۱

پنجاه سال از رویداد سیاهکل و پیدایش جوشش چریک شهری در ایران می‌گذرد. رویداد و جوششی که به شکلی نمادین، دور‌ان تازه‌‌‌ای را در تاریخچه‌ی پیکار رهایی‌بخش مردم ما و نیز جنبش کمونیستی ایران رقم زد. این رویداد و این دوران تازه را بیژن جزنی «رستاخیز» خواند؛ با چنین برداشتی:

«به دنبال شکست‌های تاریخی جنبش کارگری و جنبش رهایی‌بخش، به دنبال تسلیم‌طلبی رهبران اپورتونیست و به دنبال سال‌ها مبارزه‌ی مخفی که نتوانسته بود دشمن را به طور جدی به مبارزه فراخواند، سیاهکل نقطه‌ی عطفی به شمار می‌رود. این رویداد نقطه‌ی عطفی بود در پایان عقب‌نشینی جنبش و آغاز پیش‌روی آن… رژیم که فقط مدت کوتاهی قبل از سیاهکل سرمست از پیروزی بر مخالفان…، خود را شکست‌ناپذیرتر از همیشه نشان می‌داد، با یورش مسلحانه روبه‌رو گشت و با عکس‌العمل‌های ‌شتابزده‌ی خود اعلام کرد که جنبش مسلحانه حریف اصلی… مبارزه با اوست. به این دلیل است که سیاهکل شایسته‌ی نام رستاخیز است.

با اینکه ‌قبل از رستاخیز سیاهکل چندین عمل مسلحانه با موفقیت انجام یافته بود، معذالک این عملیات در سطح وسیعی در جامعه انعکاس نیافته بود و عناصر پیشرو و مردم را تکان نداده بود. رستاخیز سیاهکل به حق اولین حرکت علنی مسلحانه‌‌ی جنبش بود که به نحو کاملاً وسیعی در جامعه منعکس شد و مردم را تکان داد و به عنوان یک واقعیت در مقابل رژیم عرض‌اندام کرد. این حرکت نتیجه‌ی سال‌ها مبارزه‌ی جنبش مسلحانه/ از ایجاد هسته‌ها و نطفه‌های آن تا شکست‌ها و پیروزی‌های کوچک و بزرگ قبلی بود.»[۱]

با این حال باید بگوییم در پنجاه سالگی سیاهکل، پژوهشگر تاریخ نسبت به بسیاری از سویه‌های تکاپوی‌ چریک‌‌های فدایی خلق که آن رویداد یگانه را پی‌ریخت، برپاساخت، پیش‌راند و در گستره‌ی جامعه زنده نگهداشت، دانشی اندک دارد و با نکته‌های پنهان فراوانی دست به گریبان است. به مثل هنوز نمی‌دانیم دو گروهی که چریک‌هایی فدایی خلق را آفریدند (بازماندگان گروه جزنی‌ ـ ضیاء‌ظریفی و گروه پویان ـ احمدزاده ـ مفتاحی) با دیدگاه‌های متفاوت و گاه متضاد خود نسبت به شماری از موضوع‌ها و مقوله‌های ایدئولوژیک و تاکتیکی، چگونه کنار آمدند:[۲] جدلی که از بهار ۱۳۴۹ پا گرفت و تا ۲۲ فروردین ۱۳۵۰ ادامه یافت؛ [۳] یعنی تا دو ماه پس از رویداد سیاهکل! نیز نمی‌دانیم چگونه دیدگاه‌های امیر پرویز پویان که «تبلیغ مسلحانه» و «دفاع از خود مسلحانه» را اصل می‌پنداشت، و نیز شکستن «دو مطلق» را، و نیز پدید آوردن «حزب کمونیست و دست یافتن به تئوری انقلابی»[۴] را، به نگرش مسعود احمدزاده جای داد که بر این باور بود «شرایط عینی انقلاب آماده است» و با به کار افتادن موتور کوچک پیشاهنگ، موتور بزرگ توده‌ها به حرکت درمی‌آید و «خلق… با آگاهی به درستی مشی مسلحانه، دست به اسلحه می‌برند».[۵] این پرسش نیز همچنان برجاست: “تیم جنگل” که همه‌ی اعضای آن جز احمد فرهودی با آموزه‌های بیژن جزنی پرورش یافته بودند «… اگر موفق به خروج از منطقه می‌شد و حیات خود را حفظ می‌کرد، چه پدیده‌ای به ظهور می‌رسید و چه نتایجی از آن به دست می‌آمد.»[۶] وانگهی نخستین بار که چریک‌های فدایی خلق این نام را به کار بستند کی بود و در پیوند با چه رویداد‌ی؟ نخستین اطلاعیه‌ای که چریک‌های فدایی خلق انتشار دادند، چه تاریخی برخود دارد و درباره‌ی چیست؟ واکنش نیروهای اجتماعی و جرگه‌ها و جریان‌های سیاسی به رویداد سیاهکل چه بود؟ این گونه پرسش‌ها را می‌شود همچنان ادامه داد. و ناگفته پیداست که نگارش جامع و همه‌سویه‌ی تاریخچه‌ی سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران در گرو گشودن شماری از این گره‌های کور است.

بیژن جزنی − امیرپرویز پویان − مسعود احمدزاده
بیژن جزنی − امیرپرویز پویان − مسعود احمدزاده

۲

پژوهشگر دقیق تاریخ آگاه است که پاسخ به این گونه پرسش‌ها، کار سهل و ساده‌ای نیست. می‌داند که تاریخ‌نگاری جامع، بدون برخورداری از بایگانی بزرگی از‌ انتشاراتِ گروه‌های سیاسی (بیانیه‌ها، اعلامیه‌ها، نوشته‌‌های داخل تشکیلاتی، نشریه‌ها، جزوه‌ها، کتاب‌ها‌، نامه‌ها و یادداشت‌ها)، بدون دستیابی به زندگی‌نامه‌ی نقش‌آفرینان و بازیگران رویدادهای اجتماعی، بدون گفتگو‌های دامنه‌دار با پیکارگران کهنسال و ثبتِ روایت‌ها‌ی آنان، بدون بهره‌مندی از روزنامه‌ها‌ی داخلی و خارجی آن زمان، بدون بررسی گزارش‌های نهاد‌های گوناگونِ سیاسی و فرهنگی در ایران و بیرون از ایران، ممکن نیست.

پژوهشگر تاریخ جنبش‌های سیاسی ایران، از کمبودها و دشواری‌های موجود در زمینه‌های پیش‌گفته ناآگاه نیست. می‌داند که بایگانی اسناد و انتشارات گروه‌های سیاسی ـ حتا آن‌ها که پنجاه شصت سال پیش پدید آمدند، کم‌مایه است و پُر از کاستی. می‌داند که پیشینه‌ی طبقاتی، آموزش و پرورش سیاسی، زندگی اجتماعی، شخصیت و خلق و خوی بسیاری از رهبران و رزمندگان جرگه‌های سیاسی را نمی‌شناسیم، یا کم می‌شناسیم. می‌داند که ثبتِ روایت بازماندگان جنبش‌ها و جرگه‌های سیاسی، با دقت و موشکافی انجام نشده است. می‌داند گزارش‌های ساواک و سفارتخانه‌ها از داده‌ها و خبرهای نادرست بری نیست. و می‌داند که اندک کتاب‌ها و نوشته‌هایی که درباره‌ی جنب‌و‌جوش‌های سیاسی و اجتماعی یک سده‌ی گذشته در دست است، به پالایش نیاز دارد.

