مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
شاید بتوان گفت که نبرد فلسطین – اسراییل نابرابرترین رویارویی تاریخ است زیرا رویارویی فلسطینیها تنها با دولت اسراییل و شهرکنشینهای یهودی نیست، بلکه با مجموعهای عظیم از ائتلافهای رسمی و غیررسمی و آشکار و پنهان افراد قدرتمند و نهادهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و مذهبی طاقوجفت در سطح جهان است. مقالهی حاضر به این صفبندی و رویارویی میپردازد.
در نوشتههای قبلی به دلایل ظهور و گسترش صهیونیسم و ایجاد دولت اسراییل پرداخته شد و این که چگونه در فرایندی نهچندان طولانی اسراییل به یک قدرت سیاسی، نظامی و اقتصادی فوقالعاده مهم در منطقهی پرتلاطم و حساس از نظر ژئوپولیتیکی خاورمیانه تبدیل شد. موفقیت اسراییل بیتردید هم نتیجهی اقدامهای زیرکانه و پیگیر بازیگران سیاسی و مردم آن کشور، در زمینهی ضعف و ناتوانی فزایندهی جنبش فلسطین، و هم نتیجهی مجموعهای از عوامل خارجی و بینالمللی بوده که در رأس آن سیاست امپریالیستی امریکا قرار داشته است. این که کدام یک از عوامل داخلی و یا خارجی اهمیت بیشتری داشته از بحث ما خارج است، آنچه که مطرح است این است که نقش هیچ یک از دو دسته از عوامل داخلی و خارجی را نمیتوان انکار کرد.
امپریالیسم امریکا
از زمان استقرار دولت اسراییل، حفظ امنیت و گسترش نفوذ اسراییل بخش جداییناپذیری از سیاست امریکا در خاورمیانه بوده است، سیاستی که به درجات مختلف بخش مهمی از «دکترین» ۱۴ رییسجمهور امریکا اعم از دموکرات یا جمهوریخواه تاکنون بوده است. با آنکه پس از اوجگیری جنگ سرد، رهبری امریکا سعی بر نزدیکی با کشورهای عربی و جلوگیری از نفوذ شوروی نیز داشت، اما اولویت اسراییل برای امریکا هرگز مورد تردید قرار نگرفت. هر زمان هم که اسراییل از سوی رهبری امریکا تا حدی تحت فشار قرار گرفته، اسراییل با توسل به دیگر بازوهای حمایتی خود و اعمال فشار از آن طفره رفته و رهبری امریکا را بهدنبال سیاست خود کشانده است. جالب آنکه هر چند در طول ۷۵ سال، تقریباً تمام رییسجمهورهای امریکا بر سر پارهای سیاستها با اسراییل اختلاف پیدا کردند، اما بهدلایل متفاوت در هیچیک از آن موارد نتوانستند قاطعانه در مقابل آن بایستند، و اسراییل به سیاستهای مورد نظر خود ادامه داده:
– در زمان پیدایش اسراییل، ترومن (۱۹۵۳-۱۹۴۷) بهرغم آنکه سیاست جانبدارانهی پُرشوری در قبال اسراییل نداشت، هم بهخاطر فشار جمهوریخواهان و هم ضرورت وجود یک متحد نیرومند در منطقه، از آن حمایت کرد و از پیگیرترین حامیان طرح اکثریت سازمان ملل در تفکیک سرزمین فلسطین و پیدایش اسراییل و تأیید ضمنی اشغال مناطق فراتر از خط آتشبس بود.
– آیزنهاور (۱۹۶۱-۱۹۵۳)، ضمن حمایت بیچونوچرا از اسراییل و کمکهای مالی و نظامی به آن، بیشتر نگران نفوذ شوروی در منطقه و تلاش برای جلب اعراب بود، و سیاست کمک آمریکا به هر کشور عربی را که علیه کمونیسم مبارزه کند در پیش گرفت. او با ترتیبدادن کودتای ۲۸ مرداد بر علیه دولت ملی دکتر مصدق و تبدیل ایران به یک پایگاه جدید، زمینهی همکاری بین اسراییل و حکومت شاه را فراهم آورد. در جریان جنگ سوئز در ۱۹۵۶ از بیانیهی خروج اسراییل، فرانسه و انگلیس از مناطق اشغالی سینا و کانال سوئز حمایت کرد، تا به شوروی فشار آورد که از مجارستان که بهتازگی اشغال کرده بود خارج شود.
– کندی (۱۹۶۳-۱۹۶۱) نیز ضمن حمایت کامل از اسراییل و افزایش فروش اسلحه به آن، سعی کرد که تعادلی بین حمایت از اسراییل و نزدیکی با اعراب برقرار سازد.
– جانسون (۱۹۶۹-۱۹۶۳) با جنگ ششروزهی ۱۹۶۷ و اشغال سرزمینهای جدید توسط اسراییل مواجه شد، و در ابتدا از اسراییل خواست که از مناطق اشغالی عقبنشینی کند، اما فشارهای کنگره و لابی اسراییل او را به عقبنشینی وادار کرد.
– نیکسون (۱۹۷۴-۱۹۶۹) ضمن حمایت کامل از اسراییل، بهمنظور آبرو بخشیدن به انور سادات که پایگاههای شوروی را برچیده و به امریکا نزدیک شده بود، از حملهی غافلگیرکنندهی مصر و عقبراندن نیروهای اسراییل از کانال سوئز، در جریان جنگ اکتبر ۱۹۷۳کاملاً راضی بود، اما در مراحل بعدی جنگ به اسراییل کمک کرد تا در جریان مذاکرات بعد از جنگ در موقعیت مستحکمی قرار داشته باشد.
– فورد (۱۹۷۷-۱۹۷۴) سیاستهای حمایت از اسراییل را ادامه داد.
– کارتر (۱۹۸۱-۱۹۷۷) اسراییل را برای مذاکره با فلسطینیها و پسدادن سرزمینهای اشغالی بعد از ۱۹۶۷ زیر فشار قرار داد. اما همانطور که در نوشتهی دیگری اشاره شد، مناخیم بگین که بههیچوجه حاضر به پسدادن حتی یک وجب از سرزمینهای اشغالی نبود، برای دفع فشارهای کارتر تلاش او برای صلح اسراییل با مصر را زیرکانه پذیرفت و قرارداد کمپ دیوید را امضا کرد، و با آنکه حتی تمام مفاد آن قرارداد را اجرا نکرد، کارتر نتوانست کاری جز گلایه از پیش ببرد.
