فشرده: نوشتهٴ حاضر با زبان ساده سه نوع برهان متعلق به سه دیدگاه بسیار متفاوت با یکدیگر را در رد سیاست هویت-محور شرح می‌دهد:
• برهان جهان وطنی،
• برهان ملی گرایی و
• برهان فردگرا/وجودگرا.
نویسنده این مقاله، زاخاری فرولینگ، یک محقق فلسفه آمریکایی است. (منبع)

اغلب فرض می‌شود که برآمد سیاست هویت-محور در دوران ما امری نیک است. پیش از هر چیز، دربرخورد با تاریخ غنی آمریکا همچون یک دیگ ذوب کنندهٴ فرهنگ ها، مهم است که میراث‌های فرهنگی چندگانه و اغلب همپوشان را به یادآوریم، بپذیریم، به آنها احترام و ارج بگذاریم. دراصل، بازشناسی تفاوت‌های فرهنگی و تاریخی، سویه‌ای مهم است از این اطمینان یابی که چشم اندازهای منحصر به فرد مردمانی که در طول تاریخ ناخواسته یا با بدخواهی، به حاشیه رانده شده اند، پایمال اکثریتی ناآگاه نمی‌شود. با این حال، این خطر روزافزون است که سیاست هویت-محور به جای تکثر در معنایی مثبت، رو به سوی مسخ و تبدیل به قبیله گرایی در معنایی منفی داشته باشد، و حتی چنین فرایندی در جریان است.

به نظر من سه برهان مخالف علیه سیاست هویت-محور معاصر وجود دارد که هر برهان دیگری در نهایت، درون یکی از این سه برهان اساسی زیر جای می‌گیرد، و خود این برهان‌ها نیز شاید شکل‌های گوناگونی از یک درونمایهٴ واحد باشند. می‌کوشم هر یک از سه برهان زیر را خلاصه کنم، اما خیال ارزیابی قوت این برهان‌ها را ندارم و این ارزیابی را به ذهن‌های سیاسی بهتر از خودم می‌سپارم!

برهان جهان وطنی

وقتی از فیلسوف باستان، دیوژن شکاک، پرسیدند که اهل کجاست، گفت: “من شهروند جهانم (kosmopolitês).” از دید افرادی با ذهنیت جهان وطنی، شهروند جهان بودن ما در کرهٴ زمین و عضویت ما در جامعهٴ بشری هنگام تعریف هویت ما باید بر هر عامل دیگری از جمله کشور زادگاه، نژاد، جنسیت و گرایش جنسی و غیره، بچربد. از دید جهان وطنان، ما پیش و بیش از هر چیز، انسان و شهروندان جهان و کیهان هستیم و ویژگی‌ها و هویت‌های درجه دوم و لرزان، بیشتر ما را از هم جدا می‌سازند و به ما سمتگیری قبیله گرا دربرابر یکدیگر می‌دهند.

جهان وطنان بر آنند که تقسیم نوع بشر به ملت-دولت‌ها یا گروه‌های قبیله‌ای از هر شکل، ما را از این که خود را شهروندان جهان ببینیم، بازمی دارد. برای نمونه، در دنیای قصه‌وار سریال Star Trek (اِستار ترِک، پیشتازان فضا) با آنکه این دنیا تعهدی ژرف به تکثر و همه شمولی دارد، اما سیاره‌ای متمایل به ملی گرایی یعنی مردم و دولت آن سیاره به درجه‌ای از تکامل نرسیده‌اند که به مجمع کهکشانی بپیوندند. نتیجه این که دنیای قصهٴ پیشتازان فضا متعهد به یک کمال مطلوب جهان وطنی است که بر سیاست هویت-محور گروهی یا ملی گرایی برتری یافته است.

برهان ملی گرا

برخلاف جهان وطنی، می‌توان به سود اهمیت ملت‌ها و ملت-دولت‌ها و در نتیجه هویت ملی برای داشتن یک جامعهٴ جهانی سالمتر استدلال کرد. نیمهٴ دوم قرن بیستم، حتی در اوج جنگ سرد که تنش‌های بین المللی و خطر جنگ هسته‌ای در بالاترین حد بودند، نشان داد که ملت-دولت‌های دارای هویت ملی محکم، توانستند کمابیش تعادل قدرت و توازن سیاسی خود را حفظ کنند و به امنیت جهانی فایده برسانند و نه زیان. بنا به دیدگاه ملی گرایی، هویت مقدم ما باید از وابستگی ملی ما برخیزد – مثل شهروندان ایالات متحده، یا روسیه، یا چین، یا برزیل، یا ایران و غیره. بنا به این دیدگاه، هویت آمریکایی باید هویت مقدم ما همچون شهروندان ایالات متحده باشد. این معنا از ملی گرایی آمریکایی شاید از همه روشنتر توسط پاتریک هنری (Patrick Henry ۱۷۳۶ –۱۷۹۹، از بنیانگذاران دولت فدرال آمریکا) بیان شد وقتی که گفت: “تمایزی میان ویرجینیایی ها، پنسیلوانیایی ها، نیویورکی‌ها و نیواینگلندی‌ها دیگر وجود ندارد. من نه یک ویرجینیایی، بلکه یک آمریکایی هستم.”

