فرهاد حیدری گوران، یک نویسندهی کُرد و دغدغهاش پرداختن به مسائلی اجتماعیست که بخشی از تاریخ معاصر با آن گره خورده است. وقایعی از جمله جنگ، انقلاب، جنبش سبز، حجاب اجباری، خیزش دختران خیابان انقلاب و …
گوران پیش از مجموعه داستان «ما همه در عصر شکار به سر میبریم» چند رمان «نفس تنگی»،«تاریکخانهی ماریا مینورسکی» و «کوچ شامار» (برگزیدهی مهرگان) را چاپ و منتشر کرده است.
مجموعه با داستانِ «ما همه در عصر شکار به سر میبریم» آغاز میشود: یک باستانشناس ایرانی (راوی داستان) در نخستین روز سفرش به ایران با حادثهای روبهمیشود که او را وارد یک چالش بزرگ میکند. چمدانش حاوی «پاسپورت، شناسنامه، مدارک تحصیلی، دو هزار یورو، لپ تاپ،انگشتر نامزدی و دفتر دیوانه گوره به خط پدر.» دزدیده میشود. این اتفاق پای او را به کلانتری باز میکند. در آنجا درمییابد که افسر پیگیر پرونده، از کارهای علمی او با خبر است. ستوان میم، خیلی زود تشخیص میدهد که مالباخته، کاشف دندان شیری یک نئاندرتال در ناودرون کرمانشاه است.
داستان به همین سادگی پیش میرود تا در پایان، وقتی راوی ناامید از یافتن چمدانش، در رستوران هتل انقلاب در حال خوردن ناهار است، ستوان میم سر میرسد و خبر پیدا شدن چمدان را میدهد. اما چمدان خالیست. آقای همایونی، همسایهی راوی خبر میدهد که دو لباس شخصی در خانه منتظرش هستند.
این داستان که برگرفته از واقعیت به نظر میرسد، بخشی از موقعیت کنونی در ایران را شرح میدهد که در پیِ آن روشنفکران و دانشمندان، زیر ذرهبین حاکمیت قرار دارند. در آبان سال ۹۷ رسانهها خبری مبنی بر کشف دندان شیری یک کودک نئاندرتال منتشر کردند که در آن خبر، سرپرست تیم باستانشناسی دانشمندی بهنام دکتر سامان حیدری گوران بود. به نظر میرسد «ما همه در عصر شکار به سر میبریم»، فکتهای بیرونی محکمی دارد و آیینهای از شرایط امنیتی امروز در ایران است که دو تابعیتیها، روشنفکران، دانشمندان و حتا پژوهشگران خارجی که به ایران میآیند، دستگیر، بازجویی ،محکوم و زندانی میشوند.
دخترانی که فروخته میشوند
داستان دوم، هووارد باسکرویل، رویکردی تاریخی به برخی وقایع دوران مشروطه دارد. راوی دختری حدودا سیساله است: «من دارم پایاننامهی کارشناسی ارشدم رو دربارهی باسکرویل و مداخلهاش درانقلاب مشروطه می نویسم. به منابع دست اول و بکر و مستند نیاز دارم.»
پژوهش دربارهی این رویداد تاریخی او را با دوستی فیسبوکی بهنام میم صنوبری پیوند میدهد. صنوبری رییس یک کتابخانهی دولتیست؛ متشرع است و در دستش تسبیح دانه درشت دارد؛ تیپی که میتوانست شخصیت باشد اما در گیر ودار پرداختن نویسنده به شواهد تاریخی، از برخی ویژگیهای شخصیتی لازم بیبهره مانده است.
دو داستان در هم گره میخورند و با هم موازی پیش میروند و مثل این است که در حلقهی یک همزمانی میافتند. میم صنوبری ،دختر چشم آبی را با لایهی داستانی قتل هووارد باسکرویل – همان معلمی که در جریان مشروطه در تبریز به قتل رسید- پیوند میدهد. کمکم راوی درمییابد در دام او افتاده. داستان هووارد باسکرویل و قاتلش در میان داستان راوی ومیم صنوبری روایت و به سرانجامی در تبریز ختم میشود که ماه عسل این دو شخصیت است.