پژوهشگر جنبش‌ها و جرگه‌های سیاسی کشور ما با سختی‌های دستیابی به سند موثق نیز آشناست که پیش‌شرط بازآفرینی رویدادها و پدیده‌های اجتماعی‌‌ست. نیز می‌داند که پایوران جمهوری اسلامی ترفند‌ها به کاربسته‌اند تا به موازات افشای سیاهکاری‌های سلطنت پهلوی، سیمای مخالفان غیر اسلامی استبداد شاه را هم زشت و پلشت بنمایاند و به همین سبب چاپِ دست‌چین شده‌ی سویه‌هایی از زندگی این سازمان و آن چهره‌ی سیاسی «به روایت اسناد ساواک»، در دو دهه‌ی اخیر شتاب یافته است. با تکیه بر این اسناد” که به دست لشکری از خبرچین‌ها‌ی کم‌سواد و سطحی و پُر مدعا تهیه و تنظیم شده، توانسته‌اند‌ روایت‌های ناراست و کژوکوژشان را از جریان‌‌های انقلابی، چهره‌‌های روشنفکری و شخصیت‌های سیاسی جامعه عرضه کنند و بر فرآورده‌های فکری، فرهنگی و تاریخی دوره‌هایی از تاریخ ایران، از آن میان در صنعت سینما و فیلم‌های تلویزیونی مستند اثر بگذارند؛ چه آنچه در ایران آفریده شده و چه آنچه در بیرون از ایران تهیه گشته است. و باز با کاربست همین اسناد” است که محمود نادری‌ها تاریخ چریک‌های فدایی خلق را نوشته‌‌اند، محمد قوچانی‌ها بیژن جزنی را “روشنفکر تروریست” خوانده‌اند، علی ملیحی‌ها، «ماهی سیاه کوچولو یا اژدهای جوان» را نگاشته‌اند، رضا خجسته‌ رحیمی‌ها فدائیان خلق را “فدائیان جهل” نامیده‌اند و از حمید اشرف و یارانش کانگستر‌‌هایی ساخته‌اند بی‌رحم و خون‌‌ریز، راهزن، و بانک زن، بمب‌اندار و…[۷]

فریبرز سنجری، پاره‌ای از این گزارش‌ها را به خوبی بررسیده و نشان داده که ساواک به چه سان دروغ می‌‌بافت، سند می‌ساخت و داستان می‌سرایید.[۸] نیز نشان داده است استفاده‌ی فردها و نهادها از این “سندها”ی ساختگی چه اشتباه‌ها و کژفهمی‌‌هایی به همراه آورده است. جز فریبرز سنجری، دیگرانی هم به راستی‌آزمایی گزارش‌های چاپ شده‌ی “منابع ساواک” برآمده‌اند.[۹]

در میان “اسناد ساواک” اما برگه‌های بازجویی‌ زندانیان سیاسی یا عقیدتی را در شکنجه‌سراهای آن سازمان خوفناک، در جای ویژه‌ای باید نشاند. این برگه‌های بازجویی‌‌ را، برخلاف ادعای “بنگاه‌های پژوهشی” و نشریه‌های رنگارنگ، نباید سند پنداشت.[۱۰] برگه‌ی بازجویی نزد هیچ عقل سلیمی، سند به حساب نمی‌آید. آن هم در ایران دوران معاصر که بازجویی توأم بوده است با شکنجه‌های وحشیانه‌ی توان‌سوز که روزها و شب‌ها می‌پایید، شیره‌‌ی جان زندان سیاسی را می‌‌مکید و گاه زندانی را از خود بی‌خود می‌ساخت. این واقعیت بدیهی‌ را کارشناسان امنیتی جمهوری اسلامی نیز منکر نیستند؛ هرچند که با سفسطه و مغلطه می‌کوشند پرده‌ی ساتری بر آن بیفکنند.

«مسلماً اعترافی که با توسل به خشونت گرفته شده باشد، در دادگاه فاقد وجاهت قانونی‌ست و نمی‌توان به آن استناد کرد؛ اما دامنه‌ی بازجویی‌ها بسیار فراتر از آن اقداماتی‌ست که برای محکوم ساختن یک فرد کفایت می‌کند… ولی از نگاه پژوهشگران تاریخ بازجویی‌ها، گاه متضمن روش‌کردن دیدگاه‌ها و عقاید یک فرد است و گاه روابط سازمانی را بازمی‌تاباند و گاه خلقیات و روحیات افراد را نشان می‌دهد و گاه از حرمان‌ها و رنج‌های بشری سخن می‌گویند. بنابراین از نگاه تاریخی هر سند بازجویی محکوم به نادیده گرفتن نیست.»[۱۱]

چرا هست! و پژوهشگر دانشور و پایبند به بنیا‌ن‌های اولیه‌ی تاریخ‌نگاری ـ نه تاریخ‌نویسان آماتور ـ از استناد به داده‌هایی که در اثر شکنجه روی کاغذ آمده است، پرهیز می‌کنند. بیشترین فایده‌ای که آن‌ها از این برگه‌های بازجویی می‌برند، پی‌بردن به حساسیت‌های بازجوست و گونه‌ی اطلاعاتی که او در پی‌‌‌اش است. البته ممکن است در جریان خواندن و بازخواندن و بررسیدن چند‌باره‌ی متن بازجویی، سرنخ‌هایی نیز به دست بیاید و دریچه‌ها‌ی تازه و راه‌‌های نارفته‌ای برای کنکاش مستقل واقعیت‌ها گشوده شود که پژوهش مستقل‌شان را گسترش و ژرفش می‌بخشد. از این رهگذر است که کار پُرشکیب و زمان‌بر راستی‌آزمایی و سنجش اصالت سندهای‌ نویافته، سامان می‌یابد. کاری که لازمه‌ی آن، دانش گسترده نسبت به موضوع، قدرت تجزیه و تحلیل روشمند و کارشناسانه‌ی رویدادهای تاریخی است. با این همه، تاریخ‌نگاری که دل‌سپرده‌ی جنبش‌های انقلابی و جریان‌های زیرزمینی‌ست، نباید این آموزه را از یاد برد که سویه‌هایی از زندگی جرگه‌های سیاسی و گوشه‌هایی از رویداد‌های تاریخی، هرگز کشف نمی‌شوند و راز‌آلود می‌مانند و پوشیده و پنهان از همگان.

۳

دانسته‌ است که رویداد سیاهکل پیش از وحدت دو گروهِ سازنده‌ی چریک‌های فدایی خلق، شکل گرفت. این نیز دانسته است “گروه کوه” جریان جزنی ـ ظریفی («گروه یک») که دیرتر “گروه جنگل” نام گرفت، در ۱۵ شهریور ۱۳۴۹با هدف شناسایی منطقه و تدراک عملیات به جنگل‌های شمال اعزام شده بود؛ به رهبری علی اکبر صفایی فراهانی.[۱۲] اما کمتر دانسته است که گزینش جنگل‌های شمال برای آغاز مبارزه‌ی چریکی از ره‌آوردهای گروه جزنی ـ ظریفی‌ بود و از موارد کیفر خواست بسیاری‌ از اعضای آن گروه در دادگاه نظامی دی ۱۳۴۷، «تمرین چریکی در کوهستان‌های جنگلی»! [۱۳]

به هر رو، پیش از آنکه علی اکبر صفایی فراهانی و یارانش به جنگل‌های گیلان برسند:

«… سلاح و تجهیزات لازم به این مناطق حمل شده بود و در فاصله‌ی ۱۵ شهریور تا بهمن نیز رابطه‌ی مرتبی بین تیم جنگل و شهر برقرار بود… تیم جنگل می‌بایست حمله‌ی خود را در اوایل بهار آغاز کند و مذاکراتی که بین دو گروه (گروه جنگل و گروه رفیق احمدزاده) انجام شده بود، اعزام یک تیم ده نفره‌ی دیگر را به شمال مسجل ساخته بود. احمد فرهودی از گروه دوم به تیم جنگل پیوست و با پیوستن دو رفیق دیگر از گروه اول، تعداد افراد تیم به ۹ نفر رسید.

