ما هنوز به این پرسش نپرداختهایم که چگونه میتوان استدلالی تأثیرگذار داشت. فرمت ساختار تحلیلی به ما اجازه میدهد که بهوضوح ببینیم چه کار داریم میکنیم، و بنابراین اساسی برای پیشرفت و تصحیحِ کار به ما میدهد. اما این فرمت بهتنهایی نمیتواند ما را در این زمینه کمک کند: ما همچنین باید بدانیم که حینِ برنامهریزی و بررسی استدلالمان، چگونه آن را قویتر و کارآمدتر کنیم. این فصل و فصل بعدی به ما خواهد گفت که چگونه در ابتدا و حینِ استدلالکردن و پروراندنِ ایدهها، از خطا دوری کنیم و حینِ برنامهریزیِ ایدهها از فرمتِ ساختار تحلیلی استفاده کنیم. پس، این فرمت را باید مانند «اتاق کنترل» دید: میتوانیم دست از کار بکشیم و نقاط قوت و ضعفِ استدلال یا توضیحمان را ارزیابی کنیم، و قبل از اینکه آنها در قالبِ گردشِ روایت بیان کنیم، بهبودشان دهیم. به یاد داشته باشید که ساختار تحلیلی بهتنهایی موجب نمیشود که استدلال ما «ساخته» شود. ساختار تحلیلی فقط به ما اجازه میدهد که ایدهها را روی کاغذ و بهطور منطقی قرار دهیم، و بعد بررسی و بازبینیشان کنیم.
این فصل دو موضوعِ اصلی را پوشش خواهد داد:
۱. یاد خواهیم گرفت که ادعاهای استدلال و توضیحمان باید فرم و شکلِ مناسبی داشته باشند. ادعای خوشفرم باید بهروشنی بگوید که چه معنایی دارد و اجازه دهد که حقیقتِ ادعا به ارزیابی گذاشته شود. ادعایی که در فرمِ ضعیف بیان شده باشد، شاید حقیقتی دربارهی جهان بیان بکند یا نکند، اما ما از روی نقاط ضعفِ آن ادعا نمیتوانیم دربارهی حقیقتِ آن «داوری» کنیم.
۲. به ادعایی خوشفرم نگاه خواهیم انداخت. مردم این ادعاها را احتمالا بهعنوان حقیقتْ قبول دارند. ما نیز باید مطمئن شویم که ادعاهای ما نیز حقیقت داشته باشند. هرچند، استدلالِ کارآمد عمدتا بر ادعاهایی بنا میشوند که نشان میدهند که حقیقت دارند. ادعاهای ضعیف (که بنای ضعیفی دارند) ممکن است فرم مناسب و محکمی داشته باشند، اما ادعاهایی دربارهی جهان مطرح میکنند که مخاطبِ ما بهسختی میتواند قبولشان کند چون ظاهرشان حاکی از آن است که هیچ بنیاد و اساسِ محکمی ندارند.
ادعاهای خوشفرم
نوشتن ادعاهای روشن
در تفکر هوشمندانه، اول از همه، باید ادعاهای خوشفرم برنهاد. حتی قبل از اینکه به این فکر کنیم که چگونه پیوندهای بین ادعاها را ساخته و توسعه دهیم (و حتی قبل از اینکه ببینیم آیا ادعاها پذیرفتنی هستند یا نه) باید ادعاها را بهروشنی بنویسیم و دربارهشان حرف بزنیم. اما با این همه این کار به نوشتن یا صحبتکردنِ روشن خلاصه نمیشود و با آن یکی نیست. بعضی از قوانین نوشتنِ روایت (مثل تکرارنکردنِ واژهها، استفادهی مناسب از گزارهها در جمله، و…) در این مورد به کار بسته نمیشوند. بسیاری از این قوانین، پیوندهای ضمنی بین گزارهها و جملهها ایجاد میکنند؛ اما وقتی دیاگرامِ تحلیلیِ ما دارد بهروشنی این پیوندها را نشان میدهد، دیگر نیازی نداریم که ادعاها را با استفاده از قوانینِ نوشتنِ روایتْ پیچیده کنیم. به یاد داشته باشید که اولین و مهمترین کارکردِ فرمت ساختار تحلیلی، برای برنامهریزی است؛ نوشتنِ مناسب، مرحلهی بعدیِ کارِ ماست.
