برگرفته از تریبون زمانه *  

مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان می‌توانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آیین‌نامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.

پای چشمانش هنوز کبود بود وقتی جلوی دوربین صداوسیمای جمهوری اسلامی از حالِ خوبِ خودش و رفتار خوبِ بازجویانش در زندان می‌گفت. صورتش جلوی دوربین یخ زده بود، وقتی وقاحت بی‌حد و مرز صورتِ آن زنِ مأمور محجبه را به گرمای لبخند تمسخرآمیزش نادیده می‌گرفت. لبخندی خشکیده بر دندان‌های ردیفش نشسته بود که دانه دانه مروارید اشک‌های جانش را هنگام آن اعتراف اجباری نشان می‌داد.

«بی درخت بود/ که صحرا شد»[i]

چند روزی گذشت تا تنِ نازکش در فاصله‌ی میان تنِ پدر و برادر ــ هرچند حامی ــ در محوطه‌ی بیرونیِ زندان، سنگینیِ اندوهناکِ مردسالاری را به خانه بُرد. هنوز بار از شانه زمین نیفکنده بود که مهسا امینی را بر خاک افکندند. پس دوباره به خیابان برگشت. این بار طعم حمایت پدران و برادرانِ خانه‌ها و خیابان‌های ایران را چشید.

حالا دیگر یکی نبود بلکه هزار بود و برادارانش نیز هزار سپاهِ جاویدان. یکی که می‌افتاد آن دیگری به میدان می‌آمد. یکی که گم می‌شد آن دیگری پیدایش می‌شد. هیچ‌کس دیگری را تنها نمی‌گذاشت بی‌آنکه پیش‌تر با هم آشنا بوده باشند. یکی یکی تن‌های له‌شده زیر آوار خشونت را از میدان به در می‌بردند به مریض‌خانه‌ای آشنا، زیرزمینی برای پنهان شدن، زمینی برای ایستادن، مرزی برای گریز، یا حوضی پر از یخ برای سالم ماندن جسم بی‌جانِ «کیان» تا رسیدن به گوری امن…  .

یک سال گذشت، ‌کشته‌ها به صدها تن رسید، دخترکان دانش‌آموز به سمِ ستم بیهوش شدند و هوشیارانی عاشقانه بر دار… چشم‌های خالی از امید، به ساچمه‌های قساوت پر شد و خالیِ خیابان‌ها را ندید.

حالا فرصت تسویه‌حساب با جان‌به‌دربردگان بود. سراغ سپیده رشنو، دانشجوی رشته‌ی نقاشی در دانشگاه الزهرا، آمدند. او که با چشمانی به سیاهیِ شب‌های رعب و با نگاهی سوزان‌تر از شعله‌های آتشِ روسری‌های سوخته به دوربین‌هایشان نگاه کرد و گفت در دادگاه حاضر نمی‌شود. او که با انتشار تصویری از خود بدون حجاب اجباری نوشت که اگر به دادگاه برود با همین پوشش و همراه با وکیلش حاضر می‌شود تا از خود دفاع کند. حکمش را حدود سه ماه قبل در اواخر مهرماه صادر کردند: سه سال و یازده ماه حبس تعزیری!

این روزها در انتظار اجرای حکم به سر می‌برد و سرش بسیار شلوغ است. کارهای زیادی دارد و فرصتی برای گفت‌وگو ندارد. برای همبندی‌هایش سوغاتی می‌خرد. به دیدار ر‌ؤیا حشمتی می‌رود که به جرم نه گفتن به حجاب اجباری ۷۴ ضربه شلاق بر بدنش فرود آوردند. به مقابل زندان می‌رود و برای آنانی که به شرط وثیقه‌های سنگین آزاد شده‌اند گل‌های ساده و زیبا می‌برد. چند روز پیش، به زادگاهش سفر کرد و به‌رغم توصیه‌های برادر، گیسوانِ موّاج و سیاهش را زیر حجاب اجباری پنهان نکرد تا حقیقت را برای پدر، همشهری‌ها و روستازادگانِ آن حوالی آشکار کند! در همین روزها بود که به لطف عزیزی از ایران کتاب شعرش به دستم رسید… پس دخترِ نقاشِ ما شاعر هم بود و اهل کلنجار با واژه‌ها تا از هلاکیدن بگوید:

