شهرنوش پارسی‌پور – آقاى م. اسیر، شاعر و معتاد بود. در هر دو کار مهارت فوق‌العاده‌اى داشت. او شعر نو مى‌گفت، اما چنان وزن و آهنگى به شعر مى‌داد که به سرعت معروف شد.

در جوار این حس شاعرى و شعرگویى وقت او صرف اعتیادات مختلف مى‌شد. در آغاز با تریاک شروع کرد و در آخر کار دچار هروئین شد. تریاک باعث شده بود که م. اسیر لاغر و سبزه‌گون به‌نظر برسد. البته طبیعتاً سبزه‌گون بود، اما تریاک این تیرگى را بیشتر کرد. بعد‌تر اما گویا تریاک ارضایش نمى‌کرد، پس به هروئین روى آورد.

آقای م. اسیر از دسته معتادان از خودراضى بود. من چند بار او را دیده بودم که در حالى که زبان در دهانش به‌درستى نمى‌چرخید و دچار لکنت بود، به صداى بلند مى‌گفت: بورژواهاى کثیف!

او از لفظ بورژوا به عنوان ناسزا استفاده مى‌کرد. البته م. اسیر کارگر نبود. نمى‌شد گفت در خانواده ثروتمندى به دنیا آمده، اما چنین به‌نظر مى‌رسید که از راه دور و بدون وابستگى رسمى در خدمت اندیشه‌هاى کمونیستى‌ست. امیدوارم کمونیست‌ها از این مسئله ناراحت نشوند. واقعیت این است که او عضو هیچ حزب کمونیستى نبود، اما داعیه چپ‌گرایى داشت و در مقطعى از طرف حزب زمین‌خورده‌اى حمایت مى‌شد. هرگز نفهمیدم خرج زندگى‌اش را از کجا تأمین مى‌کند، اما این واقعیتى بود که کار نمى‌کرد. پاتوق شبانه‌اش عرق‌فروشى‌ها و آبجو فروشى‌هاى شهر بود و بسیارى مواقع در بار هتل مرمر ظاهر مى‌شد. بار این هتل را مردى به نام «شاغلام» اداره مى‌کرد که در میان روشنفکران آن زمان علاقمندانى داشت.

شهرنوش پارسی‌پور: شاغلام عادت داشت در لیوانى آبجو بریزد و بعد سر انگشتش را‌ تر مى‌کرد و دور لیوان مى‌چرخاند و نواى دلپذیرى ایحاد مى‌کرد که عشاق آبجو را خوش مى‌آمد.

شاغلام عادت داشت در لیوانى آبجو بریزد و بعد سر انگشتش را‌ تر مى‌کرد و دور لیوان مى‌چرخاند و نواى دلپذیرى ایحاد مى‌کرد که عشاق آبجو را خوش مى‌آمد. تقریباً شبى نبود که م. اسیر آنجا نباشد و عاقبت به شعار معروفش: مرگ بر بورژوا! نرسد. این دیگر به صورت یک عادت درآمده بود.

م. اسیر متوجه شده بود که اگر تنها زندگى کند همیشه مجبور است لباس کثیف بپوشد و خارج از خانه خوراک بخورد و براى ارضاى خود به روسپى‌خانه تهران برود، پس در جریان یک میهمانى به زنى برخورد که عاشق شعر بود. م. اسیر موفق شد تأثیر مثبتى بر الهام بگذارد و اندکى بعد آن‌ها ازدواج کردند. الهام از خودش خانه داشت، پس شاعر ما خانه‌اى پیدا کرد و سرپناهى و همچنین کسى را پیدا کرد که لباس‌هایش را بشوید و برایش خوراک بپزد. او هم در ازاى این کار الهام را آرام آرام معتاد کرد.

پس از مدت کوتاهى همیشه مى‌شد این زوج را دید که هردو خمار و یا پاتیل روى مبل چرت مى‌زنند. الهام از ازدواج قبلى خود دو بچه داشت که در دست و پاى این زندگى نکبتى مى‌چرخیدند. عاقبت م. اسیر موفق شد در مؤسسه‌اى که براى کودکان کتاب تهیه مى‌کرد استخدام شود. اینکه او در آنجا چه مى‌کرد بر من روشن نیست. شاید کتاب‌هایى مى‌نوشت و یا کتاب‌هاى نوشته‌شده را ویرایش مى‌کرد. دشمنى او با بورژوازى باعث شده بود که همیشه چرب و کثیف باشد. ظاهراً نظافت جزو صفت‌هاى مزموم بورژوازى طبقه‌بندى شده بود.

م. اسیر دوستان زیادى داشت. بسیارى از آن‌ها معتاد بودند، برخى هم البته جزو افراد سالم طبقه‌بندى مى‌شدند که به شعر او علاقه داشتند. هنگامى که انقلاب اسلامى رخ داد دچار این تصور بودم که م. اسیر کارش را از دست خواهد داد، اما در کمال تعجب او در کار خود ابقاء شد. البته حالا که فکر مى‌کنم متوجه مى‌شوم که او با آخوند‌ها مخالفتى نداشت، بلکه دشمن بورژوازى بود. حقیقت اینکه با بورژوازى هم دشمنى نداشت، بلکه عادت کرده بود از واژه بورژوا براى دلبرى کردن استفاده بکند.

