میک جکسون، زادهی ۱۹۶۰، نویسندهای انگلیسی است. جکسون در گریت هاروود واقع در لنکشایر به دنیا آمد و در مدرسهی زبان شناسی ملکه الیزابت در بلکبرن تحصیل کرد. او در تئاترهای محلی کار میکرد و در کالج هنری دارتینگتون به تحصیل در رشتهی هنرهای نمایشی پرداخت. جکسون در این زمان، عضو یک گروه موسیقی راک نیز بود. او در سال ۱۹۹۰ در دورهی نویسندگی خلاق دانشگاه East Anglia شرکت کرد و به تدریج، نویسندگی را بیشتر و بیشتر پی گرفت. جکسون از سال ۱۹۹۵، نویسندهای تمام وقت بوده است. این نویسنده در ایران بیشتر با رمان “مرد زیرزمینی” -۱۹۹۷- شناخته شده است. این کتاب در همان سال انتشار نامزد دو جایزه ادبی من بوکر و ویت برد شد. کتاب “تارک دنیا مورد نیاز است/ده داستان تأسف بار” نیز از او به فارسی برگردانده شده است. با او گفتوگویی داشتم که در ادامه میخوانید.
آغاز گفتوگوی هما نصیر با میک جکسون
- هما نصیر- در اکثر داستانهای شما یکی از موقعیتهای محوری، مقولهی دزدی است که حالا مثلاً در “داستان بیوه” حتی با دزدیده شدن یک فرد مواجه میشویم. این تِم دزدی از کجا میآید و چرا انقد برای شما تکرار میشود؟
میک جکسون – شما درست میگویید. این تِمی است که هر بار به آن برمیگردم. در کتاب “مرد زیرزمینی”، این نکته قابل توجه بود اما چیزی هم نبود که کل کتاب در موردش باشد – کل کتاب مربوط به یک لغزش غیرعادی بود که به سمت جنون کشیده میشد اما به نوعی من از غم و اندوه و ناامیدی، به طور ناخودآگاه به عنوان نقطه عطفی در رمان استفاده کردم. هنگام نگارشِ “داستان بیوه”، مقالهای از کاترین وایتهورن خواندم که سالها قبل همسرش را در دهه ۷۰ گم کرده بود و او به خاطر همین مسئله، این مقالهی خیرهکننده را در یکی از مجلات نوشت. من فکر میکردم این فردِ گمشده شخصیتی است که هرگز ندیدهام. واقعاً زنی را اواخر دهه ۷۰ تصور کردم و اتفاقی که زندگی او و همسرش را کاملاً تغییر میداد. در دو رمانِ اخیرم شخصیتهای قهرمانانهای وجود دارند که باز هم در این سیکل گرفتار میشوند البته به گونهای متفاوت. ولی رمان بعدی من هیچ ارتباطی با مسئله دزدی ندارد. من فکر میکنم حداقل از نظر ادبی دیگر این موضوع برایم جذابیت ندارد چون به اندازه کافی از آن بهره گرفتهام. پیشاپیش میدانم رمان بعدی چیست، چرا که مدام روی آن کار میکنم. بنابراین ممکن است چهار یا پنج سال دیگر دوباره به کتاب جدیدی از من بربخورید که دربارهی دزدی باشد و بگویید که «شما قسم خوردید که دوباره به این مضمون بازنخواهید گشت» و در چنین شرایطی من مجبورم بگویم: «اوه…»!
- – در کتاب اخیرتان “یوکی چان در برونته” مضمونهایی وجود دارد که یادآور نخستین رمان شما “مرد زیرزمینی” است. منظورم غمِ سنگینی است که در هر دو وجود دارد و انگار این غمها از یک منبع واحد سرچشمه میگیرند و آن بیگانگی با محیط پیرامون است. آیا شما از قصد چنین برخوردی را در این رمان داشتید؟
لابد قصد داشتم دوباره به زیرزمین برگردم! عجیب است. من اصولاً از آدمهای تارک دنیا خوشم نمیآید. در واقع دلیلی برای آن سبک از زندگی پیدا نمیکنم. اما انگار همیشه در ناخودآگاهم دوست داشتم دلیلی برای این سبک از زندگی کشف کنم. پس از انسانهایی نوشتم که نمیتوانید به آنها برچسب تارک دنیا بچسبانید اما رگههایی از این سبک زندگی در آنها کاملاً مشهود است. بنابراین این مسئله را کاملاً زاده یک فعالیت ذهنی میدانم و راستش من برای همین مینویسم که فعالیت نامرئی ذهنم را مرئی کنم؛ حداقل برای خودم. به ناچار هنگام ساختن رمان، ایدههای گوناگونی در سر دارید. یادم است که من از قبل برای “یوکی چان در برونته” متنی ننوشتم یا ایدهای نداشتم. ایدهها فقط در ذهنم بود. من فکر میکنم بیشتر مردم این کار را میکنند. شما در حمام دراز کشیدهاید و فکر میکنید. البته این همیشه کار نمیکند. در این صورت من فکر میکنم بیشتر ما کمی غیرعادی هستیم و همینطور برخی از کاراکترهای داستانیمان. بیشتر ما این ایدهها را نمینویسیم ولی سعی میکنیم رمانی از آنها بسازیم. ما فقط به آنها اجازه میدهیم تا داخل ضمیر ناخودآگاه ما شناور باشند. من همه چیز را جمع میکنم و سعی میکنم از آن داستان بسازم. بنابراین نمیتوانم بگویم که چنین اتفاقاتی با قصد قبلی رخ میدهد.