– ریگان (۱۹۸۹-۱۹۸۱) قطعاً بزرگترین حامی اسراییل در میان رؤسای جمهور امریکا بود، اما همزمان آشکارا با پارهای سیاستهای اسراییل مقابله کرد. از زمان ریگان بود که اسراییل علاوه بر کمکهای دیگر، رسماً سالی سه میلیارد دلار کمک از امریکا دریافت کرده و میکند (حال این رقم به ۴ میلیارد دلار رسیده است)، و امریکا در بسیاری از پروژههای اقتصادی اسراییل نیز شرکت داشت. اما زمانیکه اسراییل رآکتور هستهای عراق را بمباران کرد، امریکا در قطعنامهی شورای امنیت سازمان ملل برعلیه اسراییل رأی داد، و با الحاق رسمی بلندیهای جولان به اسراییل نیز آشکارا مخالفت کرد. در دوران ریگان، اسراییل به لبنان حمله کرد و رهبری سازمان آزادیبخش فلسطین از آن جا اخراج شد و به تونس رفت. اسراییل عملاً امریکا را به جنگ لبنان کشاند و بسیاری از تفنگداران امریکایی کشته شدند. ریگان رسماً با ایجاد دولت فلسطین مخالفت کرد، اما معتقد بود که میتواند یک حکومت خودگردان در رابطه با دولت اردن باشد!
– بوشِ پدر (۱۹۹۳-۱۹۸۹) ضمن حمایت کامل از اسراییل، اختلافهایی با دولت اسحاق شامیر داشت، ازجمله در مورد ادامهی شهرکسازیهای یهودی در مناطق اشغالی. حتی زمانی که اسراییل به این خواست وقعی نگذاشت وامهای تضمینشده و پرداخت سه میلیارد دلار سالانه به اسراییل را مشروط به این کرد که این پولها صرف شهرکسازی نشود. اما چند ماهی طول نکشید که با آمدن اسحاق رابین این محدودیت برداشته شد و رابین بهسرعت شهرکها را گسترش داد.
– کلینتون (۲۰۰۱-۱۹۹۳) تلاش عمدهای را صرف توافق صلح بین اسراییل و فلسطین کرد که حاصل آن دو توافق اسلو بود که همانطور که در جای دیگر به آن پرداخته شد، دولت خودگردان فلسطینی را بهمثابه یک مستعمره با حاکمان محلی بهوجود آورد و در توافق کمپ دیوید هم بهرغم همهی جنجالها زمینهی یک طرح دو-دولتی واقعی را ایجاد نکرد. زمانی هم که ایهود باراک از اجرای مفاد توافق طفره رفت، کلینتون جز خشمگینشدن کاری از پیش نبرد.
– بوش پسر (۲۰۰۹-۲۰۰۱) با توجه به حضور نئوکانها (نومحافظهکاران) در پستهای حساس دولتی، از حامیان بیچونوچرای اسراییل بود، با این حال با طرح ساختنِ دیوار بین کرانهی غربی و اسراییل بهویژه در قسمتهایی که در زمینهای فلسطین ساخته میشد، مخالفت کرد و در مقابلِ بیاعتنایی اسراییل بخشی از وام و اعتبار تضمینشده را قطع کرد. بیشترین اختلاف دولت او با اسراییل زمانی شروع شد که بهدنبال حملهی انتحاری حماس و کشتهشدن اسراییلیها، شارون شهرهای فلسطینی کرانهی غربی را در سال ۲۰۰۲ محاصره کرد. بوش که نگران حفظ ائتلاف کشورهای عربی در «جنگ علیه تروریسم» بود قاطعانه از شارون خواست که بلافاصله محاصره را خاتمه دهد. اما گروههای فشار اسراییل در واشنگتن آنچنان جرج بوش را تحت فشار و حمله قرار دادند که ناچار به عقبنشینی شد و شارون را «مرد صلح» خواند! بوش یک طرح بیپایهی «نقشهی راه» برای ادامهی مذاکرات صلح نیز بهراه انداخت که آن هم تااندازهای بهخاطر سیاستی که شارون در پیش گرفت، بهجایی نرسید. شارون برای پرهیز از مذاکره با طرف فلسطینی، بهطور یکطرفه تصمیم به خروج از غزه و برچیدن شهرکهای یهودی در آنجا گرفت – سیاستی که عمدتاً برای رفع معضل جمعیتی و محدود ساختن تعداد فلسطینیهای تحت کنترل اسراییل اتخاذ شد.
– اوباما (۲۰۱۷-۲۰۰۹) در حرف بسیار از فلسطین حمایت کرد، دو کنفرانس صلح هم راهانداخت اما کاری از پیش نبرد.
– ترامپ (۲۰۲۰-۲۰۱۷) هر گونه تظاهر و تعارف در مورد اسراییل را کنار گذاشت و بیقیدوشرط از آن حمایت کرد و به حکومتهای تمامیتخواه عرب فشار آورد که عملاً مسئلهی فلسطین را فراموش کنند و به «توافق ابراهیم» و همکاری با اسراییل بپردازند.
– بایدن (-۲۰۲۰) نیز حمایت همهجانبه از اسراییل را بهطور آشکار به پیش برد. او بلافاصله پس از حملهی ۷ اکتبر حماس به اسراییل رفت و در کابینهی جنگ اسراییل شرکت کرد؛ کاری که پیش از او هیچیک از رؤسای جمهور امریکا نکرده بود. با این حال همانطور که میبینیم هماکنون نتانیاهو آشکارا در مقابل بایدن ایستاده است.
بهطور کلی رؤسای جمهور و دستگاه رهبری امریکا چه بهخاطر حفظ منافع امپریالیسم امریکا، چه بهدلایل مذهبی، و چه بهخاطر گروههای فشار که در زیر به آنها اشاره خواهد شد، اسراییل را بهعنوان یکی از مهمترین متحدان خود تحت حمایت همهجانبه داشتهاند. البته نیازی به اشاره نیست که بر کنار از امریکا، دیگر قدرتهای غرب بهویژه بریتانیا و آلمان هم همیشه حامی بیچونوچرای اسراییل بودهاند. روسیه نیز همیشه دوست و متحد اسراییل بوده و در زمان شوروی هم بهرغم کمکهای تسلیحاتی بسیار وسیع به مصر و سوریه و پارهای دیگر از کشورهای عربی، هرگز در جبههی مخالف اسراییل قرار نداشت و در اوایل کار با این توهم که اسراییل میتواند یک پایگاه سوسیالیستی در منطقه ایجاد کند، از مهمترین حامیان اسراییل بود! در این نوشته تأکید عمده بر پر نفوذترین حامیان اسراییل در آمریکا، مهمترین متحد اسراییل است.
