آن از جمله خامنهای و تصویر سراسربینی که از مفهوم «دشمن» و «صحنه» دارند، عنوان یک حکومت تمامیت خواه کاملاً برازنده وضع موجود است. از سوی دیگر با توجه به تکنیکهای نظارت بر «حقیقت» در این نظام و فقدان زمینه فرهنگی متناسبی که خشونت پرهیزی را توجیه کند (مانند یک زمینه مذهبی خشونت پرهیز)، در قیاس با جنبشهای خشونت پرهیز پیشین در جهان، اِعمال نظریات خشونت پرهیزِ موجود کاری انتزاعی و خارج از زمینه تاریخی-سیاسی است.
خشونت پرهیزی ابزار مادی تصاحب قدرت را با ابزار معنوی «نیروی حقیقت» جابجا میکند. اما این جابجایی به صورت محض کافی نیست به ویژه آنکه نظام سیاسی حاکم خود را بر اساس نظارت بر حقیقت تعریف کرده باشد و فضای تولید حقیقت معارض را دائماً نظارت کند. هرگونه نظریه پردازی در این زمینه مستلزم نظر داشتن به سیاست حقیقت ای است که چنین نظامی آن را ممارست میکند. بررسی تکینکهای آن و امکان سنجی چنین زمینهای برای یک نظریه پردازی جدید به نظر ضروری میرسد.
پایان
منابع
Gandhi, M. (2014). Truth (Meaning of Truth). Retrieved 1 6, 2014, from Mahatma Gandhi.
Sheldon, G. W. (2001). Encyclopedia of political thought. New York: Fact on File INC.
Shepard, M. (2014). What Is Satyagraha? Retrieved 1 6, 2014, from Mahatma Gnadhi: http://www.mkgandhi.org/faq/q17.htm
Thoreau, H. D. (1879). Civil Disobedience. mozambook.
پانویسها
[1] . سخنرانی در ۷ فوریه ۱۹۵۷ در کالج اوبرلین. بنابر گزارشی دراین نشانی.
[3] . جنبش های بنیادگرا عموماً خوانشی متفاوت از دین نسبت به سنت گرایان دارند. استفاده از تکنولوژی مدرن به ویژه مورد استقبال اشکال مختلف بنیادگرایان است؛ از القاعده تا جمهوری اسلامی تکنیک مدرن به مثابه ابزاری خنثی که می تواند در جهت مصالح اسلام استفاده شود پذیرفته شده. این البته غیر از ارزش های مدرنی مانند دموکراسی، تسامح، آزادی و برابری بوده است. برای مطالعه نسبت دوگانه بنیادگرایی و مدرنیته به ویژه بنگرید به
Schaefer, H. (2005). Religious fundamentalism and reflexive modernity. In J. De Santa Ana, Religions Today; Their Challeng to the Ecumenical Movement (pp. 271-291). Geneva: WCC.
نظام سکولار و نظام مردمسالار در ادبیات سیاسی چپ با هم متفاوت هستند و طبق بیانات
خود شما [کنش بدون خشونت( تضمین اینکه چنین کاری تغییر ایجاد کند جامعهای
دموکراتیکی است>]
نظام سکولار غیر دمکرات (دمکراتیک خلقی-سوسیالیستی،کمونیستی،مارکسیستی ،
پادشاهی و غیره… جمله دشمن جریانات حقیقت جو و مردمسالارند.لذا ضرورت دارد که
جناب عالی با نفی تک حزبی ،خود به آزادی انسان و مدنیّت احترام گذاشته و با احترام
قلبی به پدیده مردمسالاری و قبول آن به عنوان تنها نظام نیک برای کلیه کشورها ،به جمع
دمکراسی خواهان ایران بپیوندید!برقرار باد دمکراسی در کره خاکی
mmansour piry khanghah / 25 March 2014