- – هنگامی که بعد از خواندن کتاب “علوم مقدماتیِ” شما سراغ کتاب “یوکی چان در کشور برونته” میرویم، این کتاب علاقه شما به علم را نسبت به کتابهای دیگر بیشتر نشان میدهد. آیا واقعاً این دلبستگی در شما وجود دارد؟
من حدود سه یا چهار سال پیش، از بورسِ اقامت نویسندگان در موزه علوم استفاده کردم. میخواستم با بودن در موزه علوم به مدت یک سال در بین بایگانیهایش هیجان زده باشم. من در آنجا با متصدیان موزه برخورد میکردم و در مورد مسائل مختلف با آنها صحبت داشتم. بنابراین به طریقی من همه این ایدهها را دارم و آنها را جمع میکنم تا در یک جا کنار هم قرار دهم و آنها را تبدیل به یک رمان کنم. البته هرگز به این سادگیها نیست. اما تا حدی شدنی است. ۱۵ الی ۲۰ سال پیش، قطعهای در یک روزنامه دیدم، درباره عناصرِ موجود در مکانهای اطراف هاوورت. خیلی برایم جالب بود. بنابراین به آنجا رفتم تا تحقیق کنم.
فکر میکنم نویسنده به ناچار خود را از بعضی جهات تکرار میکند. مهم نیست چقدر تلاش میکند. دلیلی وجود ندارد که شما در برابر این تکرار سخت مقاومت کنید، در غیر این صورت شما فقط کتابی خواهید نوشت که نمیخواهید بنویسید. اما باز هم تعجب میکنم اگر نویسندهای وجود داشته باشد که بیش از سه یا چهار رمان نوشته باشد و ذهنیتی نداشته باشد که این بار قصد نوشتنِ چه چیزی خواهد داشت.
من زمانی که کودک بودم به همراه خانوادهام یکبار به ژاپن رفتم. آنچه تصور میکردم این بود که ژاپن بسیار مدرن است. فرهنگ بیگانهی ژاپنی، بهگونهای بود که اگر گم میشدم نمیتوانستم به علائم نگاه کنم و از آنها استفاده کنم. این همان چیزی بود که در ابتدا برای من جالب شد. هرچه بیشتر رمانِ “یوکی چان در کشور برونته” را نوشتم، بیشتر روی این موضوع کار کردم. فکر میکردم واقعاً کاری که من در اینجا انجام میدهم این است که به کشورم، به منطقه خودم، شمال، از چشمِ یک شخص خارجی نگاه کنم. به نوعی این رمان مربوط به یک شخصیت ژاپنی است اما در مورد او نیست. همچنین به نوعی مربوط به شمال است اما در مورد آن نیست.
- – روای داستانهای شما بهگونهای هستند که از چیزهایی خبر دارند که ما نمیشناسیم ولی به مرور آنها را کشف میکنیم. مرد زیرزمینی در عین حال که خودش احساس میکند متفاوت است، یک معصومیت واقعی نیز در او وجود دارد. به نظر میرسد روایت دانای کل انگار برای شما همچنان جذاب است.