خب، هدفِ اصلی در ساختنِ ادعاهای خوشفرم در فرمتِ ساختارِ تحلیلیْ این است که گزارههای جداگانهای بسازیم که همهی اطلاعاتِ ضروری برای بیانِ معنا را در خود داشته باشند. خوب و دقیق نوشتنِ ادعاها – به خودی خود – به ما کمک میکند تا فهمِ بهتری از معنای ادعاها داشته باشیم. برای نمونه، ادعای «خشونت علیه بومیان استرالیا، اشتباه است» ادعایی ناروشن و مبهم است؛ حتی اگر همهی ما با این گزارهی اخلاقی موافق باشیم، اما هنوز هم میتوان گفت که ادعای «مناسبی» نیست. اگر این ادعا را دوباره بنویسیم (مثلا: «خشونت استعمارگرانِ سفیدپوستْ علیه بومیان استرالیا تاثیراتِ منفیای بر نظمِ اخلاقیِ این مردم گذاشته و میگذارد»)، درست است که خواندناش کمی سخت میشود، اما معنای روشنی دارد و آماده است تا با ادعاهای دیگر پیوندی تحلیلی بخورد.
حتی در این مرحله نیز، همینکه ادعاها را کنار هم میگذاریم تا اساسی برای متنمان ایجاد کنیم، نمیتوانیم از نقشِ زمینه، چشمپوشی کنیم. معنای تکتکِ واژههایی که به کار بردهایمْ ثابت و مطلق نیستند، بل قراردادی هستند و از نظر اجتماعی و فرهنگی برساخته شدهاند. منظورم این است که معنای واژه همیشه در رابطه با واژهها و معنای دیگری مشخص میشود که درونِ یک جامعهی مشخص استفاده میشوند.[1] گرچه، واژهها (و بنابراین ادعاها)یی که به کار میبریم ظاهرا روشن هستند، اما نمیتوان انتظار داشت که مخاطبِ ما نیز همیشه دقیقا مراد و معنایِ مورد نظر ما را برداشت میکند. درحالیکه معناهای ظاهریِ واژههای گوناگون معمولا از سوی عمومِ افرادِ یک جامعه مقبول و پذیرفتهشده هستند، دلالت (یا معناها و برداشتهای پنهان و ضمنی) واژهها میتواند از گروهی به گروه دیگر شدیدا تغییر کند.
برای نمونه، بسیاری از مردمِ کوبا (که هنوز هم تحت حکومتی مارکسیست هستند) امریکا را دمکراسی نمیدانند، چون مردمِ امریکا دسترسیِ برابر به آموزش و بهداشت و بیمه ندارند در حالیکه در کوبا این دسترسیِ برابر وجود دارد (و بنابراین کوبا دمکراسی دارد). احتمالا امریکاییها هم کوبا را کشوری غیردمکراتیک میبینند که فقط یک حزبِ سیاسی (حزب کمونیست) دارد درحالیکه امریکا دو حزبِ اصلی دارد. کوباییها نیز میتوانند به این نکته اشاره کنند که حزبهای دمکرات و جمهوریخواه شبیه هم هستند و تفاوتِ اندکی بین آنهاست. پیداست که هر دو طرفِ این بحث، تعریفهای متفاوتی از دمکراسی دارند. اما اگر از آنها بخواهیم که تعریفشان را بیان کنند، ممکن است پاسخهایی از این دست بدهند: «همهی مردم حقِ رای دارند»، «همهی مردم برابر هستند»، و…. معنا وژاهی «دمکراسی» به واژههای دیگری وابسته است، و هر کدام از این واژهها نیز نیازمندِ تعریفشدن. (مثلا میتوان پرسید: منظورتان از «همهی مردم» چیست؟ در ایالاتِ متحده، بیشتر شهروندانِ افریقاییتبار و اسپانیاییتبارِ فقیرْ رای نمیدهند چون باور دارند که رایشان موجب تغییر آن نظامی نخواهد شد که آنها را از امتیازات محروم کرده است. آیا آنها در تعریفِ «همهی مردم» میگنجند؟ ).