در تاریخ ۱۲ بهمن، بازداشت قبلی رفیق حسن‌پور از تیم شهر و شکنجه‌ی ۲۰ روزه‌ی او نتایج مخرب خود را به بار آورد. در این روز حمله‌ی تدارک شده‌ی سراسری ساواک به گروه شهر شروع شد… در ملاقاتی که در روز ۱۶ بهمن بین یکی از مسئولین تیم شهر و رفیق صفایی فراهانی روی داد، رفیق صفایی از کم و کیف یورش پلیس آگاه شد… روحیه‌ی نظامی رفیق صفایی که محصول نبردهای فلسطین بود، به او امکان می‌داد که علی‌رغم شرایط نامساعد فصل و علی‌رغم نداشتن تضمین حمایت از جانب “شهر”، تاریخ ۱۹ بهمن را برای حمله به پاسگاه سیاهکل برگزیند… برای آغاز عملیات، بهمن ماه فصل مساعدی نبود. در زمستان اصل تحرک مدام می‌توانست آسیب ببیند… از ۱۹ بهمن تا ۸ اسفند ۴۹ فاصله‌ای‌ست که تیم جنگل مورد حمله‌ی متمرکز دشمن قرار گرفت… از ۹ نفر اعضای تیم جنگل، دو تن شهید و ۷ نفر اسیر می‌گردند. اسرا بلافاصله به تهران منتقل شده همراه بازداشت‌شدگان دیگر مورد شکنجه و عذاب و انتقام‌جویی شدید قرار می‌گیرند.»[۱۴]

خبر دستگیری «عاملین حادثه‌ی پاسگاه ژاندارمری سیاهکل» را روزنامه‌های تهران در روز ۵ اسفند، اعلام می‌کنند. البته به شکلی که ساواک دیکته کرده بود؛ کوتاه و یکسان، نه در صفحه‌ی اول که در صفحه‌های چندم روزنامه و لابه‌لای سایر خبرها:

«به دنبال حمله‌ی چند نفر افراد مسلح در تاریخ ۱۹/۱۱/۴۹ به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل گیلان و قتل یک ژاندارم و یک غیر نظامی، مأمورین به تعقیب عاملین حادثه پرداختند و سرانجام ۳ نفر از آنان در برخورد با مأمورین کشته شدند و بقیه دستگیر گردیدند.»[۱۵]

از ۵ اسفند تا ۲۶ اسفند خبری درباره‌ی رویداد ۱۹ بهمن و «عاملین حادثه‌ی پاسگاه ژاندارمری سیاهکل» در روزنامه‌‌ها نمی‌بینیم؛ سیاستِ سکوتِ کامل. در ۲۶ اسفند است که سیاستِ سکوتِ حکومت شکسته می‌شود و مردم پی‌می‌برند رویداد سیاهکل رویدادی سیاسی بوده‌ و نقش‌آفرینان‌اش، رزمندگانی که بنا داشتند با دست‌یازیدن به سلاح، مبارزه‌ با حکومت شاه را به پیش برند و به همین سبب نیز تنها پس از بیست و چند روز بازجویی، محاکمه و اعدام شدند. خبر را به این گونه بازتاباندند:

«به جرم حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل امروز ۱۳ نفر تیرباران شدند.

شبکه‌ی خرابکاری مهاجمین در تهران و شمال کشف شد. دو تن از افراد شبکه در زد و خورد با مأموران کشته شدند. افراد شبکه‌ی خرابکاری پس از کشتن مأموران پاسگاه‌ها، سلاح‌های پاسگاه را به سرقت برده بودند. مقامات امنیتی در جریان اقدامات خود موفق به شناسایی عناصر شبکه‌‌ای که به منظور انجام عملیات براندازی به وجود آمده بود، گردید. متعاقب این شناسایی دستگیری عناصر مزبور در تهران و مناطق شمالی کشور آغاز و دسته‌ای از این افراد که در جنگل‌های شمال فعالیت داشتند نیز مورد تعقیب قرار گرفتند.

در تاریخ ۱۹/۱۱/۴۹ یک نفر از افراد دسته‌ی مزبور در یکی از روستاهای حومه‌ی سیاهکل از توابع لاهیجان دستگیر گردید. سایر همدستان او به منظور نجات وی به پاسگاه سیاهکل رفته و چون در آن هنگام عده‌ای از افراد پاسگاه در حال مأموریت بودند، عناصر مورد بحث با استفاده از فرصت و سلاح‌هایی که قبلاً تهیه کرده بودند، به پاسگاه حمله کرده و با به شهادت رسانیدن یک نفر ژاندارم و یک نفر غیر نظامی سلاح‌های موجود در پاسگاه را به سرقت بردند.

متعاقب این حادثه، نسبت به دستگیری عوامل مزبور اقدام و پس از تحقیقات لازم از آنان و همدستان‌شان که قبلاً بازداشت شده بودند، پرونده‌ی اتهامی مربوطه به اداره‌ی دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی ارسال و دادگاه‌های بدوی و تجدید نظر آن اداره، هر سیزده نفر متهم مورد اشاره را به اتهام قتل، حمل سلاح غیر مجاز، سرقت مسلحانه از بانک‌ها و جعل اسناد دولتی محاکمه و آنان را به اعدام محکوم و رأی صادره سحرگاه روز جاری (۲۶/۱۲/۴۹) درباره‌ی آن‌ها به مرحله‌ی اجرا درآمد.

ضمناً علاوه بر ۱۳ نفر مزبور دو نفر از اشرار نیز در برخورد با مأمورین ژاندارمری در منطقه‌ی گیلان به قتل رسیده‌اند.»[۱۶]

چون همیشه راست و دروغ را با هم درآمیختند؛ پاره‌ای از واقعیت را از دید مردمان پنهان نگه داشتند و از بسیار چیزها هم هیچ سخن نگفتند. نگفتند نام آن ۱۳ تن تیرباران شده را؛ نگفتند که پیش از دادگاه شکنجه کرده بودند آن‌ها را، [۱۷] نگفتند که در دادگاه نظامی و پشت درهای بسته محاکمه کردند آن‌ها را؛ نگفتند کلامی از دفاعیه‌هاشان را، حتا نام رئیس دادگاه را.

پس از چند روزی اما به این نتیجه می‌رسند که نام و حرفه‌ی تیرباران شدگان را اعلام کنند. به این ترتیب، روزنامه‌ها در ۷ فروردین نوشتند:

«اسامی ۱۳ نفر معدومین و دو نفر مقتولین حادثه‌ی سیاهکل امروز به این شرح اعلام شد.

غفور حسن‌پور اصیل فرزند کریم، ستوان دوم وظیفه؛ علی‌اکبر صفایی فراهانی فرزند محمد علی، دبیر سابق آموزش و پرورش شهرستان ساری؛ احمد فرهودی فرزند علی، کارمند سابق دارایی ساری؛ محمد (هوشنگ) نیری فرزند علی، دیپلمه؛ عباس دانش بهزادی فرزند علی، دانشجوی سابق دانشکده‌ی دامپزشکی؛ جلیل انفرادی فرزند علی؛ محمد [علی] محدث قندچی فرزند محمد حسین، دامپزشک؛ هادی بنده خدا لنگرودی فرزند ابوالقاسم، کارمند سابق شهرداری تهران؛ [ناصر] سیف‌دلیل صفائی فرزند حیدرقلی، کارمند شرکت تولید دارو؛ اسماعیل معینی عراقی فرزند محمد، کارمند شرکت سهامی تلفن ایران؛ محمد هادی فاضلی فرزند عبدالجلیل، کارمند وزارت آب و برق. شعاع‌اله [شعاع‌الدین] مشیدی فرزند غلامحسین، کارمند شرکت سهامی تلفن ایران؛ اسکندر (مرتضی) رحیمی فرزند مرتضی، شغل آموزگار.

