از اشعار مولاناست که میگوید: رقصی چنان میانهی میدانم آرزوست. آرزوی مولانا آرزوی بسیارانیست. ساناز قربانی از بیست سالگی، همزمان با تحصیل تئاتر به رقص روی آورده است. او که اکنون در فرانسه زندگی میکند، راهی بس دراز، در یک مسیر پرپیچ و خم را طی کرده است تا بتواند به آرزوی خود تحقق ببخشد. با او گفتوگو کردیم:
ساناز قربانی در جریان قیام ژینا و برای همبستگی با زنان ایرانی با پرفورمنس «رقص در ایران ممنوع است» خبرساز شد. در همان ایام به یاد داریم که دختران اکباتان نیز با ویدیوی رقصشان غوغایی درانداختند. آنها بازداشت و وادار به اعتراف اجباری شدند و مربی آنها نیز تذکر گرفت.
ساناز در مصاحبه با زمانه میگوید:
در تمرینات بدن علاقهام به رقص را درک کردم. در کلاسهای زیرزمینی باله شرکت میکردم و استادی که به دلایل امنیتی نام او را نمیگویم باعث آشنایی من با رقص معاصر شد. به رقص روی آوردم چون فکر میکردم اگر این هنر را با مردم به اشتراک بگذارم، به سهم خودم در زنده نگه داشتن رقص کوشش کردهام.
ساناز علاوه بر رقص معاصر به رقص سالسا و هیپهاپ هم علاقمند است.
https://www.instagram.com/p/CvkIb_ZtJL1/
ساناز میگوید با وجود ممنوعیت رقص در ایران، رقصندگان از طریق اینستاگرامهای شخصی یا در برخی مواقع هم سینه به سینه یکدیگر را در جریان کلاسها و امکاناتی که وجود دارد قرار میدهند. با اینحال رقص در ایران در فضاهای بسته و معمولاً در انزوا اتفاق میافتد. او برای همین تصمیم به مهاجرت گرفت: ابتدا ترکیه، سپس بازگشت به ایران، سفر به ایتالیا، دریافت پذیرش از یک مدرسه رقص در فرانسه و مهاجرت به این کشور. ساناز میگوید:
زندگی یک ضربآهنگ طبیعی دارد که با رقص میتوان آن را بیان کرد. رقص یک جریان بینهایت است و تنانگی ابزار آن که همیشه هم در دسترس است. هیچ چیز باشکوهتر، زمینیتر و در همان حال معنویتر از رقص نیست. یک زن، زنانگیاش را با رقص پیدا میکند و به محک میگذارد و به یک معنا او زنانگیاش را میرقصد.
“اگر نتونم برقصم، نمی خوام بخشی از انقلاب شما باشم.”, تکیه کلام آنارشیست آمریکایی “اِما گولدمن” بود. اما این رفقای عزیز بلشوویک ما چندان اهل رقص و این حرفها نبودن و بیشتر دوست داشتند ملت را بفرستند به سیبری, برای پاتیناژ!!!
خوشبختانه “انقلاب ژینا” انقلابی بازیگوشانه از آب درآمده است!
اگر هم باور ندارید, نگاه کنید به نبشته ذیل. بخوانید و قضاوت کنید.
[“انقلاب بازیگوشانه” / اسماعیل کرمی
“بلوغ انسان یعنی آن جدیتی که آدمی در کودکی در بازی داشته است.”
نیچه، فراسوی نیک و بد، گزینگویهی ۹۴
“جوانان امروز در تقابل با همین محیط بیمار و بیمارکننده دیگر نمیخواهند تن به راهحلهای دروغین آن بدهند. آنها اضطراب، استرس و ترسی که تمام وجوه زندگیشان را فرا گرفته همچون قبل با خرید کردن یا تلاش برای مشهور یا موفق شدن یا متوسل شدن به عرفانهای نو و کهنه یا انداختن همهی تقصیرها به گردن مهاجران افغان، دولتهای غربی و ذات خراب «ایرانی جماعت»، فرو نمینشانند. آنها سوژههای جدید برآمده از وضعیت انقلابیاند، سوژههایی که دیگر نه رقیب بلکه رفیق یکدیگرند و مرید و نوچهی هیچ احدی نیستند و در میدانی که پیش رویشان گشوده شده از تمام امکانات برای بازی جمعیشان استفاده میکنند. آنها از یکدیگر و با یکدیگر و در حین مبارزه چیزهای تازه میآموزند نه از مرجعی متعال یا روشنفکری بیرون از گود؛ آنها سازماندهی جمعشان را خودشان به دست گرفتهاند و این کار را به یک حزب یا سازمان بیرونیِ همهچیزدان نسپردهاند. این است که شادمانه عناصر ارتجاع و انقیاد خود را به دست آتش میسپارند، رفیقبازی میکنند و بهخاطر رفقایشان ــ چه آنها که مانند مهسا، حدیث، نیکا، سارینا و … اکنون مردهاند و چه آنها که زندهاند ــ شاد و شجاع بازی خود را پیش میبرند.”]
https://pecritique.com/2022/10/30/%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C%DA%AF%D9%88%D8%B4%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D9%85%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D9%84-%DA%A9%D8%B1%D9%85%DB%8C/
اگر نتونم برقصم، نمی خوام بخشی از انقلاب شما باشم / 06 March 2024