آرامش دوستدار اندیشمند و متفکر ایرانی در سن ۹۰ سالگی در کلن آلمان درگذشت. او متفکری بود که بیشتر بهخاطر نقد بنیادهای فرهنگی جامعه ایران شناخته شده بود. شاید تز اصلی اندیشه او را بتوان در کلیدواژه مفهومی «عدم پرسش» خلاصه کرد و این عدم پرسش نیز به زعم او ریشه در فرهنگ دینی مسلط بر جامعه ایران داشت. در واقع دوستدار هرگونه بحران/درجا زدن اجتماعی و سیاسی را معلول معضل عدم پرسشگری میدانست و این عدم پرسشگری مستقیماً ریشه در حاکمیت دینی داشت که دههها بر اجتماع و فرهنگ و سیاست ایران دست بالا را پیدا کرده است. او با همین برداشت به سراغ تاریخ ایران میرود و با رویکرد انتقادی به نقد حاکمیت دینی میپردازد که عملاً مانع از امکان تفکر در حوزههای مختلف حیات اجتماعی و سیاسی میشود؛ به این ترتیب آرامش دوستدار با نقد هرگونه حاکمیت حیات دینی به یک معنا تا منتهیالیه تز انحطاط تفکر پیش میرود؛ چرا که به اعتقاد او مادامی که در اجتماع، حاکمیت دینی دست به اعمال قدرت میزند و نقطهای بیرون از آن قابل تصور نیست، پرسش و به یک معنا تفکر مترادف با اندیشیدن امکان بروز پیدا نمیکند.
اندیشه دوستدار را میتوان در نسبت با جریان فکری برخی از منوالفکران پسامشروطه تعریف کرد که علت اصلی عقبماندگی جامعه ایران از قافله تمدن را تنها در بنیاد فرهنگ و اندیشه آن جستوجو میکردند و یکی از مهمترین مولفههای این بنیاد فرهنگی نیز سنت «دینداری» جامعه ایران بود. در واقع آنچه مانع از گذار جامعه سنتی ایران به یک جامعه مدرن که شاکله اصلی آن عقلانیت جدید و پرسشگری بود، میشود، تسلط سنت به وسیله دین بر تمام حیات اجتماعی جامعه ایران بود. این تسلط به اعتقاد دوستدار آنچنان عمیق و گسترده و ریشهدار است و در دورههای مختلف تاریخی به اشکال گوناگون تقویت شده است که نجات فرهنگ ایران از زیر بار آن، اگرچه غیرممکن نیست ولی بسیار دشوار است. برای دوستدار دین به عنوان مهمترین مولفه بنیاد فرهنگی ایران، علت نه تنها عقبماندگی جامعه ایران که مانع تولد هرگونه عقلانیت جدید و امکان اندیشیدن است. او تغییر صرف سیاسی را نیز از این جهت کارآمد نمیداند، چراکه به زعم او هرگونه تغییر سیاسی با توجه به تجربه تاریخی، اشکال دینوریزی را تقویت کرده است، انقلاب ۵۷ مهمترین نمونه تاریخی آن در دوره معاصر است. این انتقاد از دین تا جایی پیش میرود که برخی منتقدان دوستدار او را نه متفکری در مقام منتقد اندیشه دینی، بلکه بیشتر «دینستیز» معرفی میکنند.