ضمناً دو نفر به اسامی محمد رحیم سماعی، دانشجوی سابق دانشکده‌ی پلی‌تکنیک و [محمد] مهدی اسحق [اسحاقی]، دانشجوی سابق دانشگاه پهلوی شیراز در زد و خورد با مأمورین ژاندارمری به قتل رسیده‌اند.»[۱۸]

در پی هویدا کردن نام و نشان رزمندگان سیاهکل، شاه و حکومت، به بزرگداشتِ نظامیانی کمر بستند «که در واقعه‌ی سیاهکل شربت شهادت نوشیده‌» بودند؛ و این همراه بود با تبلیغ گسترده‌ی روایت رسمی از چگونگی پیروزی بر “خرابکاران”. این واژه، نخستین بار در روز ده فروردین به کار بسته شد؛ در مراسم تجلیل از فداکار‌ی‌ها و جانبازی‌های” «۵ مأمور و یک غیر نظامی کشته و ۷ نظامی و ۳ مجروح» جنگل‌ گیلان! و از سوی سرهنگ بابایی فرمانده‌ی هنگ ژاندارمری گیلان.[۱۹]

چریک‌ها اما در تدارک رشته‌ پاسخ‌های مناسبی بودند در واکنش نسبت به آنچه از ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ روی داده بود. هنوز «دو گروه، برنامه‌ی عملیات خود را به یکدیگر نمی‌گفتند.»[۲۰] گروه اول تصمیم گرفته بود که سرلشکر ضیاءالدین فرسیو را، رئیس اداره‌ی دادرسی ارتش و رئيس دادگاه ۱۳ چریک انقلابی، ترور کند. در این باره نوشتند:

«کشتن فرسیو یک ترور فردی نبود و ما آنقدر کوتاه فکر نیستیم که خیال کنیم با از بین بردن چنین مهره‌هایی می‌توان به تسلط امپریالیسم امریکا و انگلیس خاتمه داد. کشتن فرسیو تنها جوابی بود که می‌توانستیم به قانون‌شکنی حکومت شاه بدهیم.»[۲۱]

از طرح گروه دو (پویان ـ احمدزاده ـ مفتاحی) آگاه نیستیم. همین اندازه می‌دانیم تیمی از اعضای این گروه به فرماندهی مسعود احمدزاده[۲۲] در ساعت یازده و نیم شب ۱۴ فروردین، به کلانتری قلهک حمله می‌کند که در جریان آن یک پلیس آسیب می‌‌بیند و مسلسل وی “مصادره” می‌شود.[۲۳]

یکشنبه ۱۵ فروردین، مقام امنیتی ساواک ـ که دیرتر دانسته شد پرویز ثابتی‌ست ـ در یک مصاحبه‌ی مطبوعاتی برای روزنامه‌نگاران داخلی و خارجی، روایت رسمی حکومت را از سیاهکل و چریک‌ها به دست می‌دهد:

«… بپردازم به اصل مسئله‌ای که به خاطر آن این جلسه تشکیل شده است… در سال ۱۳۴۶ یک گروه کمونیستی به سرپرستی بیژن جزنی در کشور کشف و چهارده نفر از افراد آن تحت تعقیب قانونی قرار گرفتند و جریان محاکمه‌ی آنان در مطبوعات درج گردید. دو نفر از افراد این شبکه موفق شدند از طریق غیرمجاز به خارج از کشور متواری و در خارج به خدمت بیگانگان درآیند.

در مرداد ماه سال گذشته پس از اینکه از طرف عوامل بیگانه مسئولیت اقدامات علیه ایران، پس از بختیار به عهده‌ی محمود پناهیان از افراد دموکرات آذربایجان گذارده شد، دو نفر فوق‌الذکر نیز از طرف عوامل بیگانه برای همکاری به پناهیان معرفی شدند. این دو نفر از طرف محمود پناهیان مأموریت یافتند که به ایران عزیمت و موجبات تشکیل شبکه‌ای را فراهم سازند. افراد مذکور به طور غیر مجاز به ایران وارد و… شبکه‌ی مورد نظر را تشکیل دادند.

تشکیل‌دهندگان این شبکه از طبقات مختلف اجتماعی بودند. چند نفر آن‌ها از فارغ‌التحصیلان دانشکده‌ی پلی‌تکنیک تهران بوده‌اند که در دستگاه‌های دولتی و یا خصوصی سرگرم کار بوده‌اند. چند نفر از آن‌ها از دانشجویان دانشگاه‌ها و مراکز عالی آموزشی بوده‌اند. افراد این شبکه به منظور توسعه و گسترش سازمان خود به تبلیغ بین افرادی که آمادگی لازم را برای پیوستن به آن‌ها داشته‌اند، پرداخته و… علاوه بر تهران در برخی از شهرستان‌ها از قبیل اصفهان، خوزستان، ساری، رشت، لاهیجان و برخی از شهرهای خراسان هسته‌هایی به وجود آوردند.

گردانندگان این تشکیلات علی‌الظاهر دارای زیربنای فکری مارکسیستی بوده و قصد داشته‌اند از طریق جنگ‌های پارتیزانی شهر و ده به قدرت برسند… این افراد مانند بسیاری از شبکه‌ها و گروه‌هایی که طی سال‌های اخیر کشف شده‌اند با عوامل بیگانه تماس و ارتباط داشته و به وسیله‌ی آن‌ها هدایت و از آنان اسلحه و تجهیزات و پول دریافت کرده‌اند.

مسئولین شبکه… در داخل شبکه سازمانی به شرح زیر به وجود آورده بودند:

تیم کوه، تیم شهر، تیم اسلحه، تیم علمی، تیم ارتباط.

وظایف هر یک از تیم‌های فوق‌الذکر به شرح زیر بوده است…

مخارج این شبکه از محل اعتباراتی که پناهیان در اختیار آن‌ها گذارده بوده و وجوه حاصله از سرقت بانک‌ها و همچنین حق عضویتی که برخی از اعضاء پرداخت می‌کرده‌اند، تأمین می‌شده است.

پس از آنکه اختلافات ایدئولوژیکی بین چین و شوروی علنی شد… در خارج کشور نیز عده‌ای روش چین را پیروی و به تدریج چند گروه طرفدار چین در اروپا تشکیل شد… همزمان با این وقایع در دنیا موج تازه‌ای از عصیان جوانان به ویژه دانشجویان به وجود آمد. این موج تمام کشورها از جمله ایالات متحده امریکا، فرانسه، آلمان، انگلستان و سایر کشورهای جهان آزاد و حتا کشورهای کمونیست از قبیل شوروی و چین، چکسلواکی، لهستان و غیره را نیز در برگرفت. این موج هدف و سمت مشخصی ندارد… خصلت مشخصه این موج پُشت پا زدن به هرگونه قانون قاعده و نظم و ایجاد هرج و مرج و درهم کوبیدن آرامش و جوامع است.

موج طغیان جوانان در اروپا و امریکا و ممالک آزاد به عنوان «نیولفت» یا چپ جدید خوانده شده است و چه‌گوارا، ژان‌پل سارتر و مارکوز و چند تن دیگر به عنوان علمداران این موج شناخته شده‌اند. حوادث ماه که ۱۹۶۸ در فرانسه… نقطه‌ی اوج این طغیان بوده است.

