۷
در پایان یک عمر زمان تکه تکهی یک دایره است؛ مکان تنها ظرفِ زودگذر رنجها، زخم-ها، خروشها، آشفتهگیهای شخصیتها است؛ زاویهی دید اول شخص ذهنی است، تک گفتار درونی است؛ طرح و توطئه بر مبنای تصاویر درهمریختهی زندهگیی راوی شکل میگیرد، بیآنکه آغاز و اوج و فرجامی در کار باشد، گرهافکنی و گرهگشایی و تعلیقی در کار باشد. شخصیتها اما یگانه نیستند، ویژه نیستند. شخصیت راوی نمایندهی گروهی از یک نسل در یک دوران تاریخی است؛ گروهی که به اندیشهی چپ دل بست؛ در رژیم شاه به زندان رفت؛ شکنجه شد؛ اعدام شد؛ انقلاب کرد؛ در رژیم جمهوریی اسلامی به زندان رفت؛ شکنجه شد؛ اعدام شد؛ از ایران گریخت؛ اندوهِ غربت سنگینیی دل کرد.
راویی پایان یک عمر شخصیتی «تیپیک» است. این را از جمله در کتابهایی می-خوانیم که در ذهناش میچرخند؛ در چشمهایش، خرمگس، پنجاهوسه نفر، مادر، میراث، حاجی آقا، پاشنه آهنین، زمین نوآباد، اصول مقدماتی فلسفه، چگونه فولاد آبدیده شد، سحوری، همسایهها، پسیکولوژی، غربزدگی، جنگ چریک شهری، چه باید کرد. این را از جمله در تکههایی میخوانیم که در آنها یک فعل از دو منظر اول شخص مفرد و جمع، یک جا، صرف میشود: «فریب خوردهام؛ خوردهایم؛ بازهم. اگر نه این، بلدچی بلد نیست. اگر نه این، کار شب است؛ تقصیر تاریکی. گم شدهام؛ شدهایم. باز هم. اگر نه این، بلدچی زمان نمیشناسد.»
حالا به اردایویرافنامه بنگریم؛ تصحیح داریوش کارگر.
۸
اردایویرافنامه ماجرای سفر ویراف است به جهان دیگر. دوران حکمرانیی اردشیر است. اردشیر نودوشش پادشاه را کشته است؛ جهان را از دشمنان خود خالی کرده است. حالا میخواهد دین زرتشت را همه جا بپراکند؛ میخواهد حقیقت دین زرتشت را ثابت کند؛ میخواهد از جهان دیگر خبر بگیرد. پس نخست چهل هزار مرد از دانایان و دستوران را دردرگاه خود گرد میآورد؛ سپس از میان آنها چهار هزار نفر برمیگزیند؛ سپس از میان چهار هزار نفر چهار صد نفر برمیگزیند؛ سپس از میان چهار هزار نفر چهار صد نفر برمیگزیند؛ سپس از میان چهارصد نفر چهل نفر برمیگزیند؛ سپس از میان چهل نفر هفت نفر برمیگزیند؛ سپس از میان هفت نفر ویراف را برمیگزیند که به جهان دیگر سفر کند. آنگاه ویراف جامهی سپید میپوشد؛ بوی خوش میگرداند؛ بر تختی میان آتشگاه مینشیند؛ سه قدح شراب مینوشد؛ به خواب میرود؛ هفت شبانهروز بعد از خواب برمیخیزد و از جهان دیگر خبرها میآورد. بهشت و جهنم و برزخی را روایت میکند که همچون همهی بهشتها و جهنمها و برزخهایی است که خدایان ساختهاند؛ محشرِ شکنجهی خیالشکن گناهکاران و عیش مدهوشکنندهی پرهیزکاران. روایتِ شکنجهی غلامبارهگان، مردمی که کُستی نبستهاند، زنانی که روسپی کردهاند، زنانی که فرمان شوهر نبردهاند، پادشاهان ظالم، کسانی که حیوانات کشتهاند، کسانی که گواهیی دروغ دادهاند، کسانی که سگان کشتهاند، مردانی که مال حرام گرد کردهاند. روایتِ عیش رادان و سخاوتان، پادشاهان، دستوران و موبدان، زنانی که فرمان شوهر بردهاند، کسانی که خرفستر کشتهاند، برزیگران، شبانان، کدخدایان.
اردایویرافنامه سفر به عالم ملکوت است.
