در تاریخ ۵ دی ماه ۱۴۰۱ گزارشی با عنوان «در بلوچستان چه می گذرد؟ پرسش درباره زمینه رخدادها» در رادیو ‌زمانه منتشر شد که نتوانستیم از کنار آن به سادگی عبور کنیم. نوشته شامل ۲۶ پرسش و پاسخ است. پرسشنامه در دو بخش: وضعیت عمومی مردم (۵ سوال) و وضعیت خاص زنان بلوچستان (۲۱ سوال) طراحی و عنوان شده با کمک یکی از «دوستان» که در منطقه کار می‌کند تکمیل شده است.

پرسش و انتقاد نخست ما معطوف به خود رسانه رادیو زمانه است که در این سال‌ها تلاش کرده صدای بی‌صدایان باشد. سوال ما این است که چطور پرسش‌هایی که تنها یک نفر پاسخگوی آن‌ها بوده و اصلا در متن ذکر نشده که این مصاحبه‌شونده به چه فعالیت یا کسب و کاری در منطقه مشغول است با چنین تیتر کلان‌نگری کار شده است؟ آیا اگر کسی سال‌ها در تهران زندگی و کار کرده باشد و در مصاحبه‌ای به این سوالات پاسخ دهد تحت عنوان «در تهران چه می‌گذرد» منتشر خواهد شد؟ آیا محدوده دید یک فرد با هر سابقه‌ای با چنین عنوانی قابل انتشار در هیچ رسانه‌ای هست؟

ما هم‌چنین از رادیو زمانه می‌پرسیم که: آیا برای این رسانه این سوال مطرح نشد که چرا مخاطب چنین پرسش‌هایی فعالان مدنی و میدانی بلوچ و سیستانی نیستند؟ آیا از نظر آن‌ها در این مدت به میزان کافی نظرات، ایده‌ها و تحلیل‌های فعالان بومی پوشش داده شده بودند که دیگر بی‌نیاز از مصاحبه با آنان شده بودیم و حالا نیاز داشتیم که ناظری بیرونی درباره سیستان و بلوچستان سخن بگوید؟

نکته دیگری که از نظر ما بسیار سوال‌برانگیز است لحن تمسخرآمیز و تحقیرآمیز مصاحبه است. آیا رادیو ‌زمانه و سایر رسانه‌هایی چون بیدارزنی (که به بازنشر این نوشته پرداخته‌اند) پروتکل خاصی در این زمینه ندارند؟ و یا باید فکر کنیم چنین ادبیاتی برای آنان نیز عادی‌سازی شده است؟!

حال برمی‌گردیم به متن مصاحبه که فرزانه راجی و نسرین مبتکر نویسندگان آن هستند. خب طبعا نمی‌خواهیم عنوان کنیم تمامی نظرات به کلی باطل و مردود است، اما دغدغه ما شیوه مواجه با مسائل، بازنمایی و همچنین لحن مصاحبه‌شونده است که بسیار تامل‌برانگیز است. در متن، هیچ پیش‌زمینه‌ای از مصاحبه‌شونده داده نمی‌شود، اما او از مباحثی چون آرایش طبقاتی تا کنترل باروری، نفی زن‌کشی، پایگاه مذهبی مولوی عبدالحمید، ساختار و بافتار زندگی خانوادگی و عشیره‌ای مورد سوال قرار می‌گیرد. پرسش‌ها به شکلی بسیار کلی مطرح شده‌اند و شخص مصاحبه‌شونده در پاسخ‌هایش بدون اشاره به آمار و منابع اطلاعاتی، پژوهش‌های میدانی یا مردم‌نگارانه و حتی اشاره به اینکه بگوید منظورش کدام منطقه در سیستان و بلوچستان است، صرفا نظرات شخصی خود را با نگاهی فرادستانه، بالا به پایین و پر از فکت‌های اشتباه ابراز می‌کند. در واقع یک نگاه توریستی و اورینتالیستی در سراسر پاسخ‌ها حاکم است که از کل معضلات و مشکلات سیاست‌زدایی می‌کند. از دید ما چنین نگاهی در خدمت عادی‌سازی سرکوب‌های چندلایه، درهم‌تنیده و نهادینه‌شده ریشه‌دار است و حتی نمی‌تواند تمایزی میان لایه‌های مختلف سرکوب خانوادگی، طایفگی، کاستی، جنسیتی و حکومتی قائل شود.

