داستان برنامهریزی در ایران از آن دست حکایتهای تراژیکی است که خواننده را وامیدارد تا با چهرهای غمگین و دلی پرخون آن را به پایان ببرد. روایت کشوری به واقع ثروتمند با منابع زیرزمینی و نیروی انسانی فراوان که در یکی از سوقالجیشیترین مناطق جهان و در چهار راه اتصال شمال- جنوب و شرق-غرب قرار دارد. اما افسوس که هیچگاه مدیریتی کارآمد برای تبدیل این فرصتها به امکانهایی برای رفاه مردم مقیم در این سرزمین وجود نداشته است.
داستان برنامهریزی محدود به ۴۵ سال پس از انقلاب ۵۷ نیست و ریشههای تاریخی دارد که بررسی موانع و دستاندازهای آن خود حدیث مفصلی است. در این مطلب کوتاه فقط به گوشهای از تلاشهای ناکام دوران پهلوی اشاره میکنم. تلاشی که اگر جدی گرفته میشد شاید تاریخ ۵۰ سال گذشته ایران نیز بهگونه دیگری رقم میخورد.
سازمان برنامه و بودجه در سال ۱۳۲۷ تأسیس شد. شش سال پس از شروع به کار این سازمان، ابولحسن ابتهاج به ریاست این سازمان رسید. ابتهاج در ابتدای فعالیت خود دو «دفتر اقتصادی» و «دفتر فنی» در سازمان برنامه وقت ایجاد کرد و به منظور تأمین مالی فعالیت این دو دفتر از مجریان اصل ۴ ترومن در ایالات متحده درخواست کمک کرد.
دولت ایالات متحده به منظور کمک مالی و مستشاری به دولتهای «در حال توسعه» و افزایش نفوذ خود در این کشورها به منظور تقویت اردوگاه خود مقابل اردوگاه شوروی تأیید کرد که این کمکها در اختیار ایران قرار بگیرد. یکی از الزمهای قانون اصل ۴ ترومن استخدام کارشناسان آمریکایی در کشورهای مذکور بود. از این رو ابتهاج به عقد قرارداد با «بنیاد فورد» در آمریکا مبادرت کرد و به توصیه این بنیاد گروهی از مشاوران دانشگاه هاروارد برای فعالیت در دفتر اقتصادی سازمان برنامه و بودجه آن زمان معرفی شدند.
گروه مشاوران دانشگاه هاروارد که برای کمک به تدوین برنامه سوم عمرانی (سال ۱۳۴۱) یعنی اولین برنامه جامع عمرانی کشور به ایران آماده بودند، به تعبیر خودشان در وضعیت روحی ناخوشایند، با احساس ناامیدکننده شکست و ناکامی، در سال ۱۳۴۱ ایران را ترک کردند و تلاشهای اصلاحگرایانه آنها به مانند هر تلاش اصلاحگرایانه دیگر در دوران پهلوی با شکست روبرو شد.
ناامیدی و ناکامی آنان دو دلیل موجه داشت: نظام فشل اداری و برنامهریزی که اصلاح آن نیازمند اراده نظام سیاسی کشور بود و نظام سیاسی که ارادهای برای این کار نداشت چون هم خود عامل تاریخی این ناکارامدی بوده است و هم از این بلبشو سود میبرد.
«مک لئود» عضو گروه مشاورین هاروارد در این مورد می گوید: «نظام اداری ابزار اجرای سیاست اقتصادی است و هرگونه نقص و ضعف آن تحقق سیاستها را مختل میکند». او وضعیت انضباط مالی در سال ۱۳۴۰ را با دوران مشروطه و حضور مورگان شوستر برای اصلاح سازمان اداری وزارت مالیه در زمان مشروطه مقایسه کرده و از اینکه «هیچ تغییری» در امور محتوایی اتفاق نیفتاده و تنها نام وزارت مالیه به وزارت دارایی تغییر یافته تعجب میکند. برای بررسی مانع این اصلاحات کافی به عنوان کتاب مورگان شوستر دقت کنیم که پس از هشت ماه کار در ایران آن را به رشته تحریر درآورد: «اختناق در ایران».