این رمان با راوی سوم شخص نوشته شده است، اما ما بسیار نزدیک و شانه به شانهی او هستیم. بنابراین از بعضی جهات تقریباً مانند اول شخص احساسش میکنیم چرا که ما در آنجا با او هستیم، با عقاید او طرف هستیم و غیره. اما مثلاً در “داستان بیوه” من نسبت به این قضیه آگاهتر بودم. او تازه شوهرش را گم کرده بود، و هنوز به طرز قابل توجهی آشفته بود، اما نوعی ثابت قدمی و عزم راسخ برای او وجود داشت. او بدون آنکه چیز دیگری به دست بیاورد ناامید هم نیست. منظور من این است که من فکر میکنم روزنهای وجود دارد و بیشباهت به کتاب “مرد زیرزمینی” نیست. شکل روایتِ رمانها کاملاً مشابه است. اما نویسنده سعی میکند خود را تکرار نکند. من فکر میکنم نویسنده به ناچار خود را از بعضی جهات تکرار میکند. مهم نیست چقدر تلاش میکند. دلیلی وجود ندارد که شما در برابر این تکرار سخت مقاومت کنید، در غیر این صورت شما فقط کتابی خواهید نوشت که نمیخواهید بنویسید. اما باز هم تعجب میکنم اگر نویسندهای وجود داشته باشد که بیش از سه یا چهار رمان نوشته باشد و ذهنیتی نداشته باشد که این بار قصد نوشتنِ چه چیزی خواهد داشت. شاید خندهدار است اما من همیشه میدانم رمان بعدیام چیست و از قضا بسیار خیالیتر از آنچه در گذشته مینوشتم این بار خواهم نوشت. بنابراین قلمرو آن را میشناسم و میدانم که این رمان شبیه به رمانهای قبلیام نیست. مثلاً یوکی هم مثل دوک در اولین کتابم، از مسائل آگاه نیست. من فکر میکنم شخصیتها در هنگام پیش رفتن در داستان تکامل مییابند.
- – به نظر میرسد شما در خلقِ هر رمان بیش از هر چیز به این فکر میکنید که رمان را در فرم خاصی که به دور از کلیشههای معمول داستانگویی باشد، بنویسید. اینطور نیست؟
خب من زمانی که مینویسم نمیدانم تحت تأثیر فرم خاصی خواهم بود یا نه. من به خودی خود به این مسئله اهمیتی نمیدهم. چرا که فکر میکنم سرگرم شدنِ زیاده به فرم و قالب شما را از اصل بحث دور خواهد کرد. اما خب، بسیاری از رمانهای من، از “مرد زیرزمینی” که به صورت خاطرات است، تا “داستان بیوه” که به صورت یک مجله – گزارش خبری- نوشته شده تنوع این فرمهای روایی مختلف قابل رؤیت است. اینها شبیه تکههای ظریف منبتکاری هستند که هر چه ارهمویی شما جلوتر میرود بیشتر معنا پیدا میکنند. من موقع نوشتن واقعاً نمیخواهم بدانم که چه اتفاقی قرار است رخ دهد تا اینکه حدود دو سوم راه را طی کنم. این امر به خاطر خواندن کتاب است. هنگامی که من شروع به نوشتن داستانهای کوتاه کردم، در بازه زمانی اواخر دهه ۸۰ و اوایل دهه ۹۰، از بسیاری جهات ریچارد براتیگان چراغ راهنمای من بود. نه اینکه تحت تأثیر او باشم اما نوعِ برخورد او با کتابهایش را دوست داشتم. من ناگهان دنیای او را درک کردم. او بدون کلمهای دروغ قهرمان من است.
- – رمانهای شما از حوادثِ برکشش تهی است. فکر میکنید این فقر اتفاق، و گستردگی توصیف از تجربهزیستهتان میآید؟
ما هرگز بهترین افراد برای ارزیابی کار خودمان نیستیم. من نوشتن خلاق را بارها و بارها آموزش میدهم اما همیشه گفتهام، من طرح و نقشهای برای رمانهایم نمیریزم. برای من یک شخصیت جالب یا یک موقعیت جالب عامل محرکی است که داستانم را تولید کنم. خودم احساس میکنم داستان زیادی در هر رمانم دارم اما ممکن است داستان اینگونه پیش برود که این واقعه طی دو روز رخ بدهد. بنابراین من فکر میکنم اصولاً جهان معاصری که در آن زندگی میکنیم به دلیل وفور اخبار و حوادث، چشم و گوش ما را از اینگونه اتفاقات –هرچند دراماتیک- پر کرده است. من ترجیح میدهم به جای نوشتن اتفاقات متعدد، روی مسئلهی پیش پا افتادهای متمرکز شوم و به جزئیاتش توجه کنم.
- – تقریباً تمامیِ کتابهای شما بدون داشتن عناصرخیال انگیز، کاملاً خیالی هستند و شانه به افسانهها میزنند. این مسئله زمانی اهمیت پیدا میکند که دنیای قصههای شما دنیای فانتزی نیست، بلکه کاملاً واقعی است، و همین وجه ممیزهی کار شما محسوب میشود.