این نوشته، انسان بلوچ را به عنوان «دیگری» و چنان «دور» در نظر گرفته که پیشاپیش امکان هرگونه سوژگی، مقاومت و رهایی را از او سلب کرده است. آیا متونی از این دست، خود در خدمت قدرت هژمونیک مسلط و بازتولید همان تصویر «بلوچ بدوی وحشی رام نشده» نیستند؟ جمهوری اسلامی سالهاست به مدد بهره بردن از این سیاست بازنمایی، فقر و توسعه‌زدایی و کشتار در سیستان و بلوچستان را عادی جلوه می‌دهد و با هدف غارت منابع و تثبیت حضور فرادستان چنان می‌نمایاند که گویی چنین زیستی نه تنها عادی است، بلکه خود مردمان بلوچ خواستار این زیست حاشیه‌ای هستند.

این یادداشت (یا گزارش یا هر آن‌چه نامش را بگذاریم) حتی دست به تحلیل‌های روانشناسانه می‌زند و زنان و مردان بلوچ را دارای خصیصه‌هایی بدوی و گریزناپذیر می‌داند. در عین حال نیز خصایص آرمان‌گرایانه‌ای چون صلح‌طلبی و صبر برای آن‌ها قائل است و با طرح گزاره‌هایی چون«حداکثر مهارت ارتباطی مرد، پول آوردن و ارتباط بازار است. هیچ مهارت دیگری ندارد» نوع نگاه فرداستانه خود را برملا می‌کند. این نوشته عوامل ساختاری تبعیض‌های سیستماتیک و نابرابر‌ساز نهادینه شده را زیر کلمات «ماقبل تاریخ»، «عقب‌مانده» و «فرهنگی» پنهان می‌کند و اصرار دارد که از جامعه‌ای حداقل چهل سال «عقب‌مانده‌تر» از «ایران» صحبت می‌کند.

انتشار چنین متنی آن‌ هم در میانه جنبش ژینا، به عنوان جنبشی برآمده از حاشیه‌ها که مردم بلوچ نیز به شکل بی‌سابقه‌ای در آن شرکت جسته‌اند، آن فاصله معرفت‌شناختی فرادستانه مرکزگرا را برملا می‌کند. ما در ادامه به برخی از این موارد برای روشن شدن بحث خود می‌پردازیم. باید بگوییم که انتقادات ما به اشارات متن بسیار زیاد است ولی ما فقط به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم.

اشتغال

مصاحبه‌شونده در پاسخ به سوال مربوط به اشتغال زنان چنین پاسخ می‌دهد:

معلمی بیشترین درصد شغل زنان را تشکیل می‌دهد و سنت و عرف هم کمتر نسبت به آن مسئله دارد.

ما از نویسنده می‌پرسیم: پس چگونه است که دختران بسیاری مشاغلی چون کارمندی، پزشکی، پرستاری و مهندسی را انتخاب کرده‌اند؟ آیا سنت و عرف با آن‌ها مساله ندارند؟ از زنان کدام منطقه سخن می‌گوییم؟ از سنت کدام منطقه؟ از کدام پایگاه طبقاتی؟ در چنین گزاره کلی‌گرایی، به طور کل تبعیض نسبت به استخدام زنان در مقیاس کشوری در ادارات دولتی و تبعیض در استخدام زنان بلوچ نادیده گرفته می‌شود. به خاطر داشته باشیم که آموزش و پرورش همواره بیشترین جذب زنان شاغل در سراسر کشور را دارد و این موضوع تنها به سنت و عرف بلوچ‌ها مرتبط نیست. هم‌چنین امکانات و دسترسی‌های یک زن از لایه‌های میانی طبقه متوسط و پایین به شکلی است که معلم شدن را برای او آسان‌تر و هموارتر از سایر مشاغل می‌کند.