۹
ارداوایویرافنامه در تقسیمبندیهای انوع ادبی زیر عنوان سفر به عالم ملکوت جای میگیرد؛ زیر این عنوان از جمله سیرالعباد الی المعاد، نوشتهی حکیم سنایی، کمدی الهی، نوشتهی آلیگیری دانته، منظومهی بهشت گمشده، نوشتهی جان میلتون، رمان سلوک زائر، نوشتهی جان بانیین نیز جای میگیرند.
بنمایهی نوع ادبیی سفر به عالم ملکوت حضور سالکی است به جهان دیگر؛ سالکی که چنان در جهان خاکی پرهیزکارانه مشتاق «عالم بالا» است است که فرصت مییابد در سفری که به گذر از مراتب خاکیی وجود و نیل به مراتب عالیی وجود میماند، در جهان دیگر از سرنوشت کسانی که به جرم پشت کردن به خدای جهان و وجود خویش در شکنجه-ای خیالشکن میمویند، قعر هراس را تجربه کند؛ از سرنوشت کسانی که در عیشی مدهوشکننده آرمیدهاند، به عرش آرزو پرواز کند.
چنین سالکی به هر ترفند و مأموریتی که به جهان دیگر سفر کرده باشد، چون به جهان خاکی باز میگردد روایت هراس و آرزو در گوش و چشم زندهگان منتشر میکند.
۱۰
اردایویرافنامه: روایت فارسی زردشتی، تصحیح داریوش کارگر، روایتی از اردای-ویرافنامه است که بر مبنای دستنوشتهای در اختیار کتابخانهی مهرجی رانا، در شهر نوساری هند تصحیح شده است؛ با مقابله با دستنوشتهای در اختیار کتابخانهی ملیی فرانسه در شهر پاریس، دستنوشتهای در اختیار کتابخانهی مهرجی رانا، در شهر نوساری در هند، دستنوشتهای در اختیار کتابخانهی شهر، در شهر مونیخ در آلمان، دست-نوشتهای در اختیار کتابخانهی بودلیان، در شهر آکسفورد در انگلستان، دستنوشتهای در اختیار کتابخانهی موزهی بریتانیا در شهر لندن در انگلستان.
داریوش کارگر در شرحی که بر اردایویرافنامه نوشته است در پنج بخش مقدمه، پیشزمینه و تاریخ متن، جهان دیگر در دیگر آثار ایرانی، پژوهشهای پیشین، دستنوشتهها سخنها گفته است. در جستوجوی غربت در اردایویرافنامه: روایت فارسی زردشتی، تصحیح داریوش کارگر شاید تنها بتوان به یک گوشه چشم دوخت.
داریوش کارگر در مؤخرهی متن فارسیی اردایویرافنامه: روایت فارسی زردشتی چنین مینویسد: «فرجامید به فرخندگی و پیروزی، تصحیح روایتِ اردایویرافنامهی منثورِ فارسی زردشتی، دور از سرزمین مادری و خانهی پدری، در روز پنجشنبه، اورمزدروز از ماه فروردین، نوروز و آغازِ بهارِ سال یکهزار و سیصد و هفتاد و هفت یزدگردی، برابر هزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی و بیستم ماه مارس دو هزار و هشت میلادی، در شهر اوپسالا در سوئد.»
از این تکه ما نخست واژههای «دور از سرزمین مادری و خانهی پدری» را میخوانیم؛ یعنی همهی این واژهها را در یک عبارت تأویل میکنیم: غربت در مکان. درک دیگری از سرزمین مادری و خانهی پدری را شاید در این واژهها نیز بتوانیم بخوانیم: «در روز پنجشنبه، اورمزدروز از ماه فروردین، نوروز و آغاز بهارِ سال یکهزار و سیصدوهفتاد و هفت یزدگردی». این واژهها شاید معنای غربت در مکان را با جستوجوی معنای میهن در زمانهای دور پیوند میدهد؛ شاید غربت در مکان را پیچیده میکند؛ شاید.
۱۱
داریوش کارگر در سه ایستگاهی که در کنارش ایستادیم زیر باران یک واژه خیس میشود: غربت. در زغال غربت در زمانه را در تصویر اندوهها و بیپناهیهای فروافتادهگان می-خوانیم؛ در متنی که چونان درگیر فریاد از غربت زمانه است که رئالیسم را در طرح و توطئهای بعید دیگرگون میکند. در پایان یک عمر غربت در مکان را در تصویر خطاها، تردیدها، فریبخوردهگیها معصومیتها، حماسهها میخوانیم؛ در متنی که چونان در گیر آن است که تنهاییی یاران را فریاد کند، که مدرنیسم را در تصویر «شخصیتهایی» به-تمامی همسرشت و سرنوشت متفاوت میکند. در تصحیح اردایویرافنامه غربت در مکان را در تکهای میخوانیم که چونان از حسرت پُر است که شاید معنای میهن را در گذشتهای دور میجوید؛ در میهنی که از خدشهی «بیگانهگان» عاری است؛ شاید.