گروه مشاوران هاروارد نیز یکسال پس از خروج از ایران، در گزارشی مفصل مشکلات نظام اداری و برنامه ریزی ایران را شرح دادند و ۲۰ معضل اصلی نظام برنامه ریزی و اداری ایران در سال ۱۳۴۱ را به شرح زیر عنوان کردند:
- خودپرستی اداری و وجود نگرش «ما بهتر از شما کار میکنیم»
- تمایل به تعارفات و پذیرش و تبعیت از خوشایندترین راه حل مسأله
- کلیگویی و فقدان جزییات در برنامهها
- ترجیح توسعه فیزیکی و عمرانی بر توسعه اجتماعی
- تکیه بر راهحلهای مفروض
- عدم جلب نظرات موافق در قبال اهداف طرحها و برنامهها
- بیان امید و آرزو بجای هدف در برنامه
- عدم پذیرش هزینه تغییرات و اصلاحات توسط جامعه
- اهمیت روابط شخصی و عدم تمایز بین منازعات فکری و منازعات شخصی
- تحمیل بارسنگین کارها بر دوش مدیران بدلیل فقدان انضباط اداری
- وفاداری به گروه نه به ساختار در سازمانهای دیوانسالار
- پریشانی و آشفتگی بازیگران (ناشی از هرج و مرجهای سیاسی)
- غالب بودن رویکرد ارائه ظن و گمان به جای تحلیل علمی
- وجود همزیستی به جای همکاری در ارتباط دستگاها
- ابهام در واگذاری مسئولیتها
- بیماری جلسهبازی با هدف سبککردن بار مسئولیت
- دوستی و رفاقت به جای روابط رسمی
- مایملک شخصی و کانون قدرت شدن هر شغل اداری
- فقدان نظام سلسله مراتبی
- فقدان پاسخگویی در قبال رفتار اداری
نگاهی گذرا به این سیاهه ما را با مشکلات تاریخی و ریشهداری روبرو میکند که بسیاری از آنها، یا به جرأت میتوان گفت تمامی آنها، پس از ۴۵ سال که از سقوط سلسله پهلوی سپری میشود هنوز در بدنه اداری و نظام برنامهریزی ایران وجود دارد. ساختار سیاسی کشور به ظاهر تغییر کرد اما ساختار اداری و برنامهریزی دست نخورده باقی ماند، فقط افراد تغییر کردند و عکسی که بالایِ سر میز اداریشان به دیوار می زنند: شاه رفت و شیخ آمد.
نگاهی موشکافانه به متن گزارشهای این گروه واقعیت جالبتری را برای ما روشن میکند؛ این واقعیت که آن چه در انقلاب ۵۷ رخ داد و انقلاب را «اسلامی» کرد، آن بذرها و زمینههایی که در دل جامعه وجود داشت و نیازمند پرورش و تقویت بود، در گزارش این گروه نیز هشدار داده شده بودند. تحولاتی مانند رشد شهرنشینی ناموزون و افزایش نابرابری در سایه رشد روزافزون افکار مذهبی به ویژه در میان حاشیهنشینانِ متضرر از تحولات جامعه آن روز:
در ایران هماکنون [اواخر دهه ۳۰] فرآیند رشد شهرنشینی جریان دارد که اهمیت اجتماعی روزافزونی دارد. به یقین میتوان گفت اسکان شهری در ایران هر مشخصهای داشته باشد، این مشخصهها را نمیتوان در استخرهای شنای منطقه اعیاننشین قلهک یافت. اگر در عرصه حیات سیاسی ایران آتشی زیر خاکستر وجود داشته باشد، این آتش همان محرومان شهری هستند. با وجود این برنامهریز ایرانی این محرومان را اصلا نمیشناسد و هرگز نخواهد شناخت… ما نمیتوانستیم به تفسیر همکاران ایرانی خود اعتماد کنیم و خود نیز قادر به تفسیر آنها نبودیم. برای مثال همکاران ایرانی ما که معرف تحصیلکردگان شهری لاادری بودند، همواره به ما یادآوری میکردند که مذهب نقش چندانی در اصلاحات اجتماعی ایران ندارد. کاملا مشخص بود که این ارزیابی غلط است اما ما بهقدری سردرگم بودیم که خود نمیتوانستیم به ارزیابی معنیدار نقش مذهب در جامعه ایران دست یابیم.