صنایع نظامی و گسترش سرمایهگذاری
کنترل بر منطقه خاورمیانه، نهتنها بهخاطر اهمیت نفت، بلکه بهخاطر اهمیت ژئوپلیتیک منطقه برای حفظ منافع امریکا اهمیت حیاتی دارد. با آنکه توجه عمدهی نظامی امریکا قبلاً شوروی بوده و هماکنون چین و روسیه است، اما هرگز اهمیت خاورمیانه را دستکم نگرفته است. واضح است که تمام درگیریهای خاورمیانه به اسراییل مربوط نمیشود، اما حضور پرتنش اسراییل در منطقه و سیاستهای توسعهطلبانهی آن، همیشه عامل مهمی در گسترش صنایع نظامی و «دفاعی» امریکا بوده است. نهتنها خود اسراییل یکی از مهمترین مصرفکنندگان و مشتریان صنایع دفاعی امریکا بوده – بهرغم آن که خودش امروزه جزء ده کشور بزرگ صادرکنندهی محصولات نظامی جهان است – بلکه کشورهای خاورمیانه نیز بزرگترین واردکنندگان اسلحه از آمریکا بودهاند. سیاست امریکا حفظ برتری بیچونوچرای نظامی و دفاعی اسراییل است. اسراییل نهتنها به پیچیدهترین ابزار تعرضی از هواپیماها و بالگردهای جنگی، ناوشکنها، زیردریاییها گرفته تا تانکها، موشکها، و انواع بمبها از جمله بمبهای «هوشمند» دسترسی دارد، بلکه بیش از هر کشور دیگری در سیستم عظیم اطلاعاتی و جاسوسی امریکا سهیم بوده است. اسراییل علاوه بر آنکه یک قدرت اتمی است، برنامههای تولید سلاحهای شیمیایی و بیولوژیک پیچیدهای را نیز بدون امضای کنوانسیونهای جهانی، پیگیری کرده است.
ازاینرو لابی شرکتهای بزرگ تولید سلاح مدام کاندیداهایی را برای کنگره و ریاست جمهوری تقویت میکنند که خواهان گسترش تشنج و بالا بردن نیاز به خرید وسایل جنگی در نقاط مختلف جهان ازجمله در منطقهی خاورمیانه باشند. بودجهی وزارت دفاع امریکا که خود بزرگترین استخدامکننده در آن کشور است حدود ۸۰۰ میلیارد دلار است که بیش از ۵۰ درصد آن صرف قراردادهای دفاعی با شرکتها میشود. ده شرکت بزرگ تسلیحاتی امریکا در زمرهی بزرگترین و سودآورترین شرکتهای امریکایی و از بزرگترین استخدامکنندگان هستند. برای مثال شرکت «لاکهید مارتین» سازندهی هواپیماهای جنگی، کشتیهای جنگی، موشک، راکت و پهپاد، ۱۱۴ هزار کارمند و کارگر دارد؛ شرکت «ریتیان» سازندهی موشکهای هدایتشونده، ۱۷۴ هزار کارگر وکارمند؛ «جنرال داینامیکس» سازندهی زیر دریایی و ناوشکنها، ۱۰۰ هزار نفر، و در مجموع بیش از سهونیم میلیون نفر در صنایع نظامی امریکا مشغول بهکارند. اندازهی بازار صنایع نظامی امریکا بیش از ۶۱۳ میلیارد دلار است. بدون گسترش دائمی این شرکتها، اقتصاد امریکا دچار مشکل میشود، و گسترش این شرکتها به جنگ و تنش فزاینده در جهان نیاز دارد و بدون جنگ و درگیری بین کشورها، این شرکتهای غولپیکر ورشکسته میشوند. البته همانطور که امریکا مداخلههای خود در دیگر نقاط جهان را تحت عنوان فریبندهی پیشبرد «دموکراسی» طرح میکند، برای فروش اسلحه هم اصطلاح جذاب «سلاح برای صلح» را رایج کرده است!
اما اهمیت نقش صنایع دفاعی در سیاست خارجی امریکا و در رابطه با اسراییل به اینجا ختم نمیشود و مسئلهی مهمتر به سرمایهگذاری خطرپذیرventure capital مربوط میشود که متشکل از میلیاردها دلار سرمایهی سرگردان داخلی و خارجی است که در جستوجوی فرصتهای سرمایهگذاری در شرکتهای تازهتاسیس «استارتآپ» هستند که امکان رشد سریع و سودآوری فراوانی دارند با رشد سریع تکنولوژی و هوش مصنوعی تعداد این شرکتها بهسرعت در حال گسترش است، و یکی از سودآورترین بخشها، صنایع نظامی است. با آنکه این شرکتها نمیتوانند جایگزین یا رقیب صنایع اصلی نظامی یا اصطلاحاً «سازندگان تجهیزات اصلی – او.ای.ام» (OEM) شوند، اما در رشتههایی مثل پهپادسازی، تکنولوژیهای اطلاعاتی، نرمافزارها، قطعات الکترونیک و امثال آن بسیار موفق بوده و سرمایههای فراوانی را جذب کردهاند. هیچ تنظیم و کنترلی از سوی دولت امریکا بر نحوهی عملکرد این سرمایهگذاریها نیست، و مالیاتی هم نمیپردازند. جالبترین نکته در این است که بخش عظیمی از این سرمایهگذاریها از سوی دولتها و بهاصطلاح «صندوقهای سرمایهگذاری حکومتی» (Soverign Wealth Fund) انجام میشود که بزرگترین آنها کشورهای نفتخیز عربی هستند. برای نمونه ابوظبی ۸۵۳ میلیارد دلار، کویت ۷۵۰ میلیارد، و عربستان سعودی ۶۵۰ میلیارد در صندوقهای سرمایهگذاری حکومتی سرمایهگذاری کردهاند، که بخش قابلتوجهی از آن در سرمایهگذاریهای خطرپذیر در بخش نظامی بهکار گرفته میشود. به گفتهی شانا مارشال بخشی از هدفهای پنهان «توافق ابراهیم» دونالد ترامپ استفاده از این سرمایهگذاریهای دولتهای عرب در صنایع تکنولوژیک اسراییل بود، و حتی پس از شکست او در انتخابات، دامادش جرد کوشنر ترتیبی داد که از اعراب و اسراییل پول جمع کند و در این صنایع نظامی سرمایهگذاری کند. (گفتنی است که صنایع تکنولوژیک اسراییل، عمدتاً نظامی، ۱۸ درصدٍ تولید ناخالص داخلی و ۵۰ درصد صادرات اسراییل را تشکیل میدهد، و شدیداً در جستجوی سرمایههای جدید بوده و شیوخ عرب با اشتیاق آمادهی ورود به آن عرصه بودند که حملهی حماس و جنگ اخیر آن را درهم ریخت، و با شروع جنگ میزان سرمایهگذاری در ماههای اکتبر-نوامبر ۴۶ درصد به نسبت همین مدت در سال قبل افت کرده است.)