… به هر صورت در بین دانشجویان ایرانی در خارج از هر دو دسته به چشم می‌خورند. اخبار و اطلاعاتی که همه روزه در مطبوعات و رادیو و تلویزیون خودمان منعکس می‌شود همه کم و بیش انتقال دهنده‌ی این گونه افکار به داخل کشور است… همه روزه اخبار و مطالبی درباره‌ی اعتصابات و تشنجاتی که جوانان و دانشجویان عاصی و طغیانگر در سراسر دنیا به عمل می‌آورند انتشار می‌یابد. گرچه این امر فی‌الواقع سرود یاد مستان دادن است و خواه ناخواه در روحیه‌ی جوانان اثر می‌گذارد، ولی جلوگیری از انتشار آن‌ها چاره کار نیست. باید شما در حدود امکان‌ برای خنثا کردن اثرات موج تلاش نموده و صبر و حوصله کرده تا طوفان بگذرد…»[۲۴]

به این سان حکومت از زبان مقام امنیتی‌اش، به سبک و سیاق همیشگی‌اش و با در هم‌آمیختن راست و دروغ و کژ و کوژ کردن واقعیت‌ها، چریک‌ها را «عامل بیگانگان» خواند و همزمان مزدبگیر چندین نیروی خارجی! به زبان بی‌زبانی نیز اعلام کرد که جنبش چریکی به زودی نیست و نابود نمی‌شود و جنگ با چپ نو ایرانی و یا جنبش نوینی کمونیستی کشور، تازه آغاز شده است. از فردای آن روز نیز کارزار روانی و تبلیغاتی گسترده‌ای را علیه “خرابکاران” به راه انداختند. بانک زدن، به آتش کشیدن سینماها، شناسایی «شخصیت‌ها و عناصر مؤثر مملکتی»، وحشت‌پراکنی، آشوبگری و به هرج و مرج کشاندن کشور را هدفِ اصلی «آن عاشقان شرزه‌ای که با شب نزیستند»، نمایاند. در ۱۷ فروردین ۱۳۵۰ هم عکس و نام و نشان «پنج نفر از اعضای فراری شبکه‌ی جنگل… امیر پرویز پویان، عباس مفتاحی، حمید اشرف، جواد سلاحی و محمد صفاری» را در صفحه‌ی نخست روزنامه‌ها به چاپ رساندند و اعلام داشتند «همکاری با این افراد جرم بوده و اشخاصی که تسهیلاتی برای این افراد فراهم نمایند، تحت تعقیب قانونی قرار خواهند گرفت.»[۲۵] با تردستی نیز دستگیری «۲۰ نفر از اعضای شبکه‌ی مارکسیست‌های چینی “طوفان” و “انقلابیون”» را به شبکه‌ی جنگل پیوند زدند.[۲۶]

هنوز ۲۴ ساعت از کر و فر حکومت نگذشته بود که سرلشگر فرسیو ترور می‌شود. سه تن از چریک‌های وابسته به «گروه یک»، صبح روز ۱۸ فروردین ‌او را در اتومبیل‌اش به رگبار مسلسل می‌بندد. چریک‌ها پسر ۱۶ ساله وی را که در کنار پدرش نشسته بود، آماج گلوله‌های خود قرار نمی‌دهند. تیمسار فرسیو را که بیهوش شده بود، فوری به بیمارستان می‌رسانند و به درمان او برمی‌آیند. گویا «یک جراح معروف انگلیسی» نیز به تهران می‌آید. اما مداوای وی به جایی نمی‌رسد و رئیس دادستانی کل ارتش و رئیس دادگاه ۱۳ تن از رزمندگان سیاهکل در ساعت یک بامداد ۲۲ فروردین چشم بر جهان فرو می‌بندد.[۲۷] یک روز پیش از مرگ وی شهربانی کل کشور، پوسترها و عکس‌های ریز و درشت محمد صفاری آشتیانی؛ حمید اشرف؛ امیرپرویز پویان؛ جواد سلاحی؛ رحمت پیرو‌نذیری؛ منوچهر شهابی‌پور؛ عباس مفتاحی؛ احمد زیبرم را بر در دیوار همه‌ی شهرهای ایران چسباند و «برای دستگیری ضاربین سپهبد فرسیو ۹۰۰ هزار تومان جایزه تعیین» کرد؛ برای هر یک صد هزارتومان.[۲۸] بیهوده!

پس از ترور فرسیو دو گروه یک و دو «بیشتر به هم نزدیک شده و سرانجام دو گروه در هم ادغام شدند و سپس با صدور سیزده اعلامیه درباره‌ی سیاهکل و دیگر مسائل مبارزه‌ی مسلحانه، چریک‌های فدایی خلق به ظهور رسید.»[۲۹]

واکنش دیگران: از حرکت مائوئیستی تا تحکیم استعمار!

رویداد سیاهکل و درگیری‌های بعدی بین هسته‌های اولیه‌ی چریک‌های فدایی خلق ایران و نیروهای امنیتی حکومت شاه، بهت و شگفتی به بار آورد؛ هم در میان ناظران سیاسی و هم در صفوف اپوزیسیون. همه به دنبال درک گرایش ایدئولوژیک پدیدآورندگان جنبش سیاهکل، هدف‌های دراز مدت و کوتاه مدت چریک‌ها و ارتباطاتش با نیروهای خارجی بودند.

از فردای حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل، سفارتِ بریتانیا در تهران به تکاپو می‌افتد برای یافتن اطلاعات دقیق درباره‌ی آن رویداد. کار به تشکیل پرونده‌ای ویژه‌ و خارج از روال عادی سفارت می‌کشد. پرونده‌ای تحت عنوان “تروریسم در ایران”. برحسب تصادف، از قول یکی از مترجمان زن سفارت که گیلک بود و از خانواده‌ی زمین‌دار در آن سامان، در روز ۳۰ اسفند ۱۳۴۹، گزارشی به وزارت امور خارجه در لندن فرستاده می‌شود که بیان کننده‌ی شک آن مترجم است نسبت به روایت رسمی که در جراید ایران منتشر شده بود؛ حاکی از اینکه ماجرا با دستگیری ۱۳ چریک به پایان نرسیده است. او درباره‌ی دو سال فعالیت گروه کوه در جنگل‌های اطراف سیاهکل سخن گفته بود و حمله به پاسگاه، پس از دستگیری یکی از اعضای گروه. این مترجم اضافه می‌کند که یکی از عوامل امنیتی، فرزند خود را واداشت که در تعقیب چریک‌های متواری شرکت داشته باشد، برای اثبات «عدم حمایت آن خانواده را‌ که از مالکین سابق بودند، از چریک‌ها. همین منبع به همکاری روستائیان با نیروهای امنیتی هم اشاره دارد.[۳۰]

در گزارش دومی که ۱۰ روز پس از آن تاریخ به لندن مخابره شد، همان گزارشگر دیپلمات درباره‌ی انتشار ناگهانی اسامی و مشخصات اعدام شده‌گان گروه سیاهکل می‌نویسد و آن را با واکنش‌های نخستین دستگاه امنیتی مقایسه می‌کند. به گفته‌ی همان مترجم بومی، نماینده‌ی روزنامه‌ی کیهان در لاهیجان پس از ارسال گزارش اولیه درباره‌ی حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل، به دست پلیس آن شهر بازداشت می‌شود. این گزارش به شایعه‌هایی در زمینه‌ی تداوم فعالیت “سلول‌های مائوئیستی” اشاره دارد و نیز به انتقاد تند یک روشنفکر چپگرای مقیم تهران که «فعالیت‌های مضحک این انقلابیون آماتور خرده بورژوا» را نقد می‌کند.[۳۱ ] نام این روشنفکر چپگرا در گزارش نیامده است.

کوشش سفارت بریتانیا در تهران برای درک دقیق ابعاد جریان سیاهکل تا به آنجا می‌رسد که سفیر وقت بریتانیا در تهران، دنیس رایت، شخصاً عازم شمال می‌شود. او در روزهای ۲۱ و ۲۲ فروردین ۱۳۵۰ از سیاهکل بازدید می‌کند و آرامش محل را از نزدیک می‌‌بیند. او روایت مأموران امنیتی مبنی بر عدم حمایت روستائیان از چریک‌ها را می‌شنود.