«از تنِ پرنده/ پرها/ پروازشان را با خود برده بودند»

کتابی کم‌حجم اما پرمعنا، مجموعه‌ای از شصت پاره شعر که انگار سروده شده تا «خاطر حزین» برانگیزد. تأثیر هنر نقاشی و فرمی که برای سروده‌هایش برگزیده، به تصویرسازی‌هایی بدیع از طبیعت انجامیده است. سروده‌هایی کوتاه که گاه بیش از دو یا سه جمله نیست. با خاطره‌ی هایکوهای ژاپنی[ii] اشعارش را دنبال می‌کنم. بچه‌ی طبیعتِ اشترانکوهیِ لرستان است و با سخاوتمندی، آن طبیعت شگفت‌انگیز را در سروده‌هایش بازآفرینی کرده.

«تصویر شاخههاش در آسمان/ هفت تکرار تصویر او/ که بهشت ساخته بود»

اشارات فراوانش به طبیعت، استفاده از جملات مینی‌مال و نمایش تضادهای عمیق عناصر در اشعارش، بی‌شباهت به هایکوهای ژاپنی نیست. آن‌قدر عمیق است که می‌توان در اندوهی که از زبانِ سه عنصر اصلی شعرش ــ « درخت»، « صحرا» و «پرنده» ــ جاری می‌شود، غرق شد و به بی‌انتهایی غلطید که انگار:

«صحرا بیراههای بود در دایره / که دور ریشهها میگشت»

در کلنجارش با واژه‌ها، اکثراً پیروز است، درست شبیه به پیروزی در کلنجار با آن «خواهرِ خبرچینِ دوربین‌به‌دست» در اتوبوس. تک‌تک واژگانِ اشعارش فریادهایی است که آن روز آن کبوتر، در جدال با آن باز، امیدوارانه سر داده بود:

«درخت میدانست / آغوش اگر آتش بگیرد، شکوفه خواهد داد»

Ad placeholder

همچون یک مقدمه

«این‌ها تمام شباهتی است میان درخت و کسی که شناخته‌ام. “درخت نام اوست”، گفت‌وگوی عاشقی است در سه هیئت “پرنده”، “صحرا” و “درخت” با معشوقی که درخت نام دارد.»

همین و بس! این دو خط، سخنِ آغازینِ شاعری است که بلندای سکوت را با ازخودگفتن‌های رایج در بعضی از مقدمه‌ها تاخت زده است. در تصویرپردازیِ عشق و مهرورزی‌هایش نیز کوتاه‌سخن است، از طبیعت وام می‌گیرد و با پرنده‌ها بلندای پروازِ عاشقان را توصیف می‌کند:

«جای هر بوسه روی تنش / پرنده‌‌ای بود»

این سکوتِ پرسخن، نه فقط در سروده‌های سپیده بلکه در زندگیِ روزمره‌اش نیز دیده می‌شود. چه آن‌گاه که فروتنانه از هشتمین چاپ کتابش طی یک سال می‌گوید: «خب با تیراژ ۵۰۰ تایی به چاپ هشتم رسیده»، و چه آن‌گاه که همچون پرنده‌ای در پی لانه‌ای آشنا، به روستای زادگاهش برمی‌گردد تا پیش از روانه شدن به سوی زندان، با خویشاوندان و دوستان قدیم، با پدر سخت‌گیر و مادر غمگین خداحافظی کند و در مقابل سردی‌ها و سرزنش‌ها بی‌گلایه اما سربلند از نمایش «حقیقتِ بی‌اجباری» همچون قلندری تنها برمی‌گردد.

