❗️ این نوشته داستان فیلم را برملا میکند.
کریستوفر نولان به دلایل مختلف یکی از فیلمسازان نادر چند دهۀ اخیر سینما محسوب میشود. فیلمهای او اغلب، قابلتأمل بوده و با ستایشهای فراوان روبهرو شدهاند. با این حال نولان همواره در پرداختن به شخصیتهای زن در فیلمهایش ضعیف عمل کرده است. بسیاری از فیلمهای او از «آزمون بکدل» (Bechdel test) سربلند بیرون نمیآیند، یعنی حداقل دو شخصیت زن با اسامی مشخص ندارند، هیچ دو زنی در طول فیلم با هم حرف هم نمیزنند و یا اگر کلامی میانشان ردوبدل شود دربارۀ یک مرد است.
از سوی دیگر، اندک شخصیتهای زن فیلمهای نولان اغلب به سرنوشتی غمانگیز دچار شده و بسیاری از آنها برای پیشبرد پلات (طرح داستان) قربانی میشوند. از این روست که نولان را استاد نگارش «همسران مرده» میدانند. حداقل در شش فیلم از ۱۲ فیلم کریستوفر نولان، مرگ یکی از کاراکترهای زن، موتور محرک قهرمان و زمینهساز اتفاقات فیلم شده است. این شخصیتهای فرعی زن در واقع از آن جهت در فیلم گنجانده شدهاند که آسیب دیده یا کشته شوند و به قهرمانهای مرد انگیزۀ لازم را برای انتقامجویی بدهند. کاربرد این ترفند را که اصطلاحاً به آن فریجینگ (fridging) میگویند میتوان در فیلمهای یادگاری، حیثیت، شوالیۀ سیاه و تلقین کمابیش تشخیص داد.
فریجینگ چیست؟
فریجینگ (به معنی لغوی «در یخچال گذاشتن») یک استعاره ادبی است از موقعیتی داستانی که در آن یک شخصیت تنها با هدف کشتهشدن یا مورد حمله، تجاوز یا آسیبدیدگی قرار گرفتن وجود دارد، تا به عنوان حادثه تحریککنندهای عمل کند که انگیزه حرکت شخصیت دیگر را فراهم میکند. فریجینگ بیشتر در مورد شخصیتهای زن رایج است، اما در مورد شخصیتهای مرد هم ممکن است بهکار گرفته شود. فریجینگ تحت عنوان سندروم «زنان در یخچال» نیز شناخته میشود.
در اوپنهایمر، آخرین ساختۀ نولان، نیز مرگ جین میتواند با اغماض همین کارکرد را داشته باشد. در این نوشتار درصددیم به بررسی شخصیتهای زن در این فیلم بپردازیم و از زنان تأثیرگذاری یاد کنیم که در فیلم نولان خواسته یا ناخواسته از قلم افتادهاند.
اوپنهایمر زندگی جی رابریت اوپنهایمر، پدر بمب اتمی را روایت میکند و ساختار کلی آن بر پایۀ روایت موازی داستان در سه بازۀ زمانی بنا شده است: اول، زندگی و فعالیتهای اوپنهایمر از زمان دانشجویی در دانشگاه کمبریج و رفتن به دانشگاه گوتینگن و بازگشت به آمریکا و روابط عاشقانه و ازدواجش تا پروژۀ منهتن و انفجار ترینیتی و مشاوره به کمیسیون انرژی اتمی و رفتن به پرینستن. دوم، جلسات متعدد دفاعیات اوپنهایمر و اظهارات شاهدان در سال ۱۹۵۴ در کمیتهای مرکب از اعضای کمیسیون انرژی اتمی و افبیآی برای بررسی ارتباطات او با حزب کمونیست که بر اثر شهادتهای غرضآلود برخی از همکارانش به لغو مجوز امنیتی اوپنهایمر و خلع او از تمامی سمتهای دولتی منجر میشود. سوم، جلسات متعدد سنای آمریکا در ۱۹۵۹ برای بررسی صلاحیت لوئیس استراوس در مقام وزیر بازرگانی که به فاش شدن مدارکی دربارۀ تلاشهای او برای بدنام کردن اوپنهایمر و رد صلاحیتاش میانجامد.
اتلاف وقت در بخشهای دوم و سوم، سبب فشردگی و شتاب فیلم در بخش اول شده است؛ از همین رو مکث و تأملی شایسته بر زندگی اوپنهایمر صورت نمیگیرد. میتوان گفت نولان در فیلم اوپنهایمر نگران است زمان و فضای کافی برای گفتن همه آنچه میخواهد بگوید نداشته باشد، با این حال وقتش را با صحنهها و دیالوگهای تکراری تلف میکند و از پرداختن به آنچه حقیقتاً گفتنیست باز میماند.