برای دوستدار انتقاد از دین و تفکر دینی تنها به برتری حاکمیت اسلام در ایران خلاصه نمیشود (اگرچه ظهور اسلام خون تازهای در رگهای فرهنگ دینی در جامعه ایران بود)، بلکه او به دوره پیشااسلامی نیز ارجاع میدهد و ظهور زرتشت را مساوی با انقلاب دینپروری در ایران معرفی میکند. در واقع همین دینپروری است که به نوعی با فرهنگ ایران عجین میشود و بعدتر زمینه پیروزی اسلام را نیز در ایران فراهم میکند و با گذر زمان به واسطه برتری سیاسی حکومتهای دینی فربه و مستحکمتر میشود؛ بهطوری که شاید بتوان گفت از آغاز امکان تولد عقلانیت و در پیوند با آن تفکر پرسشگری جایی در تمدن ایرانی نداشته است. براساس رویکرد دوستدار تفکر دینی چیزی بیشتر از «اسلام» و «مسلمان بودن» است و نمیتوان آن را صرفاً در پیروزی اسلام در ایران خلاصه کرد. دوستدار تسلط این فرهنگ دینی را آنچنان قوی میداند که حتی به زعم او مارکسیستهای ایرانی نیز درون این فرهنگ دینی دست به عمل میزنند و انتقاد سیاسی و حتی ایدئولوژیک آنها به دین به معنای عدم تاثیرپذیری آنها از فرهنگ دینی نیست.
به همین ترتیب روشنفکران دینی نیز که به نوعی به نقد باورهای کلیشهای از دین دست میزنند، بیشتر از هر گروه سیاسی دیگری همزمان به تقویت بنیادهای فرهنگ دینی در ایران نیز کمک میکنند. این تقویت بنیادهای فرهنگ دینی نیز زمینه عدم اندیشیدن و پرسشگری را فراهم میکند؛ در واقع نقد دوستدار به روشنفکران دینی از این جهت است که آنها همچنان در منطق دینپروری دست به عمل میزنند و لحظهای از آن بیرون نمیزنند و گفتمان آنها هرچند -به ظاهر- با گفتمان حاکمیت دینی که قدرت سیاسی را در دست دارد همسو نیست، اما به اشکال دیگر پایههای فرهنگ دینی را در جامعه دینپرور ایران مستحکمتر میکنند. به همین دلیل اصلاحطلبی دینی نه گفتمان دینگریز بلکه دینپرور را تقویت میکند و اگر قدرت سیاسی را نیز از آن خود کند، از آن در جهت استحکام فرهنگ دینی سود میبرند. به اعتقاد دوستدار تمام نیروهای سیاسی که عملاً در راس نظام سیاسی پس از انقلاب ۵۷ قرار گرفتند، تنها در جهت تقویت بنیاد دینپروری دست به عمل زدهاند. حتی پیش از انقلاب ۵۷ نیز اگرچه حاکمیت سیاسی در مقایسه با حاکمیت دینی برآمده از انقلاب، تلاش میکرد خود را بیشتر با مولفههای مدرن و گاهاً سکولار تعریف کند، اما منش و ساز و کار آن در عرصههای مختلف اجتماعی و فرهنگی خود به تقویت بنیاد دینپروری کمک میکرد، بیدلیل نیست که انقلاب ۵۷ یک انقلاب دینی بود که از دل یک جامعه تماماً دینی بیرون آمد و بعدتر خوی دینداری نه فقط در ساختار سیاسی، بلکه در ساختار اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران نهادمند شد.
در مقابل دینخویی جامعه ایران، دوستدار بر عقلانیت و پرسشگری تمدن غرب تاکید میکند. او با تمجید از یونان، فرهنگ آتنی را زمینهساز تولد فلسفه و عقلانیت پرسشگر میداند. به اعتقاد دوستدار یونانیان از «هیچ» فلسفه و تفکر عقلانی ساختهاند. بعدتر این غربیها/اروپاییان بودند که توانستند در مسیر اندیشه یونان قدم بردارند و به تقویت بنیادهای عقلانی جامعه مدرن دست بزنند. در واقع به زعم دوستدار تنها غربیها توانستند –نه اقوام دیگر- سنت عقلانی میراث یونانیان را حفظ کنند و امکان ایجاد تمدن مدرن را فراهم سازند. این غرب است که به تنهایی توانسته است بقای تمدن مدرن را تضمین کند، اقوام و فرهنگهای دیگر نیز برای دستیابی به عقلانیت جدید، باید تنها در مسیری گام بردارند که غرب پیش روی آنها میگذارد. برای دوستدار مانند بسیاری دیگر از منوالفکران مشروطه، تحقق پیشرفت و ترقی تنها در مسیری امکانپذیر است که «غربیشدن» هدف نهایی آن باشد. دوستدار به جریان فکری تعلق داشت که دگردیسی حوزه فکر و اندیشه را پیششرط تغییر سیاسی و اجتماعی میدانست، همین امر سبب میشد نسبت به هرگونه تغییر اجتماعی و سیاسی از پایین که نسبتی با دگردیسی آگاهی از بالا نداشته باشد، بدگمان باشد. حتی انقلاب مشروطه نیز با تمام دستاوردهای سیاسی از جمله دفع استبداد و تولد حکومت قانون متکی بر مجلس نمایندگان، نتوانست تغییری در بنیاد فرهنگی و یا به زعم دوستدار فرهنگ دینخویی ایرانیان بدهد.
