کابل ــ مردم از طالبان روی میگردانند، و این نهایت اعتراض مدنی است.
روزهای اول امارت طالبان بیشتر از همه وقت وحشتناک بود. هر چه نباشد، حالا کمی با آن حماقت جاری عادت کرده ایم. آدمکهای ناپاکی که ریشدرازان سیاسی قرن بیست و یکم هستند، که از تخریب لذت می بردند، به صحن شهر فرو آمده اند. آنها اینک از دیدن زنان، دختران، جوانان پطلونپوش و ریشتراشیده رفتارهای میبینند که هرچند باعث ترس و ضعف شان نمیشود، باعث حیرت و حسرتشان میشود.
این آدمکهای وحشی که حتا ادعا دارند، از نوع نگاه کردن به همدیگر تا شاشیدن، همه و همه باید اسلامی و شرعی باشد، هنوز بویی نبرده اند که واقعیت جهان چقدر غیرشرعی است. هنوز هم بسیار فاصله است که دریابند، که اینجا فاصله وجود دارد. اما، آقای غنی، با سیاستورزیِ خود از لحاظ مدنی فعالیتهای را کثرت و تنوع بخشید که به نوعی نفرت از طالبان را سَیر میکرد. ارزیابیهای سال گذشته و ماههای اخیر نفرت و انزجار بیسابقه نسل جوان را در رسانههای جمعی نشان میداد. هرچند حکومت فاسد و مسخرهی آقای غنی نیز بیش از دو برابر انتقادات بر خود را افزایش داده بود، اما نفرت از طالبان را با شدت و کیفیت بیسابقه به وجود آورده بود.
مردم در جریان چند ساعت روز یکشنبه، به مردمانی مسلحی برخوردند که به حد تهوعآور از آنها نفرت داشتند. نسل جوان تجربهی کاملا متفاوتی از رسانه، آگاهی، سیاست و طرفهای موجود در بازی افغانستان داشت. ظرافتهای این نوع زیست سیاسی را اشرف غنی با زیرکی خاصی دریافته بود و در کمپاین انتخاباتی خود میگفت که «… نسل امروز افغانستان همه در سیاست عملی دکترا دارند!». این اظهار نظر، با وجود دامنهی فریبندهی کمپاینی و انتخاباتی که داشت، بخشی از واقعیتی را نشان میداد که کمتر آگاهانی متوجه آن میشدند. اما چه شد؟
خانمی (خانم از فعالین اجتماعی و هنری است، اما به دلایلی شخصی نمیخواهد نامش تذکر یابد) که بسیار هم به فعالیتهای سیاسی علاقمند نبود و نیست، اما انسان سرشار از انرژي روانی و روابط اجتماعی است، از اینکه در جریان رفت و آمد به شهر، متوجه برخورد متقابل مردم و طالبان شده روایت میکند. او با دلسوزی شوخیآمیز میگفت: «هی مردم به این بیچاره ها حتی علیک سلام نمیگویند! وقتی موترها را توقف میدهند و پیش میآیند میپرسند چیزی مشکل که برای تان نیست؟ هیچ کسی اصلا جواب نمیدهد!» بعد میخندد. این اتفاق بسیار جالبی است.
من هم متوجه شدم. مردم روی خود را میگردانند، نمیخواهند به آنها ببینند، گپ بزنند و راه خود را از آنها جدا میکنند. این نهایت اعتراض مدنی است، در شرایطی که نمیتوانی یک کلمه بگویی.
وقتی موتر را متوقف میسازند، با ترکیب ارجح شرعی آغاز میکنند: (السلام علیکم و رحمة الله و برکاة)، کسی باید جواب بدهد! راننده میگوید: علیکم سلام. دو سه گپ کوتاهی که رد و بدل میشود، مردم تحمل آنرا ندارند. بعضی ها به شکل دردناکی ازین صحنهها نگاههایشان را به دور میبرند. مصروف گوشیهایشان میشوند، به بیرون نگاه میکنند و ناراحتی عمیق خود را اظهار میکنند. آنها در پایان میگویند: بخیر بروید، به امان خدا.
آهسته آهسته، دستار، جامههای دراز، ریش و مویکشال به مثابهی نماد ظاهری طالبان موضوع شوخیها، فکاهیها، نقاشیها و مطالعات اجتماعی طالبان شده است و باعث میشود مردم از آن دوری کنند. دیگر دستار بستن و ریش داشتن افتخار نخواهد بود، این به یاد ملاهای افغان و حامیان جهانیشان باشد.
استادانی را میشناسم که همهچیزشان را از دست داده اند، بقول خودشان این اختیار هنوز برای شان باقیست که از مسیری بروند که طالبان را نبینند یا از کوچهها و راههای – حتا دورتر – عبور کنند که چشمشان به این آدمکها نخورد. این نهایت انزجاری است که از طالبان دارند؛ زجر دردناکی است که تحمل میکنند. مردم «جدا جدا» چه میتوانند. مردم از آنها متنفر اند. نمیخواهند گپ بزنند. دو نفری که با هم در حال صحبت کردن هستند و از پیش ایستگاه طالبان میگذرند، صحبت کردنهای خود را متوقف و یا موضوع را عوض میکنند، وقتی گذشتند ادامه میدهند. این حتا در وضعیت است که طالبان با آنها هیچ وارد گفتگو نمیشوند و حتا نظراتشان در مورد طالبان نباشند.
جامعه جهانی، سازمانهای فعال جهان، از مردم چه میخواهند؟ قربانی شدن؟ خاموشی؟ قیام و یا آگاهیِ ویرانی که باعث میشود هر فردی فقط بازیگر خودباختهی بازی سرمایهداری امریکایی شود؟
بعد از دو هفته تقرری رئیس استیناف ولایت غور وی در یک مسجدی برای مردم سخنرانی میکند. اما میدانید چه میگوید؟ « باشندههای این ولایت را میگویم. همهتان خوب بشنوید. از نظر امارت اسلامی و مشکلات که در بیست سال پیش آمده، شما همه تان مباحالدم هستید، دختران و زنانتان را اگر کنیزان و پسرانتان غلام نساختند این مهربانی و اخلاق علماء و طالبان است، آنها به شما رحم میکنند و از این موضع میگذرند. از نظر شرعی مسأله همین است.» مردم، بیچاره شده بودند، همه میدیدند. و میدیدند، و غرق اندوه سنگینی بودند.
آه، در ادامه، فعلا چیزی برای نوشتن ندارم!