بسیاری از رویدادهای مهم و تأثیرگذار زندگی اوپنهایمر یا از فیلم حذف شده یا تلخیص شدهاند؛ برای نمونه دوستیِ نزدیکش با اِوا هلن پائولینگ که فعال حقوق زنان بود، ارتباطش با روث شرمن تولمن، روانشناس و استاد دانشگاه که همسر ریچارد تولمن بود، چالشهای ارتباطش با جین و فرازونشیب ازدواجش با کیتی. همچنین فیلم از پرداختن به فعالیتها و تفکرات زنی همچون لیلی هورینگ امتناع میکند و تنها به نام بردن از او اکتفا میکند: دانشمندِ شیمیدان و فعال مدنی فمینیستی که در پروژۀ منهتن مشارکت داشت و مخالف انداختن بمب اتمی در منطقهای مسکونی بود. بهعلاوه در کمال تعجب، زن صلحطلبی مانند لیزه مایتنر که مفهوم شکافت هستهای را مطرح کرد و دستاوردها و اکتشافات اوپنهایمر را بنیان نهاد، به کلی از فیلم حذف شده است.
شخصیتهای زن در فیلم
کیتی
کاترین «کیتی» اوپنهایمر، زیستشناس و گیاهشناس و عضو سابق حزب کمونیست ایالات متحدۀ آمریکا همسر جی رابرت اپنهایمر بود که امیلی بلانت در این فیلم نقشش را ایفا کرده است. رابرت، اولین بار کیتی را که زنی متأهل است در یک میهمانی میبیند. کیتی در صحنۀ بعد او را در مزرعهاش همراهی میکند. اینجا فیلم اطلاعاتی در مورد دو شوهر سابق کیتی و شوهر فعلیاش به ما میدهد. پیش از آنکه بتوانیم رابطۀ رابرت و کیتی را درست هضم کنیم از زبانی جینِ گریان میشنویم که چون کیتی باردار شده، قرار است از شوهرش جدا شود و با رابرت ازدواج کند. همهچیز به همین سرعت و با همین شتابزدگی به وقوع میپیوندد. دفعۀ بعدی که کیتی را میبینیم مست است و به جای آرام کردن کودک نوزادش ترجیح میدهد بطری مشروب را بغل بزند. چه بلایی بر سر او آمده است؟ آیا دچار افسردگی پس از زایمان شده؟ آیا از ازدواج با رابرت پشیمان است؟ نولان هیچ توضیحی به ما نمیدهد، فقط رابرت را میبینیم که کودک را به خانه دوستی میبرد تا نگهش دارند چون به گفتۀ او خودشان آدمهایی «بیانصاف و خودخواه» هستند.
فیلم که جلوتر میرود متوجه میشویم که کیتی حتی پس از گذشت چند سال هنوز دست از نوشیدن برنداشته است. وقتی با رابرت به لُسآلاموس میرود اول از همه سراغ میخانۀ شهر را میگیرد، در جلسه دفاعیات اوپنهایمر وقتی محتویات کیفش بیرون میریزد اینسرتی از فلاسک مشروبش را میبینیم، در اواخر فیلم هم هنگامی که بر درستی حرفش پافشاری میکند گیلاس مشروب خود را طی رفتاری تکانشی و ناگهانی به سمت رابرت پرت میکند. هنوز هم نمیدانیم کیتی چرا دائمالخمر شده؟ آیا از فرو رفتن در قالب همسر بیزار است و از سرنوشت مادری گریزان؟ پیشتر او را دیده بودیم که بهطعنه از اینکه «از زیستشناس به خانهدار ارتقا پیدا کرده» گله دارد. به نظر میرسد او از اینکه نقش علمی و اجتماعی خود را برای همیشه رها کرده و اولویتهایش را نادیده گرفته ناراضیست؛ شاید همین دلیل خشمیست که در بیشتر صحنهها در چهره و صدایش میبینیم و میشنویم، اما ظاهراً در فیلمی سهساعته زمان کافی برای پرداختن به مهمترین کاراکتر زن قصه وجود ندارد؛ از همین رو ما به عمق دردهای کیتی پی نمیبریم، او را درک نمیکنیم و شخصیت او حقیقتاً در ما رسوب نمیکند. نمیدانیم آیا از اینکه جامعۀ آن زمان، زنِ شاغل را نمیپذیرد و او مجبور به پذیرفتن نقشهای جنسیتی شده است دلخور است؟ بارِ مراقبت از فرزندان و مسئولیتهای خانگی بر دوشش سنگینی میکند؟ حضور زنی دیگر در زندگی شوهرش، او را تلخ و معتاد به الکل کرده یا ذاتاً آدمی بیحوصله، وظیفهنشناس و دمدمی است؟
کیتی را اغلب به معنای واقعی کلمه در پسزمینه میبینیم: در جلسات متعدد دفاعیات اوپنهایمر، در گوشۀ تصویر میبینیمش که روی صندلی پشتی نشسته؛ در حالی که تمرکز دوربین روی رابرت اوپنهایمر است. در سرتاسر فیلم او همینگونه در پسزمینۀ اتفاقات حضور دارد، در یک صحنه او را میبینیم که با اوپنهایمر به لسآلاموس میآید و از نبود آشپزخانه در خانه شکایت دارد. در صحنهای دیگر باردار است، یا مشغول پهن کردن رختهاست. دلیل وجود کیتی در فیلم تنها حمایت از رابرت است و دغدغهها و کشمکشهای درونیاش برای نولان اهمیتی ندارد. از همین رو کیتی بدل به شخصیتی باسمهای، خوبنپرداخته و فرعی شده است و مثل دیگر شخصیتهای زن در اوپنهایمر برای این نوشته شده تا در خدمت رشد و پویایی شخصیتهای مذکر باشد.
