کودکان جانباخته در قیام ژینا
تا یازدهم آذر ۱۴۰۱ در جریان قیام ژینا بیش از ۷۰ کودک دو تا هفده ساله به دست نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی کشته شدند. برخی از این کودکان شهره آفاقاند و برخی گمنام. نشریه ادبی بانگ در چارچوب یک کار کارگاهی در تلاش است زندگی و محیط زیست اجتماعی و چگونگی قتل جانباختگان کودک در قیام را با ابزارهایی که ادبیات خلاق در اختیار نویسندگان قرار میدهد و با توجه به مستندات موجود و گاه در گفتوگو با خانوادههای جانباختگان بارآفرینی کند. رادیو زمانه از این پروژه حمایت میکند.
مهدیس حسینی نوجوان ۱۶ سالهی اهل آمل، ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ با شلیک مستقیم نیروهای حکومتی زخمی و ۱۲ آبان به طرز مشکوکی کشته شد. رسانههای حکومتی دلیل مرگ او را خودکشی اعلام کردند.
این روایت براساس خبرها و گزارشهای منتشرشده از نحوه مرگ او نوشته شده است. همچنین فیلمها، تصاویر و مطالبی که از گفتههای مادر او در شبکههای اجتماعی پخش شده.
خلاصهای از داستان قتل حکومتی مهدیس حسینی را میتوانید به شکل چندرسانهای در این نشانی (+) خارج از قاب رادیو زمانه ببینید و بخوانید.
یک
تصویری از یک زن، زنی میانسال با روسری و مانتویی مشکی، نشسته روی یک کاناپهی قهوهای در اتاقی اداری که جز تکهای از کاناپه که زن روی آن نشسته و دیواری با نمای چوبی به رنگ قهوهای روشن، چیز دیگری در آن پیدا نیست. زن پوستی سبزه دارد. مایل به سمت چپ نشسته، کف دست چپش را به حالت تسلیم روی پشت دست راستش گذاشته و قرارشان داده روی پاهاش. خیره است به کف زمین، جدی و نسبتا غمگین، با تهلهجهی مازنی در حالی که کلمات را بسیار شمرده شمرده و آرام، گویی از پیش تمرینشده باشد، بیان کرده و بیآنکه نگاهش را از روی زمین بگیرد میگوید: ساعت هشتونیم به گفتهی همسایه، چون من تو محل کار بودم – به گفتهی صابخونه- دخترم خیلی خوب اومد تو خونه، بعد دیگه صابخونه بیرون نرفت ببینه ماشینی تو کوچه هست یا نه.
یکباره دوربین کمی جلو رفته، تصویر کات میخورد. زن ادامه میدهد: من ساعت هشتونیم، نزدیک نُه داشتم میرفتم تا خونه دیدم در خونه بازه، در ورودی خونه بازه، پنکهی خونه روشنه، بعد دخترمو، فکر کردم خوابه، روی تخت بدون پتو بدون هیچی، بعد من فکر کردم طبق معمول داره با من شوخی میکنه. رفتم دیدم صورتش کف کرده. از دهنش خون اومده. بعد کف داره.
همزمان با گفتن «صورتش کف کرده و از دهنش خون اومده» با دست چپش کنار لبش را نشان میدهد و دوباره دستش را برمیگرداند و روی دست راستش میگذارد و بیوقفه ادامه میدهد: بعد بغلش کردم. بعد زنگ زدم به یه آمبولانس، اومد گفت این سه چهار ساعته که فوت کرده.
تصویر دوباره کات میخورد. همزمان که دوباره زن شروع به صحبت میکند صدای مردی میآید. گویی پیش از این در حال صحبت بوده با زن و حالا دقیقا پرسشش همزمان با پاسخ زن شنیده میشود که میپرسد: چیزی مصرف میکرد؟
زن دقیقا همزمان با گفتن کلمهی «چیزی» بدون آنکه پرسش مرد را شنیده باشد با تاکید میگوید: اصلا اعتیاد نداشت فقط وقتی با دوستاش میرفت بیرون به قول خودش قرصبازی میکرد.