برخورد صرفاً امنیتی ـ پلیسی سفیر بریتانیا در تهران سبب می‌شود که سفارت “دولت فخیمه” تلاش چندانی برای فهم عمیق‌ گرایش ایدئولوژیک گروه سیاهکل انجام ندهد. گرچه مصادره‌ی مکرر سپرده‌های مالی بانک‌ها، به معنای استقلال چریک‌ها و «عدم دریافت کمک مالی آن‌ها از خارج و یا سفارتخانه‌های بلوک شرق در تهران» تلقی می‌شود، گزارش دیپلمات‌های سفارت بریتانیا در تهران حاکی از آن است که گروه سیاهکل به مائوئیسم گرایش دارد! حدود ده ماه پس از سیاهکل است و در دوره‌‌ی محاکمات ۱۲۰ نفر به اتهام “عضویت در گروه‌های برانداز” که سفارت در گزارش‌های خود از گروه‌های رادیکال در داخل کشور خبر می‌دهد و تشکلی به نام «چریک‌ها‌ی فدایی خلق» که به عرصه‌ی مبارزه با رژیم پای گذاشته است.[۳۲ ] چند ماه دیرتر، سفیر بریتانیا در تهران مدعی می‌شود که اکثر گروه‌های چپ، «هرچند که از حمایت‌های دولت‌های خارجی بهره‌مند هستند»، اما در درجه‌ی نخست «وطن‌پرست هستند و سپس کمونیست».[۳۳ ] با اینکه سفیر، دنیس رایت، فعالیت‌های گروه‌های رادیکال را در کوتاه مدت تهدیدی برای ثبات نظام شاهنشاهی ندانست، اما کمپین‌های سازمان‌هایی چون عفو بین‌الملل را ضربه‌ای احتمالی علیه منافع بریتانیا در ایران قلمداد کرد.

تأخیر معناداری که در گزارش‌های سفارت بریتانیا در تهران نسبت به انتساب نام «چریک‌های فدایی خلق» به بازماندگان گروه سیاهکل دیده می‌شود، یک استثنا نیست. در ماه‌های نخست سال ۱۳۵۰، در نشریات اپوزیسیون شاه، به ندرت چنین عنوانی به چشم می‌خورد.

یکی از اولین نشریاتی که به رویداد سیاهکل واکنش نشان داد، ۱۶ آذر است؛ ماهنامه‌ی کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی. این نشریه در شماره‌ی فوق‌العاده‌ی فروردین ۱۳۵۰ خود نوشت:

«پخش وسیع اعلامیه در تهران و سایر شهرستان‌ها (۱۷ اسفند ۱۳۴۹)

در ۱۷ اسفند ماه اعلامیه‌ای در سطح وسیع در تهران و شهرستان‌ها پخش می‌گردد. در این اعلامیه از جمله چنین می‌خوانیم:
انقلابیون، کارگران، دهقانان، روشنفکران، روحانیون آزادی‌خواه و توده‌های زحمتکش ایران
خلق انقلابی ایران در اثر مبارزات پیگیر و بس طولانی، دریافته است که رهایی از بند ستمِ امپریالیسم جهانی و دست‌نشاندگان داخلی‌اش به سردمداری شاه خائن، فقط از راه انقلاب قهرآمیز [ممکن] است.
سپس در رابطه با حمله به پاسگاه سیاهکل چنین آمده است:
انقلابیون بعد از پیروزی کامل و به غنیمت گرفتن سلاح‌های پاسگاه به موضع خود برگشتند. این عمل آزادی‌خواهانه به خاطر مسلح شدن توده‌های انقلابی ایران و آزاد ساختن میهن و رهایی از یوغ امپریالیسم و ارتجاع داخلی انجام گرفته و همچنان ادامه خواهد داشت.
آزادی‌خواهان ایران! برای پیروزی جنبش آزادی‌بخش از امکانات خود استفاده کنید و بر هیولای خفاش خون‌آشام، از هر سو ضربه وارد آورید تا دست امپریالیسم را از میهن خود کوتاه سازیم. بپاخیزید و پیشتازان انقلاب ایران را یاری دهیم! عمل انقلابی ما نشان‌دهنده‌ی همبستگی آزادی‌خواهی در شرایط کنونی ایران است.
پیروز باد جنبش انقلابی خلق ایران! »[۳۴ ]

خبرنامه‌ی جبهه‌ی ملی ایران که از منابع اصلی اخبار درباره‌ی فعالیت‌های مخالفین شاه در سال ۱۳۵۰ است به عملیات “چریک‌های شهری” و “معرفی شهدا” می‌پردازد، و نیز بازداشت و دستگیری‌ مخالفان حکومت شاه.

واکنش اولیه‌ی حزب توده ایران، بی شباهت به روش بررسی سفارتِ بریتانیا در تهران نیست. در شماره‌ی اسفند و فروردین ۱۳۵۰، ماهنامه‌ی مردم، در مطلبی با عنوان «اعدام‌های تازه در ایران»، می‌خوانیم: «حزب توده ایران با این حادثه چگونه برخورد می‌کند؟ »

مردم، پس از اینکه احکام صادره‌ی دادگاه‌های نظامی را مخالف «تمام موازین قانونی» می‌شمارد و آن‌ها را قویاً محکوم می‌کند، به تحلیل از اوضاع سیاسی ـ اجتماعی ایران می‌پردازد که در جریان پلنوم‌های ۱۳ و ۱۴ حزب توده صورت گرفت. بر پایه‌ی آن تحلیل‌ها به این جمع‌بندی می‌رسد که:

«[در] شرایط کنونی ایران، مقدمات عینی و ذهنی لازم، برای شروع و اجرای موفقیت‌آمیز اقدامات مسلح، اعم از قیام مسلح یا اقدامات پارتیزانی – وجود ندارد. شعارها در شرایط کنونی، مبارزه برای احراز آزادی‌های دموکراتیک مندرج در قانون اساسی ایران و اعلامیه حقوق بشر است. ما معتقدیم که در شرایط کنونی، هرگونه عمل مسلح به علت فقدان شرایط انقلابی، عملی است ماجراجویانه که به طور ناگزیر با شکست روبه‌رو خواهد شد».

سپس هشدار می‌دهد:

«حزب توده ایران بنا به مسئولیت سیاسی و اجتماعی خود در قبال مردم ایران، لازم می‌داند به همه آن‌ها که شور آزادی در سر دارند هشدار دهد و آن‌ها را از راهی که مائوئیست‌ها و آنارشیست‌ها در برابرشان می‌گذارند، بر حذر دارند. این راه، راه انقلاب ایران نیست. این راه، راه پیروزی نیست. این راه شکست و تعویق پیروزی است».[۳۵ ]

تفسیر اولیه‌ی حزب توده ایران بیانگر آن است که «جوانان شجاع و شرافتمندی که سحرگاه ۲۶ اسفند در برابر جوخه اعدام قرار گرفتند” قربانی” گردانندگان منحرف و مسئولیت‌ناشناس این گروها هستند». نتیجه‌ی چنین کارهایی این است که «به سازمان امنیت وسیله می‌دهد که تمام مخالفین دولت را صرف نظر از شیوه تفکرشان، مورد تجاوز و تعدی قرار دهد.»[۳۶ ]

با گذر زمان و محبوب شدن بیشتر چریک‌ها، برخورد حزب توده نسبت به آن‌ها تندتر می‌شود. از نمونه‌های بارز آن، نوشته‌ی فرج‌الله میزانی‌ست (ف. م. جوانشیر) که در سال ۱۳۵۱ چاپ شد.[۳۷ ]

رویکرد نیروهای دیگر اپوزیسیون در آن برش تاریخی (۱۳۵۰) نسبت به چریک‌ها و جنبش چریکی، تفاوت آشکاری با حزب توده دارد. نشریه‌های وابسته به جریان‌های “مائوئیست” که خشم ماهنامه‌ی مردم را برانگیخته بود، به ستایش از «رزمندگان شهید خلق» برآمدند که «تا آخرین دام به راه خلق وفادار ماندند».[۳۸ ] برخلاف حزب توده ایران، سازمان انقلابی حزب توده ایران، گروه سیاهکل را «روشنفکران انقلابی» معرفی می‌کند: «مبارزات قهرمانانه “گروه فلسطین” و دیگر گروه‌های انقلابی و مارکسیستی ـ لنینیستی و بالاخره قیام مسلحانه اخیر گروهی از روشنفکران انقلابی تنها نمونه‌هایی از این قهرمانی‌های خلق و نشانی از رشد جنبش انقلابی میهن ما است.» اما همان جا می‌خوانیم که «روشنفکران انقلابی ما با فراگرفتن هرچه بیشتر مارکسیسم ـ لنینیسم ـ اندیشه‌ی مائوتسه دون، هر روز بیشتر به اهمیت پیوند با کارگران و دهقان پی میبرند.»[۳۹ ]