«پرنده میغلتید / چون سری از تن جدا / میافتاد بر شاخههای دیگری / که شانهی او نبود»

از عشق گفتن، نه از هوس‌های عاشقانه

در اشعار سپیده، معشوق یکی است. اما صور خیال شاعر، سه‌گانه‌ای است که گاه در هیبت یک پرنده، گاه در قالب یک صحرا و گاه همچون یک درخت عاشقی می‌کند. سه عنصر اصلی در سروده‌هایش سه صورت عاشقی بر یک معشوق‌اند که درخت نام اوست! شوریدگی و پایبندیِ شاعرِ جوان به جدل، نگاه عمیق و ظریفش به جنسِ عاشقی و آرزویش برای پرواز، واژه‌های زندانی در شعرهای تنگ را آزاد می‌سازد، متحول می‌کند، به حرکت وا می‌دارد و در جملاتی بس کوتاه، تحول در شعر عاشقانه را به یادمان می‌آورد. از عشق گفتن، نه از هوس‌های عاشقانه، کارِ اوست. به نظر او، عاشقی نوعی جدل است. جدلی دیالکتیکی که گاه به جدایی و گاه به وحدت با معشوق می‌انجامد.

«درخت افتاده بود بر تنش / شاید که آن خم، تکیهای شود / برای شکسته‌ای»                                                                                                

حرکت، اعجاز و ایجاز در توصیف عشق و طبیعت از ویژگی‌های اشعار سپیده است. زمانی رزا لوکزامبورگ گفته بود: «آنانی که حرکت نمی‌کنند زنجیرهایشان را احساس نمی‌کنند». گویی حرکت در اشعار سپیده زنجیرهای حس‌شده را از پیش پاره کرده بود زیرا پس از سرودن اشعار این مجموعه جدال باز و کبوتر آغاز شد. زندانی شد، شکنجه شد و اعترافات اجباری جلوی دوربین تلویزیونِ حکومتی را تجربه کرد. تجلیِ حرکت شعرهایش را این‌روزها در حرکاتِ خودش به‌وضوح می‌بینیم. یگانگیِ شاعر و اشعارش را. خودِ پرنده‌اش را، که هم صحراست و هم درخت! اما شعرهایش را چه وقتی سروده بود؟

«وقتی که پرها / با پوستِ سخت / کمترین فاصله را داشت»

Ad placeholder

کتاب‌های شعر بامداد و کتاب سپیده

ناشر کتاب سپیده رشنو در ایران انتشارات سرزمین اهورایی است. این ناشر در سال ۱۴۰۰، هم‌زمان با زادروز احمد شاملو («الف. بامداد»)، به منظور شناسایی و حمایت از شاعرانِ مستعد فراخوانی با عنوان «کتاب‌های شعر بامداد» منتشر می‌کند و شاعرانِ جوان را به همکاری دعوت می‌کند.

سپیده به من می‌گوید: «طرح کلیِ این اشعار پیش از دستگیری، بین سال‌های ۹۸ تا ۹۹، شکل گرفت. پیش از فراخوان “شعر بامداد” که جایزه‌ای است برای انتشار کتاب اول شاعران. من تلاش کردم در اردیبهشت سال ۱۴۰۰ آخرین ویرایش‌ کتاب تمام شود و نسخه‌ی نهایی را در همان سال به “انتشارات سرزمین اهورایی” تحویل دادم. در آن دوره، شش کتاب برگزیده شد و این شش کتاب برای دریافت مجوز به وزارت ارشاد ارسال شد. در تیرماه ۱۴۰۱، قبل از دستگیریِ من چهار کتاب از این شش کتاب مجوز چاپ گرفته بودند».