بنابراین، نوشتنِ ادعاهای خوشفرم همیشه نیازمندِ بازبینی معنای سطحی و پنهانِ واژههایی است که سازندهی ادعاها هستند؛ معناها در زمینههای متفاوت، بهطور متفاوتی ساخته میشوند. دلالتِ واژهها را نمیتوان کاملا تحتِ کنترل گرفت. ما میتوانیم «تعریف» را به کار بگیریم، اما خودِ تعریف نیز دلالتهایی را برمیانگیزد (چون تعریفها نیز از واژهها ساخته شدهاند). یک راهاش این است که ما واژههایمان را همتراز با فهمِ مخاطبِ مطلوبْ کنیم، تا بتوانیم مطمئن شویم که مُرادِ ما بهطور معقولی با فهمِ مخاطب یکی خواهد بود. همچنین برای اطمینانِ بیشتر میتوانیم تناقضها و دلالتهای ممکن [در فهم و معنای واژهها] را به بحث بگذاریم. یا میتوانیم زمینهای تفسیری بسازیم تا معنایِ واژهها را مشخصتر و محدودتر کنیم. در هر دو شیوه، ما باید زمینهی تفسیریِ ممکن را بازبینی کنیم، چون این زمینهی تفسیریْ انتخابِ واژههای ما را تحت تاثیر قرار میدهد.
کنترلکردن ویژگیهای کلیدیِ ادعاها
چون ادعا اتصالِی درونی بین دو ایده ایجاد میکند، باید مطمئن شویم که اتصال همان گونهای بیان شود که ما میخواهیم. وقتی دقیق بنویسیم، میتوانیم جنبهی «تحلیلی» مسائلمان را بهبود دهیم. به این ادعاها نگاه کنید:
الف) بسیاری از استعمارگرانِ استرالیایی در سدهی نوزدهم و در بخشهای مختلفِ استرالیا عملیاتِ نظامی علیه بومیانِ استرالیا انجام دادند.
ب) جنگ خشونتبار بین استعمارگران و بومیان استرالیا اشتباه بود.
ج) بعضی از رهبران سیاسی و مذهبی استرالیا در سدهی نوزدهم بارها نوشتند که جنگ خشونتبار بین سفیدپوستهای استعمارگر و بومیانِ استرالیا اشتباه بوده است.
د) تاریخدانها باید همچنان بحث کنند که بومیانِ استرالیا علیه فرآیند استعمارگری اروپایی جنگیدند.
ه) اگر استرالیاییها رخدادهای خشونتبارِ مربوط به دستگاه استعمارگری را قبول نکنند، احساسِ گناه و ناراحتیِ مردم استرالیا نسبت به مسائلِ نژادی مربوط به بومیانِ استرالیا همچنان ادامه خواهد یافت.
و) تاریخِ جنگ علیه بومیانِ استرالیا همچنان یک مسئلهی سیاسیِ عصر حاضر است.
این ادعاها ممکن است همگی به موضوعِ گستردهی خشونتِ اروپاییهای استعمارگر در کشوری مربوط باشد که امروزه استرالیا نامیده میشود، اما در هر کدام از این ادعاها، تمرکزِ اصلی روی چیز متفاوتی است.
– ادعای الف دربارهی اقداماتی است که سفیدپوستان استعمارگر در سدهی نوزدهم انجام دادند.
– ادعای ب دربارهی جنگی است که بین استعمارگران و بومیان استرالیا روی داده است.
– ادعای ج دیدگاهِ برخی از رهبران سیاسی و مذهبی استرالیا در سدهی نوزدهم را مطرح میکند.
– ادعای د میگوید تاریخدانها درباره چه چیزی باید بحث کنند.
– ادعای ه عواقبی را پیشبینی میکند که ناشی از برخی اقداماتِ مربوط به تاریخِ خشونت در استرالیا است، که این عواقب ممکن است روی بدهند یا ندهند (همانطور که در جمله از «اگر» استفاده شده).
– ادعای و به وضعیتِ کنونی تاریخِ جنگ علیه بومیان استرالیا میپردازد، وضعیتی که بسیاری دیگر از این ادعاها دربارهاش حرف زدهاند.