در سال پنجاه، نشریه‌های وابسته به جریان‌های گوناگون متشکل در جبهه‌ی ملی ایران (خارج از کشور) از سنگرهای حمایت فراجناحی مبارزان سیاهکل شدند. ایران آزاد، که خود را «ارگان جبهه ملی ایران خارج از کشور» می‌شناسانید، در شماره‌ی فروردین ۱۳۵۰، اسامی “شهدا‌ی سیاهکل” را به چاپ ‌رساند، همراه با نوشته‌ای زیرعنوان «جنبش آزادیبخش خلق ما» که تحلیلی‌ست درباره‌ی ترور فرسیو:

«ما اصولاً با پرنسیپ ترور فردی به خاطر از بین بردن این و یا آن پیچ [و] مهره‌ی ارتجاع امپریالیسم در ایران، به تصور اینکه بتوان حکومت وابسته به امپریالیسم را سرنگون ساخت موافقتی نداریم. […] معتقدیم که تیر‌اندازی به فرسیو و مضروب ساختن وی تا سرحد مرگ به وسیله‌ی یک گروه مسلح در رابطه با همین ارتقاء جنبش به سطح بالاتر مبارزات قهرآمیز، به مثابه عدم ارعاب مردم را شکنجه‌ها و کشتار‌های رژیم بوده و در واقع جواب مردم به ترور ارتجاع است.»[۴۰ ]

و در ادامه به این جمع بندی می‌رسد که:

«خلع سلاح پاسگاه ژاندارمری سیاهکل، کشتن ژاندارم‌ها و جاسوسان ساواک، خلع سلاح یک کلانتری در تبریز، پخش اعلامیه به طور وسیع در تهران و تیراندازی به فرسیو در جواب به اعدام دسته جمعی عده‌ای از مبارزین سیاهکل […] بیان کننده رشد نهضت است.»[۴۱ ]

رادیکال‌ترین سازمانی که در صفوف جبهه‌ی ملی قرار داشت، بخش خاورمیانه آن جبهه است که باختر امروز را انتشار می‌داد. این نشریه در شماره‌ی اردیبهشت ۱۳۵۰ خود، از «حماسه سیاهکل» تجلیل می‌کند و از اینکه «افسانه‌ی جزیره ثبات» رژیم شاهنشاهی خدشه دار شده، ابراز خوشنودی می‌کند. فزون بر این، به تحلیل حمله به کلانتری قلهک و ترور تیمسار فرسیو می‌پردازد و فاش می‌گوید:

«دلیل این دو اقدام مؤثر را باید در وضع کلی تناسب قوا بررسی کرد؛ وگرنه تردیدی نیست که سرلشکر فرسیو در مقام ریاست دادرسی ارتش، عاملی بیش برای اجرای اوامر رژیم شاه نبود و این امر برای هر کس، و بخصوص قهرمانان سیاهکل روشن است که ترور بالنفسه جوابگوی احتیاجات جامعه نیست و تنها انقلاب زحمتکشان جامعه است که می‌تواند بنیاد اجتماع را زیر و رو کند و جهان نوینی بسازد. اهمیت ترور فرسیو، که به عنوان اولین ترور یک مقام نظامی پس از کودتا ۲۸ مرداد نامیده می‌شود، در این است که به مردم ثابت کرد نیروهای مترقی نه تنها در موضع دفاعی نیستند، بلکه بیش از همیشه حالت تهاجمی دارند و مصمم هستند».

در میان انبوهی از واکنش‌ها در دفاع از مبارزان واقعه‌ی سیاهکل و درگیری‌های بعدی میان نیروهای امنیتی و هسته‌های نخستین چریک‌های فدایی خلق، اما واکنش آیت‌الله خمینی از همه درنگ‌انگیزتر است. در روز ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۰، خمینی در نامه‌ای به صادق طباطبائی که آن زمان در رأس انجمن‌های اسلامی دانشجویان اروپا قرار داشت، هشدار می‌دهد:

«لازم است حوادثی که در ممالک اسلامی با دست عمال استعمار می‌گذرد بررسی دقیق کنید و بعد از تجزیه و تحلیل، ملت‌ها را از نتایج فاسده آن‌ها مطلع نمایید. باید حادثه‌سازی‌ها و شایعه‌پردازی‌هایی که در ممالک اسلامی برای تحکیم اساس‌ حکومت استعماری است، بررسی دقیق کنید؛ نظیر حوادث ترکیه و حادثه سیاهکل.»[۴۲ ]

اظهارات خمینی نشان می‌دهد که در بهار ۱۳۵۰، صف اپوزیسیون رژیم پهلوی در حمایت از مبارزان سیاهکل به چه صورت بود. در اسفند ۱۳۵۰ و پس از تیرباران مسعود احمدزاده، اسدالله مفتاحی، غلامرضا گلوی، عباس مفتاحی، حمید توکلی، مجید احمدزاده، بهمن آژنگ، عبدالکریم حاجیان سه پله، مهدی سوالونی، مناف فلکی تبریزی، محمد تقی‌زاده چراغی، اصغر عرب هریسی، حسن سرکاری، اکبر مؤید، جعفر اردبیل‌چی، علیرضا نابدل، یحیی امینی‌نیا و علی نقی آرش‌ است که رفته رفته نام «چریک‌های فدایی خلق» بر زبان‌ها می‌افتد و از آن به پس، آنچه حرکت “روشنفکران مسلح”، “چریک‌های شهری” و یا “رزمندگان سیاهکل” نامیده می‌شد، با آن نام و کنام به سپهر تاریخ سیاسی این روزگاران ایران راه می‌یابد.[۴۳ ]

۱۹بهمن ۱۳۹۹

*وام‌دار بنفشه مسعودی هستیم که بدون همیاری‌ بی‌دریغش، این نوشته به سامان کنونی نمی‌رسید. نیز سپاسگزار مهرداد وهابی هستیم که با دقت نوشته را خواند و پیشنهادهای‌ارزشمندی به ما داد؛ برای بهبود کارمان. ناگفته پیداست که سستی‌ها و کمبودهای احتمالی این نوشته، یکسره از آن نکارندگان است.


پانویس‌ها

[۱] بیژن جزنی، ۱۹بهمن تئوریک، شماره‌ی ۴، چاپ دوم، اردیبهشت ۱۳۵۵، بی‌جا، صص ۴۴ و ۴۵

[۲] مهرداد وهابی ـ ناصر مهاجر، بنیادها و سیر اندیشه‌ی چریک‌های فدایی، راهی دیگر، گردآورندگان و ویراستاران: تورج اتابکی ـ ناصر مهاجر، دفتر نخست، چاپ اول، بهار ۱۳۹۶

[۳] بیژن جزنی، ۱۹ بهمن شماره‌ی ۷، تیر ۱۳۵۵، بی‌جا، صص ۲۴ و ۲۵

[۴] امیرپرویز پویان، ضرورت مبارزه‌ی مسلحانه و رد تئوری بقاء، چریک‌های فدایی خلق، بی‌تاریخِ، بی‌جا

[۵] مسعود احمدزاده، مبارزه‌ی مسلحانه ـ هم استراتژی و هم تاکتیک، از انتشارات جبهه‌ی ملی ایران خارج از کشور، بخش خاورمیانه، چاپ ششم، بهمن ۱۳۵۲، ص ۱۲

[۶] بیژن جزنی، ۱۹ بهمن ۴، پیش گفته، ص ۴۲

[۷] محمود نادری، چریک‌های فدایی خلق، از نخستین کنش‌ها تا بهمن ۱۳۵۷، جلد اول، موسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، تهران، بهار ۱۳۸۷؛ روشنفکران تروریست، مهرنامه، سال ششم، شماره‌ی ۴۱، تهران، ص ۸۱؛ اندیشه پویا، سال نهم، شماره‌ی هفتاد و یکم، بهمن ۱۳۷۹، صص ۹۰ تا ۹۷؛ ماهی سیاه کوچولو یا اژدهای جوان، اندیشه پویا، شماره 71، دی ماه ۱۳۹۹، ص ۹۰.