این متن هم‌چنین ادعا می‌کند که:

«اشتغال زن یا مرد در شغل حقوق‌بگیر در این استان بسیار مهم است». «کسی که استخدام می‌شود نانش در روغن است و جزو یقه‌سفیدهاست».

به دلیل تخریبات زیست‌محیطی، توسعه‌زدایی و بومی‌زدایی از برنامه‌های توسعه‌محور و نیز امنیتی‌سازی فزاینده منطقه، زیست سنتی مردم بلوچ با نابودی مواجه شده است. اشغال پست دولتی با وجود همه تبعیضات در استخدام بلوچ‌ها و دریافت حقوق ثابت بسیار رویایی است. حتی اگر فرد وارد چنین مشاغلی نیز شود و شغل موجب ترقی اجتماعی او شود، اما بدان معنی نیست که فرد شاغل از سایر معضلات اقتصادی گذر کرده است. به دلیل نرخ بالای بیکاری و مناسبات طایفه‌ای ممکن است فرد شاغل، مسئول چند خانواده با سرپرست بیکار و یا بی‌ثبات کار را بر دوش بکشد.

در ادامه، این نوشته ادعای بزرگی در مورد سوزن‌دوزی مطرح می‌کند و می‌گوید که بسیاری زنان از آن متنفرند. سوزن‌دوزی به عنوان فعالیتی برای تهیه لباس‌های مناسبتی و اعیاد یکی از بهانه‌های گردهمایی زنان بوده و هست و همچنان در قالب غیر‌اقتصادی‌اش، یعنی بهانه‌ای برای تشکیل اجتماعات زنان، کارکردهای زیادی دارد و «سرنوشت محتوم» زنان نیست. قطعا زنانی هستند که علاقه به سوزن‌دوزی ندارند و با کمک سایر زنان فامیل و خانواده لباس‌های خود را تهیه می‌کنند. ولی این نوشته تلاش می‌کند وجوه اجتماعی سوزن‌دوزی را به طور کامل نادیده بگیرد و زنان را بدون توجه به خاستگاه طبقاتی، کاستی و طایفگی آنان تسلیم‌شده محض بپندارد. این سوزن‌دوزی نیست که زنان از آن متنفرند، این نظام استثمار کار زنان و کودکان سوزن‌دوز در خانه است که زنان را به نیروی کار ارزان و بدون بیمه و بازنشستگی کارآفرین‌ها و خیّرین تبدیل کرده است. سوزن‌دوزی هم‌چون هر کار دیگری مقدس نیست. ساعات توان‌فرسای کار ارزان و عوارض فیزیکی و روانی آن مانند هر کار دیگری را نمی‌توان خارج از ساختار اقتصاد سیاسی تحلیل کرد. اما مصاحبه‌شونده نه تنها توجهی به چنین جنبه‌هایی ندارد بلکه سوزن‌دوزی را اسباب «عیاشی» مردان نیز می‌داند.

حتی در ادامه در اشاره به زنان سرپرست خانوار از اصطلاح «مردان ول» استفاه می‌کند. مصاحبه‌شونده می‌گوید:

«در خیلی از خانواده‌ها هم که پدر وجود دارد، اغلب بیکار و اصطلاحا ول است.»

مصاحبه‌شونده به خود زحمت نمی‌دهد در مورد این مردان «عیاش» و «ول» توضیح بیشتری بدهد. سوالاتی از قبیل اینکه چرا بیکارند؟ آیا درآمد کار سوزن‌دوزی برای عیاشی هم کافی است؟ از کدام منطقه صحبت می‌کند؟ آیا سوزن‌دوزان شخصی کار می‌کنند یا در پروژه‌های کارآفرینی مشغولند؟ در پاسخ‌های مصاحبه‌شونده اصلا مطرح نمی‌شوند.

