“حق به شهر” خواستی سیاسی است با پایه‌ای طبقاتی. این مفهوم، ابداعی بود از جانب فیلسوف و جامعه‌شناس فرانسوی، آنری لوفور (Henri Lefebvre) و بعدها توسط متفکرانی همچون دیوید هاروی David Harvey)، نیکلاس بلاملی (Nicholas Blomley) و پیتر مارکوزه  (Peter Marcuse) و دیگر جامعه‌شناسان و جغرافی‌دانان جریان انتقادی، به شکل تجربی پرورده شد.

“حق به شهر” حقی است هدف‌مند و جمعی، نه حقی انحصاری و فردی و دربرگیرنده‌ی نه تنها حق کارگران صنعتی، تولیدی و ساختمانی، بلکه حق همه‌ی کسانی که به تجدید تولید زندگی روزمره کمک می‌کنند: پرستاران و آموزگاران، تعمیرکاران فاضلاب و گذرگاه‌های حمل و نقل زیرزمینی، لوله‌کش‌ها و برق‌کارها، نصب‌کنندگان داربست و متصدیان جرثقیل، کارکنان بیمارستان و رانندگان کامیون، اتوبوس و تاکسی، کارکنان رستوران و بازیگران، کارمندان بانک و مدیران شهر. حق به شهر باید نه به عنوان حق به آن‌چه وجود دارد، بلکه همچنین به عنوان حق به بازسازی و بازآفرینی شهر به عنوان بدنه‌ی سیاسی جامعه‌محور در تصویری کاملاً متفاوت دیده شود ـ چیزی که فقر و نابرابری اجتماعی را ریشه‌کن می‌کند، و بر زخم انحطاط وحشتناک زیست‌محیطی مرهم می‌نهد. برای این که چنین شود، تولید اشکال ویرانگر زاد و رشد شهری، که انباشت همیشگی سرمایه را تسهیل می‌کند، باید متوقف شود.

کوهخواری در تهران، خوردن "حق به شهر" به کوهخواری هم رسیده
کوهخواری در تهران، خوردن “حق به شهر” به کوهخواری هم رسیده

بازتعریف کار و زحمت در پیوند با “حق به شهر”

هاروی در تشریح پرداخت خود از «حق به شهر» پیشنهاد می‌کند که مفهوم «کار» از تعریف محدود وابسته به شکل صنعتی آن به زمینه‌های وسیع‌تر کاری بسط یابد که در تولید و بازتولید زندگی روزمره‌ی هرچه شهری‌تر شده صورت می‌گیرد. از نظر او تمایز بین مبارزه‌ی مبتنی بر کار و مبتنی بر مردم رفته رفته کم‌رنگ می‌شود، همچون این اندیشه که طبقه و کار در محل تولید و نه در محل بازتولید اجتماعی در خانواده تعریف می‌شوند.

هاروی می‌گوید: «آنانی که آب لوله‌کشی را به منازل ما می‌رسانند همانقدر در مبارزه برای کیفیت بهتر زندگی اهمیت دارند که کسانی که لوله و شیر آب را در کارخانه می‌سازند. آنانی که آذوقه را به شهر می‌رسانند (از جمله دست‌فروشان)، درست همان قدر اهمیت دارند که کسانی که آن را تولید می‌کنند. آنانی که غذا را می‌پزند پیش از این که خورده شود (فروشنده‌های خیابانی ذرت یا هات‌داگ، یا کسانی که روی اجاق‌های آشپزخانه‌ی منازل یا آتش هیزم عرق می‌ریزند) به همین ترتیب به آن غذا ارزش می‌افزایند، قبل از اینکه هضم شود. به این ترتیب کار جمعی که در تولید و بازتولید زندگی شهری به کار می‌رود، باید با جدیت بیشتر در تفکر و سازمان‌دهی چپ جای گیرد.»