بهطور خلاصه، صنایع نظامی و صاحبان سرمایه در این بخش از صنعت نفوذ و قدرت زیادی درتعیین سیاست خارجی امریکا و در حمایت از اسراییل دارند. حمایت از دیکتاتوریهای منطقه بهویژه از مصر که از بزرگترین دریافت کنندگان کمکهای نظامی از امریکا و بخشی از سیاست «سلاح برای صلح!» است، نیز در جهت حفظ روابط غیرخصمانه با اسراییل است. اهمیت صنایع نظامی و صدور محصولات جنگی برای دیگر کشورها، از انگلستان، آلمان، فرانسه، سوئد گرفته تا چین و روسیه نیز نباید فراموش شود؛ بدون جنگ و تنش، سرمایهداری جهانی در خطر است!
تشکلهای جهانی یهودیان صهیونیست
در عرصهی جهانی، عالیترین مرجع سازمانی جنبش صهیونیستی، «سازمان جهانی صهیونیست» (World Zionist Organization -WZO) است که ادامهی کنگرهی صهیونیستی هرتسل در ۱۸۹۷ است و در نوشتهی دیگری به آن پرداختهام. هر یهودی ۱۸ ساله به بالا حق رأی برای انتخاب نماینده در کنگرهی ۵۰۰ نفرهی این سازمان را داراست که هر چهار یا پنج سال در اسراییل تشکیل میشود. سیوهشتمین کنگرهی این سازمان در سال ۲۰۲۲ در اورشلیم برگزار شد. انتخابات کنگره در قالب یک سهمیهبندی منطقهای انجام میشود؛ ۳۸ درصد از اسراییل، ۲۹ درصد از امریکا، ۳۳ درصد از بقیهی جهان، به علاوه ۱۰۰ نماینده از سوی سازمانهای یهودی از جمله «بنای بریت» ( Bnai Brith- یک نهاد فرهنگی با هدف حفظ فرهنگ یهود و مقابله با یهودستیزی که در بیشتر کشورهای جهان و از جمله در دانشگاهها حضور دارد) و «سازمان جهانی زنان صهیونیست» (WIZO)، «فدراسیون جهانی سفاردی» (WSF)، و تعدادی دیگر از تشکلهای صهیونیستی. سازمان جهانی صهیونیست یک بخش بزرگ شهرکنشینی نیز دارد که برای شهرکنشینهای یهودی پول جمع میکند. تشکل مهم دیگری که بهنوعی بازوی عملیاتی سازمان جهانی صهیونیستی است، «آژانس یهود» (Jewish Agency) است که از ۱۹۲۹ ایجاد شده و وظیفهی اصلی آن تسهیل مهاجرت یهودیان به اسراییل و اسکاندادن آنها است و بهگفتهی خودشان تا کنون بیش از سه میلیون یهودی را انتقال داده است.
لابی و تشکلهای یهودیان امریکا
یهودیان امریکا که بعد از اسراییل بزرگترین جمعیت یهودی در جهاناند، درصد بسیار کوچکی از جمعیت امریکا را تشکیل میدهند – در سال ۲۰۲۳ جمعیت یهودیان امریکا حدود شش میلیون و سیصد هزار نفر تخمین زده میشود – اما بهخاطر موقعیتهای اجتماعی و اقتصادی و ارتباطی و نیز متشکلبودن، از مهمترین و با نفوذترین اقلیتهای امریکا هستند. همانطور که جان مییرشایمر و استیفن والت در کتاب بسیار بااهمیت خود، لابی اسراییل و سیاست خارجی امریکا اشاره میکنند، اصطلاحی که بسیاری تحت عنوان «لابی یهودی» بهکار میگیرند دقیق و درست نیست، چون تمام یهودیان امریکا نظر یکسانی در مورد اسراییل ندارند. آنها به یک نظرسنجی در سال ۲۰۰۴ اشاره میکنند که نشان میدهد که ۳۶ درصد یهودیان امریکایی خود را وابسته به اسراییل نمیدانستند. در آغاز جنبش صهیونیستی نیز، همانطور که در نوشتهی دیگری اشاره شد، بسیاری از یهودیان امریکا حمایت چندانی از آن نداشتند، اما بعد از جنایات هولوکاست نظرشان تغییر کرد، هرچند که پس از ایجاد دولت اسراییل نیز تلاشی جدی برای مهاجرت از امریکا به اسراییل صورت نگرفت. استیو روزنتال در «ناسیونالیسم از راه دور» طرح میکند که پارهای از یهودیان سکولار امریکایی که از جنبههای دستوپاگیر مذهبی پرهیز میکردند، اما مایل به حفظ فرهنگ یهودی بودند، یهودیت خود را به یک دولت سکولار یهودی در هزاران مایل فراسوی دریاها پیوند زدند.
بااینحال، علیرغم اختلافنظرها، اکثریت یهودیان امریکایی که حامی بیقیدوشرط اسراییلاند، نقش تعیینکننده و نفوذ فوقالعادهای در جلب حمایت دولت امریکا از اسراییل داشتهاند. مهمترین مکانیسم این کار ایجاد تشکلهای گوناگون و تأثیرگذاری بر جامعهی مدنی و بر سیاست مداران امریکایی بوده است. سالنامهی یهودیان امریکا از ۸۹ تشکل یهودی در امریکا نام میبرد. تشکل سراسری «کنفرانس پرزیدنتهای سازمانهای عمدهی یهودیان امریکایی» (CoP) متشکل از ۵۲ سازمان مختلف است.