مناسبات خانوادگی

به طور خلاصه مصاحبه‌شونده مرد را واجد خصوصیاتی خاص می‌داند. از نظر او مردان بلوچ به اندازه کافی مرد نیستند و ازین‌روست که لایق زندگی این چنینی هستند. او می‌گوید:

مهارت‌های زنان در وجوه مختلف بسیار بیش از مردان است. حداکثر مهارت ارتباطی مرد، پول آوردن و ارتباط بازار است. هیچ مهارت دیگری ندارد.

مصاحبه‌شونده توضیح نمی‌دهد که بر اساس کدام مطالعات مردم‌نگارانه و بدون اشاره به منطقه مورد بحث، زنان را از اساس دارای نوعی مدیریت خاص می‌داند که مردِ حتی از «نوع بی‌عرضه‌اش را جلو می‌اندازد؟» و حالا باید منتظر شد تا «کی این طغیان صورت بگیرد؟»

 مشاهده‌گر فرادست ما دلسوزانه برای زنان در بند نگران است! هم‌چنین این مصاحبه اشاره نمی‌کند که تعداد حداقل و حداکثر فرزندان را چطور تخمین زده است؟ از کدام منطقه، محله و کاست شهر صحبت می‌کند؟

این مصاحبه‌شونده در ادامه چندهمسری را بیشتر به طبقات پایین نسبت می‌دهد و حتی از این هم فراتر می‌رود و مدعی می‌شود که «معاشقه مرد و زن هم در حضور سایر زن‌ها و کودکان در همان اتاق انجام می‌شد.»

هم‌چنین عنوان می‌کند: «اینکه فوج عظیم زنان بدون شوهر که از سن بسیار پایین بدون شوهر می‌شوند نیاز به سکسشان را چه می‌کنند؟ نمی‌دانم. روابط صیغه هم، یا نیست یا مثل دین شیعه مشهود نیست. افسردگی بین زنان فوق‌العاده عیان است.»

بسیار جالب است که مشاهده‌گر ما حتی در مورد نیازهای جنسی نیز در حال دیگرسازی است و ما را مردمانی می‌بیند که جلوی بچه‌ها سکس می‌کنند و هنوز درنیافته‌اند زنان بیوه با نیاز جنسی خود چه می‌کنند! گویا او از تجربه زیسته زنان در سایر نقاط جغرافیای ایران و معضلات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی زنانی که به هر دلیل همسر خود را از دست داده‌اند چیزی نشنیده است و اصرار دارد حتی در سطح شیوه مواجهه با نیاز جنسی نیز بلوچ‌ها را ناانسان و عجیب جا بزند.

مشاهده‌گر ما که سال‌هاست در بلوچستان زندگی می‌کند نمی‌داند صیغه در اهل سنت جایی ندارد. اما سوال ما این است که آیا او به طور کلی صیغه را راه‌حل سکس زنان و درمان افسردگی می‌داند؟!

هم‌چنین در مورد سقط‌جنین می‌گوید: «سقط‌جنین اصلا ندیدیم. خانواده‌های روشنفکر تلاش می‌کنند بیش از سه و چهار فرزند نداشته باشند، اما اگر ناخواسته پنجمی یا چهارمی هم پیش بیاید سقط نمی‌کنند.» البته درست است که اگر به عنوان گردشگر به سیستان و بلوچستان سفر کنید احتمال اینکه گذرتان به جاهایی بیفتد که ماماهای تجربی یا بازنشسته سقط‌های زیرزمینی انجام می‌دهند کم است، اما ندیدن آن‌ها به معنای نبودشان نیست.

حجاب

در این مقاله هم‌چنین درباره موضوع حجاب و چادر سیاه صحبت می‌شود. ما پیش‌تر در مقاله‌ای به طور مفصل به این موضوع پرداخته‌ایم. اما در این‌جا لازم می‌دانیم که اضافه کنیم که مصاحبه‌شونده مبارزات مردم در دوران انقلاب و سرکوب مردم در دوران شاه و اوایل حکومت جمهوری اسلامی را به کل نادیده گرفته و ادعا می‌کند که مردم تا سال ۶۴ نمی‌دانستند انقلاب شده و چادر از تهران آمد!

https://www.instagram.com/p/ClolT-jtpbt/

مشاهده‌گر در حالی که از آن لحن همه چیزدان فرداستانه بیرون نمی‌آید می‌گوید:

«زن و چادر سیاه لازم و ملزومند»، «در حالی که در محل زندگی حاضر نیستند سنت‌شکنی کنند و چادر را زمین بگذارند.»