نکتهی مهمی که در داستان وجود دارد دیالوگی از همخانهی کُرد راویست که به او میگوید: «بهت حق میدم که نفهمیشون. مساله اینه که تو سال ۲۰۱۴ میلادی در بازار موصل فروخته نشدهی و هیولاها دست به دستت نکردهن. چون بور و چشم آبی هستی قیمتت بالاس. خریدار هم زیاد داری. بخت رو چی دیدی شایدم یکی از جهادیستا با خودش ببردت ناف لندن. دکترای تاریخ خاورمیانه بخونی تو آکسفورد . موصل و رقه پر از شیوخ پولدارییه که از یک طرف شریک نفتی بریتانیای کبیر و ایالات متحده و گروه ائتلافاند و از طرف دیگه با داعش بیعت کردهن.»
نویسنده در این دیالوگ از زنان کُردی حرف میزند که به دست داعش اسیر و سپس به عنوان کنیز و برده فروخته شدند و شاید معادلهای پدید میآورد تا مخاطب را به دهلیزهایی ببرد که دختران در آن مورد سوءاستفاده قرار میگیرند. حرفش شاید این است که به عنوان یک زن، فرق نمیکند کجا زندگی کنی! تو مدام در معرض نگاه سوءاستفادهگری و هرکسی سعی دارد تو را از آن خود کند.
زنِ ایستاده مردِ رونده
جیاکومتی از نظر نویسندهی این مجموعه، یک ناداستان است. یا شاید ناداستان عنوان این داستان باشد از دید او. ناداستان عبارتیست که معمولا برای روایتهایی داستانی استفاده میشود که به واقعیت نزدیکاند مثل خاطره. مثل سرگذشت و …
این ناداستان سرگذشت خانوادهای از هم پاشیده است. مادر داستان به دلیل حضور در یک گردهمآیی سیاسی بازداشت شده. او روی دیوار شعار نوشته است و به یک معنا نظرش را بیان کرده اما از آنجا که در ایران آزادی بیان وجود ندارد، از مدتها پیش در زندان است.
نویسنده در این داستان نگاهی نمادین به دو مجسمه از جیاکومتی دارد: زن ایستاده که با پیکری لاغر و پایی سنگین به روبهرو خیره شده و مردی که در حال رفتن است. زن نمیتواند حرکت کند روی دوپای سنگی استوار است وتنها از او برمیآید به روبهرو خیره شود. این واقعیت زندگی مادریست که دور از همسر و فرزندش در زندان است. مرد اما مدام در حال رفتن است. رفتنی باشتاب؛ برای به کف آوردن نان. برای تامین آرامش خانواده، برای به سرانجام رساندن مراحل رشد فرزند و …
فرهاد گوران در این مجموعه داستان چند موضوع را به عنوان مضمونهایی داستانی انتخاب کرده تا از طریق آنها بخشی از واقعیتها و موقعیتهای آدمها را در جامعهی اکنونی ایران پیش روی مخاطب بگذارد و البته آنها را برجستهتر کند. در داستان چهارم از آدمهایی حرف میزند که بچهها را اجیر به گدایی یا کارهایی از جمله فالفروشی میکنند تا از قِبلِ این کارِ غیر انسانی پولی به جیب بزنند. این تصویر هم در چشم ساکنانِ این تکه از خاورمیانه اصلا غریب نیست آنقدر آشنا که آن را به عنوان جزیی از واقعیت جامعه پذیرفتهاند.
خودسانسوری ذاتی
گوران، همچنین از برخی فجایع در اوایل دههی شصت خورشیدی حرف میزند که بسیاری از آدمها را به مسلخ تسویههای گروهی و فرقهای برد. در داستان عمو نظر با مردی روبهرو میشویم که برادرش را لو داده اما سعی دارد خودش را از این ماجرا مبرا بداند. در این داستان مادر راوی یکی از دستانش را در موشکباران کرمانشاه از دست داده ولی زخم عمیقتر او از دست رفتن شوهرش است که گزارش محل اختفایش را برادر شوهر به نیروهای امنیتی داده.
این چند نمونه داستان، از مجموعهداستان «ما همه در عصرشکار به سر میبریم» دربردارندهی کلیت حاکم بر مجموعه داستان فرهاد گوران است که نگاهی اجتماعی به لایههای مختلف زندگی در ایران دارد.