با تمام این اوصاف هوش و صلابت کیتی در یکی از آخرین صحنههای حضورش در فیلم برای مخاطب آشکار میشود: زمانی که قرار است در آن دادگاه نمایشی صحبت کند. او در حالی که از لای در نیمهباز کیفش نیمنگاهی به فلاسک مشروب توی کیف میاندازد با صدایی ضعیف و زیرلبی در مورد سابقۀ عضویت در حزب کمونیست حرف میزند، صدایی که کمکم رسایی و صلابت خود را باز مییابد. او دم به تلۀ مردانی که درصدد به دام انداختنش هستند (اعضای کمیسیون انرژی اتمی) نمیدهد و میتواند باذکاوت از همسرش دفاع کند.
جین
هنوز چند دقیقه از معرفی جین تتلاک، با بازی فلورانس پیو در فیلم نگذشته که او را برهنه میبینیم. در میانۀ رابطه عاشقانه با رابرت، در حرکتی ناگهانی و عجیب برمیخیزد، از کتابخانۀ او بهگود گیتا (مهمترین بخش حماسۀ هندی موسوم به مهابهاراتا) را برمیدارد، روی زانوان او مینشیند و از او میخواهد از روی خط سانسکریت کتاب بخواند: «و اینک خودِ مرگ شدهام، نابودگر دنیاها.» سطوری که در نهایت اُپنهایمر را در چشم جهانیان تعریف خواهد کرد. بعد از این، رابطه عاشقانه از همانجایی که نیمهکاره رها شده بود دوباره از سر گرفته میشود! همین صحنه دوباره یکی از بزرگترین ضعفهای نولان را به مخاطب یادآوری میکند.
این اولین شبی است که رابرت در کنار جین میگذراند، زنی که بدل به معشوقه و محرم اسرار او میشود. ولی جین تتلاک، روانپزشک و نویسندۀ کمونیست که بر اندیشهها و کنشهای جی رابرت اوپنهایمر تأثیر شگرفی میگذارد حقیقتاً کیست؟
از پرداختن به شخصیت تاریخی تتلاک میگذریم. نولان در مقام یک هنرمند مختار است حتی شخصیتی تاریخی را با تخیلات خود بیامیزد و روایت کند و رسالت فیلم به هیچوجه آینه تمامنمای تاریخ بودن نیست. در حالی که مورخان صرفاً با واقعیتها و حقایق سروکار دارند، درامپردازان باید داستانی خوب را در زمانی محدود روایت کنند و کاوشی در موقعیتهای انسانی داشته باشند. پس ما جین تتلاک تاریخی را بررسی نمیکنیم، زنی که درخواست ازدواج رابرت اوپنهایمر را دو بار رد کرد، تا مدتها در مورد گرایش جنسی و کششاش به زنان دچار سردرگمی بود و از آنجا که همجنسگرایی در آن زمان اختلالی روانی فرض میشد که باید بر آن غلبه کرد افسرده شده و دست به خودکشی زد. ما جینِ نولان را بررسی میکنیم، زنی که مشخصههای اصلیاش در فیلم، معشوقۀ رابرت اُپنهایمر بودن، کمونیستبودن، پریشاناحوالی و دمدمیمزاجی است. ما به عنوان بینندگان فیلم از احساسات او سر در نمیآوریم. اصلاً معلوم نیست جینِ نولان به داشتن رابطهای عاشقانه با رابرت مایل است یا نه. از طرفی به رابرت میگوید برایش گل نیاورد، جواب تلفنهایش را ندهد و دستش را در خیابان نگیرد؛ از طرف دیگر گلها را میپذیرد، زنگ میزند و از شنیدن خبر ازدواج رابرت در هم میشکند و در نهایت خود را میکشد. جینِ نولان متناقض است، بیثبات است، نه عمقی دارد، نه انسانیتی و به نظر میرسد مهمترین هدف از حضورش در فیلم، القای حس گناه به رابرت اوپنهایمر باشد. نقش او به اغواگری اسرارآمیز تقلیل پیدا کرده، کسی که گویی فقط گرایشات سیاسی و خودکشی نابهنگامش است که زندگی اُپنهایمر را تحت تأثیر قرار میدهد.
