۹ سپتامبر، زادروز لئو تولستوی، نویسنده‌ نام‌آشنای روس است. او آفریننده آثاری‌ست که برخی از آن‌ها در زمره‌ بر‌ترین آثار داستانی ادبیات جهان قرار دارند. رمان‌های تولستوی سایه‌ پهناورشان را بر عرصه‌های گوناگون فلسفه، مذهب، سیاست و حتی قوانین مدنی گسترانده‌اند و سویه‌های متفاوتی از زندگی بشر را در قالب حوادث اجتماعی، سیاسی، خانوادگی و تاریخی به تصویر کشیده‌اند.

هلن کوراگین، زن اغواگر و هوس‌باز در «جنگ و صلح»
هلن کوراگین، زن اغواگر و هوس‌باز در «جنگ و صلح»

در این میان، سیمای همیشه حاضر قهرمانان زن، از نگاه ویژه‌ تولستوی به زنان نشان دارد؛ زنانی از اقشار مختلف جامعه که‌ گاه چون «ناتاشا» (جنگ و صلح) در قامت زنی حماسی جلوه گر می‌شوند؛ ‌گاه مانند «آنا کارنینا» (آنا کارنینا) در کسوت زن یاغی به نبرد با هنجارهای اخلاقی برمی‌خیزند و برخی مثل «ماسلوا» (رستاخیز) با شمایل یک قربانی رخ می‌نمایند و دیگرانی سرخوش و به آرامش رسیده از زنان در صلح حکایت می‌کنند تا به این ترتیب، دیدگاه‌های این نویسنده‌ بزرگ درباره‌ سرشت زن و نقش اجتماعی و فرهنگی‌اش در جوامع بشری را به تصویر درآورند.

«جنگ و صلح» وسیع‌ترین حماسه‌ عصر ماست و بنا به گفته‌ رومن رولان یک «ایلیاد امروزین» است. این رمان تصویرگر فرهنگ و آداب و رسوم روسیه‌ قرن نوزدهم و بیانگر صحنه‌ نبرد عظیمی است که در تاریخ این سرزمین ریشه دارد؛ داستانی آمیخته به زندگی روزمره‌ انسان‌ها در بستری تاریخی؛ هنگامه‌ پیکار میهنی ۱۸۱۲ و روزگار دشوار دفاع در برابر ارتش فرانسه و سردار بلند آوازه‌اش، ناپلئون بناپارت.

لئو تولستوی
لئو تولستوی

تولستوی در این داستان جامع، علاوه بر شرح دلاوری‌های پهلوانان و قهرمانان جنگ، با نگرشی ژرف، هویت فردی و اجتماعی زنان را هم مورد تأمل قرار داده است. چنان‌که در این داستان، قریب به ۶۰۰ کاراکتر طرح‌ریزی شده‌اند و در میان آنان هم زنان فراوانی به مدد داستان آمده‌اند و هر کدام با آیین و سلوک یگانه‌شان، زندگی اجتماعی رایج در قصه را رنگ و لعابی تازه داده‌اند؛ زنانی چون «ناتاشا راستوف» و « هلن کوراگین» با صفاتی منحصر به فرد و سرنوشت‌هایی متفاوت.

نویسنده در «جنگ و صلح»، تابلویی کامل از چهره‌ «زن» ارائه می‌کند؛ پرتره‌ای غنوده بر بستری از حماسه و تاریخ که طیف گسترده‌ای از زنان را به فراخور طبقه و خصایلشان در خود جای داده است. در این وسعت پردامنه از باور و عشق و زیبایی و سرنوشت، یک سو زن سرکشی مانند «هلن کوراگین» ایستاده و سوی دیگر قدیسه‌خویی همچون «ماریا بالکونسکی.»