معروفترین و قدرتمندترین تشکل «کمیتهی امور عمومی اسراییلی-امریکایی – آیپَک» (AIPAC) است. این تشکل لابی اصلی یهودیان امریکایی در رابطه با نمایندگان کنگره و دولت امریکا است که از سال ۱۹۵۳ بهوجود آمد. در نظام سیاسی امریکا که انتخابشدن در مجالس قانونگذاری و ریاستجمهوری به میلیونها دلار نیاز دارد، آیپک نقش بسیار مهمی در انتخاب نمایندگان و اعضای سنا و جلوگیری از انتخاب منتقدان اسراییل ایفا میکند، و هر ساله میلیونها دلار جمع آوری و صرف تبلیغات بهنفع کاندیداهای موردنظر خود میکند. آیپَک آنقدر بانفوذ است که بهقولی، هر یک از اعضای کنگرهی امریکا هنگام رأیدادن در مسائلی که مستقیم یا غیر مستقیم به اسراییل مربوط میشود، نگران این است که عکسالعمل آیپک چه خواهد بود. آیپَک از مهمترین لابیهای سیاسی امریکا است و بعد از لابی «جامعهی بازنشستگان امریکا» که ۳۵ میلیون عضو دارد، مهمترین لابی، حتی مهمتر از لابی معروف «جامعهی ملی تفنگ» است. در امریکا قانونی بهنام «قانون ثبت فعالیت برای یک کشور خارجی» وجود دارد که هر فرد یا نهادی که بهنفع یک دولت خارجی فعالیت کند، باید رسماً خود را به ثبت رساند و فعالیتهایش آشکار باشد. اما این قانون شامل آیپَک نمیشود! در سیستم انتخاباتی امریکا «کمیتههای اقدام سیاسی» (PAC) سازمانهای معاف از مالیات هستند که اجازه دارند برای کاندیدای خاصی یا برعلیه کاندیدایی پول جمعآوری و خرج کنند، و اسراییل انواع «پَک»ها یا «ابَرپَک»ها را داراست.
علاوه بر آیپَک سازمانهای بسیار مهم دیگر یهودیان امریکا رسماً و مستقیماً در رابطه با اسراییل و جلب حمایت دولت و مردم امریکا فعالیت دارند که پارهای از مهمترین آنها با عطف به مییرشایمر قرار زیرند . «سازمان صهیونیست امریکا» (ZOA)، «انستیتو یهودی امور امنیت ملی» (JISNA)، «شورای یهودی امور عمومی»(JCPA)، «مجمع سیاستگذاری اسراییل» (IPF)، «مجمع خاورمیانه» (MEF)، «انستیتو واشنگتن برای سیاست خاورمیانه» (WINEP)، «اتحادیهی ضد افترا» (ADL)، «مرکز مذهبی یهودیت رفرم»، «دوستان امریکایی لیکود»، «کمیتهی یهودیان امریکایی»، «امریکاییها برای یک اسراییل امن»، «بنیاد آموزشی امریکا اسراییل». (نام کامل آنها و دیگر نهادهای مهم طرفدار اسراییل به انگیسی در پینوشت آمده است).[1]
تشکل مهم دیگری متفاوت از آیپَک توسط گروهی از یهودیان لیبرال امریکایی از سال ۲۰۰۸ بهوجود آمد که ضمن حمایت از اسراییل، سیاست تأکید بر صلح بین اسراییل و فلسطین را دنبال میکند و پیرو سیاست دو دولت است. آنها نام «جِی استریت» (J Street) را برای خود انتخاب کردند. در واشنگتن اسامی خیابانها الفبایی است، و در آن جا خیابان «J» وجود ندارد، و اغلب لابیهای بزرگ ازجمله آیپَک هم در خیابان حرف همجوار «K» قرار دارند. این گروه چه در نظر و در عمل با آیپَک متفاوت است. جریانات راستتر با تلاشهای یهودیان لیبرال و میانهرو سخت مخالفند. در کتاب لابی اسراییل به موردی اشاره میشود که در اواسط دههی هفتاد میلادی گروهی از یهودیان امریکایی سازمان جدیدی را تحت عنوان «بریرا» یعنی بدیل ایجاد کردند و خواستار خروج اسراییل از مناطق اشغالی بعد از ۱۹۶۷ شدند، و تماسهایی را نیز با فلسطینیها برقرار کردند، اما سخت مورد حملهی جریانات تندرو یهودی از جمله آیپَک قرار گرفتند و کمیتههای محلی مانع ورود آنها به جلسات شدند. و بسیاری نمونههای دیگر از جلوگیری از فعالیتهای یهودیان مترقی مطرح بوده است.
نئوکانها، و اندیشکدههای طرفدار اسراییل
نومحافظه کاران یا نئوکانها که همزمان با گسترش نولیبرالیسم از دههی ۱۹۷۰ در سیاست و جامعهی امریکا نقش بسیار مهمی یافته بودند، بعد از ماجرای 11 سپتامبر نفوذ فوقالعادهای کسب کردند. در مورد سیاست خارجی رسماً منادی هژمونی بیچونوچرای امریکا بر جهان و سرکوب هر نوع رقیب قدرت جهانی شدند، و استفاده از زور و قدرت نظامی برای پیشبرد چنین سیاستی را آشکارا تجویز میکردند. بخش قابلتوجهی از نئوکانها یهودیان امریکایی هستند. همگی نئوکانها اسراییل را مهمترین متحد امریکا برای پیشبرد سیاستهای موردنظرشان میدانند. آنها در تمام عرصههای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی امریکا حضور دارند، و در رسانهها و اندیشکدهها فعالیت دارند که عملاً افکار عمومی مردم امریکا را شکل میدهند. پارهای از تشکلهای مهم نشریات بانفوذ خود را دارند، از جمله نییر ایست ریپورت وابسته به آیپَک، و امریکن زیونیست وابسته به «سازمان صهیونیست امریکا». رسانههای مهم دیگری نیز در کنترل آنها قرار دارند. کامنتری، نیویورک سَن، ویکلی استاندارد، صفحهی نظرات وال استریت جورنال، امریکن اینترپرایز مگَزین، نشنال ریویو از آن جملهاند. آنها در رادیو و تلویزیونهای بسیار مهمی نیز حضور دارند. این رسانهها برکنار از رسانههایی است که مسیحیان صهیونیست و طرفدار اسراییل در اختیار دارند که به آنها اشاره خواهد شد.