درنتیجه، استدلال ملی گرایی علیه سیاست هویت-محور این است که صرفنظر از نیاکان، پیش‌زمینهٴ فرهنگی، دین، ایالت، نژاد، باور فردی و غیره، هویت آمریکایی باید بر هویت‌های فردی و فرهنگی ما مقدم باشد. در طول بیشترین مدت از تاریخ آمریکا این انتظار می‌رفت که تازه مهاجران و شهروندان، بهترین تلاش خود را برای درآمیختگی فرهنگی بکنند و هویت جدید آمریکایی خود را مقدم بر هویت‌های فرهنگی و ملی پیشین خود قراردهند. حتی سنت‌های فرهنگی متعدد و گوناگون در بافت خود هویت آمریکایی درهم تنیده شدند.

از دید ملی گرایان، و به ویژه آنها که احساس هویت آمریکایی نیرومند دارند، هویت ملی ما باید در جهت متحد کردن ما همچون یک ملت عمل کنند و مقدم باشد بر شکل‌های شخصی و فرهنگی هویت که برعکس، ما را از یکدیگر جدا می‌کنند.

برهان فردگرا / وجودگرا

سومین برهان علیه سیاسی هویت-محور معاصر را برهان فردگرا یا وجودگرا می‌نامم. اگزیستانسیالیست‌ها آزادی و خودیافتگی فردی را ارزشمندتر از هر چیز دیگر، حتی بالاتر از هر نوع هویت گروهی می‌دانند، خواه هویت ملی، خواه هویت فرهنگی، هویت نژادی، هویت جنسیتی، هویت دینی یا انواع دیگر. یک اگزیستانسیالیست بر آن است که هر شکل از هویت گروهی فقط به تحکیم محدوده‌های مصنوعی هویت و آزادی فردی ما می‌انجامد، شاید حتی تا جایی که هویت فردی ما یکسره زیر هویت گروهی چیره بر ما، مدفون شود.

در حالی که هیچ کس نمی‌تواند منکر واقعیت داشتن عواملی مانند نژاد، جنسیت، نیاکان و غیره بشود، اما فرد می‌تواند برگزیند که آیا هویت خود را گرداگرد این عوامل شکل بدهد، یا ابتدا خود را پیش و بیش از هر چیز یک فرد بداند – فردی که به گزینش خود یا به جبر، در انواع گروه‌ها نیز هست – اما در درجهٴ نخست، یک فرد است. پس، سیاست، از این دیدگاه فردگرا/وجودگرا، باید کمتر به جنگ این هویت‌ها با هم بپردازد؛ خواه جنگ میان نژادها یا فرهنگ‌ها یا هویت‌های جنسیتی در معنایی نیچه‌ای از دیالکتیک ارباب/بنده، یا در معنایی مارکسیستی یا نومارکسیستی برخورد میان گروه‌های اقتصادی و اجتماعی. از دیدگاه فردگرا/وجودگرا، سیاست ورزی، کار اجتماعی از افراد یکسره عقلانی است که آزاد هستند از یوغ‌های فکری و اجتماعی هویت‌های گروهی که به جای دفاع از آزادی فردی و خودبودگی، ایجاد محدودیت می‌کنند.

این دیدگاه فردگرا را می‌توان در فرهنگ و سیاست غرب دید، از دمکراسی آتن باستان (با همهٴ کاستی هایش) تا برهان‌های مخالف ایجاد گروه‌های ضدحقوق برخی شهروندان دیگر در مادهٴ ۱۰ اوراق فدرالیست (The Federalist Papers) نوشتهٴ جیمز مدیسون. سیاست غربی در اصیل‌ترین شکل خود، دستکم از ارسطو به بعد، بر اساس اجتماعی از افراد عقلانی پی ریزی شده است و نه بر اساس هویت‌های گروهی که نه تنها ما را قبیله گرا می‌سازند، بلکه حس خود بودن نیرومند درکنار داشتن هویت‌های فردی، اختیار آزاد و خودیافتگی فردی ما را به سایه می‌رانند.

Ad placeholder