برنامه ریزی در ایران، تاس. اچ. مک لئود، ترجمه علی اعظم محمدبیگی، نشر نی، چاپ پنجم، ۱۳۹۷
آری، محرومانِ مذهبی دقیقاً همان آتش زیر خاکستر و نیروی بالقوه ناراضی بودند که در سال ۵۷ به میدان آمدند و تبدیل به پیادهنظام انقلاب «اسلامی» شدند. این موضوع یعنی سازکارهای تغییر در یک جامعه سنتی در مطالبی که در مورد گروه مشاوران هاروارد نوشته شده هم تأکید شده است. بیجهت نیست که مهدی بازرگان از رهبران ملی-مذهبی انقلاب ایران در پاسخ به این سوال که رهبر انقلاب ایران کیست گفته بود: «محمدرضا پهلوی».
به عنوان نمونه «تیجی مارینوس» در مقالهای با عنوان «محیط برنامهریزی در ایران» مینویسد:
گروه مشاورین هاروارد اساساً از اقتصاددانها تشکیل شده بود، این در حالی است که باید توجه داشت کشورهای توسعهنیافته در مسیر توسعه نمیتوانند تنها به نظریههای اقتصادی محض تکیه کنند، زیرا این نظریهها حتی دقیقترین آنها هنگامی که در ارتباط با جوامع سنتی به کار میروند در عمل غیرواقعبینانه و نارسا خواهند بود.
کار گروه مشاوران هاروارد در ایران و عزم آنها برای شناسایی مشکلات و توصیه برای اصلاح آنها نه اولین و نه آخرین بود. حتی همین سالها نیز بودند ایرانیانی که با اتکا با دانش تخصصی خود به ایران آمدند و با قصد اصلاح وارد سیستم اداری کشور شدند، تلاش کردند پیشفرضهای ذهنیشان را به دور افکنند و خود همه چیز را تجربه کنند اما حاصل همان شد که پیشتر اختناق بر سر پیشینیان آورده بود: حذف و طرد و سانسور. به خاطر بیاوریم امثال کاوه مدنی را که به چه انگیزه ای به ایران آمد و چگونه برگشت به همانجایی که آمده بود.
بسیار عالی. کیف کردیم, لطفآ مقالات اینجوری بیشتر بنویسید. در پاسخ بدین پرسش که رهبر انقلاب ایران که بود, از یاد نبریم در کنفرانس رامسر ۵۲, دو کارشناس سازمان برنامه و بودجه, علنا و مختصر و مفید به شاه گفتند که: این برنامه ی پنجم تبدیل میشه به تورم, تورم میره تو جیب ملت, جیب ملت میاد توی خیابان, و انقلاب میشه. که شاه خب چونکه شاه بود و “مهر نژاد آریایی” خیلی بهش بر خورد و با اردنگی و لگد بیرونشان کرد.
اما اوضاع و احوال اقتصادی کشور کمابیش دقیقا به همین ترتیب و منوال پیش بینی ارندگی خوردگان کنفرانس رامسر جلو رفت (مقاله ی مفصل در باره ی کنفرانس رامسر ۵۲ در سایت “ایران امروز”). تورم بالای ۲۰ درصد , تشکیل “اتاق اصناف”, جریمه کردن کاسبکاران توسط بازرسان “اتاق اصناف”, شکاف افتادن بین بازار و شاه, منزوی تر شدن حکومت از جامعه,..یک نکته ی دیگه هم بود, تمرکز بوروکراسی دولتی در تهران, که خیلی طولانی شد. بعدا اگر فرصت شد.
اما فقط اینکه, حمل بر گستاخی نشود, مرض ما ایرانیان صرفا فشل بودن بوروکراسی و تحجر فرهنگی و سنتی بودن و محافظه کار بودن و اینها نیست. خیلی صاف و ساده, به قول استاد فرج سرکوهی, عمو فرج نازنین, ما ایرانیان جن داریم. و تا زمانیکه این جن را نگیریم, همین آش و همین کاسه ست.
جن گیر آماتور / 09 February 2024