طرح جلد و همه‌ی موارد فنی آماده شده بود که سپیده بازداشت می‌شود. ناشر دست نگه می‌دارد تا در شهریور ۱۴۰۱ سپیده آزاد می‌شود. اندکی بعد مهسا کشته می‌شود و این قتل به جنبش «زن، زندگی، آزادی» می‌انجامد. حرکت از پی حرکت، وقایع اندوه‌بار پیاپی، سوگواری‌های ملیِ شگفت‌انگیز و مقاومت‌های اسطوره‌ای سبب می‌شود که سپیده و ناشر تصمیم مشترکی بگیرند: «هیچ‌یک از چهار کتاب چاپ کاغذی نشد تا شرایط اندکی بهتر شود یا حداقل میلی برای چاپ کتاب وجود داشته باشد». و شاید در گرماگرم مبارزات خیابانی و رقص آتش و نجات شهر از حمله‌های اژدهای آتشین فرصتی برای کتاب‌خوانی فراهم شود.

«در اردیبهشت ۱۴۰۲، هم‌زمان با برگزاری نمایشگاه کتاب تهران، ناشر کتاب شروع به چاپ چهار کتاب برگزیده‌ی جایزه‌ی “شعر بامداد” کرد که کتابِ من هم در میانِ آن‌ها بود. ناشر هر چهار کتابِ برگزیده‌ی جایزه‌ی بامداد را منتشر و در نمایشگاه عرضه کرد».

بیش از این چیزی نمی‌گوید، جز اینکه «آیا انتشار این مطلب در آسو تحت عنوان مصاحبه است یا معرفی و نقد کتاب؟»

بی تردید او وظایف بسیاری برای خود مشخص کرده است. حالا حالاها در آن سرزمین کار دارد. می‌خواهد بماند و میهن را پس بگیرد. می‌خواهد در وطن سفر کند و بذر حقیقت بپاشد.

«او میان حلقههای تنش مسافر بود / درخت رفتنی مدام بود»

گفته بود که می‌خواهد برای تمام زنانِ همبندش در زندان اوین هدیه بخرد و با خود ببرد. «‌به اندازه‌ی سروهای بند نسوان لاک آماده کرده‌ام، چه چیزی مهم‌تر از رنگ در اسارت‌گاهی که دیوارها، پتوها، روزها و شب‌هایش خاکستری و گاه سیاهِ سیاه است. اسارت‌گاهی که سهمش از تمام طبیعت کله‌ی چند سرو است.»

«درخت هیئتی در سینهی کوچک او بود / پرنده هر وقت که میخواست / تمامش را نفس میکشید / هزار دمِ بی بازدم / با هزار برگ در سینه / درخت به تنگنا نمیرسید»

گفته بود که می‌خواهد آغوش باز کند برای همبندی‌هایش در زندان، آغوشی به وسعت واژه‌های آزادشده‌ از شعرهای زندانی. البته نمی‌خواهد «قهرمان‌بازی» در بیاورد، هرچند قهرمان‌بازی در روزگار جنبش «زن، زندگی، آزادی» از جنسِ دیگری است. «اژدهایی که قهرمانان اساطیری با کشتنِ آن خود را به ثبت رسانده‌اند، به اژدهایی درونی بدل شده که اغلب انسان‌ها در مسیر پرپیچ‌و‌خمِ زندگی به ناگزیر باید با آن رویاروی شوند تا سویه‌های تاریکِ خود را بشناسند و شایستگیِ نام “انسان” را پیدا کنند.»[iii] بنا به این تعریف، سپیده رشنو و دیگر مبارزان جنبش «زن، زندگی، آزادی» که به سویه‌های تاریکِ انسان نورِ حقیقت می‌تابانند، قهرمانانی در پی یافتن و پراکندن انسانیت‌اند.

«پرنده میگفت تنها مرا / پری میماند / یک پر در هوا / که خود پرنده‌ایست»

ادبیات جنبش «زن، زندگی، آزادی»، ادبیات حمایت، مراقبت و همدلی

دانشجویان دانشگاه هنر پس از اعلام حکم سپیده رشنو در بیانیه‌ای خطاب به او نوشتند: «ناگفته پیداست چهار سال اسارتِ سیاه، تغییری در حقیقتِ تو ایجاد نخواهد کرد. در حقیقتِ شجاعت و آزادگیِ تو، حقیقتِ شوریدگی و رهاییِ تو. کنار تو ایستاده‌ایم؛ همراه‌ایم و هم‌درد سپیده‌ی ما»!