نقش اساسی آنها در اندیشکدههای پرنفوذ دستراستی نیز بسیار قابلتوجه است. قبلاً در نقد کتاب نابغههای اهریمنی به ایجاد اندیشکدههای ارتجاعی طاقوجفت از سوی جریانات راست، و انتشار مقالهها و برگزاری سمینارها و کنفرانسها، شرکت در برنامههای رادیو و تلویزیون برای تأثیرگذاری بر افکار عمومی و جامعهی مدنی و اشاعهی اطلاعات جعلی اجتماعی و اقتصادی و محیطزیستی و روابط خارجی توضیح داده شد. ایجاد نهادهای حقوقی دستراستی و تربیت و حمایت شبکهی وسیعی از وکلای ارتجاعی برای جلوگیری از اجرای سیاستهای ترقیخواهانه، و استفاده از نفوذ فزاینده در سیستم قضایی از عالیترین تا پایینترین رده، و گماردن قضات ارتجاعی، از دیگر هدفهای آشکار این اندیشکدهها بوده است. نوشتهها و مصاحبههای انتخاباتی و تبلیغ بهنفع کاندیداهای طرفدار اسراییل و برعلیه کاندیداهای مخالف، از دیگر نقشهایی بوده که این اندیشکدهها در پیش گرفتند. با آنکه مدیران این اندیشکدهها از گروهها و مذاهب مختلفی تشکیل میشد، نقش یهودیان رادیکال در مدیریت آنها بسیار چشمگیر است، و در واقع تمامی آنها، اعم از سکولار، مسیحی و یا یهودی، از طرفداران سرسخت اسراییل بودهاند. از میان انبوه اندیشکدههای دستراستی، میتوان از «امریکن اینترپرایز اینستیتیوت» (AEI)، «مرکز سیاستگذاری امنیتی» (CSP)، «هودسون اینستیتیوت» (Hudson Institute)، «هوور اینستیتیوت» (Hoover Institute)، «بنیاد دفاع از دموکراسی» (FDD)، «انستیتو سیاست خاور نزدیک واشنگتن» (WINEP)، «پروژه برای قرن جدید امریکایی» (PNAC)، و بسیاری دیگر که در مقالهی مورد اشاره به آنها پرداختهام.
کنترل دانشگاهها و مؤسسات آموزشی
یکی از مهمترین عرصههای فعالیت جریانات طرفدار اسراییل در دانشگاهها و مؤسسات آموزشی بوده است. بسیاری از افراد بانفوذ طرفدار اسراییل، چه بهخاطر اعتبار اجتماعی یا علمی و چه بهخاطر کمکهای مالی به دانشگاهها عضو هیئت امنای دانشگاههای معتبر امریکا و کانادا و دیگر کشورها هستند و در این موقعیت پرنفوذ در جهتدهی سیاستها نقش دارند. البته بهدلیل اهمیت آزادیهای آکادمیک در این دانشگاهها، نحوهی کار کرد آنها با ظرافتهای بیشتری همراه بوده است. فعالیتهای این جریانات در دانشگاهها عمدتاً از دوران توافقهای اسلو و بعد از آن شدت گرفت. آیپَک هزینههای زیادی را صرف تعلیم دانشجویان طرفدار اسراییل و راههای مقابله با دانشجویان و استادان طرفدار فلسطین کرد، و جلسات و سفرهای متعددی را برای این کار ترتیب داد. «اتحادیهی ضد افترا» نیز شروع به پروندهسازی برای استادان منتقد اسراییل نمود.
در سال ۲۰۰۲، دانیل پایپس یکی از تندروترین فعالان طرفدار اسراییل، پروژهی جدیدی را تحت عنوان «کمپس واچ» (Campus Watch) راهاندازی کرد که در رابطه با بحثها و فعالیتهای مربوط به اسراییل، نقش پلیس فکری را ایفا میکند. این پروژه دانشجویان طرفدار اسراییل را تشویق میکند که در رابطه با استادانی که بهنظر میآید منتقد اسراییلاند اطلاعات جمعآوری کنند، آنها را بهعنوان استادان یهودیستیز معرفی میکند و به شیوههای گوناگون آنها را مورد تهدید قرار میدهد. استادانی که در این فهرست قرار میگیرند، دانشجویان یهودی از انتخاب درسهای آنها منع میشوند. اگر آن درس را هم انتخاب کنند، مرتب در کلاس مسئله ایجاد و از استاد شکایت میکنند. از این طریق تعداد روزافزونی از استادان درس خاورمیانه در دانشگاههای مختلف (ازجمله خودم) در این فهرست قرار گرفتند.
جریانات طرفدار اسراییل از طریق اعضای کنگره به دولت فشار آوردند که کمکهای مالی تحقیقاتی «شورای پژوهشهای ملی» به مؤسسات مطالعات خاورمیانه را که دوست اسراییل نیستند، قطع کند. از سوی دیگر طرفداران اسراییل کمکهای مالی بسیاری را برای ایجاد برنامههای جدید مطالعات اسراییل در دانشگاههای مهم امریکا و نیز تقویت صدها بخش مطالعات یهودی موجود تدارک دیدند. علاوه بر این برنامههای متعددی برای سفر به اسراییل و «تورهای مطالعاتی» ترتیب داده میشود و مبلغان جدیدی برای اسراییل تربیت میشوند.
اوانجلیستها، صهیونیستهای مسیحی
شاید بتوان گفت که مهمترین و قدرتمندترین متحدین اسراییل در امریکا بنیادگرایان مسیحی اوانجلیست هستند. اگر یهودیان امریکا از نظر تعداد اقلیت کوچکی هستند، اوانجلیستها بیش از ۴۰ میلیون تخمین زده میشوند. اواجنلیست در اصل عنوانی است که به چهار روایتکنندهی انجیل اشاره داشت، و امروزه به کشیشها، واعظها و مبلغین بنیادگرای پروتستان مسیحی و پیروان آنها آطلاق میشود. اینها به «آرماگدون»، نبرد نهایی نیکی و بدی و بازگشت مسیح و برقراری حکومت هزارسالهاش باور دارند، که یکی از پیششرطهای آن طبق روایت انجیل بازگشت یهودیان به ارض موعود است. با آنکه تفاوتهایی بین گرایشهای مختلف آن وجود دارد که از بحث حاضر خارج است، در دیدگاه اصلی با هم توافق دارند. اینها به عنوان dispensationalist شناخته میشوند، که به دورانهای نظامهای مذهبی از آغاز تا آخرالزمان اشاره دارد؛ از جمله آن که یهودیان دوران مذهبی خود را داشتند و با آمدن مسیح دورانشان به پایان رسیده، اما هنوز نقش بسیار مهمی را برعهده دارند که باید در لحظات بازگشت دوبارهی مسیح به انجام رسانند. از نظر اینان هر دو نهاد اصلی مسیحیت، یعنی انجیل و کلیسا دچار مشکل بوده و در هر دو تجدیدنظر کردهاند. دوایت مودی، اوانجلیست امریکایی بهجای کلیسا، که آن را منحرف شده میدانست، «انستیتو کتاب مقدس» (Bible Institute) را ایجاد کرد. دیگر اوانجلیست امریکایی، سایروس اسکوفیلد، انجیل را شرحنویسی و مردمپسند کرد و در جاهایی که لازم دید مورد باز نویسی قرار داد و انجیل مرجع اسکوفیلد را تنظیم کرد، که به کتاب مقدس تبدیل شد. صدها انستیتو کتاب مقدس با بیش از صد هزار دانشجو بهوجود آمد، که بعدا به «بایبل کالج» تغییر نام دادند. پایگاه اصلی بنیادگرایان مسیحی اوانجلیست در دالاس تگزاس است و مدرسهی مذهبی دالاس (Dalas Seminary School) نقش واتیکان برای کاتولیکها و یا قم برای شیعیان را ایفا میکند، و در چند ایالت هم پردیسهای جداگانهای دارد.