این تفاوتها به ما نشان میدهد که کاربردهای ادعاها میتواند متفاوت باشد. ادعای الف و ب ادعاهایی «مستقیم» هستند: در اولی رویدادی توصیف شده و در دومی قضاوتِ مستقیمِ نویسنده وجود دارد. با این همه، ادعای «بعضی از رهبران سیاسی و مذهبی استرالیا در سدهی نوزدهم بارها نوشتند که جنگ خشونتبار بین سفیدپوستهای استعمارگر و بومیانِ استرالیا اشتباه بوده است» غیرمستقیم است، زیرا به تفکر و اندیشهی انسانهای دیگر میپردازد. هیچ نشانهای وجود ندارد که نویسندهی ادعا آیا با این گزاره (بعضی از رهبران سیاسی و مذهبی استرالیا در سدهی نوزدهم بارها نوشتند که جنگ خشونتبار بین سفیدپوستهای استعمارگر و بومیانِ استرالیا اشتباه بوده است) موافق است یا نه. در اغلبِ استدلالها و توضیحها نهتنها لازم است که ما نظرِ شخصیِ خودمان را بگوییم، بل همچنین باید تحلیلِ خودمان از دیدگاههای دیگران را نیز بیاوریم. ما باید مطمئن شویم که ادعاهای ما در فرمِ مناسبی بیان شوند تا هیچ اشتباهی بین ادعاهای مستقیم و ادعاهایی که دیدگاهِ دیگران را گزارش میدهند روی ندهد. ادعای ه نوع دیگری از ادعا را نشان میدهد؛ این نوع معمولا در استدلال شرطی استفاده میشود که دربارهی احتمال رویدادنِ رخدادی در آینده است. وقتی از این گونه استدلال استفاده میکنیم، ضرورتا به این معنا نیست که نتیجه یا عواقب (یعنی گزارهای که «آنگاه» یا «پس» یا «در نتیجه» دارد) روی داده است، بل میتواند «احتمالا در آینده» روی دهد. حتی میتواند بخشی از یک استدلال باشد که میخواهد مانع رویدادنِ یک رخداد شود. ما همچنین میتوانیم مؤلفهی شرطی را در ادعاهایی نظیر این به کار ببریم: «بیایید فرض کنیم که خشونتِ بین سفیدپوستان و بومیان استرالیا روی نداده است». این ادعاها نمیگویند که چیزی اتفاق نیافتاده است، بل یک شرایطِ فرضی و مشروط ایجاد میکنند که ممکن است بتواند تحلیلِ روشنتری به دست دهد. نکتهی مهم در اینجا فهمیدنِ این است که ادعاها میتوانند هر چیزی را بگویند و انجام دهند، و اگر در مرحلهی نوشتنِ این ادعاها دقتِ کافی به خرج ندهیم، آنگاه بنیاد و اساسِ ضعیفی برای ساختار تحلیلیمان ایجاد میشود.
در ادعاسازی همچنین باید بین ارزشها و توصیفْ دست به انتخاب زد. آن شش مثال را دوباره نگاه کنید: ادعای «الف» و «ج» و «و» قضاوتِ ارزشیِ آشکاری دربارهی خوبی یا بدی بعضی از امور انجام دادهاند. ادعای «ه» بین این دو گزینه در رفت و آمد است؛ و درحالیکه ادعای «ه» ظاهرا آزاد از ارزشهاست، اما بیشترِ ما احتمالا آن را قضاوتِ ارزشیِ ضمنی یا پنهان میدانیم، احتمالا به خاطرِ نیمهی اولِ ادعا که با «اگر» شروع میشود. با این همه اما غیرممکن است که بتوانیم ادعاهایی بنویسیم که رها از قضاوتِ ارزشی باشند. یک ادعا میتواند توصیفی باشد، اما آن را تنها در ارتباط با ادعاها و واژههای دیگر میتوان فهمید. ممکن است چیزی که به نظر ما توصیفی بیاید، از نظر دیگران قضاوتِ ارزشی باشد. سالهاست که واژهی «خشونت» برای توصیفِ استقرارِ سفیدپوستها در استرالیا به کار گرفته نشده بود. بنابراین، وقتی تاریخدانها شروع کردند و شواهدِ این خشونت را افشا ساختند، به نظر میآمد که ادعاهای آنها کاملا ارزشی است. پس ما باید از قضاوتهای ارزشیِ ادعاهایمان آگاه باشیم تا بفهمیم چه داریم میگوییم.