برای دوستدار آنچه که به تغییر فرهنگ دینخویی کمک میکرد –و ضرورت داشت- نه لزوماً تغییر اجتماعی و سیاسی، بلکه بیشتر تغییر در بافت فکری جامعه ایران بود؛ جامعهای که به اعتقاد دوستدار در عقبماندگی و تاریکی محض دست و پا میزند و به دنبال ریسمانی است که بتواند تاریکی را پشت سربگذارد. برای دوستدار جامعه ایران که در رنج عقبماندگی به سر میبرد، راهی جز حرکت به سمت روشنایی/غرب وجود ندارد، با این حال به اعتقاد دوستدار دشوار است که جامعه ایران بتواند به واسطه ریشههای عمیق فرهنگ دینخویی که در درون خود پرورانده است، روشنایی (عقلانیت جدید) را کسب کند. بدبینی دوستدار به رهایی ایران به گونهای است که حتی جواد طباطبایی که خود یکی از نمایندگان نحله فکری امتناع تفکر است، انتهای منطقی اندیشه دوستدار را چیزی جز «خودکشی جمعی ایرانیان» نمیداند.
دوستدار با یکی کردن فرهنگ ایران با مقوله «دینخویی»، عملاً هرگونه تنوع فرهنگی در ایران را از بین میبرد و همین امر خود باعث میشود که فرهنگ برای دوستدار تنها تبدیل به ابزاری در دست صاحبان قدرت شود که برای تامین منافع خود، آن را به خدمت میگیرند. نه فقط مقوله دین، بلکه فرهنگ در معنای کلی آن، برای دوستدار مقولههای بسته و ایستایی هستند که گذشت زمان تاریخاً هیچ تغییری در آنها ایجاد نکرده است، با این حال مروری بر وقایع تاریخ ایران به خوبی نشان میدهد هرگونه تغییر اجتماعی و سیاسی، تغییرات فرهنگی را نیز دامن زده است، نمیتوان برای مثال تفاوتی بین تفکر دینی امروز با دههها قبل قائل نشد. نه تنها دین به عنوان یک واقعیت اجتماعی بلکه هر واقعیت اجتماعی دیگر بدون تغییر قابل تصور نیست، چراکه تغییر و دگردیسی ویژگی اصلی واقعیت اجتماعی است. برای دوستدار مواجهه با دین به عنوان مهمترین مولفه بنیاد فرهنگی جامعه ایران، به تنهایی برای توضیح وضعیت اجتماعی و سیاسی کافی است، در حالی که دین با همه اهمیت و تاثیرگذاری که میتواند داشته باشد، باز نمیتواند به تنهایی در مقام شاه کلید فهم وضعیت اکنون معاصر ما نقش بازی کند. اگرچه پروژه فکری دوستدار ما را به تامل درباره چرایی عدم اندیشیدن و واپسگرایی سیاسی وادار میکند، ولی خود نقاط ضعف بسیاری دارد که نمیتوان بدون مواجهه انتقادی از آنها گذشت.
منبع: میدان