یک مفهوم، یک امکان مبارزاتی

ابداع مفهوم “حق به شهر”، یک امکان بالقوه مبارزاتی برای تغییر در جوامع شهری‌شده‌ مدرن است. اگر سرمایه‌داری صنعتی قرن نوزدهم به یک فرم شهری خاص بر مبنای تقسیم نیروی کار منجر شد، جامعه‌ی سرمایه‌داری صنعتی در قرن بیستم و بیست و یکم به صورت دیالکتیکی توسط جامعه‌ی شهری ارتقا یافته است. این موضوع بدین خاطر امکان‌پذیر شد که شهری شدن سرمایه در شکل سوداگری مالی و سوداگری ملک، به ظهور مدار دوم سرمایه منجر شد که بیش از پیش بر سرمایه‌ی تولید غلبه داشت. با وجود این سرمایه به هر شکلی که باشد به استثمار نیروی کار منجر می‌شود. حق به شهر به عبارتی، حق بازخواستن هر آن چیزی است که از یک “طبقه” سلب شده است: حق بازخواستن و دوباره در دست گرفتن زمان‌ها و بدن‌ها، حق بازخواستن مسکن سلب مالکیت‌شده از خانه‌سازان بی‌خانه و به طور کلی، حق بازپس‌گیری “شهر” سلب مالکیت‌شده از جمهور شهروندان.

از منظر این مفهوم، شهرنشینی معاصر را می‌توان به عنوان شکلی از سازمان‌یابی اجتماعی و اقتصادی تلقی کرد که به طور موفقیت‌آمیزی محصول کار مازاد را خلق می‌کند، متمرکز می‌کند و تحت نفوذ در می‌آورد. اما دیگر زمان آن که شهر به عنوان وجودی ملموس پویش‌های گردش مازاد را به شکلی ثابت و مشخص بیان کند، سپری شده است. سرمایه‌داری بر گردش ارزش اضافی مبتنی است. نقشی که شهر در این پویش ایفا می‌کند، بستگی دارد به امکانات اجتماعی، اقتصادی، نهادی و تکنولوژیکی که بر تصاحب و تمرکز ارزش اضافی ناظر است.

حق به شهر و عدالت اجتماعی

دیوید هاروی

دیوید هاروی، سه معیار از میان پذیرفتنی‌ترین معیارهای عدالت اجتماعی را 1. نیاز 2. منفعت عمومی و 3. استحقاق می‌داند. نیاز از نظر او مقوله‌ای نسبی است؛ به این معنا که احتیاجات انسانی ثابت نیستند، زیرا مقولاتی وابسته به درک انسان‌اند. از طرف دیگر، مسئله این است که تعیین کنیم نیاز بر حسب چه عاملی تغیر می‌کند و اساساً چگونه به وجود می‌آید. به باور او می‌توان نیاز را بر حسب چند مقوله‌ی مختلف تعریف کرد که کم و بیش ثابت‌اند: 1. خوراک 2. مسکن 3. خدمات بهداشتی 4. آموزش 5. خدمات اجتماعی و خدمات مربوط به محیط زیست 6. کالاهای مصرفی 7. تأسیسات تفریحی 8. دلپذیری محله 9. وسایل حمل و نقل. اما هاروی، بلافاصله متذکر می‌شود تمام برنامه‌هایی که سعی در تغیر توزیع دارند بدون این‌که ساخت بازار سرمایه‌داری را تغیر دهند، محکوم به شکست‌اند؛ زیرا گرایش غیرقابل تغیری در نظام بازار سرمایه‌داری برای مقابله با هر کوششی در جهت منحرف کردن سمت حرکت سرمایه به بخش‌های سودآورتر پدیدار می‌شود.

به نظر هاروی، ما نیازمند نوع جدیدی از سازمان‌یابی هستیم تا جایگزین نظام بازار شود و تا هر جا که امکان دارد محرومیت را ریشه‌کن کند و نظام دستمزدهای نزولی را تنها به صورت انگیزه‌ای برای کار کردن به کار برد، بدون این‌که قدرت تولیدی نهایی جامعه کاهش یابد. کارکرد نظام بازار بر اساس ارزش مبادلاتی است و ارزش مبادلاتی تنها زمانی وجود دارد که کالاها و خدمات، نسبتاً نایاب باشند. این امر، نوعی اقتصاد سیاسی فضا را به وجود می‌آورد که فضا و تولید و مدیریت آن را تابع ارزش مبادله‌ای می‌کند. دگرگونی این فضای بیگانه، زمانی شروع می‌شود که فضای تولیدشده از دیدگاه برتری وسایل مبادله و حمل و نقل، و از منظر اولویت ارزش مصرفی تولید شود. انقلاب فضا، که بر مفهوم انقلاب، دلالت نموده و آن را تقویت می‌کند، به سان تغیری در مالکیت وسایل تولید تعریف می‌شود.

