«انسان، کودکی گمشده در انبوه “نماد‌ها” است»، این نقل قول از «میلان کوندرا»، سرآغاز رمان «محاق»، اثر منصور کوشان است. جمله‌ای که کوندرا آن را در کتاب «هنر رمان» به ثبت رسانده و ارجاعی هوشمندانه به منظومه‌ی «رابطه‌ها» اثر «شارل بودلر» شاعر سمبولیست فرانسوی است، آنجا که می‌گوید:

محاق، رمان، نوشته منصور کوشان
محاق، رمان، نوشته منصور کوشان

طبیعت معبدی‌ست که گهگاه از میان ستون‌های زنده‌ی آن
اصواتی مبهم به گوش می‌رسد.
و آدمی در گذار از این معبد،
از دل توده‌ی «نماد‌ها»یی می‌گذرد
که با چشمانی آشنا نظاره‌اش می‌کنند.

و این‌‌ همان دنیایی است که داستان‌های کوندرا در آن خلق می‌شوند؛ دنیایی که به گفته‌ی او در آن: «مرگ، پنهان در زیر نقاب ماشینی زیبا – در قلمرو فوق واقعی نمادها- به واقع نشانه‌ی زندگی است؛ مرگی که لبخندزنان خود را در پیکر تجدد، آزادی و حادثه جای می‌دهد…»

اما منصور کوشان با این اشاره‌ی ظریف از جهان داستانی مخلوق خودش سخن می‌گوید، جهانی که با تکیه بر تکنیک‌های داستان‌نویسی مدرن بنا شده و به تأسی از کوندرا، با نثری روان و ساده از کند و کاوش در پیچ و خم‌های روان شخصیت‌های داستانی‌اش قصه ‌ساز می‌کند؛ او در جست‌و‌جوی پاسخی برای یافتن هویت وجودی آن‌ها برمی‌آید و این‌‌ همان چیزی است که فضای داستان‌های او را به دنیای پست‌مدرن‌ها نزدیک می‌کند.

داستان‌های منصور کوشان همانند رمان‌های کوندرا، همگی به هم پیوسته‌اند. اگرچه همه‌ی آن‌ها در زمینه‌ی روایت، شخصیت‌ها و حتی درونمایه با هم متفاوت‌اند اما در ‌‌نهایت به وحدتی منسجم می‌رسند. انگیزه و موضوع کتاب‌های او از داستانی به داستان دیگر با شخصیت‌ها و روایت‌های متفاوت تکرار می‌شوند. شخصیت‌ها و گره‌های داستان‌های او در معنی کلاسیک کلمه تمثیلی و نمادین‌اند. آن‌ها بیشتر سرگشتگی فکری روشنفکران ایرانی را در گذار از حوادث ریز و درشت اجتماعی و سیاسی به تصویر می‌کشند.

منصور کوشان، نویسنده فقید
منصور کوشان، نویسنده فقید

«محاق» از معدود آثار منصور کوشان است که پس از انقلاب ۵۷ در ایران منتشر شده است. نام کتاب به پنهان شدن ماه در سه شب پایانی هر ماه قمری اشاره دارد؛ هنگامه‌ای که ماه هم در بامداد و هم در شامگاه هستی‌اش را کتمان می‌کند. این نام پر رمز و راز همراه با عناوین سه فصل این رمان، «جرگلان»، «در راه» و «تهران»، تداعی‌گر حس بی‌مکانی، آوارگی و گم شدن‌اند.

روایت داستان که شرح وضعیتِ جمعی روشنفکر، در بحبوحه‌ی سال‌های جنگ ایران و عراق است، از خلال قصه‌گویی شخصیت شاعر داستان «بهروز امانی» و فلاش‌بک‌های او به گذشته و سیرش در خاطرات دور و نزدیک آن‌ها پیش می‌رود.

داستان از یک روز چهارشنبه در جرگلانِ ترکمن‌صحرا آغاز می‌شود؛ جایی که شخصیت‌های داستان از پی موشک‌باران تهران به آنجا پناه برده‌اند، اما در «چهارشنبه‌ی هفته‌ی چهارم» آوارگیشان، از بمباران حوالی خانه‌ی رفیق نویسنده‌ی در تهران مانده‌شان، «بهرام زندی» باخبر می‌شوند؛ خبری که ذهن بی‌قرار و آشفته‌ی آن‌ها را با ترسی نو عجین می‌کند و بهروز را برای مطلع شدن از احوال او و آوردنش به جرگلان، رهسپار تهران می‌کند. جست‌و‌جویی غریب، در شهری سودازده و زخمی که جنگ و اختناق، روح فرسودگی و زوال در آن دمیده است.