هماکنون نزدیک به ۶۰۰ کالج مسیحی در امریکا وجود دارد که بیش از نیمی از آنها کالجهای اوانجلیست هستند. مهمترین و بزرگترین این مراکز آموزش مذهبی دانشگاه لیبرتی در ویرجینیا است که جری فالول اوانجلیست تلویزیونی با میلیونها بیننده آن را ایجاد کرد. این دانشگاه هماکنون ۹۶ هزار دانشجو دارد، و موقوفات آن ۱،۷ میلیارد دلار است.
اوانجلیستها با امکانات بسیار وسیع رسانهای و ثروت بیکرانی که از پیروان ناآگاه و خرافی خود بهدست آورده اند، روزبهروز قدرتمندتر شدند. نفوذ آنها در سیاست بهحدی رسید که جری فالول سازمان سیاسی «اکثریت معنوی» (moral majority) را بهوجود آورد و راست افراطی را در سیاست امریکا بسیار تقویت کرد. زمانی که اسراییل در ۱۹۶۷ سرزمینهای اشغالی ازجمله اورشلیم شرقی یا بیتالمقدس را اشغال کرد، اوانجلسیتهای امریکایی سخت به هیجان آمدند و اعلام کردند که پس از ۲۰۰۰ سال یهودیان تمام اورشلیم را در اختیار دارند و زمینهی بازگشت مسیح فراهم میآید. آنها بر ضرورت حمایت و تقویت اسراییل برای حفظ مناطق اشغالی پافشاری کردند، و پارهای اعلام کردند که اگر آن منطقه بهدست عربهای مسلمان بیفتد، مسیح جایی برای بازگشت نخواهد داشت. (بهطنز میتوان گفت که میترسیدند عربهای مسلمان برای مسیح ویزا صادر نکنند!)
تمام رهبران مهم اوانجلیست ازجمله بیلی گراهام، جری فالول، پَت رابرتسون و بعد از آنها آقازادههایشان رابطهی بسیار نزدیکی با نئوکانها و با اسراییل داشتند. فالول نزدیکترین دوست حزب لیکود بود و در ۱۹۸۰، مناخیم بگین مدال جابوتینسکی، بالاترین مدال اسراییل، را به او داد. حزب لیکود هواپیمای جت خصوصی به او هدیه داد، و تعمیرات آن را اسراییلیها انجام میدادند. زمانی که کلینتون به نتانیاهو فشار میآورد که سازشهایی را در مقابل دولت خودگردان فلسطین از خود نشان دهد، نتانیاهو به امریکا آمد و با فالول ملاقات کرد. فالول برای او یک جلسهی سخنرانی متشکل از یکهزار نفر از رهبران بنیادگرا ترتیب داد، و آنها با هزاران کشیش اوانجلیست تماس گرفتند تا در موعظههای خود از کلینتون انتقاد کنند، و به این ترتیب او را وادار به عقبنشینی کردند. زمانی که پَت رابرتسون، بنیادگرای اونجلیست امریکایی درگذشت، دانی دانون سفیر اسراییل در سازمان ملل (همان که تورات را بلند کرد و گفت این سند مالکیت ماست)، در روزنامهی جروزالم پست بهیاد «دوست واقعی اسراییل» نوشت که حمایت رابرتسون از اسراییل فراتر از سیاست بود و ریشه در اعتقادات عمیق مذهبی داشت و حضور یهودیان در اسراییل را تحقق وعدهی الهی میدانست.
بنیادگرایان اوانجلیست، علاوه بر جلسات خود در شبهکلیساها و نهادهای مذهبی خود، رسانههای پرنفوذی را تحت کنترل دارند و میلیونها پیروان خود را در جهت سیاستهای خود، که حمایت از اسراییل یکی از مهمترین آنهاست، هدایت میکنند. رسانههای Blaze TV، CBN News، God TV و TBNUSA از آن نمونهاند. بهعلاوه انواع تشکلهای طرفداری از اسراییل بهوجود آمده، ازجمله مسیحیان متحد برای اسراییل (CUFI)، کنفرانس رهبران مسیحی برای اسراییل، دوستان مسیحی جماعتهای اسراییلی (CFIC)، ائتلاف متحد برای اسراییل (UCI)، کمیتهی عمومی مسیحی برای اسراییل (CIPAC)، و بسیاری دیگر. طُرفه آنکه همین حامیان سینهچاک اسراییل خود از یهودستیزترینها هستند. بسیاریشان معتقدند که یهودیان در کشتن مسیح دست داشتند؛ پارهای از رهبران آن قبلاً اعلام کرده بودند که هولوکاست تنبیه یهودیان بود که در کتاب مقدس به آن اشاره شده؛ بیلی گراهام از مهمترین رهبران اوانجلیست رسماً بر این باور بود که «ضد مسیح، آنتی کرایست (دجال)» که به روایت انجیل قبل از بازگشت دوبارهی مسیح، ظاهر میشود، یک یهودی است. اما همه بهخاطر نقشی که یهودیان در بازگشت مسیح دارند – نقشی بسیار دراماتیک که پس از آمدن مسیح یا باید به او ایمان آورند و یا نابود شوند – مورد حمایت بنیادگرایان مسیحی قرار گرفتهاند.
