درباره «پله آخر» زیاده شنیده و خوانده بودم اما امکان دیدن آن را نداشتم. معمولاً دوست ندارم فیلمهایی را که کارگردانان مستقل سینمای ایران با رنج و بدبختی بسیار و در تنگدستی میسازند و عدهای فرصتطلب و سودجو هم آنها را روی یوتیوب یا سایتهای دیگر میگذارند، تماشا کنم چرا که به گمانم این کار، بزرگترین ضربه را به حیات سینمای مستقل ایران میزند. اما از سوی دیگر برای من که دور از ایرانم، راه دیگری برای دیدن فیلمهای جدید سینماگران ایرانی نیست مگر این که این فیلمها در جشنوارههایی باشند که من هم در آنها شرکت داشته باشم.
به هر حال بیش از این نمیتوانستم صبر کنم و علیرغم میل باطنیام به سراغ یوتیوب رفتم و فیلم «پله آخر» را در آنجا دیدم.
علی مصفا در «پله آخر»، همانند کاساوتیس در «شب افتتاح»، به شکل هوشمندانهای، بین جهانهای متفاوت در فیلم، رابطه و تعامل ایجاد کرده و روایت را به شکلی کاملاً غیر قابل پیشبینی و غافلگیرکننده جلو برده و به سرانجام میرساند. «پله آخر» ادای دین زیبایی است به سینمای جان کاساوتیس و ارزشهای زیباییشناسانه آن.
به اعتقاد من این فیلم، شایسته همه تحسینهایی است که تاکنون نثار آن شده؛ فیلمی که داستان سادهای را به صورت غیر خطی و در ساختار پیچیدهای روایت میکند.
در تیتراژ پایانی آمده که مصفا آن را با اقتباس از داستان مردگان جیمز جویس و مرگ ایوان ایلیچ تولستوی ساخته اما فیلم او بر خلاف داستان جویس، فضای شوخی دارد، اگرچه در پس این فضای به ظاهر شاد و کمیک، تلخی و اندوه وحشتناکی وجود دارد و این همان چیزی است که مرا وادار به نوشتن این چند خط کرده است.
راحت نیست فیلمی بسازی که همه چیز حتی مرگ را به شوخی بگیرد و لبخند بر لب تو بنشاند اما دل تو را هم به درد بیاورد. این کاری بود که جان کاساوتیس در فیلمهایش میکرد. او از رویدادهای مضحک و خندهدار زندگی، درام و تراژدی میساخت.
«پله آخر» بدجوری مرا یاد کارهای کاساوتیس به ویژه «شب افتتاح» او میاندازد. قصدم اصلاً مقایسه این دو فیلم نیست چرا که تفاوتهای زیادی از نظر داستانی و شخصیتپردازی بین آنهاست که مهمترین آنها نظرگاه متفاوت دو فیلم است. من تنها احتمال میدهم که علی مصفا و لیلی حاتمی که فیلمنامه «شب افتتاح» جان کاساوتیس را ترجمه کردهاند، در نوشتن فیلمنامه «پله آخر» و ساختن آن به «شب افتتاح» کاساوتیس هم نظر داشتهاند.
اصلا ساختار فیلم «پله آخر»، زن و شوهر اصلی درون فیلم (لیلی وخسرو)، زوج درون فیلمی که در حال ساخته شدن است و لیلی در آن بازی میکند، و زن و شوهر واقعی بیرون جهان فیلم (علی مصفا و لیلا حاتمی)، فوراً ساختار «شب افتتاح» کاساوتیس را به ذهن من میآورند. آنجا هم مارتل (جنا رولندز)، سرگرم بازی در نمایشی است که آن را دوست ندارد و قادر به ایفای نقشاش نیست و همه گروه نمایش از کارگردان گرفته تا بازیگران نقش مقابل و حتی نمایشنامهنویس را به تنگ آورده. مارتل احساس میکند که هیچکس او را نمیفهمد و این متن اصلاً برای او نوشته نشده.
آنچه که در سینمای کاساوتیس، در قالب پرفورمنس ظهور میکرد، در واقع پروسهای بود که در آن بازیگر، نقش، هویت و متن در کنار هم قرار گرفته، دوباره روی آنها کار شده و تجزیه و تحلیل میشدند.