«به رودخانه نگاه می‌کنم، جریان آب سریع‌تر شده و ماهی‌ای را می‌بینم که تلاش می‌کند از گردش آب در گرداب بیرون بیاید؛ به طرف رودخانه می‌روم، کف کفش‌هایم بر تخته سنگ‌های خزه بسته می‌لغزد. زانو‌هایم می‌لرزند. بر سنگ بزرگی می‌نشینم. آب در گرداب می‌چرخد. می‌چرخد و من دیگر ماهی را نمی‌بینم.»

بهروز همچنان که با روایت خطی، داستان را پیش می‌برد با نقب زدن به گذشته دیگر شخصیت‌های داستان را هم معرفی می‌کند. تعریف بهروز از شخصیت‌ها به حدی معماگونه است که او حتی در نمایاندن کامل نام دوستانش تعلل می‌کند و خواننده را برای آشنا شدن با آن‌ها و تلواسه‌هایشان به دنبال خودش می‌کشاند.

«مهرداد مشکات»، «توماج اصلان» و «محمد فرید‌نژاد» دیگر «نماد»‌های قشر روشنفکر جامعه‌ی ایران در سال‌های دهه‌ی شصت هستند؛ همان‌ها که نقاشی، نمایش، موسیقی و ادبیات را وسیله‌ی نمایاندن اندیشه‌هایشان یافته‌اند و هر یک به نوعی از حرکت و آفرینش باز ایستاده‌اند. آن‌ها میان هجرت و ماندن درمانده‌اند، از «ساعدی» و «دق»‌مرگ‌شدنش می‌گویند، از «بی‌خانه»‌بودنشان در وطن شکوه می‌کنند و در درک شرایط متلاطمشان به حیرانی افتاده‌اند.

لیلا سامانی، نویسنده
لیلا سامانی، نویسنده

«از خودم می‌پرسم: مگر فاصله‌ای میان “من اینجایی” و جهان وجود دارد که در این سوی زمین، همه چیز، این چنین از هم گسیخته است؟»

منصور کوشان در «محاق»، با زبان «نماد» و اشاره و با گفتن از جنگ تنیده شده در تار و پود زندگی آدم‌های داستانش، تصویرگر زندگی غمبار و منفعل روشنفکرانی است که از سویی با آرمان‌های زنگار گرفته و سرخوردگی‌های اجتماعی و سیاسی‌شان مواجه‌اند و از سوی دیگر در درک چرایی و چگونگی زندگیشان عاجز مانده‌اند:

«کدام زندگی را جنگ گفته‌اند؟ آیا زندگی امروز ما هم جنگ است؟ اگر این طور است. آنچه را که سال‌هاست به آن می‌اندیشیم، در کجا به دست بیاوریم؟ انگار همه چیز ناگهان گم شده و من، ما، در ذلت جنگ، در خفت زندگی گرفتار شده‌ایم.»

«محاق»، مدار سرگردانی و شوریدگی روشنفکران ایرانی را رصد می‌کند و‌گاه در بررسی دلایل شکست‌ها و ناکامی‌های حرکت روشنفکری ایران، زبان به سرزنش می‌گشاید:

«همه‌ی ما اشتباه کردیم و باز هم اشتباه می‌کنیم. در واقع، کارنامه‌ی روشنفکر ایرانی چیزی نیست جز اشتباهاتش. از انقلاب مشروطیت تا این انقلاب را نگاه کنید. اشتباه، پشت اشتباه.»

محاق روایتگر پیدا و پنهان شدن‌هایی‌ست که برای روشنفکران ایرانی در مرز میان جبر و اختیار معلق است، حدیث رنگ‌های خشک‌شده‌ی نقاش، واژه‌های مستأصل شاعر، درام‌های بی‌صحنه‌ی نمایشنامه‌نویس، نت‌های عاصی نوازنده و بناهای تاریخی زیر موشک باران است. حکایت «گم شدن در توده‌ی نماد»هاست، تصویر حرمان‌زده‌ی مهجورانی است که به قول «شارل بودلر»: «چونان پژواکِ آواهای دنباله‌دارِ دورادور، در وحدتی ژرف و تاریک در هم می‌آمیزند.»