لوفور متذکر می‌شود که راه حل‌های سوسیالیستی مسئله‌ی فضاهای شهری و مالکیت ـ کنترل دولتی زمین، ملی‌سازی و در مالکیت شهرداری قرار دادن ـ تا کنون به جایی نرسیده است. اما او به یاد آوردن نوشته‌های مارکس و انگلس را کارساز می‌داند، زمانی که می‌نوشتند در روزی که به راستی خواهد آمد، مالکیت خصوصی زمین، طبیعت و منابعش، به اندازه‌ی تصاحب یک انسان به دست انسانی دیگر، بی معنا، نفرت‌انگیز و مسخره به نظر خواهد رسید. همچنین این رویکرد، تصاحب و مدیریت جمعی فضا را به واسطه‌ی مداخله‌ی همیشگی احزاب ذی‌نفع، حتی با منافع چندگانه و گاهی متضادشان، بدیهی فرض می‌کند. چنین جهت‌گیری‌ای بر آن است تا بر جدایی‌ها و گسستگی‌ها در فضا بین کار و کالا چیره شود.

حق به شهر، فریادی فرهنگی نیز هست

پیتر مارکوزه
پیتر مارکوزه

همچنین پیتر مارکوزه “حق به شهر” را از منظر فرهنگی فریاد آن‌هایی می‌داند که مستقیماً سرکوب می‌شوند و اغلب طردشده نامیده می‌شوند. همچنین خواست حق به شهر برخاسته از آن‌هایی است که بیگانه شده‌اند؛ یعنی بیگانه‌شدگانی از هر طبقه، بسیاری از جوانان، هنرمندان و بخش عمده روشنفکران که در برابر نظم مسلط که از برآورده شدن بسنده نیازهای انسانی‌شان ممانعت می‌کند، ایستادگی می‌کنند.

بر اساس مواضع نظری و اجتماعی مفهوم‌پردازان “حق به شهر”، در عصر سرمایه، نوعی اقتصاد سیاسی بالقوه‌ی فضا امکان‌پذیر است که بر مبنای آن، سازماندهی فضایی روابط اجتماعی، نمود فیزیکی سلسله‌مراتب اجتماعی‌ای را بازنمایی می‌کند که قدرت به واسطه‌ی آن به نمایش درآمده، جهت‌دهی و سازماندهی می‌شود.

صحبت از اقتصاد سیاسی فضا در عصر سرمایه به این معنی است که اگر شرط اساسی کارکرد نظام بازار، نایابی است، پس فضا هم در این سیستم به عنوان کالایی مبادله‌پذیر از این قاعده مستثنی نیست. در این زمینه دیوید هاروی نیز یادآور می‌شود که در اقتصادهای پیچیده امروزی، نایابی به لحاظ اجتماعی سازمان می‌یابد تا اجازه دهد نظام بازار عمل کند. همچنین توزیع محصول کار نیز برای حفظ نایابی باید کنترل شود. اگر قبول کنیم که حفظ نایابی برای کارکرد نظام بازار ضروری است، پس به طور طبیعی محرومیت، تصاحب مازاد و استثمار نیز از الزامات ضروری نظام بازار هستند. همچنین، در سیستم فضایی این بدان معنا است که در بین مناطق جابجایی مازاد و تصاحب آن وجود دارد، که خود به استثمار شدن برخی مناطق توسط مناطق دیگر می‌انجامد.