در «پله آخر» نیز بازیگر نقش مقابل لیلی یعنی حامد بهداد، او را نمیفهمد و نمیداند چه در درون او میگذرد که باعث میشود نتواند نقشاش را درست اجرا کند و از این کار او برداشت عوضی میکند. این حرف لیلی خطاب به بهداد که این کار ما یعنی بازیگری خیلی به احساسات ما وابسته است، چالش بزرگ کاساوتیس با سینمایی بود که در آن بازیگر را یک عنصر مکانیکی فرض کرده و از او میخواست کاملاً از هویت واقعیاش جدا شده و از احساسات درونیاش فاصله بگیرد تا بتواند در قالب آن شخصیت قرار گیرد، در حالی که سبک بازیگری کاساوتیس در تضاد با این شیوه بود.
آنچه که در سینمای کاساوتیس، در قالب پرفورمنس ظهور میکرد، در واقع پروسهای بود که در آن بازیگر، نقش، هویت و متن در کنار هم قرار گرفته، دوباره روی آنها کار شده و تجزیه و تحلیل میشدند و این به مثابه یک خط گسل عمل کرده که به طور مداوم بر روی بازنمایی سینمایی فشار وارد می کند.
به گمان من علی مصفا و لیلا حاتمی این ویژگی سینمای کاساوتیس را خوب دریافته و به درستی در «پله آخر» به کار بستهاند. درست است که دغدغه ذهنی مارتل با دغدغه ذهنی لیلی متفاوت است و جنس هراسها و اضطرابهای درونی آنها یکسان نیست اما هر دو در یک موقعیت دراماتیک قرار گرفتهاند و یک رویداد تروماتیک که مشغله ذهنی آنها شده(در مورد مارتل، مرگ دختر جوان هوادار او در مقابل سالن تئاتر و در مورد لیلی، مرگ شوهر او و هر دو مرگ بر اثر تصادف)، مانع از ادامه ایفای نقش آنها شده است.
به گمان من علی مصفا در «پله آخر»، همانند کاساوتیس در «شب افتتاح»، به شکل هوشمندانهای، بین جهانهای متفاوت در فیلم، رابطه و تعامل ایجاد کرده و روایت را به شکلی کاملاً غیر قابل پیشبینی و غافلگیرکننده جلو برده و به سرانجام میرساند. از اینرو بر این باورم که «پله آخر»، بدون این که علی مصفا اشارهای به آن کرده باشد، ادای دین زیبایی است به سینمای جان کاساوتیس و ارزشهای زیباییشناسانه آن.
زوج مصفا- حاتمی در «پله آخر»، خاطره زوج کاساوتیس- رولندز و سینمای مستقل آنها را در ذهن من زنده میکند. مصفا نیز همانند کاساوتیس این فیلم را با پول خود و مشارکت خانواده و دوستان نزدیکش ساخته است. سینمای مستقل در همه جای دنیا راهی جز این برای ادامه حیات ندارد.
اما «پله آخر» تنها به خاطر شباهتهای سبکیاش به سینمای کاساوتیس، برای من جالب نیست. داستان عشق قدیمی و ناتمامی که در ذهن لیلی و دکتر امین زنده است، تصنیف عاشقانه و ملانکولیک روحانگیز (آی گلعذارم)، خودآگاهی خسرو از مرگی که در انتظار اوست، اسکیتبازی خطرناک و دلهرهآور او در خیابان، همه لحظههای دژواوویی که برای او پیش میآید، صدای راوی (وویس اور) او که حضور او را مثل روحی بیدار و ناظر در جهان زندگان اعلام میکند و با نگاه شوخش به همه آنچه که بعد از او و در فقدان او در محیط زندگی سابقش روی می دهد می نگرد، و علاوه بر همه اینها بازیهای درخشان علی مصفا، لیلا حاتمی و علیرضا آقاخانی (بازیگری که پیشتر در فیلم تنها دو بار زندگی می کنیم درخشیده بود)، «پله آخر» را برای من به یکی از بهترین تجربه های سینمایی چند سال اخیر سینمای ایران تبدیل کرده است.
علی بود. هم فیلم و هم تحلیل جناب جاهد.
الف / 20 January 2014
خب این اشکالی نداره؟ینی تاثیر پذیری از فیلم “شب افتتاح” بدون گفتنش؟!
bita / 04 March 2014