مقدمه مترجم:
آدری لرد، مبارز و شاعر و متفکر و نویسندهی لزبین سیاهِ آمریکایی بود. او عموماً خود را چنین توصیف میکرد: «سیاه، لزبین، فمینیست، سوسیالیست، مادر، سلحشور و شاعر». متن کوتاه زیر از مجموعه «من خواهر شما هستم»، مجموعهی یادداشتها و سخنرانیهای پیشتر منتشرنشده این فمینیست رادیکال چپگرا انتخاب شده است. دلیل انتخاب آن هم پیوندی است که میتواند با وضعیت ایران و اندیشیدن به آن داشته باشد: آیا ستم سلسلهمراتب دارد؟ چرا که اگر سلسلهمراتب ستم در کار نباشد، شرایط همبستگی عمومی در میان گروهها و جمعیتهای بهحاشیهرانده و تحت ستم در وضعیت کنونی ایران، دستکم روی کاغذ مهیا است و این همبستگی طبقاتی ــ اتنیکی ــ جنسیتی، راه را برای گسترش خیزش انقلابی به دور از دستاندازی صاحبان قدرت و سرمایه در داخل و خارج فراهم خواهد کرد. از سوی دیگر، همبستگی بین گروههای تحت ستم با آن خطاب «اتحاد همه با هم» راستگرایان تفاوت دارد؛ راستگرایانی که به دنبال رسیدن به قدرت و سلطه بر دیگر گروهها هستند. آنها در همین ماههای گذشته از آغاز انقلاب ژینا نشان داده اند که چه طور، به قول آدری لرد، تشویق گروههای ستمدیده به اقدام علیه یکدیگر و تلاش برای تفرقهافکنی بین آنها ــ از جمله با تلاش برای اولویتبندی ستم واردشده بر آنها و گفتن اینکه “هنوز وقت این یا آن نیست” ــ یکی از معیارهای کلبیمشربی سیاسی و قدرتطلب آنهاست. همبستگی ستمدیدگان در مبارزه و سیاست رهاییبخش، همبستگی علیه تمام آنهایی است که برای خود حق سلطهگری ذاتی / ژنتیکی قایلاند و به بازتولید چرخهی ستم طبقاتی و جنسیتی و نژادی یاری میرسانند.
همبستگی ستمدیدگان در مبارزه برای آیندهای قابل زیستن ورای انواع مرزها از جمله مرزهای “ملی”، سادهترین و واقعیترین تعریف کمونیسم علیه راستگرایی است؛ چرا که همبستگی با زنان، ترنسها و دیگر کوئیرها، کردها، عربها، بلوچها، بهاییها، پناهندگان افغانستانی، و … در مرزهای ایران همانقدر برای سرنوشت انقلاب ژینا اهمیت دارد که همبستگی با خلق فلسطین و مبارزهی سودانیها و کردهای ترکیه و پناهندگان سیاسی در اروپا و …
ایمان گنجی
من به عنوان یک سیاهپوست به دنیا آمدم و به عنوان یک زن؛ و حالا دارم تلاش میکنم که قویترین شخصی شوم که میتواند زندگیای را که به من داده شده، بزید. و نیز سعی میکنم به ایجاد تغییر در راستای آیندهای قابل زیستن بر این زمین و برای کودکانام کمک کنم.
من همواره خودم را به عنوان یک سیاه، لزبین، فمینیست، سوسیالیست، شاعر، مادر دو فرزند از جمله یک پسر، و عضو یک زوج بینانژادی، بخشی از گروهی مییابم که اکثریت در آن مرا به عنوان آدم سخت، منحرف، پست یا خیلی ساده «اشتباه» تعریف میکند.
به خاطر عضویتام در تمام این گروهها دریافته ام که ستم و تابنیاوردن تفاوت به هر شکل و قالب و رنگ و سکسوالیتهای در میآید؛ و در میان آنهایی از ما که رهایی و آیندهای کارساز برای فرزندانمان هدف مشترکشان است، نباید ستم سلسلهمراتب داشته باشد. من آموخته ام که سکسیسم (باور به برتری ذاتی یک جنس بر جنسهای دیگر و در نتیجه به حق سلطهگری آن) و دگرجنسگرامحوری (باور به برتری ذاتی الگویی از عشقورزیدن به تمام دیگر الگوها و در نتیجه به حق سلطهگری آن) هر دو از همان منبعی سرچشمه میگیرند که نژادپرستی ــ یعنی باور به برتری ذاتی نژادی بر تمام دیگر نژادها و در نتیجه به حق سلطهگری آن.