فکر میکنم شما درست میگویید و دلیل این امر آن است که من در اطراف خودم نوجوانهایی دارم و تمام چیزهایی را که هنگام کودکی خودم نخواندم را میتوانم با آنها کشف کنم. من قبلاً هم یکبار به راسل هوبان اشاره کرده بودم. اگر تا به حال یک نویسنده تخیلی وجود داشته باشد به زعم من اوست. او برای کودکان مینوشت – و احتمالاً از نوشتن برای کودکان درآمد بیشتری به دست میآورد و نکتهای که خیلی مهم است همین است که نوشتن برای کودکان، قلمِ او را تقویت کرد و به او در ادامه نگارش کتابهای بزرگسالان یاری رساند.
از بسیاری جهات ریچارد براتیگان چراغ راهنمای من بود. نه اینکه تحت تأثیر او باشم اما نوعِ برخورد او با کتابهایش را دوست داشتم. من ناگهان دنیای او را درک کردم. او بدون کلمهای دروغ قهرمان من است.
من هم وقتی فیلمنامه مینوشتم، به نظرم ایجاد نوعی دنیای ناتورالیستی بسیار دشوار میآمد. اما این علاقه من نبود. من در طی این سالها متوجه شدهام که به یک واقعیتِ کمی تقویتشده احتیاج دارم و شاید به همین دلیل است که من به شخصیتهایی که اندکی نیرومند هستند یا ناامیدند، و یا مورد حمله قرار میگیرند، جذب شدهام. من فکر میکنم در اینجا اتفاقی میافتد که به شکل غیرطبیعی هیجانآور است و من نسبت به آن علاقهمندم. اگر کسی “یوکی چان” را بخواند و بگوید که خب اینها که واقعاً اتفاق نمیافتد – من میگویم او بیست و سه ساله است و از کشور ژاپن میآید. او در هاوارت است، مست میشود، و آن اتفاقها در ادامه رخ میدهد. به سبکی که من مینویسم، شاید آدم عجیبغریبی را میخواهم نشان بدهم. جالب است که به نظر من، در فرهنگهای دیگر نظیر فرهنگ ژاپنی همه نوع خرافات در تمام طول زندگی انسانها وجود دارد. اما در اینجا، در انگلیس ما رسوم اجدادی خود را دفن کردهایم. ولی من سعی کردهام در آثارم از روح این میراث استفاده کنم.
- – شما گفتهاید که برای نوشتن یک کتاب چهار یا پنج سال زمان نیاز است. آیا شما بیوقفه داستان را به پایان میرسانید و سپس آن را بازنویسی میکنید یا کل این زمان طول میکشد تا از ابتدای داستان به انتهای آن برسید؟
فکر میکنم کمی از هر دو. به این فکر میکنم که مدت زمان زیادی طول میکشد تا ایدهام را گسترش دهم. چهار تا پنج سال طول میکشد تا از مرحلهی ایده به آشنایی با شخصیتها برسم. هر چه پیرتر میشوم و بیشتر مینویسم، بیشتر متوجه این مطلب میشوم که صبوری و زمان است که داستانهایم را شکل میدهند. جمعآوری اطلاعات که انجام میدهم راهی است تا از قبل بهطور ناخودآگاه ذهنِ من درگیر شود و بتواند ایدهها را تغییر دهد و پیش برود. حالا اگر این دو مورد با هم اتفاق بیفتند، چه میشود؟ خب من سعی میکنم این روند را حفظ کنم. من مدت زمان زیادی طول میکشد تا ایده را گسترش دهم. مدت زمان زیادی طول میکشد تا یک پیشنویس از داستان بنویسم. مرتب در حال بازنویسی هستم و بعد از آن بینهایت بازنگری انجام میدهم. وقتی که دو سوم آن را نوشتم، اولین یک سوم را صد بار بازنویسی میکنم. در کل به آرامی مینویسم. همیشه قطعات و اجزای دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد، وجود دارد. همچنین حواس پرتی هم همیشه وجود دارد. اگر یک ماه از کار کردن روی یک رمان فاصله داشته باشید، همیشه لازم است تا دوباره به آن برگردید.
مجموعه گفتوگوهای زمانه با نویسندگانی که کتابشان به فارسی ترجمه شده
از این به بعد هر هفته چهارشنبه ها ساعت 18 راجع به “مسایل آموزشی” و سیستم های آموزشی و یادگیری برای دانش آموزان، زبان آموزان، دانشجویان، معلمان و اساتید محترم وبینار و بحث لایو دارم. این 4 شنبه راجع به “تیوری های آموزشی سیاسی” ام که بر مبناشون “اسلحه آموزشی ام” رو فرمیوله و ارایه دادم و از دانشگاه میسور PhD روش تدریس گرفتم بحث خواهیم داشت. جمعه ها هم ساعت 20 همین بحث ها “به زبان انگلیسی” خواهد بود. لطفا با دوستان، معلمان و اساتید تان شرکت کنید: @drsmhhosseini
دکتر سید محمد حسن حسینی / 21 July 2020