گرچه مذهبیون او را از کار بى‌کار نکردند، اما البته او موقعیت خود را به عنوان یک شاعر مطرح از دست داد. گاهى او را در خانه دوستان مشترک مى‌دیدم اما واقعیت این است که چندان از او خوشم نمى‌آمد.
حقیقتى را باید اعتراف کنم که در آغاز زندگى هنرى سر و کله بسیارى از افراد در زندگى من پیدا شد و پس از مدتى متوجه شدم تحمل بسیارى از آن‌ها را ندارم. م. اسیر یکى از آن‌ها بود. او از دسته معتادانى بود که سر پاى خود مى‌ایستند. یعنى حد اعتیاد را به آنجا نمى‌رسانند که از پا بیفتند. پس از انقلاب نیز گوشه‌گیر‌تر و آرام‌تر شده بود.

شخصى ماجرایى از او را تعریف مى‌کرد: دوست م. اسیر به زنى عاشق شده بود و نمى‌دانست چگونه عشق خود را به او نشان دهد. براى مدتى عادت کرده بود هر شب به در خانه این زن رفته و زنگ در خانه او را فشار بدهد و در برود. م. اسیر پاى ثابت این شوخى بى‌مزه بود و هر شب به اتفاق دوستش پشت در این خانه حاضر مى‌شد. زمان دیگرى دوست دیگرى با زنى رابطه برقرار کرده بود و به خانه او مى‌رفت. م. اسیر که براى ایجاد رابطه با الهام جایى نداشت برود اصرار و پافشارى عجیبى داشت که در خانه این زن خلوت کند. خلاصه م. اسیر همیسه آمادگى داشت از امکانات دوستانش بهره‌بردارى کند.
شبى شاعره معروفى در خانه دوستى میهمان بود. م. اسیر نیز دعوت شده بود. اصرار عجیبى داشت نشان بدهد دوست نزدیک شاعره است. مرتب دور و بر او مى‌پلکید و گه‌گاه با گفتن مرگ بر بورژوازى دلبرى مى‌کرد. عاقبت شاعره را به رقص دعوت کرد. زن جوان به‌سادگى این دعوت را پذیرفت. اما م. اسیر باید نشان مى‌داد که رابطه‌اش با شاعره از نوع ویژه‌اى‌ست. در هنگام رقصیدن با دست خود دامن شاعره را گرفت و بالا کشید. بدن شاعره بیرون افتاد. او که عصبى شده بود مى‌کوشید از آغوش م. اسیر بیرون بیاید. عاقبت فریاد زد: مرا ول کن! بعد دچار یک حمله عصبى شد و به شدت به گریه افتاد. شاعره دچار این توهم بود که مردم برایش حرف درمی‌آورند و اشتباه هم نمى‌کرد. م. اسیر شاید ناخودآگاه کوشیده بود این مسئله را به رخ دیگران بکشد.

عاقبت پس از سال‌ها زندگى مشترک، الهام دچار سرطان سینه شد و پس از یکى دو سال دست و پنجه نرم کردن با بیمارى از دنیا رفت. م. اسیر دوباره تنها شده بود. این‌بار در‌‌ همان خانه همسرش مى‌پلکید. حالا سر و کله انواع جدیدى از مواد مخدر نیز در خانه او پیدا شده بود. عاقبت روزى جسدش را در خانه پیدا کردند. یکى از پسران الهام جسد او را پیدا کرده بود. در معاینه پزشک قانونى روشن شده بود که او دچار افراط در مصرف مواد شده بوده. م. اسیر بى‌سر و صدا مرد. سال‌ها بود که دیگر کسى او را نمى‌شناخت. کتابى چاپ نکرده بود و در محفلى ظاهر نشده بود. عادت ناسزاگویى به بورژوازى هم  پس از انقلاب از سرش افتاده بود. البته مى‌شد گفت که او از نصرت رحمانى سالم‌تر زندگى مى‌کرد. رحمانى یکسره خود را به اعتیادش فروخته بود، اما م. اسیر یاد گرفته بود که مواد را با دقت بیشترى مصرف کند. باید گفت که او انسان خوشبختى بود. هنوز چند دوست برایش باقى مانده بود که جسدش را به گورستان ببرند. اما تلاش دوستان در همین حد متوقف شد، مجلس ترحیمى برایش برپا نکردند و روزنامه‌ها نیز مرگ او را تقریباً به سکوت برگزار کردند. حتى در خارج از کشور نیز سر و صدایى به پا نشد.
باید باور کرد که مرگ او به مرگ بسیارى از شاعران ایران شباهت داشت. مرگ در سکوت و بدون تشریفات. اما باید اذعان کرد که بعضى از اشعار او بسیار زیبا بود و به احتمال قوى در حافظه عشاق شعر نو باقى خواهد ماند.

در همین زمینه:

برنامه‌های رادیویی شهرنوش پارسی‌پور در رادیو زمانه
وب‌سایت شهرنوش پارسی‌پور