صدایی از جامعهی سیاهان میگوید: «اوه، اما سیاهبودن نرمال و عادی است». بله، من و بسیاری از آدمهای سیاه همسن من روزهایی را دردناکانه به خاطر میآوریم که سیاهبودن نرمال نبود!
اصلا باور ندارم که وجههای از من ممکن است از ستم بر بخش دیگری از هویتام سود ببرد. میدانم که خلقِ من ممکن نیست از ستم بر هر گروه دیگری که به دنبال حقِ وجود داشتن صلحآمیز خودشان هستند، سودی ببرند. برعکس، ما خودمان را خوار میکنیم وقتی دیگران را از چیزی محروم میکنیم که جهت به دست آوردن آن برای فرزندانمان خون داده ایم. و تمام آن فرزندان باید بیاموزند که برای همکاری با هم در راستای آیندهای که همگی در آن سهیماند، لازم نیست همگی مِثلِ یکدیگر شوند.
حملههای رو به افزایش علیه لزبینها و گیها تنها مقدمهای است بر حملههای فزاینده علیه تمام خلق سیاه، چرا که هر جا ستم در این کشور ظهور میکند، خلق سیاه قربانی بالقوهی آن هستند. و این هم از معیارهای کلبیمشربی راستگرایانه است که اعضای گروههای ستمدیده را به اقدام علیه یکدیگر تشویق میکند. تا زمانی که ما به خاطر هویتهای جزئیمان جدای از هم باقی بمانیم، نمیتوانیم در اقدام سیاسی موثری به یکدیگر بپیوندیم.
من درون جامعهی لزبینها سیاهام و درون جامعهی سیاهان، لزبینام. هر حمله علیه خلق سیاه، مسألهای مربوط به لزبینها و گیهاست زیرا من و هزاران زن سیاه دیگر بخشی از جامعهی لزبینها هستیم. هر حمله علیه لزبینها و گیها مسألهای مربوط به سیاهان است زیرا هزاران لزبین و گی سیاه هستند. هیچ سلسلهمراتبی بر ستم مترتب نیست.
تصادفی نیست که «قانون حفاظت از خانواده»[۱] که سرسختانه ضدزن و ضدسیاه است، همزمان ضدگی هم هست. من به عنوان یک سیاه میدانم دشمنانام چه کسانی هستند و وقتی کو کلاکس کلن (ک ک ک) در دیترویت به دادگاه میرود تا تلاش کند هیأت آموزش را به ممنوع کردن کتابهایی وادارد که به باور ک ک ک «به همجنسگرایی اشاره تلویحی دارند»، آنگاه میدانم که از امتیاز لوکس مبارزه با تنها یک شکل ستم محرومام. من نمیتوانم هزینهی این باور را بپردازم که آزادی از تعصب و ناـرواداری تنها حق یک گروه خاص است. و هرجا نیروهای گوناگون تبعیض برای نابودکردن من ظهور میکنند، نمیتوانم بین جبهههای نبرد با هر یک از این نیروها دست به انتخاب بزنم. و وقتی آنها برای نابودکردن من ظهور کرده باشند، زمان زیادی نخواهد گذاشت که به سراغ نابود کردن شما بیایند.
پانویس:
[۱] قانون حفاظت از خانواده طرحی بود که کنگرهی ایالات متحده آمریکا ۱۹۸۱ پیش نهاد. این قانون تمام قوانین فدرالی را که مروج حقوق برابر برای زنان بود ــ از جمله فعالیتهای مشترک آموزشی مربوط به مدرسه و حفاظت از زنانی که شوهرانشان کتکشان میزدند ــ برمیداشت و برای در خانه ماندن مادران متأهل مشوقهای مالیاتی مقرر میکرد.