او در قامت یک کرد کاملا نجیب و بیدفاع تنها از ناملایماتی میگوید که بر اقلیتها رفته و میرود. گوران در بیشتر داستانهای این مجموعه از یارسان سخن میگوید؛ دینی سرشار از مناسک عرفانی که ظاهری شاعرانه و باطنی عارفانه دارد. آدمهای داستانهای گوران همچون آدمهای رمان کوچ شامار در درونشان عارف مسلکاند. او اصالت خود را در داستانها به شخصیتهایش میبخشد. تنبور به دستشان میدهد تا کلام اهل حق را واگویه کنند. اما یا دوست ندارد به اندیشهی دینی یارسانها نزدیک شود یا از آشکار سخن گفتن در این باره میهراسد. همانگونه که پیشتر گفته شد، نمیتواند از نگاه نجیبانهی یک کرد دست بردارد و عصیان کند. به نظر میرسد داستانهای این مجموعه زیر سایهی نوعی خودسانسوری باشد؛ اتفاقی که خیلی از نویسندگان داخلی با آن روبهرو هستند، زندگی میکنند و با آن کنار آمدهاند.
در نگاهی مقایسهای این خودسانسوری را بهتر درک میکنیم. داستان شلر و اسرین و … یک داستان عاشقانه است از دو دلداده که یک اتفاق خونین قبیلهای آنان را از هم جدا کرده اما همچنان یکدیگر را دوست دارند و در روز سیزده نوروز برای رسیدن به هم سبزه گره میزنند. اسرین در کنار دانشگاه روسریاش را برداشته و به زبان کردی فریاد زده: ژن ، ژیان ، آزادی…
در این داستان گوران راحتتر سخن میگوید چون میدانسته که داستانش را قرار است در جایی خارج از مرزهای ایرانِ درگیر سانسور چاپ کند. برای همین راحتتر نوشته شده و راحتتر از سوی مخاطب پذیرفته میشود:
«گفت شلر قبل از اینکه بازداشت شود، روزی قدم زنان از دانشگاه رازی، رفتیم تاقبستان. هر دو میخواستیم آن زنان چنگ نواز سوار قایق رو ببینیم. حک شده روی تاق بزرگ. صورت هاشون رو تراشیده بودن. تو کدام دوره؟ بعد از جنگ نهاوند و فتح الفتوح؟
گفت این سرنوشت ما هم نیست؟ حس می کنم چهره ندارم. مسخ شدهم. »
زن امروز درگیر یک رویداد اجتماعی بزرگ بهنام انقلاب ۵۷ شده که سرعت پیشرفت و رشدش را گرفته. گویی انقلاب ۵۷ مثل جنگ قادسیه و نهاوند که اعراب را بر ایران مسلط کرد، چهرهی زن را از او گرفت تا در پس حجابی هزاران ساله پنهان شود، مسخ شود، به تاریخ سپرده و فراموش شود. این نگاه، ستودنی و برای نویسندهای که در ایران زندگی میکند، شجاعانه است. دیدگاهی که نویسندگان امروز به آن نیاز دارند تا از پس پیلههای محدودیت بیرون بیایند.
نکتهای که بر مجموعه داستان فرهاد گوران وارد است، یکدست نبودن مجموعه است. البته ذات مجموعه داستان ممکن است بر یکدست نبودن، دلالت کند اما برای مخاطبی که دوست دارد مجموعه را پیوسته بخواند، سردرگم کننده به نظر میآید و البته شکی نیست که تایخ نگارش داستانها بر تفاوت نگاه و زبان نیز تاثیر گذاشته است. شاید بهتر بود نویسنده یکدستی را فدای حجم کتابش نکند. البته این تفاوت سطح حتا در زبان روایت هم دیده میشود. گوران در داستانهایی که تاریخ نگارششان به اکنون نزدیکتر است، از تکلف زبان داستانی دوری کرده و راحتتر سخن میگوید. حتا در داستان عمو نظر زبان روایت را با کردی کرمانشاهی آمیخته است.
ما همه در عصر شکار به سر میبریم در نشر نوگام لندن به چاپ رسیده است.