مرد که او هم تهلهجه مازنی دارد، وسط حرفهای زن پریده و با لحنی بازجویانه اما آرام میپرسد: چه قرصبازیای؟
زن سری تکان داده میگوید: ترامادول، متادون، از این چیزا.
زن مکث میکند. مرد میپرسد: شما آخرینباری که با دخترتون صحبت کردید کی بود؟
زن پاسخ میدهد: آخرینباری که با دخترم صحبت کردم دقیقا داخل سرویس ماشین بودم. هفت و بیست دقیقه یا هفت و ربع صبح بود.
مرد حرفش را قطع کرده میپرسد: همون روز؟
زن میگوید: آره همون صبح. دخترم با من صحبت کرد. گفت مامان عاشقتم، برو واسه من چیپس و پفک بخر. وسیله بخر. دوستت دارم، خدافظ. من دارم میرم خونه.
تصویر قطع میشود. زیر تصویر با حروف درشت نوشته شده: صحبتهای مادر مرحومه مهدیس حسینی.
دو
مرد میگوید: خوبه.
زن بغض میکند. میپرسد: حالا جسدشو…
و نمیتواند حرفش را ادامه دهد و بغضش ترکیده، گریهاش میگیرد.
مرد میگوید: فعلا برین. خبر رو بدیم پخش کنن. فیلمو پخش کنیم ببینیم چی میشه.
زن میپرسد: میشه ببینمش؟
مرد با عصبانیت میگوید: میخوای چیو ببینی؟ مرده. فقط یادت باشه همین حرفایی که اینجا زدی به همه میگی اگر بشنوم جایی توی چه میدونم اینستاگرام و اینا غیر این چیزی گفتی میفرستمت پیش دخترت. خود شما مجرمی خانوم که دخترتو ول کردی بره اغتشاش به پا کنه. همکاری کردی با ما وگرنه خودتم دستگیر میکردیم. بفرما.
زن که همچنان سرش پایین است درحال بلند شدن، دستی به صورتش کشیده، اشکش را پاک میکند و میرود.
سه
نگار پشت میزش نشسته و جلوش پر از کاغذهاییست که رویشان پراکنده چیزهایی نوشته، لپتاپش جلوش روی میز است. تمام ذهنش را مهدیس فرا گرفته، به دنبال کشف حقیقت است. ویدیوی صحبتهای مادر مهدیس را که تا به حال چندبار دیده دوباره بررسی میکند. مو به مو کلمه به کلمه، فریم به فریم، ویدیویی که ۱۸ آبان ۱۴۰۱ با یک متن خبری، همزمان باهم در تمام خبرگزاریهای دولتی پخش شده. با دقت متن اصلی خبری که پخش شده را چندین بار میخواند: «خانم میرزایی مادر محدثه جان براری دختر ۱۷ ساله آملی در گفت و گویی بیان کرد: هنگامی که به خانه برگشتم دخترم را با دهن پر از کف و خون از بینی دیدم. وی با بیان این که دخترم معروف به مهدیس حسینی بوده است، توضیح داد که شب قبل از خودکشی شخصی به نام ر- م ساعت ۲۳:۳۰ دقیقه دخترم را بیرون برده است و همسایه ها دیده اند که دخترم ساعت هشت و نیم صبح فردا به منزل آمد. وی ادامه داد: طبق مشاهدات و اظهارات پسر همسایه، ساعت ۱۱ صبح ( ر – م ) با ماشینش در داخل کوچه دیده شده است، ر- م دوست پسر سابق دخترم بوده است. دوست پسر دخترم سابقه ضرب و شتم بر روی دخترم را داشت یعنی چندین بار ایشان را بیرون برده است و خودش نیز مصرف قرص دارد و چندین بار در این حالت برای بردن دخترم دم خانه آمده بود. مادر این دختر آملی در ادامه بیان کرد: پسر صاحبخانه دید که ساعت ۱۷ همین نفر با حالت نگران با سرعت بالا از کوچه بیرون رفت. صاحبخانه ما نیز ورود این آقا را در داخل