زن فراموششدهای که صلحجویی را به بدنامی ترجیح داد
لیزه مایتنر (Lise Meitner) فیزیکدان سوئدی-اتریشی بود که در حوزههای رادیواکتیویته و فیزیک هستهای فعالیت میکرد. او سالها با استقامت و پشتکار در مقابل تمامی محدودیتها و موانعی که به دلیل زن بودن، با آنها مواجه میشد ایستادگی کرد و در برابر تمام توهینهایی که در جامعۀ علمی نسبت به زنان روا داشته میشد، مقاومت کرد و هیچگاه مقهور جبر شرایط نشد. مایتنر در کنار اوتو هان و اوتو رابرت فریش گروهی بودند که برای اولین بار شکافت هستهای اورانیوم را در صورت دریافت نوترون اضافه کشف کردند.
تحقیقات مایتنر، هان و فریش این نتیجه را بهدنبال داشت که در جریان شکافت هستهای و تقسیم هستهی اورانیوم به دو هستهی کوچکتر، انرژی زیادی تولید خواهد شد. این یافته، بعدها به تولید رآکتورهای هستهای برای تولید برق و همچنین به تولید بمبهای هستهای در خلال جنگ جهانی دوم انجامید. نتایج تحقیقات آنها در سال ۱۹۳۹ منتشر شد و با وجود اهمیت بالای این اکتشاف، مایتنر هیچگاه موفق به دریافت جایزهی نوبل نشد (شاید چون زن و یهودی بود)؛ اتفاقی که انتقادات زیادی را برانگیخت. البته جایزهی نوبل شیمی به همکار همیشگی او، اوتو هان اهدا شد. هان بخشی از جایزهی نقدی نوبل را به همکار قدیمیاش بخشید. مایتنر بدون معطلی پول دریافتشده را به انجمن دانشمندان اتمی (ECAS) که آلبرت انیشتین آن را بنیان نهاده بود اهدا کرد. هدف فعالیت انجمن مذکور، هشدار در مورد سلاحهای هستهای و توسعۀ کاربردهای صلحآمیز برای انرژی هستهای بود.
لیزه مایتنر با استفاده از انرژی هستهای برای اهداف نظامی مخالف بود و تنها فیزیکدان هستهای سرشناس از جانب متفقین بود که دعوت به پیوستن به پروژۀ منهتن را رد کرد و به صراحت اعلام کرد که نمیخواهد هیچ نقشی در ساخت بمب اتمی داشته باشد. پس از پایان جنگ جهانی دوم، بسیاری لقب «مادر بمب اتمی» را به مایتنر دادند، لقبی که او از آن متنفر بود. او تا پایان عمر، خود را یکی از طرفداران کاربردهای صلحآمیز انرژی هستهای میدانست.
زمانی که هالیوود درصدد ساخت فیلمی با نام «آغازِ پایان» برآمد که قرار بود به ساخت و استفادۀ بمب اتمی بپردازد ماینتر تمایلی نداشت در فیلم از او نامی برده شود. او فیلمنامه را « مزخرف محض» خواند و اشتباهات متن را گوشزد کرد؛ این در حالی بود که رابرت اوپنهایمر با ساخت فیلم موافق بود و از اینکه در فیلم به تصویر کشیده شود استقبال کرد.
گرچه در مرکزیت پروژۀ منهتن مردی به نام جی. رابرت اوپنهایمر قرار گرفته است ولی در زندگی و کار او زنان مهم و تأثیرگذاری نقش داشتند؛ زنانی که نه تنها روحیات و شخصیت درونی او را شکل دادند، بلکه اساساً یافتههای علمیشان پیشزمینه و پایۀ دستاوردها او بوده است. بدون وجود این زنان، اوپنهایمر هرگز اوپنهایمر نمیبود. فیلم لجوجانه و با بیانصافی از صحبت پیرامون این زنان و پرداختن به نقش آنها سر باز میزند و وقت زیادی را صرف پرداختن به مردان کمتر مؤثری همچون لوئیس استراوس، لِسلی گروز و ارنست لارنس میکند.