این پدیده به روشنی در سیستم‌های شهری وجود دارد، زیرا شهرنشینی همانگونه که همه مورخان می‌گویند، بر اساس تصاحب تولید اضافی بنیان گذاشته شده است. پس هژمونی سرمایه‌داری در فضای شهری و به واسطه آن عملی می‌شود تا جدایی و نظم‌بخشی به جامعه از طریق مداخله و کنترل ساختار و طرح فضاهای عمدتاً شهری تضمین شود. بنابراین ممکن است طبقه و دیگر جدایی‌ها و تقسیم‌بندی‌های اجتماعی را به سان عملکرد نوعی ساختار و سازماندهی فضایی مسلط ببینیم.

حق به شهر به مثابه امکان غلبه بر “بیگانگی»

صنعت به خودی خود نیست که منشأ خلق فضای شهری بیگانه با جهان انسانی است؛ بلکه سازماندهی سرمایه‌دارانه کار و فضا است که این غربت را آفریده، غربتی را که مبتنی بر اولویت بخشیدن به ارزش مبادله در برابر ارزش مصرف و نیاز است.

آنری لوفور
آنری لوفور

لوفور می‌گوید «بر خلاف آن‌که سرمایه به سان هیولایی عمومی است؛ اما غنای اجتماعی را درست زمانی از بین می‌برد که مشغول تولید ثروت‌های خصوصی و پیش راندن افراد خصوصی است. سرمایه کشمکش سیاسی را تا حدی بالا می‌برد که دولت‌ها و دستگاه‌های دولتی سر تعظیم در برابر آن فرود می‌آورند. به باور لوفور به جای غنای اجتماعی، قفس‌هایی خالی بر پا می‌شوند که هر نوع کالایی را می‌توان در آن گذاشت. به این ترتیب، سرمایه خود را در مقابل زندگی و اساس آن ـ یعنی بدن و زمان زیسته ـ می‌سازد و برافراشته می‌کند. سرمایه با آراستن خود به تزئینات، با پالایش خود به کمک بهداشت، گسترش ورزش و باورهای ورزشی، به زندگی فخر می‌فروشد. پس، پرداختن به معماری در فضای تهی سرمایه بسیار دشوار است؛ درست به این دلیل که سرمایه نمی‌سازد، بلکه تولید می‌کند. سرمایه خود را تقویت نمی‌کند، بلکه خود را بازتولید می‌کند. سرمایه، زندگی را شبیه‌سازی می‌کند.

تولید و بازتولید، هم‌زمان و به شکلی یکنواخت، با هم روی می‌دهند. سرمایه طبیعت را از بین می‌برد؛ شهر را به نابودی می‌کشد، سرمایه خلاقیت هنرمندانه و توانایی خلاقانه را می‌کشد، سرمایه انسان را در به در می‌کند.

لوفور معماری سرمایه‌دارانه را نمایشگاهی از آهن و سیمان و لوله‌کشی‌های صُلب و فناوری‌زده‌ای می‌داند که همچون هیولایی در برابر انسان‌ها قد علم می‌کند و ضعف و ناتوانی آن‌ها در مقابل خود را به رخ می‌کشد.

فراروی از تضادها

مطابق این نگاه، فراروی از تضادها، درون پویش کلی کنش قرار می‌گیرد و نه در زمان‌بندی محض ذهن فلسفی. هر جا تعارضی وجود دارد، ممکن است، ولی قطعی نیست که راه حلی پدیدار شود که حدهای متضاد را دگرگون سازد و با فراروی کردن از آن‌ها به این تعارض پایان بخشد. این کار تحلیل است که چنین راه حلی را تعین کند، وظیفه‌ی تجربه است که این راه حل را عرضه کند و کار کنش است که آن را واقعیت بخشد.

در چارچوب این پرداخت مفهومی، «خودگردانی کارگری» نیز امروزه مفهومی است که رو به سوی امر ممکن گشوده است و به آینده چشم دارد. خودگردانی از این منظر، تنها نیرویی است که می‌تواند بار عظیم جامعه را تحمل کند و می‌تواند بر آن فائق آید؛ راه عملی تغیر زندگی را نشان می‌دهد و اسم رمز، هدف و معنای انقلاب باقی می‌ماند. اعضای یک اجتماع آزاد تنها از طریق خودگردانی کارگری می‌توانند بر زندگی خود نظارت داشته باشند، به طریقی که آن زندگی کار و اثر خودشان باشد.