در سه ایستگاهی که در کنار داریوش کارگر ایستادیم، بارانِ غربت سنگینِ تاریخ یک سرزمین است؛ در زغال ادبیات موضوع ادبیات نیست؛ که تصویر سنگینیی یک تاریخ دغدغه است. در پایان یک عمر ادبیات موضوع ادبیات است؛ تصویر سنگینیی یک تاریخ اما باز هم دغدغه است. اردایویرافنامه تنها متنی برای تصحیح است؛ سنگینیی یک تاریخ اما در مؤخرهای که داریوش کارگر بر آن مینویسد، باز هم دغدغه است.
داریوش کارگر در سه ایستگاهی که در کنارش ایستادیم، انگار متنی بالزاکوار را صحنهی تصویر غربت در زمانه میکند؛ متنی جویسوار را صحنهی غربت تصویر در مکان؛ تصحیح متنی کمدییالهیگونه را بهانهی تصویر دیگری از غربت در مکان. انگار فورم پایان یک عمر فورم زغال را پشتِ سر میگذارد، تصحیح ارادایویرافنامه به زغال و پایان یک عمر، هر دو، بیاعتنایی میکند. همه جا اما سنگینیی آرزو باقی است؛ که سَری در سه ایستگاه دایرهی غربت هنوز به دنبال سمتِ خانهی آشنا میگردد.
۱۲
نوشتهای که خواندید درست مثل مرگ داریوش کارگر سخت ناگهان نابههنگام است؛ توقفی کوتاه در سه متن – ایستگاهِ زندهگیی او زیر باران یک واژه: غربت. که تصویر سنگینیی واژهی غربت در متنهای او، تصویر خشم – دردِ ما از مرگ سنگینِ او هنوز واژهها میخواهد؛ آواز غربتِ آرزو چه واژهها میخواهد.
این جستار پیش از این در نشریهی باران، شمارهی ۳۵ – ۳۴، پاییز و زمستان ۱۳۹۱، چاپ شده است.
پانویسها:
ادبیات خارج از کشور را شاید بتوان در یک عبارت خلاصه کرد: غربت در زمانه. ادبیات غربت یعنی ننه-من-غریبم-بازی در رویکردی مظلومانه بمنظور برانگیختن خواننده. نویسنده آرزوی تغییر جهان را در دل می پروراند و می کوشد جهان به شکل آرزوهای خودش درآورد.نویسنده در این رسم بازی به اصطلاح ادبی؛ آرزوی بازگشت به گذشته و آنهم به دوران کودکی؛ حتی بازگشت به گرمای رحم مادر را در سر می پروراند. ادبیات رئالیستی، «واقعیت» را برمی تاباند. برایش ادبیات رئالیستی با اختراع دوربین عکاسی در سال ۱۸۳۹ همزمان شد. زمان در قصه رئالیستی خطی است و با تاریک-نویسی؛ نویسنده برآنست تا مکان یعنی شرایط اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی را در تکوینِ شخصیتها و با «جُزئیات اضافی» توصیف کند. شخصیت در داستان رئالیستی، تیپیک است و محیط اجتماعی برسازنده فردیت شخصیت ها مفروض گرفته می شود. بعبارت دیگر، انسان در ادبیات غربت، موجودی مطرود، غمگین، سرگشته ست و شخصیت ها شباهت های تیپیک دارند و تنوعات عینی و شخصیتی انکار می شود. زاویه دید در قصهی رئالیستی تک-منظری ست و دانای کل از منظری خدا-گونه از حقیقت امور گزارش می دهد. طرح و توطئه یعنی گره افکنی و گرهگشایی در روال داستان رئالیستی، بر مبنای روابط علت و معلول مکانیکی و اغلب ساده-لوحانه شکل می پذیرد. نظام ارزشی ادبیات رئالیستی، خواننده را در دامچاله شخصیت های سترون محصور کرده؛ ناچارش می کند که ارزش-گذاریهای قالبی و مستعمل در کار آورد.
منصور پویان / 15 November 2013