ادعاها همیشه گستره و قطعیتِ اطلاعاتی را که دربردارند یا آشکارا یا پنهانی بیان میکنند. ادعاهای خوشفرم همیشه گستره و قطعیت را آشکارا بیان میکنند. برای نمونه، «استرالیایی علیه بومیان استرالیا دست به عملیاتِ نظامی زدند» روشن نیست. چند نفر؟ همهی استرالیاییها؟ برخیشان؟ تعداد کمی؟ کجا این حادثه روی داد؟ و چه مدت طول کشید؟ ما هر نظری که در این باره داشته باشیم، باید ادعای خوشفرمی بسازیم که بتواند تاکیداتِ ما را آشکارا بیان کند. بنابراین (برای نمونه) «بسیاری از استعمارگرانِ استرالیایی در سدهی نوزدهم و در قسمتهای مختلفِ این کشور، علیه بومیانِ استرالیا عملیاتِ جنگسی ترتیب دادند» ادعایی است که فرمِ بهتری دارد.
تمرین ۵.۱
در ادعاهای زیر مشخص کنید که ۱) دو مولفهی ادعاها چیست و به ادعاهایی توجهی ویژه کنید که دیدگاهِ دیگران را بیان میکنند یا در قالب «اگر… آنگاه» بیان شدهاند ۲) قضاوتِ ارزشیای که بعضی از این ادعاها (آشکارا یا پنهانی) میسازند ۳) نشانههای پنهان یا آشکارِ گستره و قطعیتی که برای کارکردِ مناسبِ ادعا ضروری است و ۴) هر واژهای که به نظر میرسد که دلالتهای جالبی دارد.
الف) سالها پیش، منطقهی شمالی استرالیا قانونی را تصویب کرد که به برخی از مردم اجازه میدهد که مرگِ خودخواسته داشته باشند.
ب) بعضی از رهبران مذهبی در آن زمان و در عصر حاضر، ادعا میکنند که قانونِ مجازبودنِ مرگِ خودخواسته، غیراخلاقی است.
ج) اگر دولتِ استانْ قانونِ مرگِ خودخواسته را تصویب کند، پس دولتِ فدرال قادر نخواهد بود که جلوی تصویبِ این قانون را بگیرد، همانطور که برای منطقهی شمالی اتفاق افتاد.
د) گزارشِ بعضی از بیمارهای روبهمرگ در رسانههای آن زمان منتشر شد که میگفتند دارند به منطقهی شمالی مهاجرت میکنند.
ه) من فرض میکنم که اگر استان یا منطقهی دیگری همین قانون را تصویب کند، پس گزارشِ رسانهها از این قانون خیلی بیشتر و گستردهتر خواهد بود.
و) بعضی از سیاستمداران میگویند که گزارشِ رسانهها در آن زمان از منطقهی شمالی، موجب شد بیمارانِ روبهمرگِ تشویق شوند که به آن منطقه مهاجرت کنند.
ادامه دارد
◄ آنچه خواندید ترجمه بخش یکم از فصل پنجم کتاب زیر است:
Matthew Allen: Smart thinking: skills for critical understanding & writing. 2nd ed. Oxford University Press 2004
بخشهای پیشین
پیشگفتار: تفکر هوشمندانه؛ در آمدی بر سنجشگری
بخش ۱ فصل ۱: تفکرِ هوشمندانه چیست؟
بخش ۲ فصل ۱: تفکر هوشمندانه را چگونه مطالعه کنیم؟
بخش ۱ فصل ۲: ادعاها، مؤلفههای کلیدی استدلال
بخش ۲ فصل ۲: ادعا و استدلال
بخش ۳ فصل ۲: ادعا، ارزش، نتیجه
بخش ۱ فصل ۳: پیوند دادن: فرآیند کلیدی در استدلال
بخش ۲ فصل ۳: ساختار تحلیلیِ استدلال
بخش ۱ فصل ۴: فهمیدن پیوندهای بین ادعاها
بخش ۲ فصل ۴: کارکردهای گزارهها
پانویس
[1] برای بحث عمیقتر در این موضوعِ مهم بنگرید به
Tony Schirato and Susan Yell, Communication and culture: an introduction, Sage, London, 2000