بهطور خلاصه، مجموعهای از نهادهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و مذهبی و رسانههای متعدد آنها و دهها میلیون پیروان دستراستی، بر سیاستهای امریکا و انتخاب رهبران سیاسی در سه قوهی مقننه، مجریه و قضاییهی امریکا تأثیر میگذارند، و جریانات دستراستی اسراییل با خیال راحت دو سیاست اصلی صهیونیسم را که در نوشتهی قبلی به ان پرداختم، یعنی جایگزینی جمعیت و سلب مالکیت و تصاحب زمین، به پیش میبرد. دیگر بازیگران این صفبندی جهانی، از جمله کشورهای قدرتمند اروپایی را نباید از یاد بریم. دولتهای عربی و کشورهای اسلامی را نیز که همگی نظامهای غیردموکراتیک و نگران حفظ موقعیت سیاسی و اقتصادی خود هستند، و حتی بخشی از فلسطینیها را باید به درجات مختلف در همین صفبندی قرار دارد. هر زمان هم که در ظاهر از فلسطین دفاع کردند، بیشتر قصد سوءاستفاده از آن برای پیشبرد سیاست خودشان داشتند.
آنسوی صفبندی جهانی؛ طرف فلسطینی
در مقابل صفبندی سهمگین بالا، مردم و جنبش فلسطین قرار دارد که اگرچه از حمایت نیروهای مترقی جهان برخوردارند؛ اما میتوان گفت که با نابرابرترین رویارویی تاریخ مواجهاند. مردم فلسطین در سختترین شرایط «ارادهی آهنین» خود را در مقابل «دیوار آهنین» صهیونیستها حفظ کرده، اما بهشدت تضعیف شدهاند. این واقعیت بهویژه در مورد نیروهای مترقی و سکولار فلسطینی صادق است، که بهجای آنها از یکسو یک نیروی بنیادگرای مذهبی که قصد استقرار یک حکومت اسلامی در مرزهای قبل از ۱۹۴۸ را در سر میپروراند، در رأس جنبش قرار گرفته، و از سوی دیگر با یک دولت خودگردان بیمایه، سازشکار و فاسد روبهرو هستند.
نیروهای مترقی جهانی حمایت معنوی از جنبش فلسطین را دریغ نکردهاند. تظاهرات وسیع کنونی در سراسر جهان بهنفع مردم فلسطین و برعلیه دولت راستگرای افراطی اسراییل وسازماندادن جنبشهایی نظیر جنبش تحریم و سلبسرمایهگذاری در اسراییل (BDS) از این جملهاند. اما این حمایتهای عمدتاً معنوی بههیچوجه کافی نیست، و باید بهشکل سازمانیافتهای مادیت پیدا کند. جنبش فلسطین علاوه بر مقابلههای رودررو با دولت ارتجاعی و با شهرکنشینها، نیاز به یک کمپین تبلیغاتی برای جلب همبستگی سازمانیافته در دنیای عرب، در خاورمیانه و دیگر کشورها دارد. در جریان ادامهی جنایات در جنگ اخیر غزه، مردم کشورهای عربی بهطرز آزاردهندهای تا حد زیادی شاید عمدتاً بهعلت سیاستهای امنیتی سرکوبگرانهی دولتی ساکت ماندهاند، و دولتهایشان هم جز غرولند زدن ظاهری همجهت با سیاستهای امریکا پیش رفتهاند. فلسطینیها نیز میلیونرهای زیادی در امریکا و اروپا دارند، که بسیاری از آنها تنها به ساختن ویلاهای تابستانی شیک برای خودشان در پارهای دهات فلسطین اکتفا میکنند. درست است جنبش فلسطین نه امکانات مالی و نه رسانهای صهیونیستها را دارد، اما میتواند از نحوهی سازماندهی صهیونیستها و شیوههای آنان برای جلب حمایت جمعی درسهایی بیاموزد.
در خاتمه، به تصویر کشیدن این رویارویی نا برابر بهغلط میتواند به تبلیغ یأس و پذیرش شکست تلقی شود. اما واقعیت این است که با شناخت دقیقتر از دشمن میتوان استراتژی دقیقتری را در پیش گرفت. نیروهای مترقی فلسطینی، بهرغم همهی مشکلات چارهای جز متشکل شدن و انتخاب یک استراتژی قاطعانه اما واقعبینانه برای جلب پایگاه مردمی قویتر در داخل فلسطین، و کسب حمایت نیروهای مترقی درون اسراییل و در دنیای عرب و جهان، ندارند. نهایتاً باید به ظرفیتهای جنبش فلسطین خوشبین و امیدوار بود.
––––––––––––––––––––––––
پانویس
[1] تشکلهای جهانی صهیونیستی:
-World Zionist Organization, (WZO)
-Jewish Agency
-World Sephardi Federation, (WSF)
-Women’s International Zionist Organization, (WIZO)
تشکلهای یهودیان صهیونیست در امریکا:
-Conference of Presidents of Major American Jewish Organizations, (CoP)
-American Israel Public Affairs Committee, (AIPAC) و مجلهی آن Near East Report
-Zionist Organization of America, (ZOA), و مجلهی آن American Zionist
-Jewish Institute for National Security Affairs, (JISNA)
-Jewish Council of Public Affairs, JCPA, formerly NJCRAC
-Israel Policy Forum, (IPF)
-Middle East Forum (MEF)
-The Washington Institute for Near East Policy, (WINEP)
-Anti-Defamation League, (ADL)
-Religious Action Center of Reform Judaism,
-American Friends of Likud,
-American Jewish Committee,
-Americans for a Safe Israel,
-American Israel Education Foundation.
اندیشکدههای طرفدار اسراییل در امریکا:
-American Enterprise Institute, (AEI)
-Center for Security Policy, (CSP)
-Hudson Institute
-Hoover Institute
-The Foundation for Defense of Democracy, (FDD)
-The Project for a New American Century, (PNAC)
-Washington Institute for Near East Policy, (WINEP)
تشکلهای مسیحی اوانجلیست طرفدار اسراییل در امریکا:
-Christians United for Israel, (CUFI)
-The National Christian Leadership Conference for Israel
-The Unity Coalition for Israel
-Christian Friends of Israeli Communities, (CFIC)
-The Christian Israel Public Action Committee
-The International Christian Embassy Jerusalem, (ICEJ)
-International Fellowship of Christians and Jews, (IFCJ)
لینک مطلب در تریبون زمانه منبع اصلی: نقد اقتصاد سیاسی |