مسلم است که نگاه توریستی و خیّر نمی‌تواند مقاومت‌های زندگی روزمره زنان را به چشم ببیند.

طبقه

این نوشته پیوسته در حال انسانیت‌زدایی از مردم فقیر و کم‌درآمد است و آن‌ها را مورد نقد قرار می‌دهد که نمی‌توانند هیچ رفتار انسانی از خود بروز دهند. مصاحبه‌شونده سیاست، تاریخ و اجتماع را نمی‌بیند، غارت دولتی و نادیده گرفتن حقوق انسانی اولیه و توسعه‌زدایی را نمی‌بیند و صرفا بر درد این طبقه اشک می‌ریزد. نوشته اشاره می‌کند:

آن‌قدر که قشر متوسط رو به بالا، روی مسائل مکث می‌کنند اینها نمی‌کنند. همان‌طوری که پولشان به اندوخته کردن نمی‌رسد، بدبختی و دردهایشان هم انگار روزانه است. مشکلات آنقدر زیاد است که سایه ندارد. امروز این درد، فردا درد دیگر و دیروزی فراموش می‌شود. خلاصه گذشته زیاد برایشان نمی‌ماند.

نگاهی به آمار و به لیست کسانی که در همین اعتراضات اخیر دستگیر و یا کشته شدند نشان می‌دهد که اغلب آنان کسانی هستند که به حاشیه‌ای ترین محلات تعلق دارند و حتی بدون شناسنامه‌اند. مصاحبه‌شونده اما زندگی آن‌ها را به شیوه‌ای توصیف می‌کند که گویی توانایی اندیشیدن از این طبقه فرودست سلب شده است.

Ad placeholder

تحصیلات

مشاهده‌گر فرادست ما به هیچ وجه سیستان و بلوچستان را از حیث توسعه منابع با تهران مقایسه نمی‌کند، اما لحظه‌ای دست از تحقیر آرزوهای آنان در برابر تهرانی‌ها نمی‌کشد. او می‌گوید:

«قبولی در دانشگاه فرهنگیان در استان بیش از سایر مناطق ایران ارزش محسوب می‌شود. دانشگاهی که در تهران و شهرهای بزرگ اصلا جزو آرزوهای کنکوری‌ها نیست، چه پسر و چه دختر».

او در ادامه اشاره می‌کند که: «واقعیت این است که این امر منهای داشتن شهریه دانشجویی و تضمین کار در آینده، به دلیل همان اعتقادی است که جای زن در صنعت نیست.»

از این گذشته، برای آگاهی پایین فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌ها که «در شهرهای استان و دانشگاه آزاد دولقوزآباد» درس خوانده‌اند تاسف می‌خورد که «هیچ» درک و شعور سیاسی ندارند و در نتیجه روابط‌ آنان را «عشیره‌ای» می‌خواند. جالب است که ایشان قادر نیستند که توضیح دهند روابط عشیره‌ای ربطی به میزان تحصیلات و اعتبار دانشگاهی که در آن درس خوانده باشید ندارد.

در مورد سطح سواد نیز این متن بدون اشاره آماری و مکانی، با نگاهی تحقیرآمیز سطح بالای سواد را «از صدقه‌سر سودجویی و درآمدزایی دولتمردان» می‌داند؛ تو گویی که این مردم لیاقت سوادآموزی و حق آموزش را نداشته‌اند!

در بخش دیگری نیز وضعیت تبعیض‌آلود دختران و زنان را به محرومیت فرهنگی ربط می‌دهد و اشاره می‌کند:

«در مناطق محروم ایران به‌خصوص محروم از لحاظ فرهنگی، تنها سکوی پرش دختران از وضعیت ساکن و عقب‌مانده فعلی‌شان، درس خواندن است….»