«هلن کوراگین» نمونه کاملی است از یک «زن اغواگر»؛ زنی خود شیفته که هیچ قیدی را بر نمی‌تابد و می خواهد که هر چه از سنت و مذهب و باور اجتماعی بند به پا دارد، بگسلد. هلن که منفعتش را در ازدواج با «پی‌یر بزوخف» یافته است، با بی پروایی سبکسرانه‌ای به او خیانت می کند و سرانجام در جدال با همین قید و بندهای عرفی و اخلاقی، در پریشانی و دلمردگی جان می‌سپرد.

سوی دیگر ماجرا، «ماریا بالکونسکی» است؛ دختر مؤمن و معتقد «پرنس بالکونسکی» سالخورده. او که برای پدرش همدمی دلسوز و برای فرزند برادرش (آندره) مادری از جان گذشته است، صبور و آرام عشقی مقدس را انتظار می‌کشد. چشمان ماریا، آینه ضمیر اوست که با دیدن “نیکلای راستوف” می‌درخشند و برق عشق را به چهره‌اش می‌تابانند.

تولستوی صفاتی چون زیبایی، حسد، مکر، تدبیر، وفاداری، شیطنت و پریشانی را با آغشتن به روحیات زنانه جلا می‌دهد و بدینسان خواننده را مسحور زنان مخلوقش می‌کند. او مانند دیگر آثار حماسی، توصیفات بی‌بدیلی از زیبایی‌های ظاهری قهرمانان زن ارائه می‌کند؛ نمونه‌اش، شرح دلنشین و لطیفی که از لب و دندان‌های «لیزا بالکونسکایا» همسر «پرنس» به‌دست می‌دهد:

«لب ظریف زِبَرینش، که از کُرکی لطیف سایه داشت، نسبت به دندان‌هایش اندکی کوتاه بود، اما به کیفیتی نمکین باز می‌شد و‌گاه نمکین‌تر از آن فرود می‌آمد و بر لب زیرینش قرار می‌گرفت و این نقص یعنی کوتاهی لب و دهان نیمه‌باز چنانکه همیشه در زن‌های به‌راستی جذاب، صادق است، به شکل زیبایی ویژه‌ای جلوه می‌کرد که خاص او بود.» ) جنگ و صلح – ترجمه سروش حبیبی – صفحه ۳۷)

اما اصیل‌ترین و شاید خواستنی‌ترین آفریده تولستوی «ناتاشا راستف» است. زیبارویی تشنه‌ زندگی و عشق‌ورزی و بیزار از انفعال، دورویی و دروغ. ناتاشا با احساسات بی‌دریغ و سراسر شورَ‌ش، علاوه بر خود، زندگی اطرافیانش را هم پر از شادابی و سرزندگی می‌کند. مثل این است که او نمادی است از چیرگی آدمی بر «جنگ» در مفهوم ذاتی کلمه و رسیدن به «صلح»‌ی پایدار. او تجلی‌گر عشق زنانه‌ تمام‌عیاری‌ست که‌گاه معشوقه‌وار و‌گاه مادرانه و دیگر‌گاه حتی فرشته‌خو جلوه می‌کند؛ زنی که در این سیر استعلایی، خودش را به سبب لغزش و ندانم‌کاری روزگار جوانی مجازات می‌کند؛ او که داغدار برادرش می‌شود و تیماردار نامزد از دست‌رفته‌اش، زخمیان جنگ را تیمار می‌کند و سرانجام با مهر بی‌دریغش سرچشمه‌ تجدید حیات و نوسازی می‌شود‌؛ زنی که به‌رغم میل فراوانش به دوست داشته شدن، از عزت نفس و فخرش به زنانگی نمی‌کاهد:

«از جلوی آینه که می‌گذشت نگاهی به آن می‌انداخت و حالت سیمایش می‌گفت: آ‌ها! این منم. و چه خوبم! خیلی خوب! به هیچ کس هم احتیاج ندارم.» (جنگ و صلح – ترجمه سروش حبیبی – صفحه ۵۹۶)

صفحه بعد:

آنا کارنینا و ماسلوا