[۸] فریبرز سنجری، رسوایی سند‌سازی وزارت اطلاعات، پیام فدایی، شماره‌ی ۲۵۴، شهریور ۱۳۹۹، صص ۱، ۴ تا ۸؛ نیز فریبرز سنجری، نگاهی به «چپ در ایران به روایت اسناد ساواک»، زمستان ۱۳۸۱(آنلاین) مهدی سامع، حماسه‌ی سیاهکل، کابوسی برای ارتجاع، آرش، شماره‌ی ۱۰۲، پاریس، دی ماه ۱۳۸۷، ص ۱۰۸ تا ۱۱۶؛ چه هنگام می‌زیسته‌ام، گفتگوی ناصر مهاجر با مجید کیانزاد، به زبان قانون، ناصر مهاجر و مهرداد وهابی، نشر نقطه، آلمان، ۱۹۹۵ صص ۲۷۰.

[۹] تاریخ چریک‌های فدایی به روایت شکنجه‌گران، آرش، شماره‌ی ۱۰۲، پاریس، دی ماه ۱۳۸۷، صص ۸۸ تا ۱۶۳

[۱۰] به مثل نگاه کنید به زیر تیغ بازجویی، فصل‌نامه‌ی مطالعات تاریخی (ویژه‌نامه‌ی چریک‌های فدایی خلق)، قسمت اول، سال پانزدهم، شماره‌ی پنجاه و هفتم، زمستان ۱۳۹۶، صص ۶۷ تا ۲۷۳.

[۱۱] زیر تیغ بازجویی، فصل‌نامه‌ی مطالعات تاریخی (ویژه‌نامه‌ی چریک‌های فدایی خلق)، سال پانزدهم، شماره‌ی پنجاه و هفتم، تابستان ۱۳۹۶، ص ۶۸

[۱۲] بیژن جزنی، ۱۹ بهمن شماره‌ی ۴، پیش گفته، ص ۳۸

[۱۳] ناصر مهاجر ـ مهرداد باباعلی، به زبان قانون (بیژن جزنی و حسن ضیاء ظریفی در دادگاه نظامی)، نشر نقطه، آلمان ۱۳۹۶، صص ۸۱ و ۲۰۳

[۱۴] بیژن جزنی، ۱۹ بهمن شماره‌ی ۴، صص ۳۸ تا ۴۰

[۱۵] اطلاعات، چهارشنبه ۵ اسفند ۱۳۴۹. آیندگان که روزنامه‌ی صبح بود همان صورت‌بندی خبر را با شرح بیشتری در روز ۶ اسفند درج می‌کند.

[۱۶] اطلاعات، چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۴۹

[۱۷] محمد مجید کیانزاد، «اتاق بازجویی»، به زبان قانون، پیش گفته، صص ۳۰۵ و ۳۰۶

[۱۸] اطلاعات، شنبه ۷ فروردین ۱۳۵۰

[۱۹] اطلاعات، ۱۰ فروردین ۱۳۵۰

[۲۰] بیژن جزنی، ۱۹ بهمن تئوریک، شماره‌ی 4، چاپ دوم، اردیبهشت ۱۳۵۵، ص ۴۳

[۲۱] کمونیست‌ها و مقوله‌ی اعدام! کار (ارگان سازمان چریک‌های فدایی خلق ـ اقلیت)، سال سی و یکم، شماره‌ی 554، نیمه اول مرداد ۸۸

[۲۲] ۱۹ بهمن شماره‌ی ۷، تیرماه ۱۳۵۵، بی جا، ص ۱۹، نیز اطلاعات، ۱۵ فروردین ۱۳۵۰؛ و نیز کیهان، ۱۵ فروردین ۱۳۵۰، ص ۴

[۲۳] اطلاعات، ۱۹ فروردین ۱۳۵۰

[۲۴] اطلاعات ۱۵ فروردین ۱۳۵۰

[۲۵] اطلاعات ۱۷ فرودین ۱۳۵۰

[۲۶] همان جا

[۲۷] اطلاعات، یکشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۵۰

[۲۸] اطلاعات ۲۱ فروردین ۱۳۵۰

[۲۹] ۱۹بهمن تئوریک، شماره‌ی ۴، چاپ دوم، اردیبهشت ۱۳۵۵، ص ۴۳

[۳۰] گزارش Drake Francis، دیپلمات سفارت به لندن، ۲۰ مارس ۱۹۷۱ [برابر با ۳۰ اسفند ۱۳۴۹]،

 درFCO 17/1515 Terrorism in Iran.

[۳۱ ] گزارش Drake Francis از سفارت بریتانیا به لندن، اول آوریل ۱۹۷۱، در FCO 17/1515 Terrorism in Iran.

[۳۲ ] در گزارش مورخ ۲۸ دی ۱۳۵۰ سفارت بریتانیا از سه تشکل نام برده می‌شود: نهضت آزادی (که به جای مجاهدین خلق آورده شده است)، “گروه انشعابی از حزب توده که طرفدار چین” است [سازمان انقلابی حزب توده] و ساکا. در گزارش بعدی که تاریخ ۷ بهمن را بر خود دارد، سفارت از کسب «اطلاعات جدید درباره‌ی گروه‌های اپوزیسیون» خبر می‌دهد و اعلام می‌کند که «تروریست‌های سیاهکل»، در حال حاضر نام «چریک‌های فدایی خلق» را برای خود برگزیده‌اند. پرونده در FCO 17/1515 Terrorism in Iran،.۱۹۷۲.

[۳۳ ] «ناآرامی در ایران»، ۲۷ خرداد ۱۳۵۱، در پرونده1881/8  FCO، «تروریسم در ایران»، ۱۹۷۲.

[۳۴ ] 16 آذر ماهنامه‌ی کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی، شماره فوق‌العاده، سال هفتم، فروردین 1350

[۳۵ ] ماهنامه‌ی مردم، شماره ۶۹، اسفند ۱۳۴۹-فروردین ۱۳۵۰، ص.۷.

[۳۶ ] همان

[۳۷ ] ف.م. جوان «چریک‌های خلق چه می‌گویند»، انتشارات ارانی، شهریور ۱۳۵۱.

[۳۸ ] ستاره سرخ (ارگان سازمان انقلابی حزب توده ایران)، شماره ۱۱، فروردین ۱۳۵۰. لیست جانباختگان سیاهکل همراه با این متن درج شده است.

[۳۹ ] همان منبع

[۴۰ ] ایران آزاد، شماره ۷۸، فروردین ۱۳۵۰.

[۴۱ ] همان

[۴۲ ] نامه به آقای صادق طباطبایی (مقابله با رواج فرهنگ استعماری)، صحیفه‌ی نور، جلد ۲، صص ۳۴۵ تا ۳۴۷ (آنلاین)

[۴۳ ] یکی از نخستین اشاره‌ها به نام «چریک‌های فدایی خلق» را می‌شود در شماره‌ی ۲۴ باختر امروز (نشریه‌ی بخش خاورمیانه‌ی جبهه‌ی ملی)، اسفند ۱۳۵۰ دید. در این شماره، بیانیه‌ای که از سوی چریک‌های فدایی خلق مبنی بر لزوم مبارزه‌ی مسلحانه به چاپ رسیده است که منطقاً باید در در دی یا بهمن ۱۳۵۰ نوشته شده باشد. در نشریه‌ی ایران آزاد، شماره‌ی ۸۳ که پس از وقفه‌ای هفت ماهه در خرداد ۱۳۵۱ منتشر شد نیز مقاله‌ای می‌بینیم که به آغاز «مبارزه‌ی مسلحانه در ایران از طرف چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین خلق» اشاره دارد.