منزل دیده و خروجش را تایید کرد. میرزایی درباره حضورش به منزل و مواجه شدن با جنازه دخترش توضیح داد: من ساعت حدود ۲۱ به منزل آمده ام، درب ورودی خانه باز و پنکه روشن بود، دخترم بدون پتو دراز کشیده و به نظر خواب بود و من فکر کردم طبق معمول با من شوخی می کند ولی دیدم دهنش کف کرده و از بینی اش خون آمده است؛ بلافاصله با اورژانس تماس گرفتم و زمانی که تکنسین اورژانس حضور یافت اعلام کردند که دخترت سه تا چهار ساعت پیش در اثر مصرف قرص فوت کرده است. مادر این دختر گفت: دخترم اعتیاد نداشت ولی وقتی با دوستانش بیرون می رفت به قول خودش قرص بازی می کرد و قرص هایی مثل ترامودول مصرف داشت.»
متن خبر را دوباره باز با دقت میخواند و ویدئو را دوباره نگاه میکند و چیزی در ذهنش جرقه میزند؛ یکی دو اشتباه فاحش! اینکه ساعت هشتونیم نه که مادر متوجه شده مهدیس در آن حالت افتاده دقیقا میگوید: زنگ زدم به یه آمبولانس اومد گفت این سه چهار ساعته که فوت کرده.
و بعد در جایی دیگر وقتی مرد میپرسد: شما آخرینباری که با دخترتون صحبت کردید کی بود؟ زن پاسخ میدهد: آخرینباری که با دخترم صحبت کردم دقیقا داخل سرویس ماشین بودم. هفت و بیست دقیقه یا هفت و ریع صبح بود.
به فکر فرو میرود چگونه ممکن است مادر ساعت هفت و ربع مثلا با مهدیس صحبت کرده باشد، از طرفی مهدیس ساعت هشتونیم طبق اظهارات همسایه به خانه آمده باشد اما زمانی که آمبولانس میرسد میگوید سه چهار ساعت بوده که مرده!؟ مادر ساعت نزدیک نه صبح به گفته خودش با آمبولانس تماس گرفته، مگر در یک شهر کوچک چقدر طول میکشد آمبولانس بیاید؟ یعنی آمبولانس ساعت دوازده رسیده؟! نکته دوم اینکه در متن خبر از زبان مادر نوشته شده: من ساعت حدود ۲۱ به منزل آمده ام… از طرفی نوع نگاه مادر، نوع نشستن و حرف زدنش و… همچنین لحن مردی که از او سوال میپرسد؛ همه و همه واقعا نشانگر این است این ویدیو ساختگیست و بدون شک یک اعتراف اجباریست!
این فیلم ۱۸ آبان ۱۴۰۱ پخش شده و خبر مرگ مهدیس ۱۲ آبان پخش شده است. نگار تمام عکسها، فیلمها و مطالبی که درباره مهدیس در فضای مجازی پخش شده بررسی میکند. نکته جالب اینجاست که برخی خبرگزاریها ظاهرا به عمد زمان مرگ او را ۱۱ آبان چهارشنبه اعلام کردهاند ولی چهارشنبه میشود ۱۲ آبان؛ و برخی دیگر ۱۲ آبان و… گویی به عمد خواستهاند مشخص نشود دقیقا چه زمانی این اتفاق افتاده تا خواننده گیج شود. حتی اشارهای به زخمی شدنش در ۳۰ شهریور هم نشده و با اطمینان گفتهاند که ۱۲ آبان اصلا آمل شلوغ نبوده! نگار با خودش فکر میکند که چه شده؟ حقیقت چیست؟ دوباره تا واژه حقیقت در ذهنش میپیچد صدایی تکهای از شعر فروغ در ذهنش میخواند که «شاید حقیقت آن دو دست جوان بود که زیر بارش یکریز برف مدفون شد.» چشمانش را میبندد و به فکر فرو میرود که مهدیس واقعا چه بلایی سرش آمده؟! از سیام شهریور که زخمی شده تا دوازده آبان چه گذشته بر او و واقعا آن روز چگونه مرده؟!