از نویسندگان می‌پرسیم محروم به لحاظ فرهنگی یعنی چه؟ آیا مناطق، «عقب‌مانده‌اند» یا «عقب نگه داشته می‌شوند»؟ چگونه می‌توان ثابت کرد ریشه عدم توسعه‌یافتگی‌ها فرهنگی است؟ آیا زنان با تحصیل ارتقا فرهنگی پیدا می‌کنند و تحصیل می‌تواند آن‌ها را نجات دهد؟ البته که بدیهی است که تحصیل می‌تواند ارتقا اجتماعی برای زنان به ارمغان بیاورد اما آیا می‌توان مساله تبعیض علیه زنان را خارج از نظام تبعیض و ضد زن حاکمیت جمهوری اسلامی فهمید؟ ما گرچه هرگز منکر ساختار زن‌ستیز نظام‌های متصلب طایفه، مذهب و کاست در منطقه خود نشده‌ایم، اما این دستگاه فرادست دولت است که با یارگیری از آن‌ها سیاست‌های کلان ضد زن خود را پیش می‌برد.

در بخش دیگری این نوشته ادعا می‌کند که «دختر نقاش و یا مجسمه‌ساز، یا خطاط و… نداشتیم». برای ما جالب است که واقعا حتی یک نمونه را نیافته‌اند. چطور برای اثبات سایر ادعاها ارجاع به یک همکار یا یک کارمند کافی بود اما برای این مورد، تلاشی برای یافتن حتی یک زن هنرمند صورت نگرفته است؟ با یک جستجوی ساده در اینستاگرام می‌توان به فهرست بلندی از زنان و دختران هنرمند، نوازنده، نقاش، مجسمه‌ساز، تصویرساز و گرافیست بلوچ رسید. اما نگاه یکدست‌ساز و دوگانه‌ساز متمدن/نامتمدن نمی‌تواند از نگاه به فرهنگ بلوچ همچون «فرهنگ عقب‌مانده ذاتی» فراتر رود.

خشونت و زن‌کشی

در حالی‌که یکی از رسالت‌های فعالان مدنی از سال‌های پیش علنی کردن زن‌کشی و قتل‌های منتسب به ناموس بوده است، اما مصاحبه‌شونده منکر چنین قتل‌هایی است. باز هم یادآور می‌شویم این نکته قابل درک است که در طول هر سفری احتمال بسیار بالایی دارد چیزی از قتل ناموسی نشنوید ولی آیا به عنوان فکت می‌توانید به آن ارجاع دهید و مقاله منتشر کنید؟

https://www.instagram.com/p/ClRKpIRt7kn/

در مورد خشونت علیه زنان هم می‌گوید: «ما ندیدیم زیر چشم زنی کبود باشد یا در نتیجه کتک از شوهر مشکل‌دار باشد.»

در کشورهای دموکراتیک با انواع و اقسام قوانین حمایتی از زنان، آمار نشان می‌دهد که مساله خشونت خانگی نه تنها به پایان نرسیده بلکه هم‌چنان مبارزه با آن از برنامه‌های اصلی فعالان عرصه زنان و جنسیت است. مصاحبه‌شونده چنان فاصله‌ای معنادار با جامعه داشته که حتی تنوع رفتارهای خشونت‌آمیز علیه زنان در منطقه بر او پوشیده مانده است. پیش‌تر نیز نوشته بودیم که سهولت دستیابی به سلاح گرم (که سپاه و بسیج در توزیع آن نقش کلیدی دارند) همواره یکی از دغدغه‌های فعالان بومی بوده است. موارد بسیاری مبنی بر بکارگیری سلاح گرم در خشونت خانگی و اختلافات طایفه‌ای گزارش شده است.

