همزمان با دومین سالگرد کشته شدن قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران، در بین موافقان و مخالفان او در شبکههای اجتماعی فضای دوقطبی پررنگی شکل گرفت. مخالفان از سلیمانی به شدت انتقاد کردند و او را جنایتکار دانستند و در مقابل دوستداران سلیمانی تلاش کردند از او چهره یک ابرقهرمان آسمانی را بسازند که حتی زمان مرگ خودش را پیشبینی کرده بود.
در چنین فضایی، روایت یک کاربر توئیتر روی دیگری از چهره سرداران سپاه و زندگی «فرزندان شهدا» را که زیر سایه چنین افرادی بزرگ میشوند، به نمایش گذاشت. روایتی از القای ایدئولوژی مطلوب حاکمیت توسط سرداران با توسل به روشهای مختلف از جمله سفرهای سیاحتی-زیارتی به مناطق باقی مانده از جنگ ایران و عراق در قالب پروژه راهیان نور. روایتی که حکایت از موارد متعددی از کودکآزاری داشت.
طاهره عبدلی، فرزند یکی از کشتهشدگان جنگ ایران و عراق، کاربری بود که این رشته توئیت را نوشت و به قول خودش زوایای تاریک این سردارها را به تصویر کشید.
طاهره در توئیتهایش میگوید که زیر نظر یکی از دوستان نزدیک قاسم سلیمانی بزرگ شده است. فردی که در روایتش از او به عنوان «یار قاسم» اسم میبرد. او توضیح میدهد که چگونه سردارهای سپاه به روشهای مختلف در حق کودکان و نوجوانان ظلم میکنند. او به برنامهها، سفرها و فعالیتهای سیستماتیک برنامهریزی شدهای اشاره میکند که سیستم حاکم از طریق آنها سعی دارد کودکان را به سربازهای سرسپردهای برای نظام تبدیل کند؛ بدون توجه به این واقعیت که این برنامهها شامل مجموعهای از شکنجههای روحی و جسمی برای یک کودک است.
زمانه به همین بهانه با طاهره عبدلی گفتوگو کرده تا آنچه در کودکی تجربه کرده است از زبان خودش بازگو شود.
◼️ گفتوگوی فرزاد صیفیکاران با طاهره عبدلی را در ادامه بشنوید:
طاهره عبدلی در صحبتهایش روایتی دردناک از کودکی خود و بسیاری دیگر از کودکان «خانواده شهدا» ارائه میدهد. او زمانی که کودک بوده، بارها از سوی حکومت و سردارهای سپاه به منظور القای ایدئولوژی مطلوب حاکمیت و همچنین رشد و پروش آنها به عنوان فرزندان نظام به سفرها و برنامههای خاصی برده میشده. سفرهایی که از جمله شامل بازدید از منطقه تفحص پیکر کشتهشدگان جنگ هشت ساله بوده: دیدن استخوانهای تازه کشف شده و پیاده راه رفتن در مناطق جنگی شلمچه در گرما و سرما.
طاهره میگوید این برنامهها باعث شده است کودکی او و بسیاری دیگر از کودکان مانند او، از بین برود.
طاهره در مورد زوایای کمتر دیده شده فرزند «شهید» بودن و از سردارهای سپاه برای زمانه میگوید. زوایایی که در بسیاری موارد متفاوت با باور عمومی است که از «فرزندان شهدا» وجود دارد. باوری که بر مبنی آن معمولا آنها را افرادی دارای امتیازات ویژه میدانند؛ اگرچه در مواردی این باور درست است اما در پس همین امتیازها، برای کودکانی که هنوز درک درستی ندارند از موقعیتی که در آن قرار گرفتهاند، رنجها و تجربیات ناخوشایندی هم وجود دارد.
علی عبدلی بهنوئی، پدر طاهره، از کشتهشدگان جنگ ایران و عراق است که در جریان عملیات کربلای پنج (دی ماه سال ۱۳۶۵) در شلمچه مفقود میشود. طاهره میگوید آنها میدانستهاند پدرش مانند بسیاری دیگر از رزمندگان در جریان این عملیات «شهید» شده است.
بعد از سالها، زمانی که حکومت صدام حسین به واسطه حمله آمریکا و متحدانش فرو میپاشد و امکان تفحص به منظور یافتن پیکر کشته شدههای ایرانی در خاک عراق فراهم میشود، پیکر پدر طاهره هم پیدا میشود. طاهره هنگام کشته شدن پدرش تنها ۹ ماه داشته.
طاهره عبدلی یک خواهر به نام فاطمه دارد که دو سال از او بزرگتر است. زمانی که از طاهره خواستیم درباره پدرش بگوید، از آنجا که به دلیل سن خیلی کم در زمان مرگ پدرش هیچ خاطرهای از او نداشت، متنی را که خواهرش برای سالگرد کشته شدن پدر در جنگ نوشته بود، برایمان فرستاد. فاطمه در این متن اینگونه نوشته است:
نزدیک دوسال داشتم که بابا برای آخرینبار رفت جبهه. طاهره کمابیش نُه ماهش بود. این آخرین دیدار ما با پدر بود. دیداری که هیچکدام از ما دو تا، هیچ از آن بهیاد نداریم. تنها عکسها ماند و نوارها و نوشتهها و روایات پراکنده.
بابای من مجنون بود. از آن دیوانهها که خیلیها دوستش داشتند. حتی مخالفان اعتقادیاش که با او مباحثه میکردند. از بچگی چوپانی کرده بود تا شاگردی. بعدها در کتابفروشی کارکرد و خیلیوقتها جای دستمزد، کتاب برمیداشت. آشیخعلی خیلی جدی نقاشی میکرد. بیشتر رنگروغن. نهضت سوادآموزی درس میداد. برای ساختن مدرسه در روستاهای دور و بر دِه پدریاش آجر بالا میانداخت و ملات لگد میکرد. روزگاری مثل خیلیها انقلابی و چپ بود. کمکم رفت سمت مذهب. تا آخرسر هم آرام نگرفت و رفت حوزه. توی خواستگاری به مامانم گفتهبود دنبال حقیقت میگردد.