الهام‌بخش آفریده‌های ادبی، هنری و حرفه‌ای این نسل، مبارزات روزمره و عشق‌های زمینی است، نه مبارزات اثیری و عشق‌های آسمانی. به عبارت دیگر، این مبارزاتِ روزمره و عشق‌های زمینی خالق آفریده‌های ادبی، هنری و حرفه‌ای این نسل است، نسلی که نه برای رقابت بلکه برای حمایت از یکدیگر به میدان آمده‌اند. وقتی توماج آزاد می‌شود، با سپیده به گپ‌وگفت می‌نشیند. وقتی رؤیا حشمتی شلاق می‌خورد، سپیده می‌نویسد و به دیدارش می‌رود. وقتی سروناز ممنوع از ملاقات می‌شود سپیده برایش لاک می‌خرد. وقتی نیلوفر و الهه و نسیم از پشت دیوارهای زندان دلشان برای موسیقیِ پاپِ محبوبشان تنگ می‌شود، خواننده‌ی گروه از پشت تلفن برایشان می‌خواند: با بوسه میخم کن / بیخ این دیوار / که سفرناکم… .

این نسل، خالقان نوین هنر و ادبیات جنبشِ «زن، زندگی، آزادی» هستند. رقابت‌های نسل‌های پیشین، به‌تدریج جایش را به حمایت در میان این نسل داده است. جوهره‌ی مهر و مراقبتِ جنبش «زن، زندگی، آزادی»، بر آفریده‌های نسل‌‌های فعال در این جنبش نقشی دیگر زده است. نسل سپیده رشنو، بکتاش آبتین، شروین، توماج، نسیم سلطان‌بیگی، آیدا جودکی، تهمینه مفیدی، مهدی یراحی، آنیشا اسداللهی، کیوان مهتدی، غزل مرادی، الهام زارع‌نژاد، سهند عبیدی، شهروز مرکباتی لنگرودی، سپیده قلیان، کامیار فکور، نیلوفر حامدی، الهه محمدی، گروه‌های موسیقی زیرزمینی، دانشجویان هنر، دانش‌آموزان هنرستان‌های تهران، کارگردانان و بازیگران تئاتر و سینما که به حجاب اجباری نه گفتند و فرش قرمزِ جشنواره‌ها و سالن‌های باشکوه و بلیط‌های گران‌قیمتِ کنسرت‌ها را به مانکن‌های سر و موی‌پوشانده واگذار کردند… آنان در جدالی دائمی با سانسور و سرکوب، نوشتند، سرودند، ساختند و فضا و قلمرویی نو برای عرضه‌ی هنر آفریدند. وطن به آفریده‌های این نسل می‌بالد. اینان قاصدانِ رسته از پیله‌ی سانسور و سرکوب و ستم‌اند و در رؤیای خلق «جهانی دیگر» به سر می‌برند.

«تمام خطوط درخت

برایش آغوش بود

پرنده دوست داشت

با تمام شاخههای خشک و کوچک جهان

هزارهزار لانه زیر پوستش داشته باشد»

لینک این مطلب در تریبون زمانه

منبع: آسو

Ad placeholder


[i] اشعار داخل گیومه از مجموعه‌ی شعر سپیده رشنو است: درخت نام اوست. تهران: انتشارات سرزمین اهورایی. ۱۴۰۱

[ii] «هایکو» یک قالب شعر ژاپنی است که به موضوعات گسترده‌ای می‌پردازد، از عشق گرفته تا طبیعت. «هایکو» علاوه بر زادگاه خود، ژاپن، به دیگر فرهنگ‌های جهان نیز وارد شده است.

[iii] قهرمان در تاریخ و اسطوره. عباس مخبر. تهران: نشر مرکز. ۱۴۰۲