نهاد مذهب

مصاحبه‌شونده اطاعت از عبدالحمید را صرفا به پایین بودن شعور سیاسی و نظام عشیره‌ای مرتبط می‌داند و عنصر ایستادگی در برابر نظام تمامیت‌خواه را یکسره نادیده می‌گیرد. در واقع این مصاحبه به صراحت مساله مذهب را فرهنگی می‌دانند و نقش مناسبات قدرت را نادیده می‌گیرد. هم‌چنین این نوشته به این موضوع اشاره نمی‌کند که چگونه مذهب به اهرمی برای کنترل مردم، رادیکالیزه شدن مطالبات، توازن قوا و جلوگیری از جنگ‌های مذهبی تبدیل شده است. در بخشی از این مصاحبه می‌خوانیم:

«مولوی هنوز حتی بین دانشگاه رفته‌ها حرف اول را می‌زند. به‌خصوص دانشگاه‌رفته‌های روستاها و شهرهای کوچک. حالا باز آن‌هایی که در مناطق دیگر درس خواندند مثل مشهد یا تهران، بهترند. ولی کسانی که در شهرهای استان و دانشگاه آزاد دولقوزآبادها درس خواندند که هیچ. روابطشان هنوز عشیره‌ای است. قاعدتا اطاعت از عبدالحمید و مولوی‌های دیگر هم همینطور است.»

در بخشی دیگر نیز مسجد را «تنها مکان گردهمایی مردان و بعضا زنان» می‌خواند. اگرچه که مسجد هم‌چنان یکی از مهم‌ترین مکان‌های جمع شدن مردم است اما در عین حال محافل ادبی، هنری و شعرخوانی زیادی (به‌ویژه) در جنوب استان فعالند که عموما با حمایت اندک نهادهای دولتی و بیشتر با انگیزه‌های هنرمندان مستقل شکل می‌گیرد و زنان و مردان در آن‌ها حضور می‌یابند.

زنان بلوچ و جنبش اخیر

در این بخش لازم می‌دانیم تکه‌های مختلف این مصاحبه که به موضوع زنان بلوچ و جنبش اخیر می‌پردازد عینا در اینجا نقل کنیم. در مصاحبه می‌خوانیم:

«اگر بخواهیم واقعیت «تا این لحظه» (اوایل آذر ماه) را بگویم در خیل عظیم زنان تاثیری نداشته. اما به نسبت قدیم در این برهه، تعدادی زن جذب جریانات اخیر شدند ولی در مقایسه با دیگر شهرها و خود تهران، تعداد زنان خیلی محسوس نیست.»

«هنوز جرات به خیابان آمدن از طرف خودشان و قاعدتا خانواده را ندارند. در حالی که بعدازظهرها فاصله بین چهارراه ولی‌عصر تا میدان انقلاب در تهران، سه برابر زن هستند تا یک برابر مرد.»

«من همیشه این مثال را می‌زنم که در همه عرصه‌های رفتاری و اجتماعی، چهل سال با تهران و شهرهای بزرگ فاصله دارند. در تحلیل سیاسی خوبند ولی بعدش همیشه این زنان هستند که باید سفره و رختخواب و… را برایشان آماده کنند.»

این مصاحبه مشخصا از جریانات متکثر و تعارضات گفتمانی در سیستان و بلوچستان بی‌خبر است. تصویری که مصاحبه‌شونده از این منطقه به دست می‌دهد جامعه‌ای «ماقبل تاریخ» است که از شمال تا جنوب سراسر یکدست‌ و بدون هیچ‌گونه تمایزی میان منطقه سیستان و منطقه بلوچستان است. به عنوان مثال مساله نفوذ و حمایت از مولوی‌ها به ویژه عبدالحمید بسیار پیچیده است و عوامل اجتماعی، سیاسی، طبقاتی بسیاری در آن دخیل هستند. دسگوهاران قبلا مفصل به این موضوع پرداخته و توضیح داده است که حتی مولوی‌ها نیز بسته به خاستگاه طبقاتی، کاستی، خانوادگی و مکتبی که در آن پرورش یافته‌اند در مناطق مختلف نظرات و رویکردهای مختلفی را نشر می‌دهند.