چهار
نگار سعی میکند ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ را در ذهنش تصور کند. مهدیس را میبیند که دوان دوان خودش را به دوستانش میرساند. اصلا فکرش را هم نمیکند آمل اینقدر شلوغ شده باشد. با دوستانش به هیجان آمدهاند و در میان مردم جمع شدهاند در خیابان روبهروی فرمانداری که خیلی شلوغ است. هیچکدام باورشان نمیشود مردم آمل اینچنین با هم متحد شده باشند. نخستین روزیست که اینچنین جمعیتی گرد هم آمدهاند. مردم به سمت فرمانداری میروند. چیزی نمانده به ساختمان فرمانداری وارد شوند. نیروهای امنیتی با شلیک گاز اشکآور و شلیک گلولههای ساچمهای سعی دارند مردم را پراکنده کنند اما بیفایده است. مردم به سمت فرمانداری هجوم میبرند و جمعیت خیلی زیاد است. ماشینهای نظامی سعی میکنند جلوی هجومشان را بگیرند. اما نمیتوانند عدهای حملهور میشوند به سوی فرمانداری و آنجا را به آتش میکشند. مهدیس و دوستانش با شادی فریاد کشیده و شعار میدهند. «مرگ بر دیکتاتور»، «توپ تانک فشفشه آخوند باید گم بشه»، یکصدا با مردم… اما یکباره نیروهای امنیتی بیشتر میشوند و از داخل فرمانداری با گلولههای جنگی به سمت مردم شلیک میکنند. همین باعث میشود مردم پراکنده شوند. در این بین چند نفر کشته و زخمی میشوند. مهدیس و دوستانش هم در بین جمعیت سعی میکنند باهم باشند و همدیگر را گم نکنند. کم کم از فرمانداری فاصله گرفته و به سمت میدان ۱۷ شهریور میروند. جمعیت آنجا هم خیلی زیاد است. ماموران حمله کردهاند. دود گاز اشکآور همهجا را پر کرده، چشم چشم را نمیبیند. یکباره مهدیس در حال دویدن روی زمین میافتد. خون از پایش فوراه میزند. پایش به شدت زخمی شده است.دوستانش به سمتش میروند. جمعیت آنقدر زیاد است و شلوغ است که مهدیس مابین صداها و فریادها نالههاش گم میشود.
نگار همهی خبرها و فیلمها و اطلاعات موجود را بررسی میکند و در خصوص مرگ مهدیس به دو روایت میرسد؛ نگار روایت اول میگوید مهدیس بهشدت مجروح و به بیمارستان منتقل میشود اما بعد از چندین روز، یعنی یک ماه و ۱۲ روز در ۱۲ آبان احتمالا به خاطر شدت جراحت و… میمیرد. در روایت دوم او بعد از معالجه و انتقال به خانه تحت نظر است و ماموران از سازمان اطلاعات آمل مرتب با او تماس گرفته و او را تهدید میکنند. مادر مهدیس هم بخاطر استرسهای زیادی که دختر ش دارد او را تنها نمیگذارد. اما در اولین فرصتی که مادر مهدیس در خانه نیست، ماموران وارد خانه شده و مهدیس را به قتل میرسانند. حتی پیکر بیجانش را پس از چهار روز به خانوادهاش دادهاند. اما چه فرقی میکند روایت تلخ این است که مهدیس ۱۶ ساله کشته شده است و جان او را چون هزاران کودک بیگناه گرفتهاند.