القصه تا دوازدهسالگی عادتداشتم که توی پرونده مدرسه جلوی پدر بنویسند: «مفقودالاثر» من که دقیق نمیفهمیدم یعنی چه! چون مامانم ما را برای بدترین چیزها آماده کردهبود.
همان حدود بود که کشتهشدن بابا قطعی شد. دیگر من رسما «فرزند شهید» بودم. اما اینبار بابا «مفقودالجسد» بود. کربلای پنج را حفظ بودم. گاهی توی مدرسه و اینور و آنور میپرسیدند. یادگرفته بودم سریع بگویم: کربلای پنج، شلمچه. ولی دیگر باید میگفتم شهید. حالا دیگر بابای من هم قبر داشت. ولی یک قبر خالی. یک مراسم خالی. و یک قلب و دل خالی. احساسی نداشتم و از همین شرمنده بودم، و شاید بیش از هرچیز با بابای ندیدهام قهربودم.
هفده سالم بود که پیکر بابا آمد. تشییع و دفن شد که بنا به دلایلی ما از حضور در آن مراسم هم محروم شدیم. یک جنگ، یک بابا، یک داغ و هیچ سوگواری. چندسال بعد بنیادشهید فیلمی را همراه یکسری وسایل بابا فرستاد خانه. آمدم دیدم طاهره بیحال به دیوار خیرهشده و مامان اشک میریزد. تازه صدا و تصویر ویدیو پیش چشمم پیداشد. شیون و زاری و تابوتها کنارهم خوابیده. بیبی را شناختم. کفنی کنار رفته و استخوانهایی که پیدا نبود مال کجای بدن است.
این آشکارترین تصویر من از پدرم است. کسی که داوطلبانه رفت تا این خاک را برای زندگی زن و دخترانش جای بهتری کند.
امروز که سالروز کشتهشدن اوست، پرسشها رهایم نمیکند. که این بود؟ آن همه خون، آن همه جوان، آن همه جان؟
خوب که فکر میکنم میبینم هنوز خیلی خشمگین هستم از بابا که ما را گذاشت رفت دنبال آرمانش. راستش برای چون منی که تنها واقعیت را میشناسد، حقیقت کمی ترسناک و مهلک است.
طاهره عبدلی در صحبتهایش از جمله به این نکته اشاره میکند که:
«دلایل مختلفی وجود دارد که افراد به جبهه رفتند یا در طول جنگ به دلایل مختلفی “شهید” شدند اما همین که به عنوان “خانواده شهید” ثبت شدند، حکومت نسبت به آنها احساس مالکیت میکند و آنها جزو اموال حکومت محسوب میشوند و این همان نقطهای است که حکومت تلاش میکند از فرزندان و خانواده شهدا برای پیشبرد اهداف ایدئولوژیک خود استفاده کند.»
طاهره عبدلی همچنین در صحبتهایش به سفرهای سیاحتی-زیاتی به مناطق جنگی اشاره میکند. از طریق این سفرها سردارهای سپاه تلاش میکردند کودکان را تحت تأثیر قرار دهند و به گفته او «از پسرها سربازهای خوب و از دخترها زنهای مطیع و فرزندآور» بسازند.
این سفرهای سیاحتی-زیارتی که از اواخر دهه ۶۰ توسط رزمندگان در جنگ ایران و عراق برگزار میشد، در دهه ۷۰ به صورت منسجم و سازمان یافته در قالب پروژه اردوهای «راهیان نور» در آمد.
کاروانهای بزرگ سیاحتی-مذهبی با نام «راهیان نور» از سال ۱۳۷۶ به صورت رسمی آغاز به کار کرد و عمدتا کودکان و نوجوانان را به بازدید از مناطق جنگی بازمانده از جنگ ایران و عراق در غرب و جنوبغربی کشور میبرد. این کاروانها بیشتر در ایام خاصی مثل تعطیلات نوروز و دهه محرم یا فاطمیه عازم مناطق جنگی میشوند. بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس سازمان دهنده و متولی اصلی اردوهای سراسری «راهیان نور» است. بازدیدها شامل مناطق عملیاتی شرهانی، فکه، طلائیه، هویزه، شلمچه، دهلاویه، اروندکنار، دوکوهه و فتحالمبین میشود.
از سوی حکومت روز ۲۰ اسفند به عنوان روز ملی «راهیان نور»نامگذاری شده است. این نامگذاری به مناسبت اولین حضور علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی در جمع «راهیان نور» در ۲۰ اسفند ۱۳۷۵ است.
سفرهای «راهیان نور» از آغاز تا سال ۹۹ بارها به دلیل عدم رعایت مسائل ایمنی به ویژه استفاده از خودروهای ناایمن موجب تصادف و حوادث جادهای شده است. تعدادی از کودکان و نوجوانان در جریان این تصادفها جانشان را از دست دادهاند. تنها در یک مورد ۲۱ دانشآموز در مهر ۱۳۹۱ در تصادفی در جریان این پروژه تبلیغاتی حکومت جان خود را از دست دادند. اما برگزاری برنامه «راهیان نور» برای حکومت ایران اهمیت بسیاری دارد و علی خامنهای بارها در سخنرانیهایش به حفظ و ادامه این سفرها اشاره کرده است تا جایی که اردوهای «راهیان نور» را «فنآوری نرم جمهوری اسلامی برای مقابله با جنگ فرهنگی غرب» توصیف کرد.