دگرگونی‌ای که در انضمامیت “حق به شهر” قابل تحق است، باید چشم به راه اندیشه، تخیل و آفرینندگی باشد که به نوبه خود مبتنی بر غلبه یافتن بر جدایی بین «عمومی» و «خصوصی» است، و باید توهم‌های موجود درباره‌ی امر اجتماعی و امر جمعی را از بین ببرد که با «خیریه» یا نوع‌دوستی عمومی و مواردی از این دست اشتباه گرفته شده است. این بر عهده کنشی آگاهانه و از پایین است که مشخصاً باید فضای خاص خود را تولید کند. چرا که به بیان آنری لوفور «تغییر زندگی» یا «تغییر جامعه»، این‌ها شاید هیچ معنایی نداشته باشند، اگر هیچ‌گونه تولید فضای تصرف‌شده یا از آن خود شده وجود نداشته باشد.

بر این اساس، بازسازی از پایین به بالای فضای اجتماعی که پیش از این از بالا به پایین تولید شده است، به معنای خودگردانی عام است. به بیان دیگر، در سطوح گوناگون، خودگردانی، واحدها و لحظه‌های تولید را کامل می‌کند و تنها به این ترتیب است که اجتماعی کردن وسایل تولید می‌تواند مسئله‌ی فضا را در بر گیرد.

لوفور متذکر می‌شود که اگر به شکلی غیر از این عمل کنیم و «فضای سوسیالیستی» را به سان فضای طبیعی یا به سان کمون‌هایی که در فضایی ممتاز با سرخوشی و صمیمیت زندگی می‌کنند، تعریف کنیم، آنگاه هدف را با وسیله و مقصد را با مراحل اشتباه می‌گیریم و در دام آرمان‌گرایی اوتوپیایی انتزاعی می‌افتیم. این امور متحقق نخواهد شد مگر در جامعه‌ای که در آن تولید برای نیازهای اجتماعی تعریف شده باشد. یعنی نیازهایی که لوفور با ارجاع به مارکس، نیازهای اجتماعی عمدتاً مربوط به فضای شهری می‌داند، نیازهایی مانند مسکن، تجهیزات، حمل و نقل، سازماندهی دوباره فضای شهری و مواردی از این دست. بنابراین فرد در جامعه‌ی سوسیالیستی، حق فضا دارد، همچنان که از حق زندگی شهری، به سان کانون زندگی اجتماعی و هسته‌ی کنشگری‌های به اصطلاح فرهنگی و مواردی از این دست برخوردار است. شهری که بر اساس نظام اجتماعی سوسیالیستی کار می‌کند، در واقع شهری است که بر اساس امکانات موجود و سطح تکنولوژیکی‌اش، تمامی توان تولیدی خود را به کار خواهد بست و تحقق عدالت اجتماعی را در رأس امور خود تعریف خواهد کرد.

ضرورت بازتعریف کارکرد «مازاد»

بر اساس نظریات دیوید هاروی، چنین شهری مکانی است که مازاد اجتماعی همانند نظام اجتماعی سرمایه‌داری در آن تولید خواهد شد، اما با یک تفاوت بسیار مهم. و آن این که گذار به سوسیالیسم، نیازمند بازتعریف مازاد است. در این تعریف رانت و بهره و سود، به عنوان اشکال مازاد حذف می‌شوند و توجه به کار لازم اجتماعی برای تولید ارزش‌های مصرفی سودمند اجتماعی برای حال و آینده‌ی افراد جامعه معطوف می‌شود. این امر متضمن شکل‌گیری مازاد سوسیالیستی است که حداقل از نظر اصول، ناشی از کاری است که دیگر از خود بیگانه نیست. مازادی که بدین ترتیب تعریف می‌شود، ماهیت طبقاتی خود را از دست می‌دهد؛ به این صورت که کلیه‌ی افراد جامعه در حد توانشان مقدار معینی از کار مازادشان را به مقاصدی که اجتماع تعیین می‌کند، واگذار می‌کنند. از چنین موضع نظری باید ظهور اشکال جدید زندگی شهری را بررسی کرد.


در همین زمینه