در بحث عاملیت زنان نیز این بخش از مصاحبه سرشار از سوگیری و خطاهای تحلیلی است. عاملیت زنان در این مصاحبه به شکل تمکین یا عدم تمکین پشت درب‌های بسته نمایش داده‌ می‌شود؛ به طوری‌که اگر مردان اجازه دادند زنان درس می‌خوانند، کار می‌کنند و بچه می‌آورند. آن‌چه می‌بینیم تسلیم شدن محض در برابر شرایط است. این مصاحبه با این تصویرسازی از یک‌سو مردم و شیوه‌های زیست آنان را از تکثر و تنوع خالی می‌بیند، و از سوی دیگر تمام تقصیر را به گردن خود همان مردم می‌اندازد. مثلا متن اشاره می‌کند که مردان بلوچ به اندازه کافی قوی، با مهارت و مرد نیستند. ما می‌پرسیم که حتی به فرض پذیرش چنین پیش‌فرضی، چرا مرد سوخت‌بر و کولبر نمی‌تواند مهارت داشته باشد؟ آیا نداشتن مهارت او نباید ناشی از نابرابری‌های کلان ساختاری باشد؟

متن در خودش هم واجد تناقضات بسیاری است. از یک طرف مردان خانواده را دارای «سیطره» می‌داند و از طرف دیگر آنان را «بی‌عرضه» خطاب می‌کند. پیش‌تر نیز اشاره کردیم که پرداختن به مناسبات قدرت در خانواده‌ها نیازمند سال‌ها پژوهش و مردم‌نگاری است و با مشاهده خام چند خانواده و دوستان و آشنایان تفاوت دارد.

مصاحبه‌شونده ادعا می‌کند که «در نهادها هیچ دلبستگی به حاکمیت وجود ندارد».گزینش در استخدام بلوچ‌ها نیز مانند هرجای دیگر در ایران در جریان است و سفارش و نظر مساعد مراجع، مقامات بومی و استانی و هسته‌های گزینش هم‌چون هرجای دیگری به چشم می خورد. این به این معناست که نمی‌توان به شکل کلی وابستگی را انکار کرد. حتی شاهدیم که حاکمیت برخی سران طوایف را نیز با توزیع سلاح و کمک‌های دیگر به خود جذب کرده است.

سخن پایانی

آن‌چه در سراسر متن مصاحبه می‌بینیم دوگانه‌سازی متمدن/نامتمدن است که درصدد تصحیح زندگی مردمان بلوچ است. این مصاحبه‌شونده بارها ادعا کرده که همه جا را دیده است و در آخر نتیجه می‌گیرد:

«بلوچ‌ها مردمی مهربان و صلح‌طلب و صبورند».

سوژه منفعل بلوچ این‌جا هم‌زمان که تقدیس شده، امکان عاملیتش محال فرض شده است. مشاهده‌گر ما حتی پیش‌بینی می‌کند که: «هنوز زمان زیادی در راه است و… حالا کی این طغیان صورت بگیرد و زن‌ها خط اول هم بیایند». این نظام بازنمایی رسانه‌ای و کنترل‌گر، سوژه را تحت انقیاد درآورده و صدای خودش را جای او نشانده تا مهر سکوت بر لبش زند و قصه خود را بگوید.

مردم بلوچ در حالی «بی‌تاریخ»، «بی‌فرهنگ»، «عقب‌مانده» و «ماقبل تاریخ» خوانده می‌شوند که سالهاست در کشاکش نبردهای استعماری، دولت ملت سازی و گسترش اسلامگرایی با اشکال گوناگون سلطه و سرکوب در حال مبارزه‌اند. اما این مصاحبه آنان را سوژه‌های منفعلی می‌بیند که گویی صرفا سربار دولت-ملت حاکم هستند و فقرشان تقصیر خودشان است. این مصاحبه نمی‌تواند ارتباط فقر و بدبختی مردمان بلوچ با سیاست‌های خشن غارت، محروم‌سازی، توسعه‌زدایی و انسان‌زدایی از بلوچ را توضیح دهد. متاسفانه باید بگوییم که در طول چهل سال گذشته، چنین بازنمایی‌های فرادستانه و تحقیرآمیزی زندگی ما را از معنا تهی و ناخواسته به ارزانی جان‌ بلوچ یاری رسانده‌اند.

Ad placeholder